اتفاقاتي كه در فرانسه اين روزها ميافتد، يك تصوير كامل است از جامعهاي است كه دموكراسي در انديشه و ذهن و رفتار مردم سالها نهادينه شده است. نميخواهم بگويم آن ايدهآل است اما مقايسه تصوير آن با ايران ما نميتواند خالي از لطف و تجربه باشد.
وقتي ژاك شيراك مسند رياست جمهوري را به نيكولا سركوزي ميدهد ميگويد كه مطمئن است كه او فرانسه را به آيندهاي بهتر رهنمون ميكند.
ديگر اينكه سركوزي كابينهاش را دارد از چپ و راست مخلوط ميچيند و معتقد كه اين شكافها ديگر بيمعني شدهاند.
بعد بلافاصله مردم اجتماع ميكنند و اعتراض كه با فلان برنامه و بهمان برنامه رئيس جمهور جديد مشكل دارند.
در ايران ما مردم به جاي هر كاري در اينجور مواقع فقط ياد ضربالمثل معروف ميافتند كه "خودم كردم كه لعنت بر خودم باد" و هيچ وقت به فكر جبران كار قبل نيستند و نيستيم. يعني نهايت مشاركت سياسي مردم در راي دادن است و همين. مردم كشور را و امور سياسي آن را از آن خودشان نميدانند كه بخواهند بيشاز اين پيگيري كنند.
اما در مورد زندگي شخصي چه مي شود گفت؟ چطور ميشود كه وقتي كسي در معاملهاي، در بستن قراردادي، يا در ازدواج به اين نتيجه ميرسد كه اشكالي در كار هست، به جاي فكركردن راجع به اصلاح يا اعتراض به مشكل همه چيز را به انتخاب اوليه خودش ارجاع ميدهد و فكر مي كند بايد با مدارا تا انتها پيش برود؟ كه در آن صورت و در عوض بيشتر مردم به فكر راه جبراني ميگردند: "در عوض،من هم فلانجا حالش را ميگيرم." و يا به كل بزند زير همهچيز و همه را خراب كند؟ يا صفر يا يك؟ و جالب اينكه اين حس در زنان برعكس ِ مردان است.
تعداد زناني كه در مقابل تخلفات كارفرما، يا اشكالات سيستم، يا فشارهاي وارد شده از طرف همسر اعتراض كنند يا حتي به فكر فسخ قرارداد باشند، كمتر از تعداد مرداني كه چنين ميكنند. در عوض زنان در بدترين و سخت ترين شرايط هم به فكر اصلاح امور هستند.. كه البته اين در همهجا خوب نيست چون رفتار جبراني است در مقابل هزينه هاي زيادي كه فسخ هر قراردادي برايشان به دنبال دارد و در شرايط خيلي سخت اين سوختن و ساختن كاملن فرسايشي مي شود.
هيچ شكي نيست كه حكومت بر مردم تاثير ميگذارد و بالعكس و اين حلقه تا ابد ادامه پيدا مي كند. اما در مقابل دموكراسي از بالا دموكراسي از پاييني هم وجود دارد كه در كارهاي ساده و روزانه زندگي مردم نمود پيدا مي كند؛ گرچه حتي اگر بيشتر نظريهها حاكي از اين است كه دموكراسي از بالا مي تواند پيش رونده باشد، اما اين به معني كلن ناديدهگرفتن فرهنگ دموكراسي در بين مردم نيست.
وقتي ژاك شيراك مسند رياست جمهوري را به نيكولا سركوزي ميدهد ميگويد كه مطمئن است كه او فرانسه را به آيندهاي بهتر رهنمون ميكند.
ديگر اينكه سركوزي كابينهاش را دارد از چپ و راست مخلوط ميچيند و معتقد كه اين شكافها ديگر بيمعني شدهاند.
بعد بلافاصله مردم اجتماع ميكنند و اعتراض كه با فلان برنامه و بهمان برنامه رئيس جمهور جديد مشكل دارند.
در ايران ما مردم به جاي هر كاري در اينجور مواقع فقط ياد ضربالمثل معروف ميافتند كه "خودم كردم كه لعنت بر خودم باد" و هيچ وقت به فكر جبران كار قبل نيستند و نيستيم. يعني نهايت مشاركت سياسي مردم در راي دادن است و همين. مردم كشور را و امور سياسي آن را از آن خودشان نميدانند كه بخواهند بيشاز اين پيگيري كنند.
اما در مورد زندگي شخصي چه مي شود گفت؟ چطور ميشود كه وقتي كسي در معاملهاي، در بستن قراردادي، يا در ازدواج به اين نتيجه ميرسد كه اشكالي در كار هست، به جاي فكركردن راجع به اصلاح يا اعتراض به مشكل همه چيز را به انتخاب اوليه خودش ارجاع ميدهد و فكر مي كند بايد با مدارا تا انتها پيش برود؟ كه در آن صورت و در عوض بيشتر مردم به فكر راه جبراني ميگردند: "در عوض،من هم فلانجا حالش را ميگيرم." و يا به كل بزند زير همهچيز و همه را خراب كند؟ يا صفر يا يك؟ و جالب اينكه اين حس در زنان برعكس ِ مردان است.
تعداد زناني كه در مقابل تخلفات كارفرما، يا اشكالات سيستم، يا فشارهاي وارد شده از طرف همسر اعتراض كنند يا حتي به فكر فسخ قرارداد باشند، كمتر از تعداد مرداني كه چنين ميكنند. در عوض زنان در بدترين و سخت ترين شرايط هم به فكر اصلاح امور هستند.. كه البته اين در همهجا خوب نيست چون رفتار جبراني است در مقابل هزينه هاي زيادي كه فسخ هر قراردادي برايشان به دنبال دارد و در شرايط خيلي سخت اين سوختن و ساختن كاملن فرسايشي مي شود.
هيچ شكي نيست كه حكومت بر مردم تاثير ميگذارد و بالعكس و اين حلقه تا ابد ادامه پيدا مي كند. اما در مقابل دموكراسي از بالا دموكراسي از پاييني هم وجود دارد كه در كارهاي ساده و روزانه زندگي مردم نمود پيدا مي كند؛ گرچه حتي اگر بيشتر نظريهها حاكي از اين است كه دموكراسي از بالا مي تواند پيش رونده باشد، اما اين به معني كلن ناديدهگرفتن فرهنگ دموكراسي در بين مردم نيست.