به وضوح پير شدي دخترك!!!
تفاوت وقتي كه تصور ميكني اتفاقي به فلان شكل خواهد افتاد، و وقتي كه اتفاق ميافتد.
تفاوت وقتي كه همه چيز در ذهنت آرزو است و چيدمان زندگي به خواست تو جلو ميرود، و وقتي كه آرزوها كوچك و كوچك و كوچك شده و عملي ميشوند و زندگي چنان غير قابل باور جلو ميرود كه ديگر حتي از واقعيت ميترسي كه حتي چيزي آرزو كني.
تفاوت وقتي كه دختر بيست و دو سه سالهء شاد پرشور پر انرژي هستي و وقتي كه پير شده اي اما هنوز دختر بيست و پنج شش سالهء خستهء كمي مبهوت نه چندان شاد هستي.
تفاوت بين وقتي كه فكر مي كردي دنيا را فتح كردي و حالا كه سرگيجهها و حالت تهوعها و دردها بهت ثابت ميكنند كه دنيا تو را فتح كرده است.
به وضوح احساس ميكنم آرزويي ندارم. به وضوح در انتظار چيزي نيستم. به وضوح هيچ تصوري از آينده ندارم. و واقعن به وضوح پير شدهام.... احساس خوبي نيست.
كودكم تو را نميخواهم و نيز نبودنت نگرانم خواهم كرد.