شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۵

روز شمار تا من !

به جايي مي‌رسيم. مكث مي‌كنند. مي‌گويند بايد به فلاني بگوييم بيآيد توضيح بدهد.

مي گويم فكر مي‌كنم چنين است و چنان و تحليل مي‌كنم.

مي‌گويد: تو چند روز سر كلاس بودي؟ مي‌گويم: دو- سه بار. مي‌گويد: اينجا را هم بودي؟ مي‌گويم: نه! اما تو، الآن از روي متن خواندي به نظرم بايد چنين باشد. دو سه ساعت گذشته است. سرم درد مي‌كند. حوصلهء ادامه ندارم. از جمع جدا مي‌شوم.

شايد يك سال پيش بود،‌ شايد هم كمي ديرتر... گفت تو روابطت كمي مشكل داري؟

گفتم: بله خانم دكتر! زود از آدمها خسته مي‌شوم. از اينكه كار جمعي انجام بدهيم بعد از مدتي احساس كسالت و خستگي مي‌كنم. مثلن هيچ وقت نمي‌توانم با آدمها درس بخوانم يا پا به پا ورزش كنم يا كار مشترك گروهي طولاني انجام بدهم.

تستها را ورق مي‌زند. مي گويد با همهء همه؟ مي‌گويم نه! اما اگر كسي پيدا بشود خيلي كم و به ندرت ممكن است.

مي‌گويد طبيعي است. اشكالي در تو نيست،‌ جز اينكه خيلي باهوشي. خيلي. به نظر مي‌آيد اين را مي‌داني و توقع خودت از خودت هم زياد است. نه؟

مي‌گويم كم پيش مي‌آيد كه كاملن راضي باشم،‌ هميشه فكر مي‌كنم كه بيشتر مي‌توانستم.

مي‌گويد براي اينكه بيشتر مي‌تواني.

روز شمار معكوس شروع شده است. باورم نمي شود اين آخرين امتحانهاي اين دورهء لعنتي و طولاني باشد. شايد بيشترين هزينه‌اي كه اين دوران 6-7 سال از من گرفت، حس عقب ماندنم از خودم و از انتظارات و توقعات خودم بود. روز به روز كه مي‌توانستم ولي اجازه درس و امتحان نداشتم، ذره ذره احساس تمام شدن مي‌كردم. آنقدر از خودم خجالت مي‌كشيدم كه هيچ چيز ديگري برايم آن همه سخت نبود. حالا اين دو هفته...

من از من عقب مانده است. من از من ناراضي است. من از من شاكي است. من از من انتظار برآورده نشده دارد.... من منتظرم باش! شايد فاصله كم باشد.

۳ نظر:

ناشناس گفت...

درباره ي آرمان پوسيده

آرمان معناي زندگي است. اگر آرماني نباشد زندگي لطفي ندارد. درست است كه شرايط سياسي و اجتماعي هرج و مرج گونه ي امروز، همه چيز را بي معنا و بيهوده كرده است اما اين به معناي نادرستي و بيهوده گي آرمان نيست.
من با خيلي از بچه هايي كه شما در مطلب آرمان پوسيده در مورد آنها سخن گفتي، زندگي كرده ام. به جرات مي توانم بگويم كه پاك ترين، و صادق ترين افراد اين جامعه بودند. و درست به همين خاطر در معرض سخت ترين و وحشتناك ترين بلايا قرار گرفتند. و اين بهايي بود كه بايد براي پايبندي به آرمانشان كه در واقع همان انسانيت و صداقت بود مي پرداختند.
.........

رزا

Parastoo گفت...

رزاي عزيز! به پاكي و صداقت آنها شك ندارم. شايد تنها كساني كه بشود هنوز ارزشهاي انساني درشان ديد آنها باشند. اما معلوم است كه اين آرمانها كامل نبود. كافي نبود. چيز بزرگي كم داشت و آن ارزش زندگي فردي هر كس بود. آن ارامش واقعي بود. الآن اگر امثال گنجي ماهها در اعتصاب غدا مي‌مانند،‌حاضرند به خاطر ارزشهايشان سالها در زندان بمانند، در عوض آنقدر آرامش درون دارند كه بعد از ان همه سختي هر روز غرق در خنده ببينيش. يا وقتي او مشغول و سرگرم آرمانهايش است، نگران غرغرهاي همسرش و ناخلفي بچه‌هايش نباشد. اول زندگيش را كامل كرده است و بعد مبارزه آرماني. من منظورم از آرمان ايده‌آلها بود. چيزهايي كه برايش مي‌جنگيم. چيزهايي كه بهش اعتقاد داريم.

ناشناس گفت...

سلام پرستو خانم
بعد از مدت ها به وبلاگی رسیدم که حرف برای گفتن داره... یعنی حرفاش واقعن آکواریومی است! تعجب نکن... پست های صفحه ی اول وبلاگت رو خوندم جالب بودن از یکی دو تاش خیلی خوشم اومد مثل: بازدید جناب و return... امیدوارم همیشه شیشه های آکواریوم نگاهت را تغییر ندهند... حرف زدن ها باید شکل ماهی های داخل آکواریوم تو باشند راحت و آروم و پر از شیطونی.
نیلوفری باشی