دوشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۹۴

ادامه میراث فرهنگ کپی برداری در کار



تا اینجا که کارآموز شماره دو سخت‌کوش به نظر می‌آمده است. چیزهایی که باید یاد بگیرد زیاد است، ولی تنبل نیست و البته اعتمادبه‌نفسش راحت افت نمی‌کند. ولی می‌شود نمود اِشکال آموزشی را در دختری چنینی که می‌خواهد برای مهارت‌یابی و کار خوب حسابی تلاش کند، دید.
ویژگی‌های کاربردی فلان پروتکل ارتباطی را ازش پرسیده بودم، بلد نبود. قرارمان، با هر دو کارآموز، این بود که اگر چیزهایی را بلد نیستند، یادداشت کنند و روز بعد، جواب را بیاورند. چند روز اول سر اینکه از کجا پیدا کنند و از کی بپرسند و چطور و کجا جستجو کنند با تعجب من را مبهوت کردند؛ چون علی‌رغم اینکه مثل بقیه جوان‌های این دهه از بیشتر شبکه‌های ارتباطی این روزها خبر داشتند و استفاده می‌کردند، با وجود این، با جستجوی این‌جور چیزها در اینترنت زیاد آشنا نبودند و از آن عجیب‌تر اینکه از هر آدمی حتی تسهیلگری که کارش بی‌ربط به کار ما بود و فقط من رابطه خوبی باهاش داشتند هم این‌جور چیزها را می‌پرسیدند و من مجبور می‌شدم چند بار شکل رابطه‌های خودم را با آدم‌های مختلف و ربط کارمان به آن‌ها را برایشان توضیح بدهم. خلاصه وقتی کارآموز شماره دو پروتکل ارتباطی را توضیح می‌داد به عدد متراژ رسید، یک‌چیزی شبیه این گفت که حدود 6-7 فوت ... . موضوع این بود که درست نمی‌گفت 6 فوت یا 7 فوت؟ گفت «همین حدودها. نوشته بودم.» بهش گفتم «مهم نیست که این را حفظ باشی. مهم این است که بدانی که از چه منبعی می‌شود دقیقش را درآورد و اگر هم درآوردی و نوشتی از رویش به من بگو. فرق تو به‌عنوان مهندس وقتی داری به من جواب سؤال تخصصی را می‌دهی با صحبت در تاکسی همین است که تو باید دقیق بگویی. بعد هم این طولی که می‌گویی چند متر می‌شود؟ فرض کن من دارم راجع به طراحی یک سیستم و طول کابل ارتباطی در کارخانه‌ام از تو سؤال می‌کنم. وقتی می‌گویی فوت یعنی من باید دقیقاً چند متر حساب کنم؟»
معلوم شد که از جستجوی اینترنتی و گوگل درآورده و داده‌ها را خام برای من کپی کرده است و آورده است. به نظر می‌آید سیستم آموزشی و البته کل جامعه به این سمت رفته است که کپی‌برداری بدون نام و بدون برداشت ما از منابعی که از آن‌ها کپی می‌کنیم و بدون هیچ تحلیلی، صورت می‌گیرد و عملاً بیشتر آن داده‌ها را غیرقابل استفاده و غیرکاربردی می‌کند. با خنده آن روز را پیش می‌بریم و راجع به این کپی‌برداری صحبت می‌کنیم و می‌گوید که پروژه لیسانس را هم سفارش داده بیرون برایش انجام بدهند و من با چشم‌های باز صداقتش را تحسین می‌کنم و می‌گویم البته بهتر بود به من یا هر کس دیگری که جای من بود نمی‌گفتی ولی درهرحال بازار کار خیلی فشرده‌تر و سخت و تنگ‌تر از آن است که به این شکل پیش برود. اگر تو خودت بلد نباشی و نخواهی یاد بگیری، خیلی راحت کارت به کس دیگری واگذار می‌شود و تو باید بروی.

دوشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۹۴

انگیزه های کار کاردن زنان چیست؟



بعدازاین که کارآموز شماره یک اعلام کرد که می‌خواست بگوید که دیگر نیاید به اش گفتم می‌خواهی بیشتر فکر کن، بعد با هم دوباره صحبت می‌کنیم. احساس کردم دارد واکنش مقاومتی نشان می‌دهد. احساس کردم بیشتر از هر کس می‌خواهد خودش، خودش را تنبیه کند و یا شاید هم می‌خواهد از برخوردهای دیگران مثل من، مجموعه شرکت یا رئیس با خودش جلوگیری کند.
طبق قراری که دو- سه هفته‌ای می‌شد که گذاشته بودم، نیم ساعت آخر روز می‌آمدند برای صحبت راجع به کارهای روز و چک کردن دقیق آن‌ها و اگر لازم شد سؤال‌های تکمیلی من روی گزارش‌های آن‌ها. معمولاً صحبت‌های آخر روز در اتاقی بدون حضور همکارهای دیگر برگزار می‌شد و هرکدام جداگانه ولی خواسته بودم موضوعات فنی را با هم در میان بگذارند و با هم رویش فکر کنند. خوبی این کار این بود که بینشان بااینکه عملاً رقابت کاری گذاشته‌شده بود، ولی ازنظر اخلاقی، رقابتی شکل نگرفت. این بار هم شماره یک با شماره دو صحبت کرده بود و تصمیمش را برای او هم تعریف کرده بود. به شان گفتم که من روی ترک کردن کار زن‌ها خیلی حساسم و نیز دو- سه ساله دارم راجع به اش می‌خوانم و کار می‌کنم. می‌دانم معمولاً یک دلیل ندارد و مجموع دلایل و فشارها آن‌ها را به این تصمیم وادار می‌کند و خواستم دلایلش را بگوید. چیز مشخصی نگفت و من به جایش می‌شمردم: کار اینجا سخت است می‌دانم. فضا برای ماها تنگ است و پرفشار. من سختگیری می‌کنم که البته برای کیفیت کارتان در فضای رقابتی با مردان است. آموزش اگر کافی نیست بهتر است که راحت و زودتر به ام بگویید. زیاد خوش‌اخلاق نیستم می‌دانم. ولی خب سعی می‌کنم با تبعیض مثبت با هم پیش برویم. اگر به جای شما پسرهایی با این کیفیت بودند، خیلی زود گزارش می‌دادم و هر دوشان را راحت رد می‌کردم. در جواب هرکدام از این‌ها چیزهایی می‌گفتند که شاید بیشتر تعارف بود طبق فرهنگ معمول جامعه. ولی در مورد آموزش هر دو ظاهراً صادقانه گفتند که اتفاقاً خیلی هم خوب و مفید بوده است. شماره یک گفت باید برود و بیشتر تمرین کند و چیزهای بیشتر بخواند. دوباره گفتم که هر چیز که قرار بخواند و یاد بگیرد خودش می‌داند که در چه سطحی است و از طرف چه جور کسانی آموزش داده می‌شود. منظورم همکارانی که حالا می‌شد با هرکدام رابطه خوبی بگیرد و اگر سؤالی هست راحت و در تعاملی دوطرفه ازشان بپرسد، چنانچه تجربه کرده بود. اگر مرور درس‌های دانشگاه را می‌گوید که همین‌جا هم می‌تواند علاوه بر خواندن، عملی آن‌ها را مرور کند. درنهایت فرصت برای تجربه در هیچ آموزشگاهی مثل محیط کار و به‌خصوص اینجا نیست؛ و ازشان پرسیدم بگویید باید چه‌کار کنیم؟
باز دو روز و یک آخر هفته گذشت. صبح اول وقت گفتم دستگاهی را که با تست خودش خراب‌شده از روی ماشین دمونتاژ کند و دنبال ایراد اصلی بگردد و سعی کند خرابی را تعمیر کند. همچنین اضافه کردم که خطای انسانی در هر جایی پیش می‌آید. مهم این است که بتواند اصلاح کند و سعی کند کمتر پیش بیاید. باید دورش را خالی کند که تمرکزش بیشتر بشود و روی هر مسئله جدا و متمرکز فکر کند. تلاشش را بیشتر کند و با دقت کار کند.
حدود ده روزی خیلی تأثیر داشت. دستگاه تعمیر شد. تمرکزش بیشتر شد و زمان بیشتری در کار متمرکز بود. به نظرم روحیه‌اش هم بهتر شده بود. تا به دو هفته رسید. گفت می‌خواهد اعلام کند که دیگر نیاید و هیچ دلیلی ندارد جز اینکه می‌خواهد زبان بخواند و برای دکترا و گرفتن پذیرش اقدام کند. انگار اعتمادبه‌نفسش برگشته بود و خودش را بخشیده بود؛ اما انگیزه کار کردن تمام‌شده بود. مرحله‌ای که برای بعد انتخاب کرد به نظر ساده‌تر می‌آمد. باز هم درس خواندن و برگشتن به هویت دختری با مدارک عالی تحصیلی، حتی بیکار و وابسته و ساکن خانه پدری. این برای من یعنی خیلی خیلی فاصله زیاد است.

یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۴

زنان در چه شرایطی از کار کناره گیری می کنند؟

یک و نیم روز کامل می‌خواستم نروم شرکت. از بین همه کارهایی که کارآموز شماره یک از قبل در دست داشت و نتیجه‌ای از آن‌ها گزارش نداده بود، سه تا کار را انتخاب کردم. یکی از آن‌ها بررسی عملکرد یک محصول تازه بود که تمام هفته قرار بود انجام بدهد ولی پیش نرفته بود و من خودم آن را انجام داده بودم. یاداداشت نویسی و علامت‌گذاری در نوشته‌ها و مثال نویسی در متن و همه آن‌ها را که خودم پیش برده بودم و برای یک نمونه دیگر بود، بهش دادم و گفتم گرچه نباید این را به شما می‌دادم و خودت باید پیش می‌بردی، ولی برای سرعت کار می‌توانی از این‌ها استفاده کنی و نمونه دیگر را که شبیه به این است بررسی کنی و تفاوت‌هایش را دربیاوری. دو کار دیگر هرکدام بیش از سه هفته از شروع به کارش می‌گذشت و هرروز فقط می‌گفت نشد و کمکی که می‌خواست این‌طوری بود: «می‌شود بگویید چه جوری است؟» و من هر بار در جواب این سؤال کلی و نامشخص سؤال‌های مرتبط می‌پرسیدم و اشاره می‌کردم که باید جزئیات را به آن صورت چک کند. اولِ روز کاری بعد قرار شد راجع به این سه کار یک گزارش کلی و شفاهی بدهد که هرکدام را چطور پیش برده است.
روز کاری مقرر رسید، زیاد سرحال نبود برعکس من که بعد از یک استراحت خوب برمی‌گشتم. نیم ساعتی کارهای خودم را چک کردم و در حالی داشتم ادامه می‌دادم از او پرسیدم که چه خبر و چه کرده است. خبرهای کلی گفت که چه درخواست‌هایی آمده و چه کرده است و کارهای قبلی را کی پیگیری کرده است و همین. از سه کاری که به اش سپرده بودم پرسیدم. صبر کرد اتاق خلوت بشود و همکارها بیرون بروند و با مکث و مِن و مِن متوجه شدم نمی‌خواهد جلوی آن‌ها (دو تا مرد تکنسین، همکار) بگوید. بعد گفت که یک کار خیلی بدی کرده است. متعجب ادامه‌اش را پرسیدم. توضیح داد که وقتی داشته یکی از آن سه کار را انجام می‌داده به خاطر اشتباه کاری خودش یکی از محصولات را خراب کرده است. دلیل خطا را پرسیدم، با بغض گفت که فقط اشتباه خودش بوده است. دوباره پرسیدم چی باعث شد که خطا کند با اینکه روی همان دستگاه بارها با هم شبیه آن کار را انجام داده بودیم و دقیقاً می‌دانست باید چه چیزی را در نظر بگیرد، باز همان جواب که چیزی نشد فقط خودم اشتباه کردم. وقتی کسی جلوی آدم بغض می‌کند، بااینکه شرایط احساسی است ولی او هم دارد یکی از راه‌های مقاومت در مقابل سرزنش شدن را استفاده می‌کند؛ حالا هر دلیلی برای بغض باشد ولی به من می‌گوید از دلایل اصلی فرار می‌کند.
 روزهای اول که آمده بود خیلی تعجب می‌کردم و نمی‌توانستم وقتی بغض‌کرده یا گریه می‌کرد به‌قدر کافی مسئولیت کارش را یادآوری کنم ولی دیگر آن روز خیلی به‌سختی سعی کردم تحت تأثیر بغضش قرار نگیرم. واقعاً خیلی تحت‌فشار بودم. ولی موضوع این بود که از روز اول به او و کارآموز شماره دو گفته‌شده بود که بعد از مدتی فقط با یکی از آن‌ها قرارداد بلندمدت بسته می‌شود و حالا و بعد از شش ماه، دو هفته قبل از آن روز نبودنم، تصمیم برای استخدام کمتر از یک ماه اعلام‌شده بود. می‌دانستم که همین اعلام، هردوی آن‌ها را مضطرب کرده است. وقتی این را به شان گفتم چشم‌های هر دوشان خیس شد و البته خودشان را کنترل کردند. همچنین من را مضطرب کرده چون گزارش نهایی را باید من به‌عنوان مسئول مستقیم می‌دادم. از روزهای اول از رفتار من مشخص بود که نظرم راجع به کار هرکدام از آن‌ها چیست و خب البته که به شماره یک کار بیشتری یاد داده بودم، شاید چون زودتر آمده بود و به نظرم دو ماه زودتر فرصت را نابرابر می‌کرد، گرچه شماره دو دیرتر آمده بود به خاطر دانشگاه و امتحان‌ها و البته انتخاب خودش. ولی این را هم یادآور شده بودم که من نسبت به زن‌ها همیشه سعی می‌کنم با تبعیض مثبت برخورد کنم و اگر آن‌ها پسر بودند نه این‌همه انرژی می‌گذاشتم برای آموزش و نه برای گزارش راجع به کارشان تعلل می‌کردم؛ اما می‌فهمیدم که در هر حال فشار کار را برایشان بیشتر کرده است و همین یعنی تنگی فضای کار.
سه روز آینده هم بی‌اینکه من در گزارشم اضافه کنم یا صحبتی از آن اتفاق باشد گذشت و کارآموز شماره یک هرروز بی‌حوصله‌تر و کم‌دقت‌تر و پرخطاتر می‌شد. سراغ یکی دیگر از آن سه کار را گرفتم، دوباره روی نمونه‌ای که من تست کرده بودم از روی یادداشت‌های من فقط یکی از آزمایش‌های من را امتحان کرده بود و همین؛ و کار سوم عملاً هیچ پیش نرفته بود. ازش دلیل بی‌انگیزگی‌اش را پرسیدم و اینکه کار را چطور می‌خواهد پیش ببرد؟ گفت اتفاقاً می‌خواسته با من صحبت کند. ابراز اشتیاق کردم و گفتم که همین حالا بگوید. در کمال بهت من گفت که می‌خواسته بگوید دیگر از شنبه نیاید.

یکشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۹۴

دختران کار یا خانه؟

دو ماه و نیم بعد از کارآموز شماره یک، یک دختر دیگر هم اضافه شد که اینجا به اسم کارآموز شماره دو می‌خوانمش.
کارآموز شماره دو لیسانس مهندسی داشت و تازه فوق‌لیسانس همان رشته لیسانسش هم قبول‌شده بود و قرار بود پنجشنبه‌ها را به کلاس‌هایش برسد. 9 سال از من کوچک‌تر است. به قول خودش صفرکیلومتر بود و هیچ تجربه کار نداشت، حتی بی‌ربط و موقت و داوطلبانه. اخلاق شماره 2 نرم‌تر به نظر می‌آمد. گرچه تک‌فرزند است و عزیزکرده. طبق معمول رفتار رایج، از همان ابتدا حسابی مشت‌ومال همکارهای دیگر را دریافت کرد که درست دستش بیاید که فضای کار با خانه چه تفاوت‌هایی دارد. گرچه بدقلقی نمی‌کرد و شاید خیلی از تکه‌هایی را که بارش می‌کردند متوجه نمی‌شد یا حداقل این‌طور نشان می‌داد. خیلی حواسم بود که همکارها این شوخی‌ها را بیش‌ازاندازه پیش نبرند که از ابتدا رابطه‌شان با او این‌طور تعریف نشود که توپ بازی‌شان است. جاهایی دخالت می‌کردم یا سریع اصل منظور همکارها را توضیح می‌دادم که خودش را برای جوابی در همان حد آماده کند. به‌خصوص تکنسین‌های مرد که کار مشترکی با او انجام می‌دادند منتظر بودند که از خانم مهندس تازه‌کار سوتی بگیرند تا هرروز ماجرا را با آب‌وتاب پیش ببرند. اشکال بازار کار جدید ایران است که افراد خیلی دیر وارد بازار کار و روابط کاری می‌شوند. زمانی که بعضاً مهارتی هم در هیچ زمینه‌ای ندارند و در عوض مدارک کت‌وکلفتی دارند که جامعه از ابتدا بر آن‌ها ارزش‌گذاری کرده است و همین ارزش، توقع فرد را بالا می‌برد و نمی‌گذارد آن‌ها به‌سادگی روابط خودشان را تنظیم کنند یا هر مهارتی را بخواهند یاد بگیرند.
کارآموز شماره دو دید گسترده‌ای بر کل کار نداشت و خودش را برای سمت کارشناس فروش آماده کرده بود و برخلاف انتظار من که فکر می‌کردم دختری که مهندسی می‌خواند، توقع کاری بیشتری باید از جایگاهی در آن قرار می‌گیرد داشته باشد، شماره دو این‌طور نبود. اولین روزی که باید باهم یک دستگاه را باز می‌کردیم تا اشکال سخت‌افزاری را چک کنیم وقتی من شروع کردم با تعجب گفت هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد خانم مهندسی این‌طور کارها را انجام بدهد؛ در حالی تازه داشتم با پیچ گشتی، پیچ‌های دستگاه را باز می‌کردم و حتی به تست برد هم نرسیده بودم، کمی یکه خوردم. از او دلیلش برای رشته مهندسی خواندن را پرسیدم و این‌که چه انتظاری از رشته‌اش داشته است؟ برایش توضیح دادم که اینجا باید این کارها را هم یاد بگیرد که البته ربطی به این‌که مرد باشد یا زن ندارد. از واحد کارآموزی او در دانشگاه پرسیدم و پروژه لیسانسش. تقریباً هیچ‌چیزی از این دو تا نیاموخته بود. گویا در کارخانه‌ای که برای کارآموزی دوره دانشگاه رفته بود، کسی او را بازی نداده است؛ و بنابراین چیزی هم یاد نگرفته است.

دختر دیگری چند سال قبل برای کارآموزی دانشگاهی آمده بود. پدرش سرپرست فنی یک کارخانه بزرگ بود. سه ماه آمد و رفت و سال بعدازآن بلافاصله بعد از تمام شدن درس ازدواج کرد و دیگر کار نمی‌کند.
یک جایی نوشتم که دختران برای محیط کار تربیت نمی‌شوند و دارم می‌بینم که این روند تشدید شده است. برنامه حکومت در این مورد به نظر درست عمل کرده است.

جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۴

اعتماد به نفس زنان در فضای مردانه



خیلی زود تلاش کردم ارتباط کارآموز شماره یک را با مشتری‌ها برقرار کنم. هفته سوم به‌تدریج و با نظارت مستقیم و بعد از ماه اول غیرمستقیم؛ دیگر از شروع ماه دوم همه تماس‌های پشتیبانی و سؤال‌های فنی به کارآموز یک وصل می‌شد. مگر کسانی که اصرار داشتند با من صحبت کنند یا مواردی که کارآموز از پسش برنمی‌آمد. در تمام طول روز هم بعد از هر تماس سؤال‌های بیشتری از من می‌پرسید و سعی می‌کردم گفته‌هایش به مراجعین را اصلاح یا کامل کنم.
مشکل دو تا بود. یکی خود ِکارآموز شماره یک، دومی هم شرکت‌های همکار و مشتری‌ها.
درست یادم نیست روزهای اولی که خودم سر کارمی رفتم که البته اینجا نبود و شرکت مهندسی دیگری بود، پشت تلفن یا حضوری چطوری با مخاطب صحبت می‌کردم ولی یادم است خیلی کم پیش آمد که لحن صحبت من مشکل پیش بیاورد. شاید هم چون معمولاً زیادی جدی بودم و همین جدی بودن در روابط دیگرم چه دردسرهایی که پیش نیاورد.
مشکل دوم را اول می‌نویسم؛ جمله‌ای شبیه کلیشه‌های لوس. از شرکت‌های همکار قدیمی یا مشتری‌هایی که پروژه‌های قبلی را با آن‌ها انجام داده بودیم، بیشترشان به کارآموز شماره یک واکنش نشان می‌دادند. واکنش‌ها البته متفاوت است. گاهی معمولی در حد پرس و جوی حال و احوال من که کجا هستم و چه می‌کنم. گاهی هم خیلی جدی و سخت که به‌هیچ‌وجه با کارآموز شماره یک صحبت نمی‌کردند حتی اگر من نبودم در حد طرح مسئله نیز نمی‌گفتند و فقط زمان آمدنم را می‌پرسیدند که دوباره تماس بگیرند. دو سه باری به افرادی ازاین‌دست یادآوری کرده بودم که خانم مهندس (کارآموز شماره یک) هم چیزهایی را در حد سؤال‌های آن‌ها می‌تواند جواب بدهد، ولی همچنان داستان همان بود که بود. گرچه این آدم‌های سخت‌گیر با من هم سال‌های اول سخت ارتباط گرفتند و تا مدت‌ها به من و حرف‌هایم اعتماد نداشتند.
مشکل کارآموز شماره یک آهنگ صحبت و میزان اعتمادبه‌نفسش بود. در شروع کار، آهنگ صحبتش با مراجعین که بیش از 98% مرد بودند کمتر شبیه برخورد عادی با یک مراجعه‌کننده برای خدمات تخصصی بود. یا خیلی تند و از بالا بود، انگار که دارد با یک مزاحم خیابانی صحبت می‌کند یا اگر من قبلاً تاریخچه‌ای از آن مشتری گفته بودم و فرضاً در مورد فلان تخصص و مهارتش صحبت کرده بودم، شبیه مرد جذابی که دختران سعی می‌کنند از آن دلربایی کنند، بود. می‌دانستم هر دو لحنش مشکل برایش درست می‌کند، اما روزهای اول روشی پیدا نمی‌کردم که جوری بگویم که برخورنده نباشد و در عین حال درست منظورم را برسانم. ولی خب سعی می‌کردم هرازگاهی خاطره چیزی از تجربه‌های قبلی برایش تعریف کنم.
اعتمادبه‌نفسش هم شبیه آهنگ صحبتش دوقطبی بود. بعضی چیزها را خیلی قاطع و حتمی می‌گفت و بعضی چیزهای دیگر را هم آن‌قدر مردد و غیرمطمئن می‌گفت که طرف نمی‌دانست بالاخره مثلاً سیم فلان را وصل کند یا نکند. در مورد پاسخ‌های قطعی دو سه باری تذکر دادم اینی که می‌گوید مثلاً از الف به جیم می‌رسد و غیرازاین نیست، ممکن است الزاماً این‌طور نباشد و کسی پیدا بشود که در تجربه‌ای به خ و دال هم رسیده باشد؛ می‌شود به‌جایش گفت تا حالا، این‌جور که ما دیدیم در تجربه‌ها یا در ابزاری که ما استفاده می‌کنیم و ... .
برای نمونه اعتمادبه‌نفس کم کار آموز شماره یک، یک روز من شرکت نبودم، به گوشی من زنگ و پرسید که «آقای فلانی رو دستگاهش فلان آلارم را گرفته است و الان پشت خط منتظر است، بگویم چه کند؟» عجیب بود چون دقیقاً سه روز قبلش خود کارآموز در دفتر روی یک سیستم دیگر با همان مشکل روبرو شده بود و مرحله‌به‌مرحله سعی کرده بودم او را راهنمایی کنم تا خودش مشکل را پیداکرده و حل کند. با خودم فکر کردم شاید آموزش این مورد کافی نبوده است. در هر حال پشت تلفن توضیح دادم.
روزهای بعد موقع مرور کارهای هفته گفتم که «انتظار نداشتم تجربه آموخته را به این زودی فراموش کند و پشت تلفن از من بپرسد.» همچنین راجع به شرایط کاری که داشتیم سعی کردم فضا را تعریف کنم: «کار ما معمولاً اورژانسی نیست. به‌جز موارد خیلی کمی که خط تولید کارخانه‌ای یا کارگاهی مشکل داشته باشد و مراجعه‌کننده در محل باشد و بخواهد همان لحظه سریع اشکال را برطرف کند، در بقیه موارد معمولاً مراجعین تلفنی در دفتر کارشان هستند و در حال برنامه‌نویسی و تست برنامه. حل مشکلشان درزمانی سریع‌تر از حدود 30 دقیقه تا یک روز کامل و گاهی حتی بیشتر، ضروری نیست؛ بنابراین اگر به چیزی اطمینان نداری یا یادت نیست محترمانه ازشان وقت بخواه تا بررسی کامل و دقیق انجام بدهی و بعد دوباره تماس بگیر و دقیق آنچه را که خودت مطمئنی و تست کردی و جواب گرفتی برایشان توضیح بده.» کارآموز گفت «آخه آقای مهندس فلان خیلی وارد است، وقتی گفت این دلیل اشکال را به وجود آورده فکر نکردم اشتباه می‌گوید، در صورتی اشتباه بود و من نباید به او اعتماد می کردم.» سخت بود همه تنگی فضای کار صنعتی برای زنان را با داستان تصویر کنم. ولی گفتم «بحث اعتماد به او یا کس دیگری نیست. آقایان مهندس، اغلب اعتمادبه‌نفس خیلی زیادی دارند. حداقل خیلی زیادتر از بیشتر ما خانم‌ها در همین موارد. گاهی اشتباه‌های خودشان را جوری بیان می‌کنند که تو اگر به خودت اطمینان کافی نداشته باشی، نمی‌توانی به اشتباه آن‌ها خدشه وارد کنی. ولی واقعیت این است که حتی افراد خیلی ماهر هم ممکن است اشتباه کنند یا دچار خطا بشوند. نیازی نیست با آن‌ها درگیر بشوی فقط ازشان بخواه فلان فرآیند کاری را دوباره با تو و مرحله‌به‌مرحله برای اطمینان بیشتر تو از فهمیدن صورت‌مسئله چک کنند. آقایان مهندس شاید بیشتر با این روش که دستشان را بگیری و بگذاری مرحله‌به‌مرحله خطایشان را خودشان ببینند و کشف کنند، کم‌کم به دانش و مهارت تو اعتماد پیدا می‌کنند.»
بعد از بیشتر از 10 سال کار کردن در چنین محیطی حتی نوشتن این‌ها هم برایم سخت است.