یک مدرک کارشناسی از دانشگاه آزاد که هیچ وقت تمام نشد و عملن کار مرتبط با آن هم نمی شد پیدا کرد:
بعد از ازدواج با فامیل ما، جاهای متفاوتی کار پیدا می کرد و البته اجاره نشینی در حومه تهران. به هر حال زندگی سختی بود. تا اینکه معلوم نشد چطور شد که استخدام شد.
آهسته می رفت، آهسته می آمد که استخدام قطعی بشود.
بچه هایش دو تا شد و رفتارش تغییر کرد. معلوم شد در سپاه استخدام شده است.
یک خانه در کرج خرید و کار گویا رونق گرفت. همسرش افسردگی گرفت و روزبه روز هم بدتر می شد.
رفتند تو یک شهرک مربوط به سپاه و آن خانه کرج و اجاره شو و اینها هم پس انداز می شد.
خانه های سپاه نه اجاره خانه آنچنانی داشت و هزینه مثل بقیه ی خانه های مردم عادی. اما خوب افسردگی همسرش بدتر می شد. مهمان های که می رفتند و می آمدند نمی شد که مطابق میل باشند. خانم باید در شهرک چادر سر می کردند.
وضع خیلی زود تغییر کرد. یک ماشین صفر و یک کار اضافه حالا برای درآمد و شاید هم جز کارهای امنیتی سپاه بود.
حرف زدن هم تغییر کرد. نگاه به زنان دیگر هم، حرام شد.
به هر حال خیلی زود وضع مالی زندگی و رفاه آن تامین شد. زودتر از آنکه که سیر زندگی قبلیش طی کرده بود.
در مورد کمپین می گفت این داستان از امریکا خط می گیرد.
حالا که می گوید اصلن آن کسی که در روز عاشورا کشته شده، خواهر زاده موسوی نبوده است.
فقر اقتصادی مردم و انحصار اقتصاد دست سپاه، برای تربیت حلقه به گوشانی است که تابع بی فکر باشد. تامین رفاه به قیمتی حتی روز بودن شب برای کسانی که در سختی اقتصادی بودند ترحم انگیز است.
۲ نظر:
زنش چي؟ اون درباره كمپين چي مي گه؟
همسرش كمپين را امضا ميكرده و قانونهاي را كه كمپين دنبال ميكردند جز حقوق بديهي ميدانند.
ارسال یک نظر