دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۹

سه زن

نسرين ستوده:

بي خبري و اعتصاب غذاي خشك

نازنين خسرواني:

بي خبري و مشخص نبودن اتهام

مهديه گلرو:
با اعترافاتي كه رجا نيوز گفته در اختيارش قرار گرفته!!! با عكس هاي اسكن شده از دست نوشته اي روي كاغذ بي‌آرم با دست خط شخصي

به جز نسرين بقيه را نديده بودم و نمي‌شناختم. اما چيزي كه به عنوان اعترافات مهديه گلرو منتشر شده است پر از تناقض است. تناقض هاي آشكار كه از دختري در ان سن غير قابل باور است.

دستگيري نازنين خسرواني و تفتيش وحشيانه دوباره منزل.

همه اينها فقط بر چوب خط روزهاي سياه ديكتاتوري در تاريخ اضافه مي‌كند.

شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹

نسرين ستوده

هيچ توجيهي ندارد.
نه توجيه اسلامي

ها ها ها نه توجيه ولايي
نه توجيه اخلاقي
نه توجيه قانوني

به دو تا بچه كوچك زماني اجازه ملاقات با مادرشان را داده اند كه در اعتصاب غذاي خشك بوده است.
داريد نسرين ستوده را مي‌كشيد! فقط مي‌ترسيد آشكارا انجام بدهيد!
از هيچ جنايتي در مورد او روگردان نمي‌شويد.
حقوق بشر و وكالت قانوني به كجاي سلسله پوسيده تان فشار آورده است كه گلوي يك وكيل را جلوي چشم كودكانش فشار مي‌دهيد؟

هر چه سياست هاي دولت هاي آمريكا و اروپا منفعت طلبانه است و با فاصله بسيار تا حقوق بشر واقعي حركت مي‌كند، شما داريد با اين سياست سركوب و كشتار زندانيان به قهر جنايت بشري مي‌رويد.

كودكان نسرين بعد از ملاقات مادرشان هر دو گريه مي‌كنند.
همچنان به همسر نسرين اجازه ملاقات نداده اند.

خبرهاي اين روزهايتان سياه ترين لكه هاي تاريخ اين دهه مي‌شود.

چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹

آبان ماه سه سالانه

امروز كه تو مه با چراغ روشن و برف پاك كن دائم-كار رانندگي مي كردم، يك خاطره كم رنگ گفت كه پارسال با شرايط مشابه همين روزها تو جاده ها بودم.
اين كه امسال حتي بيشتر از نيم ساعت رانندگي هم از توانم افتاده مربوط به من است و يا اخلاق رانندگي مردم  يا هر دو به كنار...

باز پارسال تو همين آكواريوم نوشتم كه خواب ديدم. خواب واقعي.
امسال ولي همه چيز فرق مي‌كند. تو واقعيت هم فكر مي‌كنم اين چيزهايي كه دارد سرم مي‌آيد خواب نيست آيا؟
تعداد ماشين هايي كه شب ها از خيابان رد مي شوند را مي‌شمارم.
ديشب با آهنگ داريوش يكي شان بعد از رد شدن او تا ته اش رفتم...

مي‌گويم خوابم كم است. قرص؟
مي‌نويسد.
 سرچ مي كنم همه جا جزء بهترين نمونه و غير اعتياد آورترين و ... معرفي مي‌شود و البته عوارض جانبي كمي كه در تعداد كمي از نمونه ها ديده شده است.
ترس كبودي زانو هنوز نمي‌گذاشت شبهايي كه تنهام قرص هاي جديد بخورم.
دو هفته ديگر به بي‌خوابي سپري مي‌شود. باز با يك تب وحشتناك تو خانه مي‌مانم.
يك شب تنهايي ديگر‏‏، هر طور هست بايد تجويز دكتر را تست كرد.

بروشور قرص درست است: خيلي زود سنگيني چشم ها،
 خيلي زود توهم كه به زور خودم را رها مي كنم
و صبح بدن درد از بس كم تحركت بوده ام.
اما در عوض خوش اخلاق. بالاخره يك شب-خوابي فوايد زيادي دارد.

اما از 2 ساعت بعد  از بيداري: حالت تهوع
حالت تهوع
 حالت تهوع
  فشار پايين
و گيجي
تا دو روز بعد كلن داستان همين است.
زانويم را نمي توانم بگذارم زمين، حوصله يك بار ديگر افتادن را ندارم.
 پس اين قرص هم پر

حالا مه شب گاهي را مي بينم. حواسم هست كه ساعت 5:30 صبح است
6 صبح است
6:30 صبح است
7 صبح است
 

 

 
و در ابهام روزهاي آبان كه من را در خواب گويي پيش مي‌برد ...
در كابوس

سه‌شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۹

آبروي دولت؟ آبروي نظام؟ آبروي زنان؟

حدسم درست بود.

خانم وزير توپ را حواله داده به رئيس دولت و ... ولي بعد از سر و صداها و شلوغي ها و تذكرات پي در پي مجلسيان.

به جز وضع بيماران بيمارستانهاي علوم ايران كه بعضي از استادها به نشانه اعتراض و يا بي برنامگي كار يك- دو روزي سراغ بيمارانشان نرفتند، كارمندان پيماني و يا قراردادي آن بيمارستان هم وضعشان نا مشخص است.

هر دانشگاه ضوابط كاري خودش را براي كارمندان بيمارستاني داشته است.
حالا كارمندان بيمارستان علوم ايران مي‌شوند كارمندان بيمارستان هاي علوم تهران و يا كرج.

يكي كمك بهيار استخدام مي‌كرده است.
آن يكي مستخدم.

يكي فلان قدر حقوق مي‌داده است، آن يكي بهمان قدر...
خودتان را بگذاريد جاي كارمند حقوق بگيري كه بخشي از حقوقش براي قسط خرت و پرت و خانه و ... كنار گذاشته مي‌شده است، حالا خبر ندارد سازمان جديد قرار است چطور به او حقوق بدهد و تكليف پرداخت اقساطش چي مي‌شود.

يكي از شايعات پيچيده در بيمارستانهاي علوم ايران اين است كه در پي تذكر قبلي به بيمارستان رسول اكرم در مورد هزينه ها و مديريت بيمارستان و ...، مدير نسبتن جديد بيمارستان تهديد شده بود كه اگر وضع بيمارستان درست نشده، كل دانشگاه منحل مي‌شود.

اولين كار بعد از انحلال دانشگاه بركناري رئيس همين بيمارستان بوده است. حالا هم به رئيس قبلي (ابطحي، رئيس كل دانشگاه علوم ايران) پيشنهاد دوباره رياست بيمارستان رسول اكرم داده شده است كه او نپذيرفته است.

همه چيز به يك بازي كودكانه شبيه است.

از همه خنده دار تر:
تو گوگل دانشگاه علوم پزشكي ايران را جستجو كنيد سه تاي اول علوم پزشكي تهران مي آيد، بعد اصرار داشته باشيد صفحه اول ايران باز مي‌شود ولي صفحه هاي داخلي تهران مي آيد ولي همچنان با لوگوي ايران.

اما دانشگاه علوم پزشكي كرج كه يكي از مقاصد انحلال ايران معرفي شده است:
اصلن چنين دانشگاهي نبوده است.
يك خانه بهداشت و درمان كرج بوده تحت نظارت علوم تهران.
حالا يك دفعه تبديل به دانشگاه شد با انتقال تجربه و بيمارستانهاي آموزشي درماني ايران.
ديده بوديد بچه ها با هم دعوايشان مي‌شد اسباب بازيشان را از دست آني كه باهاش دعوا كردند مي‌گرفتند و مي‌دانند به آن يكي بچه؟!!!

حالا يك كم بي‌ربط تر: 3 دانشگاه غير انتفاعي هم منحل شد.

خانم وزير! آبروزي زنان را نبر با اين وزارت اداره كردن. يا استعفا بده بيا بيرون يا مثل بقيه بگو من كاره اي نيستم و بگذار خودش دستور بده تا موازي كاري ديده بشود دست كم.

یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹

لج بازي بي تحليل

دانشگاه علوم پزشكي را منحل مي‌كنند؟!!!

كي مي‌داند چند تا بچه مادر زاد ناشنوا براي اولين بار در ايران در با عمل كاشت حلزون در يكي از بيمارستانهاي درماني دانشگاه علوم ايران شنوا شدند؟

كسي مي‌داند جراحي كاشت حلزون و راه اندازي تكنولوژي ويژه درماني توسط دكتر فرهادي وزير سابق بهداشت (وزير خاتمي) انجام و عملي شد؟

بهترين پزشكان درمان بيمارهاي خاص به ويژه نورولوژيست ها از استادان و استادياران دانشگاه علوم ايران و شهيد بهشتي هستند+ پزشك من هم همين طور.

بيمارستانهايي كه به قتل هاي سال قبل بلافاصله بعد از انتقال مجروحان اعتراض كردند بيمارستان هاي دانشگاه علوم ايران بود.
شايد به ياد داشته باشيد تحصن شبانه استادان و پزشكان بيمارستان رسول اكرم را پارسال درست شب 25 خرداد و در شروع شب كشتار مردم در محوطه بيمارستان و خيابان اطراف با اعلام تعداد كشته ها تجمع كردند.

حالا براي تمركز زدايي از تهران يك دانشگاه علوم پزشكي به آن وسعت را منحل مي‌كنند و در دو دانشگاه ديگر تهران پخش مي‌كنند؟

مرضيه خانم وزير خودشان از پذيرش وسيع بيماران شهرستاني توسط بيمارستانهاي علوم ايران خبر دارند كه... پس رئيس دولت حتي شب و نصفه شب هم خواب نما مي‌شود و دستور انحلال بهشان مي‌دهد؟ و يا خواست خودشان است؟

تا حالا مطب خانم دكتر دستجردي رفته بوديد؟

اول بيمه سهم داروها را كم مي‌كند
بعد دانشگاه علوم پزشكي منحل مي‌شود

خوب مردم به تدريج در حال مرگ زودرس هستند ديگر اين كارها يعني اتاق گاز مضاعف.

واقعن چه تحليلي براي اين انحلال هست؟

پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۹

پاريس سعي كن مهربان باشي

پاريس! پاريس با بوي غربت هميشگي!
به محض اين كه ديدمش يادم افتاد كه همان آدم شجاع است كه سخت ترين چيزي كه روانش را آزرده به تفصيل براي همه مردم دنيا تعريف كرده است.
نسبت به جوانان ديگر پاريسي از همه آشناتر بود. شبيه جواناني حرف مي‌زد كه تا دو- سه روز قبل با آنها زير آسمان دودگرفته و گرم تهران راه مي‌رفتيم و شايد هيچ نشاني هم از همديگر نداشتيم.

آشفتگي هاي احساس من را وقتي از حقوق زنان ايران حرف مي‌زديم و در عوض حقوق همجنس گراها را مي‌شنيديم‏، حس مي‌كرد.
عصبانيت هاي من را كه دو روز گذشت و داعيه داران حقوق زنان در ايران هيچ يادي از زنان ايراني زنداني، از زنان ايراني زير فشار و در تنگنا نكردند... پا به پاي من عصباني مي‌شد و مي‌گفت هيچ كاري انجام نمي‌شود.

مي‌گفت كافه نشيني هاي شبانه و روزانه و سيگار و نوشيدني و در نهايت عكس دسته جمعي با عكس ديگراني كه كشته شده اند و يا به تدريج كشته مي‌شوند... تمام كنش پاريس نشينان است.

هيچ وقت سوالي از خاطره تلخ كهريزك نكردم.گرچه منعي نداشت براي گفتن آنچه را كه به دوربين ها گفته بود.
او هم از من هيچ سوالي نمي كرد. بين ما احساس مشترك حرف مي‌زد.

در ايستگاه مترو بايد خداحافظي مي كردم بعد از سه روز- با بعضي ها 4 روز و نيز فقط 2 روز

نخواست تا مترو بيايد. بي توضيح مي‌رفت. بي توضيح آشفته بود. ولي مي‌خنديد و مي‌خنداند. در تمام عكس هايي كه من بودم نماند. مثل يك هديه ويژه بودم برايش وقتي مطمئن شد به ايران برمي‌گردم. پايين پله هاي مارپيچي كه اميلي پولن با بازي بالا پايين كرد از من خداحافظي كرد.

گفت مي‌خواهم يك پيغام بدهم كه برساني وقتي به ايران رسيدي.
منتظر پيغامش نگاه مي كردم.
من را در آغوش گرفت و باز احساس اين بود كه تمام ايران را مي‌خواهد در آغوش بكشد.
فقط من بودم ولي تمام زندگي و خاطره و تمام عزيزانش را در آغوش مي‌گرفت.
فكر كردم شايد يادش رفته است.

گفتم پيغامت؟
گفت به ايران بگو دلم برايش تنگ شده است...

هر دو بغض هايمان را خورديم. و زمزمه مبهم نامطئنم كه خيلي زود بر مي‌گردي...


دوست ندارم اين حدسم درست باشد، دوست ندارم فكر كنم كه آشفتگي و پاييز پاريس طاقتش را تمام كرده است، دوست ندارم فكر كنم كه لحظه اي حتي لحظه اي نمي خواسته زنده باشد. دوست ندارم از اينكه تنهايي آشفتگي دو هفته آخرش را در پاريس خالي از همه چيزها بوده است.

در تعجبم كه جنايات بي خردي ديكتاتورك ها تا چند نسل بعد مي‌تواند دامان خود ديكتاتور را بسوزاند؟

چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۹

مرگ هاي بي عزا

آدمهايي مي‌ميرند در حالي كه هيچ كس عزادار مردن آنها نيست.

صداي داد و فرياد، حتي كتك هر دو سه روز يك بار و گاهي بيشتر مرتب از خانه همسايه واحد كنار مي آمد.

گاهي هم صداي پرت كردن چيزهايي مي آمد.
يك بار با دوستم نگران از آسيب ديدن كسي، موقع صدا سعي كرديم كه كمي به حرف ها گوش بدهيم تا اگر لازم شد دخالت كنيم.

صداها مربوط به پرت كردن لوازم خانه بود و گاهي هم خود زني مثل زدن به سر و صورت.

پسر جوان همسايه با مادرش دعوا مي‌كرد و در تمام دعوا به پدرش فحش مي‌داد و مرتب از مادرش شاكي بود كه چرا طلاق نگرفته.

پسران همسايه حدود 25-30 ساله اند. مادر و پدر پير شايد بيش از 60 ساله.
از آن به بعد دعواها كمي واضح تر شد.
زن با همسر خود.
پسرها با پدر.
زن و پسرها با مرد.
صداي سرفه و زوزه پيرمرد روزهاي آخر زياد شده بود.

يك روز بعد از فوتبال استقلال- پيروزي جلوي آپارتمان چند تا هم محله‌اي پارچه تسليت سياه آويزان مي كردند. با تعجب هر چه نگاه كردم از روي اسم تشخيص ندادم كدام يك از همسايه ها مرده است؟
پرسيدم.
پيرمرد واحد كناري بود. 3-4 روز قبل

تمام شب پنجشنبه و جمعه خانه بودم‏‏، هيچ صداي مرگي نبود.
جمعه پسران واحد كناري فوتبال را با سر و صدا تماشا كرده بودند. و شب هم سكوت خواب بود.

هيچ صداي گريه نبود. هيچ اعلام مجلسي نبود. هيچ پارچه سياهي نبود.

با اصرار همسايه ها يك تاريخ مجلس ترحيم اعلام شد براي شركت همسايه ها.
ساعت 10 شب كه برگشتم باز هيچ خبري از مرگ نبود. ديگر از پارچه هاي تسليت همسايه ها هم خبري نبود.
و البته خبري هم از دعوا نيست.

مرگ تمام پدرها را نبايد تلخ و جانگذار بداني.

پدرهايي مي‌ميرند كه كسي عزادار آنها نيست.
پدرهايي مي‌ميرند كه با مرگشان خانواده اي را رها مي كنند از آزار.
پدرهايي مي ميرند كه زندگي شان فقط موج مرگ داشته است.

آدمهايي كه مرگشان به ديگران زندگي مي‌دهد
آدمهايي كه با مرگشان مرگ هديه مي‌دهند و زحمت و آزار ديگران
آدمهايي كه مرگشان لحظه‌ء تلخي است ولي بعد از آن خاطره مي ماند و تلاش براي شادي در زندگي ديگران

ما انتخاب مي‌كنيم كه مرگمان براي ديگران چه جور باشد حتي براي بازماندگان و يا ديگران ناآشنا.

متنفرم از مرگ هاي هميشه مرگ!!!

نسرين ستوده


روز جمعه اعتصاب غذاي خود را شكسته است.
ديروز به خواهر نسرين ملاقات داده اند.
اين حاميان خانواده هنوز به همسر و فرزندان نسرين ملاقات نداده اند. حتي اجازه تماس تلفني با فرزندانش را نيز نداده اند.

یکشنبه، آبان ۰۲، ۱۳۸۹

نسرين ستوده/ 49 روز بازداشت/ 30 روز اعتصاب غذا

 30 روز از اعتصاب غذاي نسرين ستوده گذشت.

كاش خبرها به گوشش رسيده باشد. كاش اعتصابش را شكانده باشد. كاش اجازه تلفن بدهند.
پريشاني نيما هر لحظه جلو چشمم است. ازش مي پرسي چند سالت است؟ مي‌گويد 3 سالم تمام شده..

فقط 30 ثانيه باهاش يك بازي را شروع كردم.
موقع گزارش نوشتن مي آمد و سرش  را بين كاغذها و سر من جوري نگه مي داشت كه مستقيم تو چشمم نگاه كند.
موقع بند كفش بستن هم همين بود. مي‌خواست با ما بيايد.
به وعده پارك رفتن بابايش راضي شد.

قبل از اين جريانات هم نيما را ديده بودم. دست مامانش را رها نمي كرد و به اين سادگي ها با بزرگترهاي غريبه جور نمي‌شد.

كودكي ما با اين شعرها تمام مي شد:
ستاره بود بالا
شكوفه بود پايين
قصه ما شد تمام
قصه ما بود همين

پايين آمديم آب بود
رفتيم بالا آسمان

حالا كودكي بچه هاي نسرين و بقيه بچه هايي كه پدر-مادرهايشان در زندانند
پايين تنهايي و دلتنگي
بالا اضطراب و بي خبري...

بالاخره امروز همسر نسرين ستوده...

“سرانجام موفق به ملاقات با رئیس دادگاه شدم و به او گفتم وکلای خانم ستوده پیگیر پرونده ی او هستند، من با اتهام های ایشان و امور دادگاه کاری ندارم. آمده ام از حق خودم و فرزندان ام و نسرین ستوده دفاع کنم. ما باید حق تلفن و حق ملاقات داشته باشیم. بچه ها 50 روز است حتی صدای مادرشان را نشنیده اند. حقوق ما چه می شود ؟

شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۹

نسرين ستوده/ 48 روز بازداشت/ 29 روز اعتصاب غذا

ديگر آشفتگي هاي بچه هاي نسرين به وضوح ديده مي‌شود.
گرچه كودكانه مي‌خندند‏‏، بازي مي‌كنند اما كسي در چشمهايشان گم است.

همچنان ممنوع الملاقات است. همچنان تماسي نيست.
خبري نيست...

پنجشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۹

نسرين ستوده/ 46 روز بازداشت/ 27 روز اعتصاب غذا

كاش يك خبري مي رسيد
كاش مي فهمديد كه هيچ جاي دنيا با يك وكيل چنين نمي كنند
كاش مي‌فهميديد كه نسرين ستوده چقدر به نفعتان كار كرده است.
چقدر به سود منافع نظام بوده است.

كاش ذره اي مي‌فهميديد

چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۹

نسرين ستوده/ 45 روز بازداشت/ 26 روز اعتصاب غذا

نزديك يك ماه از اعتصاب غذاي نسرين ستوده مي‌گذرد

كاش به گوشش برسد كه اين بيرون همه مي‌خواهند كه اعتصابش را بكشند.
گلادياتورها نمي‌دانيد وقتي زني مقاوم 26 روز در انفرادي ايزوله باز هم مقاوم تر مي‌شود چيزي از شما نمي‌ماند؟

نسرين ستوده را آزاد نكنيد به پرونده هاي پر و سنگين اضافه مي‌شود...

سه‌شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۹

نسرين ستوده/ 44 روز بازداشت/ 25 روز اعتصاب غذا

25 روز اعتصاب غذا مي‌دانيد يعني چي؟

قبلن 4 نفر در نامه اي از نسرين ستوده خواهش كرده بودند كه اعتصاب را بشكند.
حالا هم 5 نفر از ملي- مذهبي ها :
حبیب‌الله پیمان، عزت‌الله سحابی، حسین شاه‌حسینی، اعظم طالقانی، نظام‌الدین قهاری

به اضافه نامه شيرين عبادي

بي خبري از وضعيت نسرين:

رضاخندان همسر نسرین ستوده وکیل مدافع حقوق بشر که هم اکنون درزندان به سر می برد به کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت که همسرش در سلول انفرادی و در ایزوله خبری به سر می برد اگر چه به وکیل گفته شده است که تحقیقات پرونده وی به پایان رسیده است.وی به کمپین بين المللي حقوق بشر گفت که نمی تواند شایعات منبی بر شکنجه همسرش را به دلیل در بیخبری بودن نسبت به وضعیت او تایید یا تکذیب کند.

(به اين مي‌گويند همسر نمونه يك وكيل نمونه كه نه خبر را ضايع مي‌كند و نه بي جهت تاييد مي‌كند )


پس از گذشت چند روز از انتشار خبرهایی مبنی بر بدرفتاری و فشار روحی و جسمی بر نسرین ستوده در سایت های اینترنتی، همسر این زندانی عقیدتی به کمپین گفت که صبح امروز (یک شنبه)  بازپرس دادسرای اوین به نسیم غنوی ، وکیل این حقوقدان و فعال حقوق بشر گفته است پرونده او به دادگاه انقلاب فرستاده شده است.

دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۹

نسرين ستوده/ 43 روز بازداشت/ 24 روز اعتصاب غذا

بالاخره ديروز كيفر خواست صادر شد يا شايد هم تازه ديروز، تفهيم اتهام در مورد نسرين صورت گرفت:

اقدام عليه امنيت ملي
اجتماع و تباني به قصد بر هم زدن امنيت ملي
همكاري با كانون مدافعان حقوق بشر

بازپرس مملكت با فك قرار بازداشت موافقت كرده در اوين بي صاحب يا (اوين بابام) كسي به حكم بازپرس تره هم خرد نكرده است.
خوب زندان را ببريد در حياط خلوت عموهاي دست اندر كار ديكتاتوري بگذاريد تا دست كم تكليف مردم معلوم بشود و بدانند كه دادگاه و قوه قضاييه و ... كوچكترين نقشي ندارد.

یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۹

نسرين ستوده/ 42 روز بازداشت/ 23 روز اعتصاب غذا

يكشنبه 25 مهر 89

42 روز از بازداشتنسرين ستوده مي‌گذرد

بيشتر از يك ماه است نسرين هيچ تماسي نداشته است.
ديروز به وكيل نسرين هيچ جوابي نداده اند.
23 روز كه در اعتصاب غذا به سر مي‌برد.

...
حالا باز هي آبرو ريزي راه بياندازيد

معني اين همه نگاه داشتن بدون توضيح و غير قانوني و اعتصاب يك وكيل در بازداشت چي است كه كل دنيا را خبرها مي‌تكاند؟

بی‌خبری نگران‌کننده از وضعیت نسرین ستوده در گفتگو با همسرش

نگرانی ها ادامه دارد: وکیل نسرین ستوده امروز موفق به دیدار بازپرس نشد

آخرین خبرها از وضعیت نسرین ستوده و واکنشها به ادامه فشارها بر وی

30 تن از اعضای زنان سوسیال دموکرات سوئد خواستار آزادی نسرین ستوده شدند

بازداشت و احضار هشت زن در هفته‌ای که گذشت / مریم حسین‌خواه

بیانیه اعتراضی بیش از 900 تن از کنشگران جنبش زنان و فعالان مدنی
از به خطر افتادن سلامتی نسرین ستوده بیمناکیم


متنی که از نسرین ستوده عقب می ماند...

شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۹

نسرين ستوده/ 41 روز بازداشت/ 22 روز اعتصاب غذا

شنبه 24 مهر 89

41 روز از بازداشت نسرين ستوده مي‌گذرد.

در اين مدت 22 روز هم در اعتصاب غذا به سر بده است.

چهار زنداني از در نامه اي از نسرين ستوده خواسته اند كه اعتصاب غذاي خود را بشكند.

- منصور اسانلو
- رسول بداغی
- عیسی سحرخیز
- حشمت الله طبرزدی

پنجشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۹

نسرين ستوده/ 39 روز بازداشت/ 20 روز اعتصاب غذا

پنجشنبه 22 مهر 89

ديروز تمام معدنچيان نجات داده شدند.
رئيس دولت دهم رفت لبنان بعد از محمدرضاشاه و خاتمي سومين ايراني كه مي‌رود و جالب اين كه دانشگاه لبنان به هر سه اينها مدرك دكتراي افتخاري داده است.
مزدبگيران و منفعت مندان حق شناسي نسبتن مفصلي كردند.

هيچ كدام از عربها نپرسيد نسرين ستوده در زندان چه مي كند؟
هيچ كس نپرسيد 20 روز اعتصاب غذا براي چي؟

خبرها همه شعار غرور و قدرت و افتخار و تحسين مقاومت لبناني ها است. اين قدرتمندي است كه نسرين ستوده 20 روز در اعتصاب به سر ببرد و يا رياضت مقاومت؟

چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۹

نسرين ستوده/ 38 روز بازداشت/ 19 روز اعتصاب غذا

چهارشنبه 21 مهر 89
38 مين روز بازداشت نسرين ستوده است.

تمام اين مدت نسرين ستوده در انفرادي بوده است.
امروز 19 مين روز است كه نسرين ستوده در اعتصاب غذا به سر مي‌برد.

آدمهاي كمياب

يك چيزهاي را دوست دارم دست كم در چند تا جمله و دو سه تا پاراگراف بنويسم تا لااقل در دنياي مجازي ثبت بشود و شايد در ذهن آدمهايي، منتظر بودم قبل از نوشتن به خودش بگويم.
راحت تر از قبل عقايدش را در مدت معاينه باليني مي گويد. عصباني و شاكي است. حق دارد و نگران است.
كمي خارج از معاينه صحبت مي كند و فقط دلم مي‌سوزد و نمي‌دانم براي خودم، خودمان يا او...؟
سه ماه قبل رفته بودم سوئد. يك فاميل دكتر آنجا زندگي مي كند. به توصيه قوم و خويش (بخوانيد به سيخ زدن هر كي من را ديد و نديد) از 4 روز سفر به آنجا به يك ملاقات و معاينه با متخصص مغز و اعصاب سپري شد.
2 ساعت معاينه باليني، مشاهده عكس ها و ام.آر.آي ها و آزمايشها و گزارش پرونده بيمارستان طول كشيد.
تشخيص پزشك خودم  با مشاور تيم پزشكي تاييد شد.
مراجعه مستقيم به نورولوژيست را خوب و دقيق خواند.
زمان تشخيص را مناسب ترين زمان اعلام كرد.
زمان و نوع داروهاي تجويز شده را هم بهترين حالت معرفي كرد.
در عين حال از تجربه پزشكان ايراني در مورد ام.اس تعريف كرد و زمان اقامت و دليل مراجعه به او را پرسيد كه گفتم فقط طبق توصيه فاميل (سيخ هاي برنده سنت) در عين اعتماد كامل به پزشك خودم.
تحسين و ستايش كرد پزشكم را و البته طبق اخلاق اروپايي من را.
دو ساعت معاينه حدود 27 برابر ويزيت هر بار پزشك متخصص اينجا، هزينه داشت.
گزارش معاينه را به انگليسي نمي‌توانست بنويسد و قرار است به سوئدي بعد از سه ماه بالاخره بدهد كه هنوز در راه است.
پزشك من مثل بقيه هم در بيمارستان خصوصي كار مي‌كند و هم در بيمارستان آموزشي-دولتي. بيماران را اول به دولتي مي‌فرستد مگر اينكه بيمار بعد از بستري شكايت داشته باشد و بخواهد منتقل بشود به خصوصي.
استاديار دانشگاه است. مهربان و شوخ و اهل روحيه دادن. در بيمارستان هر روز صبح اول وقت تك تك بيمارانش را شخصن مي‌بينيد و هر از گاهي دانشجوها هم همراهيش مي‌كنند. هر بيماري ديگري هم در اتاق باشد كه سوال داشته باشد و يا موردي براي مطرح كردن با وجود اينكه پزشكش نيست اما با دقت گوش مي‌دهد و راهنمايي مي‌كند. هر سوال تخصصي هم بپرسي گرچه با شوخي، اما به هر حال جوري برايت توضيح مي‌دهد كه بفهمي و خيالت راحت بشود.
داشت مي‌رود سوئد براي پانل تخصصي راجع به ام.اس مي‌تواند برنگردد. مي‌تواند بي اخلاقي معمول ايراني ها را در كار داشته باشد. مي‌تواند دانشجوها را رها كند. مي‌تواند درمان را آنقدر طولاني كند كه مثل بقيه جاهاي دنيا بشود ... . اما هنوز...
نمي‌دانم كي قرار است فكر كنم كه چقدر دير شد، چرا هيچ كسي و هيچ نهاد مسئولي كاري نكرد.