براي پيگيري كارهاي يك تصادف، به عنوان شاكي رفتم كلانتري.
كلي معطلي در شلوغي بينظم كلانتري و فرياد آدمهايي كه براي سازش آمدهاند، اما تا لحظه آخر احساسات و شخصيت همديگر را تكه پاره ميكنند و جناب سروان گاه آرام كننده و گاهي عصباني تر از همه، من و خانمهاي ديگري را كه منتظر ايستادند نشان ميدهد كه بعد از اين همه بحث يك تصميم بگيريد و ... ، انگار همچنان جنسيت ما ميزاني محكتر از هر چيز است براي ضعيف بودن و محق بودنمان.
رئيس پليس كلانتري ميآيد و رد ميشود. حالم بدتر ميشود.
دوباره دقيق نگاهش ميكنم. او هم مردد نگاهم ميكند.
بر سر مردي فرياد ميزند، درست خودش است.
روز 18 تير بود. در مراسم چهلم ندا هم بود.
با همان چشم هاي تيز و سرد.
با همان فرياد خشك شده از قدرت و با همان سرريز خشونت.
فكر ميكنم ديگر جايي براي دادرسي وجود ندارد.
چشم هاي ريزش چند مي ارزد؟
سمت رياست پليس به چه قيمتي تمام شده است؟
كدام محكمه مي تواند خسارت ناامني مردم را در اين چهار سال بعدي تخمين بزند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر