با مقنعه مشکی دور صورت گرد من تقریبن هیچ منفذی به کله کچل شده و چهار شوید باقی مانده نیست.
مانتو و شلوار هم به همان تریتب تیره و ذخیم؛ چون مجبورم روزی چند بار رو زمین غلت بخورم و سیستم فلان و بهمان را روشن کنم و هر چیزی که به هم خورد سرپا کنم و ...
اصفهان است. در شهر که راه می روم هر بار بغض ها فرو داده می شود. از رود زاینده شان جز خشکی و مرگ بچه ماهی ها چیزی نمانده است.
حتی باتلاق و گل هم نیست. زمین خشک. ترک خورده مثل کویر.
بی رونق. نمایشگاه صنعت دو ساعت مانده به افتتاح، چند تا غرفه است و صندلی ها که گذاشتند و تک و توک غرفه هایی که پوستر رنگی چسبانده اند. و چندین تا اسم آشنای تهرانی و با سیستم هایی که مثل ما از دیشب نصب شده اند.
دومین روز است. تقریبن همه سالن آشنا هستند و یا در روز اول آشنا شده ایم.
وارد سالن می شوم، مرد بلند قد، موهای ژل زده، صورت سه تیغه تراشیده ریش، کت و شلوار طوسی با بیسیم می آید جلو. خانم یک لحظه...
می ایستم. لحن و جمله ها به اندازه یک عمر زندگی در ایران آشنا و نفرت انگیز است. صاف تو چشمهایش نگاه می کنم.
- شما آیین نامه نمایشگاه را خواندید؟
- اولین نمایشگاهی نیست که شرکت می کنم.
- نه در ایین نامه ما حجاب ...
حرفش را قطع می کنم: - حجابم طبق قوانین جمهوری اسلامی کامل است.
- نه اینجا آیین نامه مخصوص (آیین نامه از طرف امام جمعه اصفهان بدون مجوز اماکن که نمایشگاه ها تحت نظارت او است) خودش را دارد. ببینید...
یک کاغذ چند بار تا خورده و باز شده را نشان می دهد بدون نشان و مهر و ... یک سری بند و جمله زیر هم ردیف شده است
روی واژه هدبند انگشت می گذارد: - باید هدبند هم ببندید.
عصبانی می شوم - هدبند جز پوشش جمهوری اسلامی نبوده است و من هم نمی بندم.
- برای اینکه بتوانید در غرفه باشید طبق آیین نامه ای که از قبل به حضورتان رسیده باید هدبند ببندید
- به هیچ وجه هدبند نمی بندم. چون اینجا هم هنوز گوشه ای از ایران است و جز قوانین پوشش، هدبند نیست
- پس نمی توانید در غرفه باشید
- باشد من می روم ولی من بروم تمام آدمهای این سالن هم می روند و باید نمایشگاهتان را تعطیل کنید (از این جمله مطمئنم، چون دیروز همین لحن بد با مردان و زنان تمام غرفه ها هر کدام به نوعی تکرار شد. همه عصبانی از ضوابط نانوشته غیر قانونی جدید، عصبانی از هزینه ای که کرده اند و نوع برخوردی که با آنها می شود)
یکی از همکارها رسید و درگیر شد و شروع کرد به بحث کردن با مرد تازه وارد.
زنهای همکار مرد مزدور امام جمعه که دیروز هم بودند رسیدند و مرد را قانع کردند و بردند و یکی از آنها باز سراغ من آمد.
با لبخند و سعی در مهربانی: - موهای جلو سرتان کوتاه است اگر اشتباه نکنم، کار می کنید حواستان پرت می شود و بیرون می آید.
- حواسم هست بیرون نمی آید
باز با لحن دلجویانه ادامه می دهد و می گوید که همکارم شما را با خانمی که دیروز خیلی حساسیت برانگیز شدند، اشتباه گرفته بود. جوابی نمی دهم و مشغول کارم می شوم. می رود.
روز آخر زنان مزدور با عذر خواهی و حلالیت طلبی و کتابی به عنوان هدیه برخورد بد می آیند و باز سراغ می گیرند ...
****
زنان نظافت چی هتل معمولی، لحن ها مهربان، کارها کامل و در صورت تذکر نقص کار، اصلاح سریع ...
فکر می کنم اگر روزی من مجبور بشوم بین دو شرایط چنینی یکی را انتخاب کنم، انتخاب واقعیم کدام است؟
فکر می کنم چقدر نیاز و حقوق و اعتبار (درصد ایدئولوژی و اعتقاد را تقریبن نزدیک به صفر می دانم) می تواند زنی را راضی (شاید هم مجبور) کند که مورد نفرت واقع بشود، و اشتباه دیگران را با حقارت جبران کند؟
آیین نامه از طرف امام جمعه شهر. افراد مستخدم امام جمعه شهر. آیین نامه موازی با هزار جور قانون شهرداری و نیروی انتظامی و اماکن.
نمایشگاه صنعت خالی از صنعت و پر از ماموران حجاب امام جمعه...