سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۱

حیدری فر و صف پمپ بنزین


هر چه زمان می گذرد رفتار غیر اخلاقی مسئولان رد بالا مشخص تر می شود.
حالا به فرض هم، از جنایات کهریزک و قتل های فلان و دزدی بهمان هم توانستند به لطف برادران قضایی، طرف را تبرئه کنند؛ دیگر اولین جایی که با گروهی از مردم روبرو است، جوری رفتار می کند که مردم کوچه خیابان که تمام تعاملاتشان در پیچیدن جلوی همدیگر، پیاده یا سواره، شوخی یا جدی، در صف های مختلف، در روابط کاری و خانوادگی، در تمام اتوبان ها و کوچه های فرعی و اصلی، خلاصه می شود، شاکی می شوند.
البته که دوستان آنقدر گسترده اند که به هر حال این مدلش را هم رد می کنند؛ ولی آن چه که هر روز عریان تر می شود، نامشروع بودن قدرتمندان است که از این پس بیشتر از خیل مردم منزوی می شوند، وگرنه این داستان ادامه پیدا می کند.

***
دادگاه من بودم و خانم وکیل. قبلش برایم توضیح می داد که طبق قانون، نماینده دادستان هم به عنوان مدعی العموم باید در دادگاه حاضر بشود و گرنه می توان دادگاه را غیر قانونی خواند و درخواست تشکیل دادگاه را در جلسه بعد و طبق قانون داد.
مثل بقیه داستان های امنیتی، همه چیز باید در ابهام بماند که متهم ضعف کند از غلظت امنیت نظام و دیگر هوس بازی با آن به سرش نزند. بنابراین نفهمیدیم که انتظار چند ده دقیقه ای برای چی است و بالاخره نماینده دادستان می آید یا نه.


یک نفر آمد. مرد جوان. لاغر. به نسبت همان لاغری، بلند. عینکی از همان عینک های دادگاه انقلابی که هر سه نفر عینکی یکی از همان را دارند. کت و شلوار قهوه ای بدرنگ، باز همان رنگ معروف کت و شلوار های کارمندان دولتی. برخلاف بقیه، کفش به جای دمپایی. فکر کردم یا سر راه آمده است، یا سر راه دارد می رود. وگرنه همه آنجا دمپایی روفرشی و بعضی هم دمپایی پلاستیکی پوشیده بودند و لخ لخ دمپایی ترجیع بند همه راهروها و اتاق های دادگاه بود. خانم وکیل معرفیش کرد و گفت معاون سبحانی بازپرس وقت پرونده من است.
وارد دادگاه شدیم، او نشسته بود و بعد از چند دقیقه از آمدنش، به ما اجازه ورود داده بودند. با اینکه پرونده را نگاهی انداخته بود، اما به همه جای آن اشراف نداشت. مشخص بود که مختصری بیشتر ندیده است. اما با این حال با ته لبخندی به لب، با اعتماد به نفسی فراوان چشم در چشم ما نشسته بود و هر از گاهی از آن فاصله، ما را براندازی هم می کرد و پرونده را ورق می زد. فکر نکنم بیش از دو- سه تا جمله در کل دادگاه، دیگر چیز زیادی گفته باشد. بیشتر من و خانم وکیل و مقیسه را وا گذاشته بود، که ما بحث کنیم. البته دو سه باری که دخالت کرد، به نفع من بود که شاید، درست یادم نیست، قاضی را آرام کند، که آن هم از موضع بالا و با رفتار برتری طلبی نسبت به پیرمرد بود.
بعد از خبرهای کهریزک، مرتب به این فکر می کرده ام که آدمی با آن ویژگی های شخصیتی ظاهری، با اعتماد به نفس و قدرت طلب، به راحتی و با کمال رغبت می توانسته، چنین دستوراتی بدهد.

هیچ نظری موجود نیست: