فصل دیگری ست
که سرمایش
از درون
درک صریح زیبایی را
پیچیده می کند... شاملو – ( یک جایی تو شبکه پیداش کردم )
یک تحلیلی می گفت که قرن بیست و یک، قرن اضطراب و تشویش و تحول و نیز عدم امنیت و آرامش برای زنان است.
زود به مصداقش در مورد خودم رسیدم. آنقدر ورزش می کنم و راه می روم و می دوم که تمام تنم مثل اینکه تب داشته باشم، داغ داغ است و خستگی امان فکر و خیال برایم نمی گذارم، با این حال خوابهای هر شب لحظه ای قطع نمی شود و به محض این که چشم باز می کنم اضطراب شروع می شود تا خود شب.... .
این دو ماه لعنتی، خیلی برایم اهمیت دارد! شاید از کار استعفا دادم... شاید هم از خودم استعفا دادم.... اما گفته باشم، هر چه فشار دیگر، از هر موضوع و جریان دیگر هم دارید، رویم سوار کنید، من زندگی خواهم کرد.