شنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۹۲

دنیای احساسات

-          معمولا حداقل آنطور که از رفتار رسانه ایش برمی آید، آدم مثبت و اخلاقی (با اخلاق) است. با این که دیگر سال هاست در ایران زندگی نمی کند و رسما مشاور فلان مناطق دیگر است ولی از معدود افرادی است که همیشه وقتی در مورد ایران صحبت می کند، خودش را از مردم جدا نمی کند. مثلا می گوید وضع این داستان، فلان قسمت زندگی ما را متاسفانه با بحران بیشتری مواجه می کند و منظورش از فلان قسمت زندگی مثلا قیمت نان و شیر و گوشت و میوه و ... در داخل ایران است که حتما ربط مستقیمی به شخص او که ساکن ایران نیست ندارد. یا می گوید بله متاسفانه داریم روزهای سختی را می گذرانیم که شاید در بهمان دوره زمانی بی سابقه است که منظورش از روزهای سخت نرخ تورم و قیمت حداقل های زندگی و خرج درمان است. ولی با این حال حتی اگر دارد راجع به موضوع تلخ و ناخوشایندی هم صحبت می کند، لبخند همیشه روی چهره اش پررنگ است. دیگر این که میزان علمی و البته نسبی حرف زدنش و علاوه بر آن مدل مخالفت یا موافقتش با صحبت های دیگران حداقل برای من خیلی محبوبش کرده است.
دیروز قبل از شروع به صحبت چند ثانیه ای موقع معرفی، چهره اش را نشان داد. لبخند همیشگی پررنگ ترش به وضوح می درخشید. شاید بشود راحت گفت که نصف پایینی صورتش لبخند بود. علاوه بر آن به نظرم از همیشه خوشحال تر و شادتر بود. شبیه این صورتک های چت قدیمی که با دونقطه دی ساخته می شدند. دوستم در یکی از اتاق هاست و در هم بسته است. بلند صدایش می کنم می گویم بیا ببین (اسم کوچک آقای اخلاق را می گویم) چقدر خوشحال است از تایید تیم اقتصادی کابینه. با دست های کفی که یکی شان زیر آن یکی است که کف آب ها رو زمین پخش نشود، می گوید این همیشه با خنده صحبت می کند. اصرار می کنم که این با همیشه فرق دارد خنده اش خیلی بزرگ تر و کامل تر است.
-          سر کارم با رادیو موبایل و هدفن تو گوشم گوش می دهم. می رسم خانه این ور آن ور خبرها باز همه چی را می گوید. می گویم فلانی را به من نشان بدهد، چهره اش یادم نیست. نگران بودم که نکند یک دفعه سکته کند. چقدر آشفته و پریشان حرف می زد. بین رفقا باز مثل تخمه شکستن، همه هیجان های این چهار روز رای اعتماد کابینه را تکرار می کنیم و بین آنها گاهی تحلیل، گاهی توصیف و دوباره باز انگار خوشی ها و تلخی ها را تکرار می کنیم. من دوباره از نگرانی ام برای آقای مذکور می گویم. پسر قاطع و خشک انگار نظریه غلطی را مطرح کردم می گوید اصلا پرشیان نبود و اتفاقا خیلی هم آرام صحبت می کرد. نگاهش می کنم ببینم متوجه هست که دارد از منظری متفاوت با احساسی که من گفتم مخالفت می کند، به نظرم می آید حتی ذره ای هم منظور من را درک نکرده است. رها می کنم.
-          آقای الف با یک وقت اضافه یک دفعه یک موضوع مهم را بدون طفره رفتن و سلام به بالا و پایین مملکت و شهدا و فقرا شروع می کند. از گناهی حرف می زند که نگو و نپرس. مبهوت نگاهش می کنم. می گویم چرا صدایش می لرزد. مگر چی بوده است؟ تا بالاخره معلوم می شود خیلی فرقی با معرکه گیری روزهای قبلی نداشته است. می پرسم این خیلی آدم اخلاقی است؟ چرا صدایش می لرزید؟ انگار تازه فهمیده باشد، یارش بهش خیانت کرده است چرا این طوری تعریف کرد؟ با خنده می گوید نه بابا این مدل ترفندشان است وگرنه این خودش... .

نمی دانم من زیادی به احساس آدمها نگاه می کنم یا به چشم آنها لایه احساسی آدمها کم دیده می شود. نمی دانم من سخت می گیرم یا آنها خیلی از ابعاد را بی اهمیت رها می کنند. هنوز هم نمی دانم ندیدن این رنگ دنیا انتخاب توانمندانه ای است یا ناتوانی ناآگاهانه است. فقط می دانم من از تئاتر و فیلم و موسیقی و رمان و داستان و نقاشی گاهی حظی می برم متفاوت از آنها و شاید هم برعکس.

هیچ نظری موجود نیست: