یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۴

جنگل


نمی شود از پدر و مادر انتظار داشت که نگران آینده ام نباشند. اما وقتی ما دو جور متفاوت نگاه می کنیم، هم توضیح ندادن جوری که فکر و زندگی می کنم، نگرانیشان را بیشتر می کند، هم توضیح دادنش. و اصلا نمی شود گفت هزینهء کدامش کمتر است.
مثل وقتی که شب تو یک جنگل پر مه گم شده ای. تصمیم اینکه هر جور شده راه را بیابی بهتر است یا اینکه تا سپیده صبر کنی.
آن شب من تو جنگل از خستگی و و حشت گریه ام گرفته بود و فکر می کردم ماندن بهتر است. همیشه هم ترجیح دادم همه چیز را توضیح بدهم به جای پنهان کردن.
آن شب که اشتباه کرده بودم، وقتی به روستا رسیدیم فهمیدم، امیدوارم توضیحاتم ، اشتباه نبوده باشد.

هیچ نظری موجود نیست: