گفت اما اگر او برداشت ديگري بكند و عاشق بشود باز تو مسئولي... گفتم نيستم. چون رفتار من شفاف بوده است اين گردن بيتجربگي خودش ميافتد.
اما روياها.... . اين كه در رويايي معشوقه باشي.... حالا احساس مسئوليت مي كنم.
وقتي بهم زل مي زند، آرزو ميكردم كاش آنقدر توانا مي بودم كه ميتوانستم نيازش را برآورده كنم بدون اينكه خودم آسيب ببينم.
همان طور كه در مورد آن استادي كه يك نقص عضو مادر زادي داشت احساس مسئوليت ميكنم و هنوز هم از اينكه باهاش مواجه بشوم خجالت ميكشم، چرا؟ چون فقط سالم بودن من را، بر خلاف خودش، محدوديتي براي بيان احساسش تصور كرد. خجالت مي كشم كه چرا سالمم!
يا آن عقب افتادهء ذهني را كه حسرت با هم بودنمان را ميكشيد. باز چون من سالم بودم. حالا هم.....
نسبت به آدمهاي كه خواستهشان را به دلايل منطقي نميپذيرم احساس دين مي كنم، شايد به خاطر غروري كه يك بار ازش چشم پوشيدهاند. چقدر اين حس به جاست؟ و چرا اين همه اذيتم ميكند؟
اما روياها.... . اين كه در رويايي معشوقه باشي.... حالا احساس مسئوليت مي كنم.
وقتي بهم زل مي زند، آرزو ميكردم كاش آنقدر توانا مي بودم كه ميتوانستم نيازش را برآورده كنم بدون اينكه خودم آسيب ببينم.
همان طور كه در مورد آن استادي كه يك نقص عضو مادر زادي داشت احساس مسئوليت ميكنم و هنوز هم از اينكه باهاش مواجه بشوم خجالت ميكشم، چرا؟ چون فقط سالم بودن من را، بر خلاف خودش، محدوديتي براي بيان احساسش تصور كرد. خجالت مي كشم كه چرا سالمم!
يا آن عقب افتادهء ذهني را كه حسرت با هم بودنمان را ميكشيد. باز چون من سالم بودم. حالا هم.....
نسبت به آدمهاي كه خواستهشان را به دلايل منطقي نميپذيرم احساس دين مي كنم، شايد به خاطر غروري كه يك بار ازش چشم پوشيدهاند. چقدر اين حس به جاست؟ و چرا اين همه اذيتم ميكند؟
۳ نظر:
جامعه ی ما در بعضی جهاتشنقش های خاصی برای برخوردهای اجتماعی آدم ترسیم می کنه! که واقعن استثنایی است... بر خورد با این نقش ها برای بعضی ها به یه هنجار می ماند... امیدوارم با علمی که تو وجودت داری بتونی باهاش کنار بیای... همین که می گی من مسئول نیستم در قبالش خودش یه حس مدولیت داشتنه... همین که تو آکواریوم ازش می گی یعنی یه جورایی تعهد... که خودت هم ازش گفتی. ولی باید جنبه ها رو در نظر بگیری... معذرت می خوام از پز حزفیم
به نظر من اگر شخصی به دلیل بی تجربگی رفتار شفاف ادم رو نمی تونه بفهمه بهتره مرز دوستی با اون شخص رو کوچکترش کنیم
محمد عزيز! متشكرم كه سر زدي و به خاطر لطفت هم بسيار ممنون.
من هم به وبلاگتان سر زدم اما نميدانم چرا كامنت ذخيره نشد. بيشك حق با تو است اما كار سادهاي نيست.
رودابه جان!ميپذيرم اما اگر مجبور شديم خيلي از روابط را به همين خاطر محدود و سانسور كنيم چه؟ يا تا همين جاي ماجرا را كه به اين نكته برسيم و چيزي از كنترل خارج شده چه ميشود كرد؟
ارسال یک نظر