ذهن ما طوري ساخته شده است كه به محض اين كه اطلاعات بهش ميرسد، شروع ميكند به پردازش آنها و شبكه عصبيش را تكميل ميكند.
مثل بقيه ساختههاي بشري كه شبيهسازي شده از ساختار ذهن انسان است، براي تمام پردازندهها هم حالتي به عنوان انتظار وجود فيزيكي ندارد. يا هست يا نيست، حتي اگر هم انتظار باشد، يا تاخير، در يك زمان ثابت است، حتي بعضي وقتها بازهء بزرگي از زمان، اما به هر حال انتهايش مشخص است كه تازه آن موقع هم نيست و اين يعني منبع به چيزي كه هست تخصيص داده ميشود نه اينكه معلق بماند تا ... .
به نظر ميآيد به همين دلايل است كه آدم هم در شرايط انتظار كاركرد چنداني ندارد و تحليل ميرود، چون اطلاعات آدم قابل دور ريختن نيست و قبل از پردازش هم بايگاني نميشود، حالا انتظار يعني ذهن را معلق نگه دار و پردازش نكن تا ... و تو اين فاصله هم قسمتي از ذهن مشغول است، چون اطلاعاتش بايگاني نشده است، يعني استهلاك منابع ذهن.
حالا چي شد به اينها رسيدم؟ وقتي قرار است جلوي ذهنم را بگيري كه اتفاقات را تحليل نكند، تا مثلن فلان داده ديگر هم بهش برسد تا بعد تكيمل بشود، يا به زبان خودماني قضاوتي از اتفاقات نداشته باشم تا مثلن فلان و بهمان بشود، سختترين كار است كه هر چه بازه زماني بيشتر هم بشود، انجامش ناممكنتر ميشود.
اگر به من داده بيشتري كه به قول تو لازم است، نرساني ذهنم تحليلش را شروع ميكند، چه خوشت بيآيد چه نه! و براي اينكه بعد با دادههاي جديد، به تحليل جديد برسم و قبليها پاك بشود، باز زمان لازم است و اين يعني ايجاد انتظار براي تو؛ مگر اينكه قدرت و خشونت و فشار تو، يا محيط مردسالار، بيشتر باشد و من را مجبور به پذيرش چيزهايي بكني.
منتظر گذاشتن آدمها هم مرتب خودش را بازتوليد ميكند. مثل خشونت. يا شايد هم مثل محبت.
مثل بقيه ساختههاي بشري كه شبيهسازي شده از ساختار ذهن انسان است، براي تمام پردازندهها هم حالتي به عنوان انتظار وجود فيزيكي ندارد. يا هست يا نيست، حتي اگر هم انتظار باشد، يا تاخير، در يك زمان ثابت است، حتي بعضي وقتها بازهء بزرگي از زمان، اما به هر حال انتهايش مشخص است كه تازه آن موقع هم نيست و اين يعني منبع به چيزي كه هست تخصيص داده ميشود نه اينكه معلق بماند تا ... .
به نظر ميآيد به همين دلايل است كه آدم هم در شرايط انتظار كاركرد چنداني ندارد و تحليل ميرود، چون اطلاعات آدم قابل دور ريختن نيست و قبل از پردازش هم بايگاني نميشود، حالا انتظار يعني ذهن را معلق نگه دار و پردازش نكن تا ... و تو اين فاصله هم قسمتي از ذهن مشغول است، چون اطلاعاتش بايگاني نشده است، يعني استهلاك منابع ذهن.
حالا چي شد به اينها رسيدم؟ وقتي قرار است جلوي ذهنم را بگيري كه اتفاقات را تحليل نكند، تا مثلن فلان داده ديگر هم بهش برسد تا بعد تكيمل بشود، يا به زبان خودماني قضاوتي از اتفاقات نداشته باشم تا مثلن فلان و بهمان بشود، سختترين كار است كه هر چه بازه زماني بيشتر هم بشود، انجامش ناممكنتر ميشود.
اگر به من داده بيشتري كه به قول تو لازم است، نرساني ذهنم تحليلش را شروع ميكند، چه خوشت بيآيد چه نه! و براي اينكه بعد با دادههاي جديد، به تحليل جديد برسم و قبليها پاك بشود، باز زمان لازم است و اين يعني ايجاد انتظار براي تو؛ مگر اينكه قدرت و خشونت و فشار تو، يا محيط مردسالار، بيشتر باشد و من را مجبور به پذيرش چيزهايي بكني.
منتظر گذاشتن آدمها هم مرتب خودش را بازتوليد ميكند. مثل خشونت. يا شايد هم مثل محبت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر