چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۶

4)كمپين و پيشروانش

كجايند كساني كه دنبال تاثير عملي كمپين مي گشتند؟
كجايند كساني كه مي‌خواستند تغييرات را به چشمشان ببينند؟
كجايند منتقدان و يا شايد فقط مايوس‌كنندگان كه دل از هر تغييري بريده‌اند و فكر مي كنند آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه ...؟

تا وقتي فكر كنم گذشته اشتباه بوده است و چاره‌ايي ازش نيست، اما الآن چيز ديگري است؛ يعني الآن ايده‌آل ترين است.
من همان كسي هستم كه اگر گذشته هم ازم انتقاد مي‌كردي مي‌گفتم الآن ايده آل است گرچه شايد گذشته اشتباه بوده است. من را مي‌شناسي: بارها و بارها بهم برخورد كردي و ازم انتقاد كردي و من با يك لبخند روشنفكر مآبانه گفتم حرفت را مي‌پذيرم در مورد قبل، اما حالا چيز ديگري است.
يادت باشد، من دگم ترين و متعصب ترين آدمي هستم كه به عمرت ديدي. من با ادعاي انتقاد پذيري تمام انتقادات تو را خنثي مي‌كنم بدون اينكه حتي لحظه اي فرصت فكر كردن به خودم بدهم. من ضعيف‌تريني هستم كه پيشرفت را كلن براي خودم قدغن مي كنم.

كمپين زناني را كشف كرده است كه مي انديشند، كه به انتقادات در مورد قوانين با موضع اصلاحي اول به خودشان مي‌نگرند؛ زناني كه بسيار هوشمند‌تر از من و تو به انسانيت خودشان رسيده‌اند.

قبل از كمپين مهريه داشته است، گرچه نه آنچناني و همين! مي‌گويد چطور مي توانستم از آدمها امضا بگيرم براي تغييري كه خودم سهمي از آن نداشتم. مي‌گويد مهريه را بذل كردم و در عوض وكالت داشتن حقوقم را از طرف همسرم به طور قانوني گرفتم. حالا وقتي از آدمها بخواهم امضا كنند، نمونه عملي از چيزي كه مي‌خواهم قانون بهش برسد را مي توانم نشانشان بدهم.

همه كمپين يعني اين زن. كمپين دارد شامل يك ميليون افرادي مي شود كه ارزش انساني‌شان را بر هر چه سنت و عادت و تحجر و بي‌مسئوليتي، الويت مي دهند. كساني كه به جاي دفاع در مقابل انتقاد، قبل از هر كس خودشان را نقد مي‌كنند، و قبل از هر چيز خودشان را تغيير مي دهند و با توان و قابليت و هوش صد چندان، تو را هم ناچار به تغيير مي‌كنند.

یکشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۶

مردان روشنفكر با تفكراتي بر شناخت ضعيفه

يكي از عللي كه امام فخر رازي در حرمت نكاح با مادر و خواهر مي‌آورد آن است كه چون زن در داشتن رابطه جنسي با مرد خوار مي‌شود، براي ممناعت از خواري، نكاح با مادر و خواهر حرام شده است، اما اين مسئله در خود قرآن نيامده است.
با اين توجيه ريشه اين همه دشنامهاي جنسي كه گاهي تبديل به مورد مزاح و جوك و شوخي هم مي‌شود،‌ معلوم مي‌شود. و شايد بشود گفت اين ديدي است كه كلن در فرهنگ وجود دارد و تحصيلكرده‌ترين افراد هم در پس ذهنشان اين نگرش را دارند.
اما از آن بدبختانه‌تر به نظرم تظاهر به ادب است كه از خانمها مي‌خواهند مجالس مردانه را ترك كنند، حتي اگر آن يك صحبت كوچك بين كار و در محيط كار و يا دوستانه باشد، تا به موضوعات جذاب و تحقير كننده خودشان بخندند؛ و تنها توجيهي هم كه براي كارشان مي‌آورند اين است كه شما ظرفيت هر شوخي را نداريد و خوب ما مي‌خواهيم راحت باشيم.
گاهي فكركردن به ريشه‌ي چيزهايي كه بسيار به نظرمان ساده و بديهي مي آيد، به چنان مغلمه‌اي مي‌رساند آدم را كه تصور ميزان تحقير زن در اين فرهنگ هوش از سر آدم مي‌پراند.

اين را چند وقت پيش نوشتم ولي پستش نكرده بودم تا امروز كه فكر كردم گاهي حس مسئوليت مردان در برابر زنان هم به همان نسبت ريشه از حقير پنداشتن و ناتوان پنداشتن زن نسبت به مرد دارد.
به طور خاص اين كه زنان عواطف و احساسات شكننده‌اي دارند و بر اساس احساساتشان ممكن است نتوانند درك صحيحي از واژه‌ها و ابراز تمايل داشته باشند، بنابراين صحبت از احساسات واقعي به خاطر خود آنها كامل حذف. و آن هم درست وقتي كه هر فشار و زحمتي را به زن تحميل مي‌كنيم فقط به خاطر زن‌بودگيش و با شعار آزادي و زندگي شخصي و خزعبلات مشابه ديگر.
همين است كه گاهي جملاتي در عين احترام خاص كه در ظاهر دارند نفرت انگيز‌ترين جملاتي هستند كه آدم مي‌شنود.

جمعه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۶

تاثيرگذارترين‌ها

‌با كمال ميل و در اجراي دعوت نيما خان:

1تابستان بين سال اول راهنمايي به دوم راهنمايي 12 ساله بودم. يك كتابخانه بود پر از كتابهايي كه هميشه چيزي براي كشف داشت. طرح روي جلد حج دكتر شريعتي جذاب‌ترين بود در آن سن. دو روزه حج را خواندم و تا آخر تابستان دوره كامل كتابهايش را و اين سر آغازي بود براي مطالعه جدي و همراه با تفكر. اما هنوز بعضي از جمله‌هاي حج به وضوح در ذهنم است. با اينكه انتقاداتي بر تفكر و روش شريعتي دارم. ولي خوب شايد آن موقع فكركردن را بهم ياد داد.

2. اولين تجربه تمرين دموكراسي جمعي، سال سوم دبيرستان بود. با انتقاداتي كه به مدير دبيرستان معمولي دولتي كرديم، زني كه خواهر سه شهيد بود و زن پرقدرتي در آموزش و پرورش به حساب مي‌آمد امكانات وسيعي را در اختيارمان گذاشت، تا نظر‌خواهي در دبيرستان 700 نفره به راه بياندازيم و بعد از آن جلساتي براي اصلاح روش مديريت مدرسه كه مدير و ناظم هم كنار بقيه بچه‌ها در جلساتي كه همه صندلي‌ها را گرد چيده بوديم شركت مي‌كردند و تغييرات از همان فرداي جلسات اجرا مي شد. و ميتينگ‌هاي سياسي با دعوت از بازيگران سياسي آن روز، با استفاده از اعتبار خانم مدير و بعد گزارشات مفصل از آن براي اولين بار در دبيرستاني در تهران برگزار شد. آن زن، با همه تجربيات و نوع نگاه متفاوتش، نمونه بارزي از آزادگي و توانمند پروري بود.

3. كتابها،‌ نويسنده‌ها، فيلمها،‌ اتفاقات، آدمها، زندگيها و پديده هاي زياد ديگري بودند كه حتمن ذره ذره ذره جهت من را چپ و راست كردند، مثل نوشته‌هاي سوفوكل، شكسپير، چخوف، بيضايي، ميلان كوندرا،‌ كامو...، ‌زندگي كافكا، زندگي دوبووار، خودسوزي زن زنداني سياسي...، فيلم هامون، فيلم زندگي زيباست، فيلم مگنوليا، فيلم ترومن شو، فيلم مادر، همه تئاترهايي كه ديدم...، اولين اجرا از نقش ژوليت(رومئو و ژوليت)، اولين انتقاد از تبعيض سال اول راهنمايي، اولين سفر تنها،‌ قطع ارتباط از بهترين دوست فقط براي احترام به تفكر مخالف و دوباره يافتن روش مناسب ارتباط، اولين تجربه جدايي از كسي كه باهاش بزرگ شده بودم، تمام ترمهاي تعليقي در دانشگاه، زندگي زني كه مذهب را كشف كرده بود، نامه‌ي استفعا كه براي برادرم نوشتم در عطش استقلال در كار، ترك مذهب، تلاش براي منفعت مادي در كار، زندگي دانشجويي كه هيچ كس نفهميد چه بر سرش آمد، زندگي و مبارزه گنجي و خيلي چيزهاي ديگر كه يادم نمي‌آيد اما شايد بارزترينشان به عنوان آخرين تاثير گذار پررنگ ‌اتفاقي بود كه دو سال قبل افتاد و حس متفاوتي از درك تنهايي خودم داد. تنهايي كه هميشگي و رفع نشدني است و هيچ ارتباط و اتصالي نمي‌تواند به آن محدوده راه پيدا كند. شايد درك تنهايي آدم در مقابل كل هستي و حقيقت و شايد وهم بزرگي و كمي هم ترس از مواجهه با اين حقيقت عريان.

متاسفم كه اين همه مبهم و بدون قاعده است. اما خوب اعتراف مي كنم كه فكر كردن به چنين روندي كل زندگي را يك بار ديگر هم مي‌زند. و بعد چون اين بازي از خيلي قبل شروع شده است و خيلي ها كه من مي‌شناختم قبلن دعوت شده‌اند، هر كسي را كه تا حالا دعوت نشده‌است و دوست دارد از تاثير‌گذارترينهايش بنويسد به طور ويژه و با احترام دعوت مي‌كنم.

یکشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۶

انتقادي بر انتقاد به استقلال جنبش زنان

محمد‌رضا جلايي‌پور در مقاله‌اي به نام "جامعه، دموكراسي و مبارزات فمنيست‌ها" كه در سمينار تجربه دموكراسي كه در روزهاي 2 و 3 ارديبهشت سال 86 در دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي كه مركز و كرسي حقوق بشر، صلح و دموكراسي يونسكو برگزار كرد، در انتها چنين نتيجه‌گيري كرد كه فمنيستهاي ايراني بهتر است مطالباتي را كه با جامعه كنوني ايران سازگارتر است پي‌گيري كنند و حركت مبارزاتي زنان در اين راه، حركتي در چهارچوب مبارزه فراگير دموكراسي خواهي در ايران باشد.
با توجه به بحث‌هايي كه در اين زمينه اين روزها باب شده است، دوستي پيشنهاد كرد كه اگر مخالف نظرش هستيم، بايد بتوانيم آن را نقد كنيم.
يك موضوع اصلي كه وجود دارد، در مقاله مذكور ايران با جوامع غربي مقايسه شده است و بعد بين تفاوت‌هاي كنوني ايران و 50 سال قبل جوامع اروپايي تاكيد شده است و با همين استدلال استقلال جنبش زنان ايران را اكنون ‌پر هزينه و بي‌فايده قلمداد كرده‌است.
يك مورد مهم كه به نظرم از نظر نويسنده مقاله به كلي ناديده‌گرفته شده است، تفاوت بزرگي است كه ايران و به ويژه حكومت فعلي آن با تمام مدلهاي كلاسيك و طبقه‌بندي شده ‌آكادميك دنيا دارد و اكثر صاحب‌نظران مدل كردن ايران را با ديگر كشورهاي دموكراتيك و نيز توسعه يافته نادرست مي‌دانند و تنها آگاهي از تجربه‌هاي كشورهاي مختلف را مفيد مي‌دانند وگرنه بر اين اتفاق نظر هست كه مدل ايران قابل مقايسه با هيچ يك از مدلهاي ديگر نيست. در بحث دموكراسي نيز نويسنده به طور بديهي ايران را در شرايط گذار به دموكراسي مطرح كرده است، در صورتي كه در بخشي از مقاله مرحله قبل از آن يعني تمهيد دموكراسي را اينطور تعريف مي كند:
"مرحله اول مرحله «تمهيد دموکراسي» است. در اين مرحله منظور فقط تحقق مقدمات ساختاري لازم براي دموکراسي (مثل رشد شهرنشيني، رشد طبقه متوسط جديد، نفوذ و گسترش گفتمان دموکراسي در برابر اقتدارگرايي) نيست بلکه آمادگي «عامليتي» و «فعاليتي» شهروندان نيز مدنظر است، يعني تا چه اندازه شهروندان منفعل ديروز، براي تغيير وضعيت نابرابر و پيگيري «حقوق» تحقق نيافته خود، آماده فعاليت شده اند، چقدر خود را آگاه کرده اند و سازمان داده اند. به بيان ديگر تا زماني که شهروندان منفعل در زمين هاي بازي و تمرين دموکراسي (منظور شرکت در جلسات بحث و گفت وگو، فعاليت جمعي و مدني، تشکل يابي سياسي، گروه هاي خودياري براي کمک به اقشار در معرض تبعيض) فعاليت نکنند جامعه همچنان در روند دموکراسي در مرحله اول درجا مي زند."
با توجه به تعريف خودشان به نظر ايران حتي از اين مرحله هم عبور نكرده است، تا چه برسد كه آن را در مرحله گذار به دموكراسي بدانيم. و بسياري ايران را چيزي بين مرحله تمهيد و مرحله گذار مي‌دانند.
نكته‌ديگري كه ايشان در مقايسه بين ايران و كشورهاي اروپايي آورده‌اند اين كه:
"جوامع غربي از دهه شصت قرن بيستم از لحاظ جامعه شناسي وارد «تيپ جديدي» از جامعه شدند که جامعه شناسان از آن تحت عنوان جوامع «پسانوسازي» ياد مي کنند.جنبش هاي مستقل زنان در غرب در شرايط مساعد جوامع «پسانوسازي» رخ دادند. حال چرا جوامع مذکور براي جنبش هاي مستقل زنان مساعد بوده اند؟ در جوامع نوسازي شده يکي از انگيزه هاي قوي مردم اهداف مادي (مثل رفع کمبودهاي غذايي، مسکوني، بهداشتي و درماني) است؛ در صورتي که در جوامع پسانوسازي بخش قابل توجهي از مردم به کيفيت فرامادي زندگي توجه نشان مي دهند و جامعه يي انساني تر که فضاي بازتري براي استقلال افراد (اعم از زن و مرد) و انعطاف پذيري نقش ها، بيان هاي متفاوتي از خود دارند، ايجاد مي کنند. به تعبيري ديگر جوامع غربي در نتيجه چالش هاي نوسازي (مانند صنعتي شدن، شهري شدن، بوروکراتيزه شدن، دموکراتيزاسيون) توانايي هاي بهتري براي بقا، اميد به زندگي و سطح بالاي صحت و سلامت شهروندان به دست آورده است. البته اين توانايي ها به قيمت اقتدار عقلانيت و رفتار ابزاري و يکه تازي علم و تکنولوژي تمام شد. اما در جامعه پسانوسازي از اقتدار خشک مذکور کاسته شده و زمينه براي عقلانيت و رفتار ارزشي و انساني تر فراهم شده است."
اول اين كه با توجه به اين همه متون تاريخي در مورد فمنيسم چطور مي‌شود چنين به صراحت مبارزات مستقل جنبش زنان غرب را از دهه شصت به بعد به حساب‌آورد؟ و حال به فرض محال كه حق با ايشان است و زنان غربي وقتي استقلال يافته‌اند كه وارد مرحله پسانوسازي شده‌اند، بهتر است در اين شرايط مقايسه‌اي هم بين مطالبات زنان غرب و مطالبات كنوني جنبش زنان ايران هم انجام مي‌دادند.
ايشان در تعريف خودشان از جامعه در حال نوسازي اهداف را مادي مانند كمبودهاي غذايي، مسكوني، بهداشتي و درماني ذكر مي‌كنند. و معتقدند ايران در بسياري از مناطق همچنان در اين مرحله است.
اتفاقن از اين منظر كاملن حق با ايشان است اما سوال مهم اينجا است كه مگر مطالبات جنبش زنان و يا به طور خاص كمپين يك ميليون امضا چي است كه آن را فرامادي و مربوط به جوامع در حال پسانوسازي مي‌دانند؟ حق تمكين كه جز حقوق ثابت آقايان است، ساده‌ترين رفتار زن را موكول به اجازه شوهر مي‌كند. حق خروج از منزل، حق كار، حق تعيين محل سكونت، حق اختيار در رابطه جنسي با همسر و و و ....
حالا مي‌خواهم مستقيم بپرسم آقاي جلايي پور! اين كه كسي از نظر قانون حق داشته باشد براي تامين نياز مادي خودش،‌ براي به دست آوردن حداقل درآمد براي خوراك از خانه خارج بشود با تصميم و اختيار خودش، به نظر شما حق فرامادي است؟ (و اگر حتي در مقابل نفقه را هم بگذاريد، تا بتوان از نظر قانوني ثابت كرد كه مرد نفقه نداده‌است،‌ تكليف گرسنگي و تشنگي زن در اين مورد با چه كسي است؟) يا اگر كسي بخواهد از نظر قانوني حق اين را داشته باشد كه تعيين زمان رابطه جنسي با همسرش را با توجه به سلامتي جسمي و رواني خود اختيار كند و چوب قانوني براي تمكين بي‌قيد و شرط بر سرش نباشد تا به هزاران بيماري روحي و افسردگي و ناتواني جسمي مبتلا نشود، اين حداقل خواست براي بهداشت جسمي-رواني، به نظر شما خواست فرامادي است؟
مي‌دانيد و مي دانيم كه زني حتي اگر در معرض آزار و اذيت رواني قرار دارد هم تا زماني كه پروسه طولاني قانوني طي نشود و دادگاه اجازه ندهد نمي‌تواند و نبايد خانه را ترك كند و در تمام اين مدت بايد انواع و اقسام شكنجه‌هاي جسمي و رواني را تحمل كند. حال خواستن حق انتخاب مسكن در قانون به نظر شما امري فرامادي است؟
كم نيست نمونه‌هاي چنيني و هيچ فراتر از اين نيست مطالبات مطرح شده در كمپين به عنوان نمونه پيشرو در جنبش زنان كنوني. بنابراين اين مطالبات كه شما آن را ناديده انگاشتيد و به جاي آن مطالبات پيشنهادي خود را مطرح كرده‌ايد : "فمينيست هاي ايراني به جاي تاکيد بر «استقلال جنبش زنان» مي توانند بر مطالباتي تاکيد کنند که با شرايط جامعه ايران تناسب بيشتري دارد مانند دفاع از تامين اجتماعي و بيمه زنان خانه دار، استقلال اقتصادي زنان، نقد خانواده مردسالار، حضور زنان در سلسله مراتب مديريتي، استفاده برابر از امکانات تفريحي، حضور فزاينده آنها در سپهرهاي علمي- آموزشي، هنري- فرهنگي، تقويت نهادهاي مدني و گروه هاي خودياري و کمک رسان به زنان آسيب ديده."
بسيار مادي تر و در سطح پايين‌تر است.
ديگر اين كه اگر در نمونه مطرح‌شده خودتان و با فرض درست بودن آن:" تاريخ دويست ساله جوامع غربي شاهد مبارزات فمينيستي بوده است، اما فمينيست ها بخشي از نيروهاي تشکيل دهنده جنبش هاي سراسري دموکراتيک (ليبرالي) و جنبش هاي کارگري (سوسياليستي) بوده اند." در ايران حاضر چه جنبش فراگير يا چه حزب يا گروهي وجود دارد كه با توجه به منافع مردم و به طور واقعي دموكراتيك‌ بازي سياسي كند كه زنان خودشان را از آن مستقل اعلام كرده‌اند؟
اگر جبهه اصلاحات را مثال بزنيد، در بسياري موارد و حتي در مواقعي كه جنبش دانشجويي بيشترين هزينه را براي حمايت از آن مي‌داد، نه به خاطر دموكراسي و آزادي‌خواهي بلكه صرفن از روي منافع قدرتي و شخصي چنان سكوت اختيار كرد و عقب كشيد كه نه هيچ جايگاهي بين مردم برايشان باقي ماند و نه ديگر هيچ جنبشي به حمايت ازشان برخواست. شايد در بحث‌ها زياد مطرح شده باشد كه انتخابات آخر رياست جمهوري نشان دهنده بازي بد اصلاح‌طلبان بود، ‌اما واقعيت اين است كه خرد جمعي مردم اشتباه نمي‌كند و به كساني كه منافع گروهي و شخصي برايشان ارزشمند‌تر از منافع مردم و دموكراسي است، براي بار دوم اعتماد نمي‌كنند.
حال پيشنهاد شما به جاي استقلال زير لواي كدام جنبش يا حزب يا گروه رفتن است؟
خوشبختانه امروز جنبش دانشجويي، جنبش زنان و نيز جنبش كارگري و به تازگي جنبش‌هاي صنفي مثل معلمان كه هر كدام از قدرت و حكومت جدا هستند و در بين قشر مردم پخش مي شوند در عين استقلال از قدرت سياسي كه حالا امروز بازي را در دست دارد يا نه( اصولگرايان و يا شما اصلاح‌طلبان) همپوشاني‌هايي با هم دارند و اتفاقن به هم در پيشرفت و گسترش هم كمك مي كنند.
آقاي جلايي پور! اگر امروز جنبش زنان مستقل به نظر ميآيد و شما را به فكر توصيه مي‌اندازد، نه سطح فرامادي و درنظر نگرفتن شرايط كل جامعه است، بلكه جا نگرفتن در ساختار منفعت طلب و قدرت طلب و غير دموكراتيك بقيه احزاب و دارندگان صندلي‌هاي قدرت است.
جنبش زنان از هر گروهي كه بخواهد ازشان حمايت كند و در تقسيم هزينه‌ها شريك باشد، به گرمي استقبال مي‌كند اما نمي‌تواند نيازهاي بسيار بديهي و اوليه مادي خودش را در سيستم‌هاي قدرت طلبِ نه چندان دموكراتيك جا بدهد تا حمايت مردمي را كه مسكن و امنيت و كار و غذا و بهداشت جز مطالباتشان است را از دست بدهد چنان كه انتخابات‌هاي اخير نشان داد كه شما از دست داديد.
***بي ربط: نيما خان نامداري به چشم، در اولين فرصت ذهنم را مرتب مي كنم
لينك همين مطلب تو گويا نيوز

جمعه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۶

براي شهرزاد زنده به گور

شهرزاد! بلند باد تخيل زنانه‌ات منجي عدل!
آن همه هوش و آن همه قدرت تخيل اگر شهرزاد را شهرزاد نكرده است پس چه چيز توانش مي‌داد كه شبها و شبها و شبها عاشقانه زير گوش ظالمانه قصه بگويد تا هزار و هزار و هزار جوان ايراني به آزادگي به در برند و سرفرازي؟
نوشين جان! امشب داستان تخيل زنانه‌مان را كه از تو شنيده بودم براي خودم چندين و چند باره تخيل مي‌كنم.
تمام ذهن من پر است از زناني كه با تخيلشان عاشق كسي مي‌شوند كه مي‌دانند قصه هزار و يك شب، براي رساندن او به معشوقگيشان لازم است ولي براي آزادگي جوانان ايران، با تخيل معشوقشان را مي‌پرورند تا عاشقي كنند، عاشقيي در خور.
تمام خاطرات من دوره مي‌شود از دختراني كه هزاره باره غرورشان بر سرشان شكسته شد، به جرم عشق‌ورزي و تخيلشان به جاي معشوق، غرور را براي چندهمين بار ترميم كرد،‌ مبادا غرور جوانان ايران را لگد مال كنند.
من لمس كرده‌ام حس زناني را كه غرور، خودخواهي يا هر چيز ديگر كه تو مي‌خواهي اسمش را بگذاري آنها را از جايگاه عاشق شدگي حذف كرده است.
من شنيده‌ام صداي زناني را كه از سيلي طلاق احساسي برگشته‌اند.
من ديده‌ام دختراني را كه با هزار توجيه مدرن و سنتي، ‌هيچ وقت خود خودشان را از دهان معشوق نشنيده‌اند.
من صداهايي را كه همچنان معشوق را مي‌خواند، جسمي را كه همچنان گلوله شده در آغوش تخيل همسر مي‌خوابد، و حسي را كه همچنان توانايي‌ها را در بر معشوق تخيلي مي‌خراماند لمس كرده‌ام.
تمام زنان و دختراني كه تخيلشان حتي تخيلشان ديگر هيچ وقت نام معشوق را از ذهن رد نمي‌كرد. و تخيلشان حتي تخيلشان هيچ جايي براي معشوق متصور نمي‌شد.
اما شهرزاد! تو بگو آنجا كه تخيل زنانه معشوق را اخراج كند، من و دختران در تخيلمان به جاي جاي خالي معشوقي كه تخيلمان معشوقش مي‌كرد، چه بگذاريم؟
ما با پدرانمان چاي مي‌نوشيم و مطيعانه به گور مي‌رويم براي زنده به گور شدن، چون معشوقهاي تخيلي ما، از روز اول گفته بودند كه حساب ما و عشقمان با فرهنگ و پدرانمان پاي خودمان است. آنها هم كه هيچ وقت هرگز كلمه‌اي از عشق نياوردند كه مبادا سنگريزه‌اي از خاك گورمان به گرد پايشان بگيرد. حالا چه فرق مي‌كند با چه توجيهي؟؟؟ سنتي يا مدرن! من و تو كه مي‌دانيم!
شهرزاد! قصه خواهم ساخت در عدم معشوق حتي در تخيلم از هزاران مني كه در غرور و خودشيفتگي و ترس يا در جهالت و تعصب و فقر، زنده به گور شدند؛ سوزانده شدند؛‌ سنگسار شدند يا به طرز مدرني بايكوت شدند براي دخترانم كه از هوش و شجاعت وارث بر حق‌تواند براي فرداهاشان.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶

دموكراسي از پايين

اتفاقاتي كه در فرانسه اين روزها مي‌افتد، يك تصوير كامل است از جامعه‌اي است كه دموكراسي در انديشه و ذهن و رفتار مردم سالها نهادينه شده است. نمي‌خواهم بگويم آن ايده‌آل است اما مقايسه تصوير آن با ايران ما نمي‌تواند خالي از لطف و تجربه باشد.
وقتي ژاك ‌شيراك مسند رياست جمهوري را به نيكولا سركوزي مي‌دهد مي‌گويد كه مطمئن است كه او فرانسه را به آينده‌اي بهتر رهنمون مي‌كند.
ديگر اينكه سركوزي كابينه‌اش را دارد از چپ و راست مخلوط مي‌چيند و معتقد كه اين شكافها ديگر بي‌معني شده‌اند.
بعد بلافاصله مردم اجتماع مي‌كنند و اعتراض كه با فلان برنامه و بهمان برنامه رئيس جمهور جديد مشكل دارند.

در ايران ما مردم به جاي هر كاري در اين‌جور مواقع فقط ياد ضرب‌المثل معروف مي‌افتند كه "خودم كردم كه لعنت بر خودم باد" و هيچ وقت به فكر جبران كار قبل نيستند و نيستيم. يعني نهايت مشاركت سياسي مردم در راي دادن است و همين. مردم كشور را و امور سياسي آن را از آن خودشان نمي‌دانند كه بخواهند بيش‌از اين پيگيري كنند.

اما در مورد زندگي شخصي چه مي شود گفت؟ چطور مي‌شود كه وقتي كسي در معامله‌اي، در بستن قراردادي، يا در ازدواج به اين نتيجه مي‌رسد كه اشكالي در كار هست، به جاي فكركردن راجع به اصلاح يا اعتراض به مشكل همه چيز را به انتخاب اوليه خودش ارجاع مي‌دهد و فكر مي كند بايد با مدارا تا انتها پيش برود؟ كه در آن صورت و در عوض بيشتر مردم به فكر راه جبراني مي‌گردند: "در عوض،‌من هم فلان‌جا حالش را مي‌گيرم." و يا به كل بزند زير همه‌چيز و همه را خراب كند؟ يا صفر يا يك؟ و جالب اينكه اين حس در زنان برعكس ِ مردان است.
تعداد زناني كه در مقابل تخلفات كارفرما، يا اشكالات سيستم، يا فشارهاي وارد شده از طرف همسر اعتراض كنند يا حتي به فكر فسخ قرارداد باشند، كمتر از تعداد مرداني كه چنين مي‌كنند. در عوض زنان در بدترين و سخت ترين شرايط هم به فكر اصلاح امور هستند.. كه البته اين در همه‌جا خوب نيست چون رفتار جبراني است در مقابل هزينه هاي زيادي كه فسخ هر قراردادي برايشان به دنبال دارد و در شرايط خيلي سخت اين سوختن و ساختن كاملن فرسايشي مي شود.

هيچ شكي نيست كه حكومت بر مردم تاثير مي‌گذارد و بالعكس و اين حلقه تا ابد ادامه پيدا مي كند. اما در مقابل دموكراسي از بالا دموكراسي از پاييني‌ هم وجود دارد كه در كارهاي ساده و روزانه زندگي مردم نمود پيدا مي كند؛ گرچه حتي اگر بيشتر نظريه‌ها حاكي از اين است كه دموكراسي از بالا مي تواند پيش رونده باشد، اما اين به معني كلن ناديده‌گرفتن فرهنگ دموكراسي در بين مردم نيست.

شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۶

ولايت فقيه ولايت بر اجسام زنان است

"پرسش اين است: چرا جمهوری اسلامی به جنگ زنان رفته است؟ پاسخ روشن است: چون مسأله زنان با نظريه ولايت فقيه و تداوم زمامداری فقها ربط مستقيم دارد و بدون آپارتايد جنسيتی، ولايت فقيه معنا ندارد، لذا رژيم به رويارويی زنان رفته است ....
چون اين نظام لخت و عريان است. به پوششی نياز دارد تا فرمانروايی فقها را مشروع کند. اما چنان پوششی وجود ندارد. ارعاب و سرکوب و خشونت عريان را نمی توان با پوشش اجباری زنان مشروع کرد. ۲۸ سال اين روش ها را آزمايش کرديد، اما پروژه فقهی کردن جامعه کاملاً شکست خورد. می پنداريد نيمی از جمعيت کشور (زنان) هم مثل چند روشنفکرند که از طريق ترور و زندان، در ظاهر، می توان آنها را مطيع کرد. زنان زير بار ظواهر شما نمی روند. سبک زندگی آنان، سبک زندگی خاصی که شما می پسنديد نيست. می خواستيد آنها را در خانه حبس کنيد، می گفتيد اگر زنان به بيماری صعب العلاج دچار شدند، هزينه درمان آنها با شوهر نيست. گام به گام عقب نشستيد و مجبوريد در بقيه احکام هم عقب بنشينيد....
يکی از شعار های محوری فمينيست ها اين بود و اين است که امر شخصی هم امر سياسی است ( personal is political). اين گزاره توصيفی و ارزشی، در ايران قطعاً صادق است. در مقام توصيف (descriptive)بر اين نکته تأکيد می نهيم که اکثر احکام تبعيض جنسيتی متعلق به حوزه خصوصی است. اما بدون اين احکام ولايت فقيه نمی تواند وجود و تداوم داشته باشد و در مقام توصيه و هنجار(Normative) بر اين نکته تأکيد می نهيم که رهايی زنان نه تنها برای آنها آزادی و برابری می آورد، بلکه از طريق بلا دليل کردن ولايت فقيه، برای ايران هم آزادی و برابری و دمکراسی و حقوق بشر می آورد. پس هر چند زنان به دنبال براندازی و انقلاب مخملی نيستند، اما امر شخصی و خصوصی آنها امروز به مهم ترين مسأله چالش سياسی تبديل شده است. امام محمد غزالی قرن ها پيش تأکيد کرد که ولايت فقيه، ولايت بر اجسام و ابدان است، نه ولايت بر قلوب. اگر غزالی امروز در ميان ما می زيست می گفت ولايت فقيه ولايت بر اجسام زنان است، اين ولايت را بر داريد، ولايت فقيه پايان می يابد."
قسمتي از مقاله گنجي: عرياني و بي‌چادري جمهوري اسلامي،‌ ملاحظاتي پيرامون سركوب زنان

صفحه كوچك چهار خانه!

بين اخلاق و سياست آيا مرزي وجود دارد؟ يا تضاد هست؟
مي‌شود هم بازي كرد و هم اخلاقي ماند؟
به نظرم بين قمار و شطرنج فاصله بزرگي است كه احترام به انسانيت و ارزشهاي انساني پرش مي‌كند. شايد كمي شبيه شعار است اما خوب! من قمارباز خوبي نيستم چون نمي‌توانم به هر قيمتي فكر حريف را بخوانم. اما اگر به جاي هر وسيله‌اي به طور مطلق، ارزش انساني بگذارم وسط، باهات شطرنج بازي مي كنم حتي اگر تو قمارباز باشي؛ مي‌داني چون شطرنج چيزي براي زير ندارد همه مهره‌ها رويند، حتي اگر تو قمارباز خوبي باشي.
من دروغ نخواهم گفت. حاشا نخواهم كرد. توهين نخواهم كرد. گزند نخواهم زد. دزدي نخواهم كرد. تحقير نخواهم كرد. قهر نخواهم كرد. شاكي نخواهم شد. حذف نخواهم كرد. منفي نخواهم بافت. اما به جاي همه اينها آنقدر نقد خواهمت كرد تا تغيير كني يا قانعم كني.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۶

3)كمپين و تعداد امضاها

از روزي كه طرح كمپين را براي بار اول ديديم بيش از هر چيز ديگر يك ميليونش بود كه تو ذهنمان ‌ماند حتي براي مايي كه هر تجربه‌اي داشتيم و هر چيزي شنيده بوديم جز كمپين؛ با وجود اين هر بار كه با آدمي راجع بهش صحبت مي كردم و به هر دليلي امضا نمي كرد، چنان مطمئن بودم و هستم كه اتفاقي كه بايد در ذهنش افتاده و سوالي كه بايد در گوشهِ ذهنش حك شده، كه اصراري بر وجود يك امضا بيشتر يا كمتر نداشتم و ندارم. چون مطمئنم كه به ازاي هر نفري كه كمپين را امضا مي‌كند، دست كم سه نفر هستند (حداقل خانواده يك ايراني) كه اين داستان را مي‌شنوند و بهش فكر مي‌كنند و با ديدن هر رفتار تبعيض آميز ديگري ياد كمپين مي افتند، حتي بدون امضا.
گرچه هنوز هم يك ميليون است كه پر رنگ است و در ذهن مي ماند اما نمي شود هيچ وقت سمبل را به جاي اصل گرفت. يا نمي‌شود براي رسيدن به سمبل هدف را قرباني كرد. و تعداد يك ميليون به نظر بيشتر يك سمبل است تا واقعن هدف نهايي كمپين. چون اين بار كمپين مي‌خواست نه مثل دهه 20 و بعد دهه 40-50 و حتي سالهاي 57-58 تغيير قوانين چيزي باشد كه با راي چند فقيه يا با مخدوش كردنش با چند برچسب و چند توجيه نامناسب با سكوت اكثريت جامعه مواجه بشود. بلكه نياز به لزوم تغيير قوانين را مي‌خواهد در شهروندانمان ايجاد كند.

بحثم مهم‌تر بودن كيفيت يا كميت نيست، اما مطمئنم جز سيستمهاي ديكتاتور و جز روشهاي پوپوليستي، هيچ خردورز دموكرات منطقي نيست كه خرد جمعي، شعور عمومي و تصميم منطبق بر واقعيتي را كه داوطلبان يك كار اجتماعي مي‌گيرند، ناديده بگيرد.
اين كه آمار دقيق امضاها در طول كار به دلايل امنيتي و فشار حكومت و چه و چه به طور واضح در گزارشها و رسانه‌ها پخش نشود، تا حدي قابل درك است( كه البته براي مقابله با آن هم به نظرم مي‌شود روشهاي جديدي پيدا كرد)؛ اما پنهان كردن آن از داوطلبان يا آمار غير واقعي دادن به هر بهانه‌اي حتي ايجاد انگيزش به نظرم از دست دادن نيروي انساني عظيمي است كه داوطلبانه و با انگيزه‌هاي فردي حتي شايد براي اولين بار وارد كنش اجتماعي شده‌اند.

مديريت نيروهاي داوطلب جز تخصصهاي ويژه‌ منابع انساني است كه در اين گونه حركتهاي جمعي بسيار لازم به نظر مي رسد. استفاده از نيروهايي كه به طور فعال در هماهنگيها، مشاركتهاي گروهي، كارهاي رسانه‌اي و كمك به جذب افراد فعال و نيز توامندسازي خود و ديگران تلاش مي‌كنند اگر صادقانه و شفاف و خردمندانه در جهت فعال‌سازي افراد بيشتري از جامعه به صورت شبكه‌اي هدايت بشود، به نظر هيچ كم از تعداد امضاهايي كه گرفته مي‌شود ندارد.

نمي خواهم بگويم كه هدف دوساله بايد تغيير كند، اما با توجيه رسيدن به هدف دوساله هم نمي‌شود راه را براي بعد از دوسال به طور كلي مسدود كرد كه معتقدم طبق تحليلهاي جامعه‌شناسانان، شفاف و صادقانه برخورد نكردن با نيروي داوطلب نه تنها هيچ انگيزشي ايجاد نمي‌كند بلكه با ناديده‌گرفتن شعور او و دست كم گرفتن توان و درك او از كاري كه داوطلبانه انجامش مي‌دهد، در خوشبينانه‌ترين حالت او را از ادامه اين كار داوطلبانه باز مي‌دارد و در شرايطي كمي ‌منطبق‌تر با خصوصيات ما ايرانيان، از هر كنش اجتماعي و داوطلبانه، به طور كل باز مي دارد.


حالا 30- 100 يا ... چيزي نيست كه ارزشش را داشته باشد كه اولين تجربه ملي پرشكوهي مثل كمپين را بخواهيم تو جاده خاكي بياندازيم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۶

مردان مرد

گل محمد كليدر عجب مشغولم كرده مدتي است. عجب شبيه مردان مرد ماست. عجب شبيه روشن‌انديشان مبارز ماست. عجب شبيه محبوب‌ها و معشوق‌هاي ما دختران ايران است. باهوش، كم حرف، جسور، توانا، قوي و پرآرام و سنگين روح.
مي‌گويد اين شيرو است. دختر من. خواهر شما. از ازدواجي بي‌سرانجام مي‌آيد كه بي‌اجازه مردان كلميشي بوده است، اما از اول ازدواج بوده است. اما حالا برگشته كه در خانواده‌اش بماند. شيروي من تنها خواهر شما مردان.
گل محمد آزاد انديش كه همسر اولش بيوه زن است و همسر دومش را بعد از بستر عشق عقد مي‌كند و حق و ناحق سرش مي‌شود و مردانگي و مروت را مثل نقل و نبات سر مردمش مي‌پاشد و فرق بين رعيت‌داري و عدالت را مي‌فهمد، و ابهت و فرزانگيش همه جا صاحب حكمش مي كند، مي‌گويد حكم من براي شيرو حكم برادرانم است.
عجب سر باز مي‌زند از مسئوليت مثل مردان مردِمان. مثل محبوبهايمان و مثل معشوق‌هاي ما دختران ايران.
***
شاملو عجب آشنا، عجب همزبان ما، عجب آزادمردي درست شبيه مردان ِمرد ما، عجب سرناسازگاري با ظلم، عجب زبان نافذ چون محبوب‌‌هايمان، چون معشوق‌هاي ما دختران ايران:
بيش‌ترين عشق جهان را به سوي تو مي‌آورم
از معبر فريادها و حماسه‌ها.
چرا كه هيچ چيز در كنار من
از تو عظيم‌تر نبوده است.
كه قلب‌ات
چون پروانه‌ايي
ظريف و كوچك و عاشق است.

اي معشوقي كه سرشار از زنانگي هستي
و به جنسيت خود غره اي
به خاطر عشق‌ات!
اي صبور! اي پرستار!
اي مومن!
...
و ظرافت و كوچكي و عشق و صبوري و ايمان مطلق و پرستاري هميشگي آيدا، آيدايش مي كند و عظيم‌تر از هرچه! چه قدر شبيه مردانِ مرد ما است عاشقانه‌هايش: هميشه صبور دوست داشتني. چقدر شبيه آزادانديشان ما ستايشهايش: ايمان و اعتماد مطلق و هميشگي، چقدر شبيه محبوبهاي ما آوازهايش: پرستار كوچك هميشه جاودان، چقدر شبيه معشوقهاي ما دختران ايران خواسته‌هايش: هميشه ظريف و كوچك.
***

خواهرم، مادرم، دخترم، دوستم، چشمهاي تو قرمز است از لگد‌ماليي كه به روحمان مي دهند اين روزها به بهانه‌ي ناموس و اسلام و فرهنگ و چه و چه ... . ولي تو مي گويي اگر محبوب تو يا چه فرق مي كند معشوق من جاي او رئيس جمهور بود بين امروزمان تفاوت خيلي زياد مي شد؟؟؟!!! او نه گل‌محمد! او نه شاملو! او نه معشوق من! وضع شيرو و آيدا و من خيلي با هم فرق دارد مگر؟ چرا مقايسه تاريخ با مردانِ مردِمان چنان هراس‌انگيز است؟