شنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۸
حياط پشتي
جلوی در داخلی ورودی خواهران تو حیاط پشتی دادگاه انقلاب..."
4/11/2008
هيچ وقت اين پست را تمام نكردم. اما وقتي برگشتم حالم خيلي بد بود. خيلي زياد. سيگار خريدم و تا شركت دود كردم و وقتي رسيدم رفتم تو دستشويي و زدم زير گريه.
گفتم ميخواهم ازش شكايت كنم، هيچ مستندي نبود. هيچ اسمي و هيچ نشاني نبود. جز يك صدا و يك چهره كه بوي تند وقاحت مي داد.
گفتم ميروم پيدايش ميكنم، اسم و نام و نشانش را، جواب اين بود ميخواهي چطور ثابت كني كه چه گفته است؟ اعاده حيثيت مي كند و آن وقت موضوع برعكس ميشود.
تمام روزهاي بازجويي، تفتيش، دادگاه، و و و هيچ كدام شبيه آن روز نبود.
حالم از لحنش و صدايش به هم ميخورد.
***
هذيان گويه...، مينويسم كه نباشد نه اينكه خوانده بشود
خواب ديدم. دستگيري فلهاي. همه را تو يك سالن نشانده بودند. شبيه به مسجد روي زمين نشسته بوديم. در تمام خوابهاي من مكان دستگيري همشكل است. شبيه جايي كه هيچ وقت نديدهام. سرد بود. مثل آن روز كذايي.
با كسي كه يادم نيست صحبت ميكرديم. يك مرد كوتاه با موهاي روشن و پوست سفيد هم آمد كنارمان بين بحث واردشد و همراهي كرد. ( شبيه مرد حياط پشتي دادگاه انقلاب)
حرفهاي من را با تعجب گوش ميكرد. بين حرفهايم، انصار مسجد امام حسن عسگري را هم آوردم.
كسي صداكرده شد رفت.
يك نفر ديگر آمد سراغ فرمانده كل بازداشتها را گرفت، گفتم نميشناسم.
گفت هماني كه باهاش چندين دقيقه صحبت مي كردي.
باورم نميشد، گفتم اما من حرفهايي كه زدم... گفت حتمن از حرفهايت خوشش آمده.
يكي فرار ميكرد و من هم آرام به دنبالش....
همه نبودند، من بودم. او هم بود.با چند نفر لباس شخصي، نوچه هاي ...
ردپاي لجنكاري تير 88
كلي معطلي در شلوغي بينظم كلانتري و فرياد آدمهايي كه براي سازش آمدهاند، اما تا لحظه آخر احساسات و شخصيت همديگر را تكه پاره ميكنند و جناب سروان گاه آرام كننده و گاهي عصباني تر از همه، من و خانمهاي ديگري را كه منتظر ايستادند نشان ميدهد كه بعد از اين همه بحث يك تصميم بگيريد و ... ، انگار همچنان جنسيت ما ميزاني محكتر از هر چيز است براي ضعيف بودن و محق بودنمان.
رئيس پليس كلانتري ميآيد و رد ميشود. حالم بدتر ميشود.
دوباره دقيق نگاهش ميكنم. او هم مردد نگاهم ميكند.
بر سر مردي فرياد ميزند، درست خودش است.
روز 18 تير بود. در مراسم چهلم ندا هم بود.
با همان چشم هاي تيز و سرد.
با همان فرياد خشك شده از قدرت و با همان سرريز خشونت.
فكر ميكنم ديگر جايي براي دادرسي وجود ندارد.
چشم هاي ريزش چند مي ارزد؟
سمت رياست پليس به چه قيمتي تمام شده است؟
كدام محكمه مي تواند خسارت ناامني مردم را در اين چهار سال بعدي تخمين بزند؟
پنجشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۸
دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۸
لجنآب خوران
وقتي مجبورم تمام داستان بيخبري و تعليق و پيگيري چند صدهزارباره اين همه آدم را رديف كنم
عقم ميگيرد. از خودم متنفر ميشوم.
اسم پسرش را توي سناريوي شوي دادگاهي تلويزيوني به ترتيبي خوانده و شنيده كه فكرش را نميكرد و حالا من براي تسكينش نام كشته شده ها را بشمارم؟
فكر ميكنم مگر بياخلاقي شاخ و دم داشت؟
مثل وقتي كه آب نيست و براي رفع تشنگي، لجنآب سر بكشي. وضع خودم را ميگويم.
هرچه تو ذهنم مي گردم اميدي نميِيابم كه قطعي باشد، شايد اميد به همين بيقطعيتش است.
وقتي همه جنايتي روا ميشود و همه جور ظلم معروف مي شود، يادم از اميد نمي ماند. دست كم اميد به زندگي آن هم اين همه نزديك بيشتر شبيه خيال خوش است.
و من با امكان زود وقوع بودن چيزي كه شايد چندان هم دور نباشد تسكين ميدهم؟
یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸
شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۸
يك كشته ديگر
يك جسد ديگر:
بهزاد مهاجر
بعد از 46 روز ناپديد شدن.
دايي نيما نامداري
تقريبن در جريان بوديم. در تمام طول اين مدت همه اينجاها را چندين باره سر زدند.
ميداني وسعت جنايت نبايد يكدفعه برملا بشود.
پنجشنبه بهشت زهرا مردم عزا عزاست سر داده بودند، و آنها با باتومها و لباس هاي زره پوششان دوش در دوش هم ايستاده بودند و احتمالن فقط ميلرزيدند.
مردم سينه ميزدند
حالا گلوله خورده در پزشك قانوني.
و قاضي فقط يك جمله:
متاسفم. آدمهاي بيگناهي اين وسط كشته شدهاند.
براي مقاومت تمام بازداشت شدگان
چند ده روز در تنهايي ايزوله شدهاي، اما هنوز هستي.
بازجوها عوض ميشوند
سوالها عوض ميشوند
ساعتها و روزها ميگذرد، اما تو هنوز هستي.
خبرهاي نگران كننده
فشارهاي رواني، ازخانواده و آينده و اعدام بگير تا اعتراف فلان رفيق و فلان آشنا و فلان دوست به هيچ به پوچ، به چيزي كه نبود...، اما هنوز تو هستي.
هر چه فكر كني شايد ميتوانست بشكندت
هر چه فكر كني بتواند تو را از خودت، از هر چه كه بودي، از آنچه كه هستي خالي كند، ظرفي بماني براي ريختن خزعبلات ايشان...
نشد، هنوز تو هستي. خود خودت.
شمار روزها اين بيرون از دست در ميرود.
23 خرداد كه تو را بردند تا حالا شد 49 روز
24 خرداد كه تو را بردند تا حالا شد 48 روز
25 خرداد كه تو را بردند تا حالا شد 47 روز
...
30 خرداد كه تو را بردند تا حالا شد 42 روز
...
ميبيني شمار اين روزها از دست گم ميشود، اما تو هنوز پيدايي
تو براي خودت و براي ما همه پيدايي، هميشه روشن، هميشه واضح...
فاصلهمان زياد... شايد من هم حتي از خودم گم شوم، اما تو هرگز گم نميشوي
درد كشته هايمان از تو كه هنوز هستي و به تدريج به آخرين چاره مي كشانيشان تا باز هم شايد تنها مرگ.... نه! درد شما بيشتر ميكوبد.
هنوز هستي. هنوز هستيد. تمام شماياني كه هزارباره روزها را عقب مياندازند، مگر براي شكستنتان وقت بخرند.
پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۸
تبعيض انساني
پسر يكي از اعضاي موثر در انقلاب فرهنگي و تعطيلي دانشگاهها در سال 58 در زمان بازداشت در كهريزك كتك خورد پس بر در كهريزك قفل زده شد.
فرزند يكي از فرزندان برجسته نظام زير بازجويي در حد مرگ شكنجه شد پس قفل در اوين به روي نمايندگان مجلس باز شد.
زياد هم پيچيده نيست، يك قفل براي اين همه كليد...
پسر ا.ن رئيس محترم جمهور با ما هم دانشكده اي بود. كليد چندان خوش دستي نيست اما در هر حال گفتم محض اطلاع برادرها...
لينك:
بیانیه بیش از 800 نفر از فعالان جنبش زنان: فرزندان جنبش زنان را آزاد کنید
پدر کاوه مظفری: 18 تیر را از تقويم رسمي ايران حذف كنید!
نگرانی نسبت به وضعیت نامشخص شیوا نظرآهاری
سهشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۸
ما شكنجه گران
اما اين كه من چه آسيبي ميبينم، باز هم مسئولش خودش است.
بگو نه! تا برايت بشمارم كه نحوه برخورد با اعتراض مردم، ضرب و شتم
بازداشت
كشتار
شكنجه
نقض قانون
هتك حرمت و ...
مسئوليتش با كي است؟
با مردم كشته شده؟
كتك خورده؟
بازداشت شده؟
تحقير شده؟
!يا با تو
ميبيني ديكتاتورهاي كوچكي كه فضاي رشد ديكتاتورهاي بزرگ را نه در حرف و شعار و تحليل سياسي، بلكه در عمل گرم و نمور و تاريك نگه داشتيم.
قطرهاي آزادي
قاضي حداد از ديشب تا به حال در اوين مشغول صادر كردن قرار براي بازداشت شدگان است.
گويا وضعيت خيلي از آنها دارد مشخص ميشود و خيلي ها هم آزاد ميشوند.
دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۸
شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۸
و باز آكواريوم...
به تدريج فضاي شوك دفعتي از جامعه رسانهاي دارد كم ميشود، البته اگر كسي از اهالي رسانه هنوز بيرون از زندان باشند.
در هر حال به نظرم ديگر بيشتر سايت ها و وبلاگها و ايميل ها براي خبررساني مهم و فوري راه افتاده و دارند مرتب زحمت ميكشند.
بنابراين اينجا باز شبيه وبلاگي با حرفهاي شخصي خودم ميشود، مگر اينكه خبرهاي مهم غير انعكاس يافته اي باشد، همان طور كه قبلتر بوده است.
و اين پنجمين هفتهاي است كه مادران عزادار در تمام شهر، به ياد فرزندان كشته شده حضور خواهند داشت...
چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸
خانوادههای بازداشتشدگان در صورت تمایل برای پیگیری حقوقی با کمیته تماس بگیرند
به گزارش قلم نیوز، متن کامل اطلاعیه کمیته پیگیری امور زندانیان انتخابات به این شرح است:
پس از برگزاری انتخابات دوره دهم ریاستجمهوری و اعلام نتیجه آن که به نارضایتی بخش عمدهای از هموطنان انجامید و در پی اعلام اعتراضهای بعدی شهروندان، دستگاههای قضایی و امنیتی اقدام به بازداشت گسترده معترضان کردند.
در روند فزاینده و پرشتاب بازداشتها که عموما خارج از چارچوب و روال قانونی انجام گرفت، بسیاری از خانوادهها و بستگان افراد بازداشتشده، امکان و مجال مطلع شدن از وضعیت و چگونگی بازداشت این افراد و مراحل بعدی آن را نیافته و لاجرم در شرایط اضطراری و نگرانی بیخبری از وضعیت عزیزان خود به سر میبرند.
در همین راستا دفتری تحت عنوان "کمیته پیگیری امور زندانیان انتخابات" از سوی دو کاندیدای معترض (میرحسین موسوی و مهدی کروبی) دایر شده است که به پیگیری امور افراد بازداشتشده و تعقیب روند پرونده آنان مشغول است.
در همین خصوص از عموم هموطنان عزیز که فردی بازداشتی در دایره بستگان و آشنایان خویش دارند یا متقاضی دریافت اطلاعات و اخباری از وضعیت آنان هستند، تقاضا میشود در طول ایام هفته (از شنبه تا چهارشنبه) بین ساعات 10 صبح تا 18 بعدازظهر با شماره تلفن 77677696 تماس حاصل فرمایند یا با آدرس zendanian@gmail.com مکاتبه فرمایند.
ديروز 30 تير 88
تعداد زناني كه در بند عمومي موكل شادي هستند كم نيست. حالا ساعتهاي متمادي بدون نگراني ساعت ملاقات و چه و چه در كنار وكيلشان اطلاعات حقوقي پرونده ايشان را ميگيرند. ديگر مديريت دستگيري ها دارد به موضوع خنده تبديل ميشود.
كاوه بالاخره ديروز تماس گرفت. آنقدر خبر خوشحال كننده است كه از كارخانه كه دارم ميآيم بيرون ذهنم را مرتب ميكنم كه چه توضيحاتي را به كارخانه دار بهم و كدام بخش از كار را برايش توضيح بدهم و يك جمله هم ميگذرد كه بهش بگويم كاوه زنگ زده است.
فيلم كند ميشود ارام برميگردد عقب و ... موضوع بيربط است. جمله را پاك ميكنم. اما به هر حال كاوه زنگ زده است.
وضعيت بازداشت شدگان و بيخبري خانواده ها دارد بدتر و سخت تر ميشود.
ژيلا و همسرش هم حالا درست يك ماه شد كه در بازداشت هستند.
سهشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۸
لينك
در توضيح اين ترجمه آمده است:
این ترجمه برگردان فصل نخستِ کتابی است به همین نام که یکی از درخشانترین تحلیلها در مورد انقلاب ایران به شمار میرود. مشخصات اصلی آن به قرار زیر است:
Charles Kurzman, The Unthinkable Revolution (Cambridge, Massachusetts, and London: Harvard University Press, 2004).
دوشنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۸
...
40 نفر روز جمعه در نماز جمعه دستگیر شدند.-
پي نوشت: گويا ديروز جلوي اوين ليست 68 نفره اي از بازداشت شدگان روز نماز جمعه زده بودند
شادی را با وجود خواستن کفالت آزاد نکردند.-
- برخلاف معمول برای کشته شدن این همه آدم در سقوط هواپیما یک تسلیت خشک و خالی هم نگفت
-این متن زیر را هم میزان موثق بودنش را کم تصور کنید:
مطابق اخبار دریافتی موثق ازنیروهای درون سازمانی نیروی زمینی ارتش شب گذشته (پنج شنبه مقارن با26/4/1388) تعداد 36 نفر از فررزندان غیور،قهرمان و متعهد ایران زمین کههمگی از درجه داران و افسران جزء و ارشد نزاجا بوده اند در هیئتی به نامهیئت متوسلین به قمر بنی هاشم واقع در منطقۀ شهر ری(شاه عبدالعظیم) درمراسم هفتگی خود که مطابق هر هفته شب های پنج شنبه دعای کمیل برگزار مینموده اند گرد هم می آیند،پس از مراسم دعای کمیل در رابطه با جریاناتاخیر و سرکوب گسترده مردم از سوی سپاه پاسداران و بسیج گفتگو هایی صورتمی پذیرد که مقرر می گردد همگی در مراسم نماز جمعه دوشادوش مردم به نشانهاعتراض با لباس مصوب نظامی حاضر شوند و نسبت به کشتار بیرحمانه مردم توسطبسیج و سپاه پاسداران و سرکوب گسترده معترضین اعتراض خود را نسبت به اینروند و حمایت از مردم اعلام نمایند به گزارش موثق تمام این افراد دربامداد روز جمعه توسط سازمان حفاظت اطلاعات ستاد کل نیروهای مسلح ادارۀضد براندازی در منازل خود به اشکال وحشیانه ای دستگیر و به مکان نامعلومیانتقال داده می شوند.
1.سروان مهدی مقدم رسته عمران و استحکامات محل خدمت: پادگان فتح محلسکونت خانه های سازمانی لویزان
2.ستوان دوم سهراب لواسانی رسته زرهی محل خدمت پرندک محل سکونت خانه هایسازمانی پرندک
3.سرگرد سید مرتضی امیری رسته مخابرات محل خدمت قرارگاه پشتیبانی فجر محلسکونت لویزان
4.گروهبان یکم هادی شفاهی رسته عمران و استحکامات محل خدمت پرندک محلسکونت خانه های سازمانی پرندک
5.سروان محسن اطاعتی سیاه کوه رسته بهداری محل خدمت ستاد نیروی زمینی محلسکونت خانه های سازمانی کوی زینبیه
6. استواردوم علی اصغررضوانی رسته پیاده محل خدمت تیپ 23 محل سکونت پاکدشت ورامین
7. گروهبان یکم رحیم سلطان آبادی رسته پیاده محل خدمت تیپ 23 محل سکونت لویزان
8.ستوان سوم شاهین روزبهانی رسته اداری محل خدمت باشگاه تیراندازینیروزمینی محل سکونت مهرآباد جنوبی
9.سروان رضا نوری شاه وردی رسته اداری محل خدمت ستاد نیروی زمینی
10.گروهبان یکم روح الله داداشی رسته اردونانس محل خدمت پادگان فتح محلسکونت کوی زینبیه
11.ستوان یکم اصغر امان اللهی رسته دارایی محل خدمت ستاد نیرو زمینی محلسکونت لویزان
12.گروهبان یکم رامین ارسنجانی رسته توپخانه محل خدمت پرندک محل سکونت شهرک پرند
13. ستوان سوم محمد گنابادی رسته زرهی محل خدمت تیپ 23 محل سکونت خانههای سازمانی پرندک
14.ستوان دوم علی نقی جوان رسته دارایی محل خدمت پادگان فجر محل سکونت کوی زینبیه
15. سرگرد بازنشسته عیسی توکلی محل سکونت خیابان جی
16.ستوان دوم رسول قلیوند رسته اداری محل خدمت پادگان آموزشی لشگرک محلسکونت لویزان
17.استواریکم غلامرضا ملک نژاد رسته دژبانی محل خدمت ستاد نیرو زمینی محلسکونت فلاح
18.ستوان دوم محمد مهدی قره بیگی رسته مخابرات محل خدمت پادگان فتح محلسکونت اسلامشهر
19. استواریکم رحمان صادقی رسته زرهی محل خدمت تیپ 23 محل سکونت گوهردشت کرج
20. گروهبان یکم حسن تقی نیا رسته دژبانی محل خدمت پادگان فتح محل سکونتخانه های سازمانی لویزان
21. سروان علیرضا محققی رسته جنگ الکترونیک محل خدمت ستاد نیرو زمینی محلسکونت لویزان
22. ستوان سوم کیانوش سلامی قزوینی رسته مخابرات محل خدمت پادگان فجر محلسکونت کوی زینبیه
23. گروهبان یکم علی اکبر باغستانی رسته ترابری محل خدمت ستاد نیرو زمینیمحل سکونت خانه های سازمانی پرندک
24. استوار یکم آرش جانلو رسته پیاده محل خدمت تیپ23 محل سکونت خانه هایسازمانی پرندک
شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۸
تبهكاران تبهكارتر شدهاند
بايد خيلي چيزها را بردارم بگذارم همينجا دم دست اما كنار، تا دوباره يادم بيايد، جز مسير دادگاه انقلاب، اوين، مركز تشخيص هويت، بهشت زهرا تهران هنوز راههاي بسيار ديگري هم دارد.
بايد خيلي از صحبت ها را كنار تصور كنم تا يادم بيايد، بجز خوبي؟ كجايي؟ هستي؟ خبري شد؟ پيدا كردي؟ زنگ زد؟ برد؟ حرفهاي ديگر بسياري هم بلد بودهايم.
صحبت راجع به اينكه هميشه بيشترين فشار در جوامع طبقاتي بر پايين ترين طبقه و البته گسترده ترين قشري كه در كف هم وجود دارد ميآيد، يك موضوع بوده است؛ اما اينكه به چشم ببيني، حس كني، و تيزي فشار رو گردهات بيفتد يك موضوع ديگر است.
به خاطر كار زياد پيش ميآيد تا 80-90 كيلومتري خارج از تهران تنها رانندگي كنم، بروم و برگردم.
تا قبل از اين يك ماه، يك فاصله اي بود از تهران كه خودم ميگفتم شعاع امن. فرض كن در غرب تهران تا سر عوارضي قديم كرج. در جنوب و جنوب غرب تا بعد از مسير ورزشگاه در جاده قديم در جنوب شرق... واقعن ديگر اسم دقيق آن مناطق شرق را بلد نيستم و خلاصه به همين ترتيب.
حالا داستان بيرون از شعاع امن چي بود؟ وقتي از مرز شعاع به سمت خارج تهران ميرفتي، كلي از علائم عمومي و استاندارد تغيير ميكرد.
مثلن اگر ماشين جلوييت، تك راهنماي چپ را ميزد، معنيش اين نبود كه ميخواهد لاين عوض كند و بپيچد سمت چپ، بلكه يعني خانم خانمها تشريف بياوريد كنار ماشين، يك توك پا يك لحظه مزاحمتان بشوم.
بعد اگر مثل خنگها نميفهميدي و سرعتت را كم نگه ميداشتي تا لاين عوض كند و برود و دوباره تك راهنماي راست را ميزد، اين بار معنيش پيچيدن به راست نبود بلكه يعني خوب من ميروم سمت راست و سرعت كم ميكنم حالا كه ناز ميفرماييد تا بتوانم يك لحظه مزاحمت ايجاد كنم.
باز اگر تو در وضعيت خل و چلي ادامه ميدادي و بعد از رفتن آن به سمت راست گاز ميدادي كه خوب خلاص و بروي. يك دفعه ميپيچيد پشتت و حالا اين بار يك تك راهنما چپ و بعد يك تك راهنماي راست كه هيچ معني در رانندگي ندارد جز گيجي راننده نبود بلكه اين بود كه ايييي شيطانك ميخواهي دنبالت بيفتم؟
و همين طور تا ايما اشاره ها تو آيينه و بعد از بيرون پنجره ماشين بگير تا جايي كه تو ديگر احساس ترس ميكردي و شماره 110 را ميگرفتي و سعي ميكردي پلاك ماشين طرف را پشت گوشي بخواني و اين نمايش را هم بازي كني كه مثلن داري از شماره پلاك و چهره طرف عكس ميگيري و...
نياز به گفتن ندارد كه اين ماشينها همه مدلهاي بالاي 15- 20 ميليون توماني بودند.
اما بعد از اين اتفاقها و در اين يك ماه اخير چطورشده؟ و چه فرقي كرده است؟
1. شعاع امن به وضوح كمتر شده است.
2. متلك ها و مزاحمت ها از حد شوخي و فان و گاهي هم سمج تبديل به تهديد و زور و مرعوب كردن شده است.
3. مدل ماشين هاي مزاحم به ماشين هاي مدل پايين و حتي گاهي تعويض خودرويي هم سرايت كرده است.
4. به همه اينها اضافه كنيد كه ميزان اعتماد شما به پليس و نيروي امنيتي- انتظامي چقدر و به چه سمت تغيير كرده است؟
اين فقط يك نمونه كوچك از تغييرات جامعه قبل و بعد از جريانات انتخابات است. كه مانند اين چندين و چند موردديگر هم ميشود پيدا كرد.
اگر تا به حال جامعه از بياخلاقي عمومي رنج ميبرد و فساد مسئولان در حد پيامك ها و ايمليها بود كه بين مردم رد و بدل ميشد، حالا سطح وسيعي از بيقانوني و بياخلاقي به طور رسمي گفته ميشود و بدون عذرخواهي بابت هر جنايت و بيمسئوليتي صرفن همه چيز با درنظرنگرفتن شعور و خرد جمعي توجيه ميشود. به همه اينها اضافه كنيد كه مسئولان امنيتي انتظامي هم به جاي كارهاي روزمره، يا در حال آماده باش براي برخورد با مردم معترض هستند يا در حال استراحت براي شيفت بعد و عملن دزدي دزدان قديم، تهاجم متجاوزان و تبهكاران، و خلاصه بياخلاقي بي اخلاقان جسورانه تر و راحت تر و گسترده تر شده است. و فشار اين وضع روي زنان، طبقات پايين اقتصادي و خلاصه بخش گستره و در عين حال هميشه در تنگناي جامعه، بيشتر و محسوس تر ميشود.
بايد اين روزها در شمار جنايات و آمار ريز و درشت نقض قانون و حقوق بشر، اين اتفاقات را هم كه به طور غير مستقيم ادامه همان روند است، فراموش نكرد و از همه مهمتر آسيب ديدگان اين اتفاقات را هم بيش از هميشه دريابيد كه دست كم همدلي بين مردم شايدبتواند بخشي از بي مسئوليتي مسئولان را جبران كند.
شنبه 27 تير 88
داستان اين دختر، من را خيلي ياد روزهايي مياندازد كه چندين ده نفر آدم اعدام ميكرد به جرم تجاوز به نواميس و چه و چه و حالا...
امير حسين و ...
"بازجوگاه" ببخشيد دانشگاه علامه، براي حقوق حلال زحمت بيشمار ميكشد.
جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۸
شادی صدر را ربودند
افراد حاضر در محل می گویند سعی کرده اند او را از دست این نیروهای لباس شخصی که هیچ حکم و حتا توضیحی ندادند که از طرف چه ارگانی هستند و خانم صدر را به کجا می برند نجات دهند انها چنان او را کشیده اند که مانتو و روسری او از تنش خارج شده است.
ضمنن یک ماشین بنز هم پشت سر این پژو بود که احتمالن برای ساپورت و ورود به صحنه در صورت درگیری بوده است.
این خبر هم در کمیته گزارشگران حقوق بشر
به احتمال زیاد شادی به بند 209 اوین برده شده. طی تماس تلفنی چیزی شبیه به این گفته.
پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸
فراخوان مادران عزادار برای سوگواری عمومی
وعده ما شنبه 27 تیر در تمام پارک های ایران مادران عزادار 24/4/88
http://mournfulmothers.blogfa.com/