چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۸

اتوبوس شب

يك اتوبوس بود مثل بقيه اتوبوس ها.
يادم نيست دقيقن كجا بعد از چهار راه وليعصر، نرسيده به فرودسي و يا همين حوالي پليس نگذاشت بر مسير خودشان ادامه برود، پيچيد به پايين.

موقع سوار شدن از جلوي دانشگاه شريف 4-5 دختر چادري بودند كه چزهايي مي‌گفتند كه بيشتر تحرك كننده مي آمد، مثل اينكه مي خواهيم برويم دهن اين جلبك ها و سبزها را صاف كنيم. هيات نمي‌آييم آنجا خودش هياتي است.

يا قبل از اينكه اتوبوس منحرف بشود، خيل جمعيت كه همه به سمت انقلاب مي‌آمدند همه را به وجود مي‌آمدند. مردم همه صدا شعار مي‌دادند.
دخترهاي دهن صاف كن (به قول خودشان) ايستگاه وليعصر پياده ‌شدند. ديگر بدون حرف اضافه. يكدست بودن مردم داخل اتوبوس شايد منصرفشان كرد.

اتوبوس كه منحرف شد ديگر شعارهاي "مرگ بر ديكاكتور" شد.
همه خواستند پياده بشوند. راننده با فاصله از خيابان اصلي نگه داشت. موقع پياده شدن با صداي كوتاه به آدمهاي كه نزديكش بودند مي‌گفت من تا هرجا بتوانند كه نزديك باشد به خيابان اصلي مي‌بردندتان.
دوباره همه سوار شدند. جمله راننده تكرار شد و خوشحالي بقيه. از اينجا به بعد بين هر سه چهار تا شعار يك صلوات هم براي آقاي راننده اضافه مي‌شد. و گاهي براي آزادي زندانيان و هم نيز خودمان.
رسيد به پلي بعد از ايستگاه دروازه دولت است. گفت روي پل پياده تان مي‌گفتند كه دنبالتان نكنند.


نمي‌دانم از آن جمع، كدامها كشته شدند؟
نمي‌دانم امروز كه آن راننده خيل عصباني يا شايد متنفع و شايد هم مجبور دولتي را سوار مي‌گفتم، تو دلش چي مي‌گويم؟
نمي‌دانم حال مردمي كه آن روز آن همه وحشي گيري را ديدند چطور است؟

هیچ نظری موجود نیست: