خوب تقریبن می شود گفت که دلایل منطقی تمام شد.
دیگر بهانه ی مستدللی نیست، نیست؟ نیست جز دلم. دلم غیر مستدلل است؟ دلم غیر منطقی است؟
نمی دانم نمی دانم نمی دانم...
یک روز خوبم. ترسها پاک شده و کم رنگ ساکت می نشینند تا من حرف بزنم.
روز بعد من ساکتم. شاید هم منتظر تا حرف بشنوم و به جای حرف ترسها شروع می کنند.
حس من کجاست؟ می آید و می رود یا اصلن نیست و نمی آید؟
چرا برانگیخته نمی شوم؟ چرا قلبم نمی زند؟ یا مگر حتمن باید بزند؟
از سکوت خودم می ترسم. می دانم که بعد از سکوت خودم را هم شوکه می کنم. اما نمی توانم یا شاید هم ترسها باعث می شوند که نخواهم بیش از این سکوت شکن ِ بی صدایی خودم باشم.
حتمن می توانی سکوتم را بشکنی، یعنی اگر بخواهی حتمن می توانی. مگر اینکه تو هم سکوت را ترجیح بدهی، شبیه وقتی در سکوت پیش آمدی و من به دنبال صدا هیچ نشنیدم، هیچ ندیدم، هیچ نفهمیدم. و حالا ... راستی گفته بودم از آن بی صدایی اولیه هنوز دلخورم؟ دلخور نه عصبانی! عصبانی نه شاکی! شاکی نه ساکت و ترسناک!
پیدا کردم از بی صدایی اولیه ساکت و ترسناکم.
سکوت من را می ترساند. خودم هم بعد از سکوت ترسناک می شوم.
موسیقی را اما ترجیح می دهم.
۲ نظر:
دو تا از بهترین موزیکهای مجموعه ی باغ مخفی را برایتان آپلود کردم
امیدوارم برای شما هم آرامش بخش باشد
http://www.megaupload.com/?d=8E68V1EZ
متشکرم بهمن جان
ارسال یک نظر