راهب- كاش از هر سوي شانهام سري ميروييد تا هر كجا كه ميروي ببينمت!
فوئونگ- مرا نگهدار- ميترسم. كاش مرا با طنابي به خود ميبستي تا از تو گم نشوم- يا نه، روحمان را به هم گره بزن!
راهب- سرنوشت را ببين! راز نذر پدرانم، دام آزموني چنين دشوار بود؟ چه آتشي ست، نامش بيقراري!
فوئونگ- آري- سرنوشت! همان دستي كه مرا و تو را از سرزمين پدري تا دو سوي اين قله كشاند، تا بر ستيغ كوه هم را بيابيم. ميترسم كامهي من. حتا اگر كوه جنبيد يا فرو ريخت، تو مرا رها نكن.
راهب- آه- من بسته به تيري و جدا از تو- آزمون دوري، بدترين شكنجه است!
....
فوئونگ- ما از هم متولد ميشويم – كدام زايشي بيدرد بوده است؟
نيلوفر آبي / حميد امجد / تو و من / 11 آذر 84
***
نطفهمان شكل گرفت. آبستن شديم. هر دو. جنينمان با مهر و خون و مهر نه ماهه شد و من باز براي چندمين بار متولد شدم. جنيني كه زايشي شايد نبيند. آبستني كه شايد هرگز بار زمين نگذارد، اما حتي اگر اين جنين خيال تولد نداشته باشد، هر چه دير هر چه دور هر چه سنگين عزيزش ميدارم كه نطفهاش سهمي از تو دارد و درست حالا كه اين كودكمان رسيده، من متولد شدم. جنينمان بگذار چندين و چند ساله شود، درست مثل من. خوب! حسابش سادهتر. من و دوري تو با هم بزرگ ميشويم. يا من پير مي شوم و او بزرگ.
به اندازه بيست و پنج تا نه ماه دلتنگم. به اندازه بيست و پنج تا دويست و هفتاد و شش روز دلتنگم و مشتاق. به اندازه بيست و پنج تا ششهزار و ششصد و بيست و چهار ساعت نيستي و هستت هست و دلتنگيم هم هست و تو .... .
امروز چرا اين قدر بيقرارم و بيامان؟ چرا درست امروز چنين ريش ميكندم دلتنگي؟ چرا اينچنين امان ميبرد و قرار ميبرد و ..... .
به اندازهء همه دلتنگيهايم شادي برايت. به اندازهء همه ساعتهاي نبودن، پايداري برايت. به اندازهء همه روزهاي زندگي جنينمان، تولد و تازگي و شادابي برايت. به اندازهء تمام ماههاي بيقراري، قرار و آرامش برايت.
من و .............. تو/ 11 آذر 85