یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶

سال 1411 تا حدود 1416 شمسي

براي بيست و پنج تا سي سال بعد مي نويسم، زماني كه شايد دخترم به انتهاي دهه بيستم زندگيش نزديك مي‌شود. حالا چه فرق مي‌كند، دخترك در رحم درب و داغان من نه‌ماهگي كرده باشد يا در دل يكي ديگر از همجنسان. مهم اين است كه دختر من و تو است بي‌شك، وقتي از همكنون لحظه‌ها را بهش فكر مي‌كنم و وقتي به شاديهايش فكر كرده‌اي.
دخترم، من در يكي از روزهاي مهر 86 به شدت دلتنگ تو شدم. مي‌داني وقتي به آدم سخت بگيرند كه نيآيد، نگويد، نشنود، نخواهد،‌ نباشد و در عين حال تنها چيزي كه در دنيا داشته باشد، فقط همين بودنش باشد و هيچ جور تو تنگناهاي آقايان جا نگيرد، دلش تنگ مي‌شود. بي خود بهانه تو را مي‌گيرد پيش از بودنت. امروز به اين فكر مي كردم كه سي سال بعد وقتي تو در اوج زيبابي وحشيانه دخترانه‌ات هستي و ذهن آزادي‌خواه جوان وحشي‌ات را اين و آن ور مي‌پراني، خياباني به اسم معلم و دادگاه انقلاب را به ياد مي‌آوري يا نه؟ از زناني كه افشره زندگيشان را تخمك وجود تو كردند و از زنانگي تنها اجبار به نبودنشان را چشيدند چيزي مي شنوي؟

فكر مي‌كردم كه دختر من حس خواهد كرد كه وقتي دوستي را جلوي چشمت دست بسته وسط جمعيت كشان كشان مي‌برند و تو فقط مبهوت دور ون منحوسشان مي گردي كه نشاني از جا و مكان بيابي، چه احساسي دارد؟
وقتي وسط تعطيلي‌هاي به اصطلاح خودشان شب قدر،‌ حكم حبسش را تاييد مي‌كنند كه تا 80 سال بهشت را براي خودشان بخرند، چطور شب بلند ناقدرشان تنگ فشار مي‌آورد روي روحت؟

فكر مي‌كردم دخترم باور خواهد كرد كه مادرانش را تو كوچه پس كوچه‌ها، لاي پلاك ماشينها مي‌جستند و از ترس از دست دادن دومين شلوارشان، سين جيم مي‌كردند كه چرا باز از تبعيض جنسيتي گفتيد؟ مي دانم شنيدن اين واژه در اوج جواني و بيست سالگي براي دختركم سنگين خواهد بود اما من هم باورم نمي‌شد، شنيدن و گفتن و تحليل و منع قانوني كه اجازه براي دومين شلوار آقايان را لغو كرده است، اين همه هراس‌انگيز باشد كه از ساعت 7 صبح بخواهند ثابت كنند كه دو دستي به شلوارشان چسبيده‌اند.

عطشناك فكر مي كردم كه كاش دخترم ناتواني مردان اين روزگار را به ياد نيآورد كه چطور ناتواني‌هاي خودشان در مديريت روابطشان را جسارت‌گونه به مادرانش تقديم كردند، و كاش زمانه او مردان توانمند قابل عشق ورزيدن را برايش بار بيآورد.
دخترم چه اهميت دارد كه بعد از دقيقه اي بحث حقوقي و نظري با مرد، پسرك همراهش تذكر گونه اسم يار مرد را مي آورد كه اگر فلاني بود حتمن امضا مي‌كرد؟ تو افسوس مادرانت را به خاطر مي‌آوري؟ ته دلم فرياد مي‌كردم كه پسرك تازه شهوت شناخته! اگر مي‌دانستي به خاطر چند دختر جاخالي كرده‌ام و گم شده‌ام، اسم خودت را گم مي‌كردي چه برسد به اسم يار دوستت را... .
يا چه اهميت دارد كه با لبخندي كه قهرمان بودنش را مي‌خواهد تذكر بدهد، بعد از زمان طولاني بحث و مثال و نمونه و گپ مي‌گويد جسارتن اگر اجازه بدهيد من امضا نكنم؟ راستي تو هم هنوز تندي حرفهاي مادرانت را همراه داري؟ گفتم شما عمري است جسارت كرديد، اين هم رويش. كاش تو از اين تندي‌ها، تندي‌ها عشق آزاد را ميوه گرفته باشي. كاش عاشقان روزگاران تو نام، حضور، و خود تو را از ترس رسوايي حذف نكرده باشند در ذهن و زبان و چشم و خاطرهايشان.

دخترم از صميم قلب آروز مي‌كنم، روزگارت آنقدر دور باشد از ما كه كلمه‌اي از حرفهاي من را باور نكني و بخندي به كوته‌بيني روزگاران مادرانت.
دخترم حاضرم از همين امروز نباشم، اما بدانم كه مهرهاي روزگاران تو، جز يادآوري روزگار مدرسه و عاشقانه‌هاي دو نفره پاييزي و اشتياق آغاز هر چيز تازه در جواني دغدغه‌اي از جنس جنسيت تو نداشته باشد.
دخترم اين روزها را شاد زندگي كن، به ياد روزهاي شادي كه شايد مادرانت داشته‌بوده‌اند و اما فقط به كوتاهي پذيرش وجودشان بوده است.
دخترم بارانهاي مهر را با تمام وجود ببلع،‌ كه مادرانت همه وجودشان را باران نسل تو مي‌كنند.
دخترم تپشهاي قلبت را، زيباترين موسيقي كه مادري مي‌تواند بشنود، پاس بدار كه تپشهاي هراس هيچ وقت زيبا نبود و نيست.
دخترم...

هیچ نظری موجود نیست: