کلی ذوق زده بودم که این هفته برسد.
دکتر با اخم و تخم و تشر، موقت و غیر رسمی از کار اخراجم کرد. نمی دانم تاثیر
آمپول های نزده و تحریم های مقاوم ساز است یا روند معمول بیماری است که دیگر برایم
شاخ و شانه می کشد یا شاید هم من دارم بیش از حد برای بیماری قلدری می کنم. رفتم
پیش دکتر، دعوایم کرد و یک هفته مرخصی نوشت با شرط این که تنبل نشوم. و چونه زدن
سر زمانش به جایی نرسید و نهایت این شد که «من الان می نویسم اگر حالا نمی توانی
یک هفته، تو این ماه خودت خالی کن و استراحت کن.» شده امروز، آخرین فرصت باقی ماه که کلی کارهای عقب
افتاده را برنامه ریزی کرده بودم برای این یک هفته خالی. بماند که کارهای شرکت هم
از خواب دم صبح تا بیداری همین ساعت ها رها نکردتم.
اینجا، این خانه دودی- طوسی را کمتر تنهایی تجربه کرده بودم. حالا که همسر هم
سفر است، من و فرازیان [محل خانه جدید] وقت مفصل داریم که بیشتر و عمیق تر با هم
آشنا بشویم. آها داشت یادم می رفت تنهای تنها هم نیستم، یک ماهی زنده آبی لاجوردی،
همرنگ اینجا هم به فرزندی آوردم و دارم به فضای خانه و صدای ما و لحظه های خواب و
بیداری و زمان خورد و خوراک عادتش می دهم بیشتر برای درمان تنهایی و ضعف بنیه بچه
های دیگرم: بامبوهای خانه زاد که شده اند 5 تا و چه دوست داشتنی اند.
و اصل مطلب جمع کردن داده های زحمت های دو ساله که قرار است در این فرصت به جایی
برسد و در نهایت ایرادها و کاستی هایش دربیاید. برای مرحله بعد که شاید بیشتر این
روزها این جا هم راجع بهش نوشتم و بلند بلند فکر کردم.
۲ نظر:
قمست اخراجشو نفهمیدم، یعنی چی مرخصی-اخراج؟ تو متن چیزی نگفته بودی؟ یعنی الان بیکار شدی یا نه؟
نه بیکار به معنی رسمی نشدم کاوه جان.
نوشته بودم که دکتر به زور مرخصی داده است که یک هفته کار نکنم. ولی خوب چون با تشر و دعوا بود، یک جورایی با اخراج موقت فرق نمی کند :)
ارسال یک نظر