تفاوت عكسهاي دو سال پيش با چهار پنج ماه قبل، قبلن به شگفت انداخته بودم، اما حالا نوشتههاي دو سال قبل...
به وضوح پير شدي دخترك!!!
تفاوت وقتي كه تصور ميكني اتفاقي به فلان شكل خواهد افتاد، و وقتي كه اتفاق ميافتد.
تفاوت وقتي كه همه چيز در ذهنت آرزو است و چيدمان زندگي به خواست تو جلو ميرود، و وقتي كه آرزوها كوچك و كوچك و كوچك شده و عملي ميشوند و زندگي چنان غير قابل باور جلو ميرود كه ديگر حتي از واقعيت ميترسي كه حتي چيزي آرزو كني.
تفاوت وقتي كه دختر بيست و دو سه سالهء شاد پرشور پر انرژي هستي و وقتي كه پير شده اي اما هنوز دختر بيست و پنج شش سالهء خستهء كمي مبهوت نه چندان شاد هستي.
تفاوت بين وقتي كه فكر مي كردي دنيا را فتح كردي و حالا كه سرگيجهها و حالت تهوعها و دردها بهت ثابت ميكنند كه دنيا تو را فتح كرده است.
به وضوح احساس ميكنم آرزويي ندارم. به وضوح در انتظار چيزي نيستم. به وضوح هيچ تصوري از آينده ندارم. و واقعن به وضوح پير شدهام.... احساس خوبي نيست.
كودكم تو را نميخواهم و نيز نبودنت نگرانم خواهم كرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر