!چه تب و تابي ايجاد ميكند اين نوا
شمارنده وضعيت جيميلم دارد سر ريز ميشود.
از روز شروع شد.
به دهه رسيد.
و حالا ...
ميبينم كه بيش از 180 روز شد از زماني كه تعداد بيشماري به جرم زنداني سياسي بودن در دخمه هاي ذهن آقايان مبحوس شده است و باز روزها دارد ميگذرد.
و درست نميدانم هنوز چند نفر ديگر در زندان هستند و چند نفر ديگر باز دوباره دستگير ميشوند.
و همچنان آدمها كشته ميشوند گرچه نه به آن وضوحي كه تير و لگد و باتوم بخورند تا در زندان زير ضرب شكنجه باشند، بلكه يكي سرش بريده ميشود، يكي با گاز خفه ميشود، يكي خودكشي ميكند و...
همچنان پيراهن عثمان يك عكس است كه بر سر كوي و برزن علم شده است.
حالا من هر وقت اين آهنگ "دلا ديدي كه خورشيد از شب سرد....
اجراي جديد نامجو با گليشفته فراهاني را گوش ميدهم بياختيار اشكم سرازير ميشود.
يك جاهايي هست كه انگار خراش ميدهم به روح:
"جهان دشت شقايق گشت از اين خون"
"ز هر خون دلي سروي قد افراشت"
"نگر تا اين شب خونين سحر كرد
چه خنجرها كه از دلها گذر كرد"
و آنجايي كه گلشيفته با صداي بغض آلود، گريان تكرار ميكند:
"دلا اين يادگار خون سرو است"
ندا
"دلا اين يادگار خون سرو است"
سهراب
"دلا اين يادگار خون سرو است"
يعقوب براويه
"دلا اين يادگار خون سرو است"
كيانوش آسا
"دلا اين يادگار خون سرو است"
و تا چند خط ديگر ميتوانم بنويسم؟
"دلا اين يادگار خون سرو است"
چند اسم را شنيديم؟
"دلا اين يادگار خون سرو است"
چند اسم ديگر مانده كه هنوز كسي نشنيده است؟
"دلا اين يادگار خون سرو است"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر