عيد همين امسال بود.
پدر دخترك فوت كرده بود. بعد از سفر ايميلها را مي ديدم.
گفته بود ميآيد. نفهميدم اين همه زمان براي چه گذاشته بود!!!
تو مراسم ختم ديدمش.
گفت نشناختم چقدر خوشگل شدي.
و من به ترديدش در نگاه اولي كه به من انداخت فكر مي كردم.
بيرون تا خداحافظي كنيم و راه بيفتيم طول كشيد.
دوباره گفت ولي خيلي جيگر شدي اااا.
بعد ملاقات مادر دختر ديگري... عيد خوبي نبود امسال.
با من آمد. از سفرم ميپرسيد. و من از همسرش و شلغش.
هيچ كداممان جواب درستي به هم نداديم.
يادم نمي آيد بعد از آن جايي ديگرغير اتفاقي ديده باشمش.
جز يكي از روزهاي راهپيمايي كه اتفاقي ديدم در وليعصر نه د ردل جمعيت بلكه كنار خيابان ايستاده بود.
نگاهش را از من دزديد.
سلام و احوال پرسي كوچك و گذري. هم او بريد و هم من.
هر چه ميكنم پارك لاله را فراموش نميكنم. بروشور نه به لايحه حمايت از خانواده.
نيلوفر هم بود. بدون چادر آمده بود. در برگشت راجع به NGO كه عضوش بود، حرف زديم.
باز يك سوال شخصي از من پرسيد كه جواب واضحي ندادم.
و آن جمعه صبح كه آمد خانه...
و ...
و....
دو شب است تا صبح آن روزها را مرور مي كنم در خواب و...
۲ نظر:
barane doroogh ast
barane doroogh
va man be jesarate to eiman daram dooste khoobam
مرسي رودابه جانم
تا كي اين سيل تمام بشود و در صداقت تمام آدمها را در آغوش بگيريم...
ارسال یک نظر