یکشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۵
بالاخره بچهها را بردند بند 209
طبق آخرین اخبار بازداشت شده گان را در دو مینی بوس سوار کرده و به بند دویست و نه بازداشتگاه اوین منتقل کرده اند. بند دویست و نه زندان اوینٰ متعلق به وزارت اطلاعات است.
خانواده های بازداشت شدگان در بیرون بازداشتگاه وزرا دست به اعتراض زده اند و یک خبرنگار هلندی حاضر در محل نیز دستگیر شده است.
ماموران به خانواده های بازداشت شده گان اطلاع داده اند که لااقل تا فردا کسی آزاد نخواهد شد و فردا با خانواده برخی از زنان تماس خواهند گرفت تا برای آزادی آنها وثیقه تهیه کنند و سایر زنان کماکان بازداشت خواهند ماند
عکسهای تعدادی از زنان بازداشت شده در تجمع مسالمت آمیز امروز صبح مقابل دادگاه انقلاب- بخش اول
عکسهای تعدادی از زنان بازداشت شده در تجمع مسالمت آمیز امروز صبح مقابل دادگاه انقلاب- بخش دوم
استقبال از 8 مارس
سخنراني شادي صدر به هم خورد. چون تو وزار در بازداشت بود.
مادر جلوه، پدر انتصاريها، همسر سميه، همسر پرستو و و و ...وقتي ملتهب و نگران با لبخند جلوي وزار ايستاده بودند، فكر ميكردم چطور آدمهايي كه آن تو هستند رويي براي جواب دارند؟
نوشين، پروين، سارا ،مريم،زارا،نيلوفر، محبوبه، طلعت، ناهيد، الناز... ليست را نگاه ميكنم. حالا چرا وزرا؟
جانداشتهاند.
از بچههاي رسانهء كمپين كه گويا همهشان...
زنستان مرتب خبرهاي وزار و باقي ماجرا را ميگذارد.
شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۵
قانون مدني= لذت يكطرفه مردانه (2
با اينكه خيلي جاها در توجيه وجود مهريه آن را هديهاي از طرف مرد به همسرش ميدانند يا خيلي از حقوقدانان از صداق استفاده ميكنند و آن را دليلي بر صدق محبت مرد به زن ذكر ميكنند( با اشاره به قرآن البته)، اما موضوع اين است كه به نظر مهريه بهاي چيزي جز رابطهجنسي كه بين مرد و زن برقرار ميشود نيست. و البته بهايي كه فقط مرد بايد در ازاي تمتع جنسي به زن بدهد.
گويي كه تاكيد بر يكطرفه بودن لذت، يا بياهميت بودن لذت زن آنقدر بديهي بوده است كه حتي در عوض لذت، مرد بايد چيز ديگري به زن بدهد. يا شايد بهتر باشد بگويم لذتش را از زن بخرد. به طور خاص آيهء 24 سورهء نساء ميگويد:" زناني را كه براي استمتاع انتخاب ميكنيد اجور آنان را بپردازيد." كه خيلي از فقها و حقوقدانان هم با اشاره به همين آيه مهريه را جز اصول ازدواج قرار دادهاند.
يك مورد جالب ديگر در بارهء مهريه و آن اين كه در صيغه يا نكاح منقطع ( واژه استفاده شده در متون حقوقي) در صورت ذكر نشدن مهريه عقد باطل ميشود در صورتيكه در ازدواج دائم يا نكاح دائم ذكر نكردن مهريه موجب بطلان عقد نميشود.
به نظر ميرسد، واضع قانون با اين فرض كه در زندگي دائم در هر صورت ممكن است مرد كارهاي ديگري در قبال لذت يكطرفهاش براي زن انجام بدهد كه ذكر نكردن مهريه چيزي را باطل نكند، (مثل دو معاملهگري كه سر قيمت آن اول با هم شرط نميكنند چون كه قرار است طرف مشتري دائم شخص باشد و مطمئن هستند كه با هم كنار ميآيند.) اما در صيغه چون مدتدار و محدود است و ممكن است فرصت جبران پيش نيآيد به خاطر همين تعيين قيمت را همان اول جز اصل لازم گذاشته است. و در مورد آنها هم در وسائل الشيعه نوشتهاند كه : زناني كه به عقد منقطع در ميآيند اجير شده اند( مستاجرات).
و يك چيز ديگر هم اين كه زماني كه بعد از وقوع عقد، طلاق صورت بگيرد، قانون دو حالت را براي اين مورد در نظر گرفته است:
و حالت دوم وقتي طلاق قبل از نزديكي صورت بگيرد، در اين صورت نصف مهريه اسمي يا مقداري كه در تمتع مرد هست فقط بايد پرداخت بشود.
جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۵
قانون مدني جنسي (1
بنابراين از حالا تا روز 8 مارس، چيزهايي را كه به ذهنم برسد مرور خواهم كرد:
اول از نكاح شروع ميكنم. بيشتر حقوقدانان نكاح را اينطور تعريف كردند: " نكاح رابطهاي حقوقي- عاطفي است كه بوسيله عقد بين زن و مرد حاصل ميگردد و به آنها حق مي دهد كه با يكديگر زندگي كنند؛ و مظهر بارز اين رابطه حق تمتع جنسي است."
بنابراين با اين صراحت در اشاره ميتوان بدون توجيهات اضافي و تفره رفتن در هر مورد دليل صريح هر مورد را به سادگي برداشت كرد.
يكي در مورد اجازهء ازدواج براي دختران: طبق قانون اجازهءازدواج دختر را پدر يا جد پدري يا قاضي دادگاه بايد صادر كند، البته به شرطي كه دختر بالغ و باكره باشد. حالا حتي اگر دختر قبلن ازدواج كرده و يك بار طلاق گرفته است اما همچنان باكره است، نيز براي ازدواج مجدد بايد از پدر كسب اجازه كند.
اما دختري كه باكره نيست، حتي اگر قبلن ازدواج هم نكرده است اختيارش دست خودش است.
حالا فرض كنيد دختر سيو دو سالهاي كه تحصيلات عالي دارد، سالها تجربهء شاغل بودن و در اجتماع رابطه داشتن با انواع و اقسام آدمها را دارد اما باكره است، بايد موقع ازدواج از پدرش كسب اجازه كند.
در عوض دختر 15 سالهاي كه در اثر يك اتفاق، مثل تصادف يا حتي تجاوز بكارت را از دست داده، براي ازدواج خودمختار است و نيازي به اجازه پدر ندارد.
اين كه قدرت تصميم گيري و تعقل دختران را قانون به قسمتي فيزيكي مرتبط دانسته است، كه بود و نبودش بيشتر به رابطهء جنسي وابسته است، خيلي جالب است. به نظر قانون مدني ما جز جنسيترين قانونهاي دنيا است. كه بيشتر از هر چيز ديگري در انسان(زن) فيزيكش مورد توجه است.
** مدتي پيش خانم مهرانگيز كار عزيز به چندين مورد از منظر حقوقي پرداخته بودند كه بسيار مفيد بود.
پنجشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۵
ذاتي يا اكتسابي؟
يك تفاوتهايي گرچه خيلي كوچك و بياهميت به نظر ميآيد اما مجموع آنها اساس خيلي از تفاوتهاي بزرگتر را ممكن است تشكيل بدهد.
دخترهايي كه كنكور ارشد ميدهند، بايد حدودن بيست و دو ساله به بالا باشند، در بهترين حالت البته. ساعت پنج عصر هنوز خورشيد غروب نكرده است و مركز شهر جاي امن و راحتي است. شايد از هر 5 نفر، 3 نفر بودند كه مرد، پسر يا مادري دنبالشان آمده بودند. وسايلشان را ميگرفتند و خوراكيي چيزي دستشان ميدادند و با ماشين شخصي و يا حتي پياده راه ميافتادند.
دور و برم را با تعجب نگاه كردم. موبايل را صدادار كردم، ماشين را روشن كردم، راه افتادم و شكلاتي را كه به جاي ناهار سر راه خريده بودم، گاز زدم.
به نظرم در حوزهء پسرها از اين خبرها نبوده است. حالا ميشود فردا يك نگاهي هم انداخت محض اطمينان.
اما اسمش را چي بايد گذاشت؟ تقويت روحيه؟ پشتيباني عاطفي؟ يا چيزي شبيه وابستگي؟
یکشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۵
آفتاب اسفند
خيلي خستهام. كاش آفتاب ميتوانست خستگيها را آب كند.
بايد جور ديگري امتحان كرد. تنهاي تنها اما با غرور. هر حرفي كه شبيه به درخواستي باشد، حتي اگر درخواستي به جا و منطقي ممنوع! ميخواهم تنها باشم. تنهاي تنها!
اين كه چي من را به اينجا رساند مهم نيست. مهم اين است كه حالا اينجايم و نميخواهم ذرهاي، ذرهاي حتي به عقب برگردم.
آفتاب اسفند! تو بلدي آزردگيها را پاك كني؟ آفتاب اسفند! تو ميتواني غرور دستخورده را كامل كني؟ آفتاب! چيزي از مهرباني هنوز هم داري؟ بايد چيزهايي را دوباره بياموزم. آفتاب! تو بگو روزي اين تنهاييها و سختيها را فراموش خواهم كرد؟ بايد تحمل يادم بدهي. بايد... بايد... بايد... .
شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۵
پنجشنبه، اسفند ۰۳، ۱۳۸۵
خوابيدگي
"خواب ميبينم يك جايي تنها هستم. شب است و من با عجله ميخواهم يك ماشين گير بيآورم و به خانه برسم.
يك معتاد ميآيد نزديك. ازم چيزي ميخواهد مثل كبريت يا چيزي شبيه آن. ميگويم ندارم و فاصله ميگيرم. رها نميكند. چندين بار مصرانه پيگيري ميكند. عصبانيم ميكند. تهديدم ميكند با يك چاقو كه خط خطي ميكنماااا.
مي آيد جلو بازوي چپم را چندين بار چاقو ميكشد. جاي زخمها روي بازويم به وضوح يادم ميماند. بازويم را با دست محكم نگه ميدارم. تو خواب درد دارم. ميدوم. دنبال يك ماشين كه به خانه برساندم. از جاي بريدگيها خون ميآيد."
حوصله و وقت اين كه به تفصيل نظريههاي مربوط به اين موضوع را توضيح بدهم ندارم فقط چند تا لينك كلي:
در خواب با فرد معتاد مواجه شدن، به اين معنا است كه احساس ميكنيد شخص ديگري در موقعيتي، كنترل حقيقي واقعهايي را در دست گرفته است.
يك جاي زخم يا بريدگي را روي بدن يا صورت خودتان ببينيد، يعني در حال تحليلرفتن يا مأيوس شدن هستيد.
اگر در معرض خطر قرار گرفته يا زخمي يا كشته شده باشيد، اين خواب دلالت دارد برجنبهها و ابعاد دلسرد كننده و مأيوس كننده در عشق و يا دردسر و مشكل در رابطه با تحصيل و امورمدرسهتان. پس، در جنبه خاصي از زندگيتان، بايستي محتاطتر و مراقبتر باشيد. اگر در خواب، ازخطر فرار كنيد و دور شويد، يعني در دايره اجتماعي و امور تحصيلي تان، به مقام و منزلت برتري دستمييابيد و مورد توجه خاص قرار ميگيريد.
خنجر، چاقو و شمشير همگي در خواب ميتوانند نشان دهنده خشم و عصبانيت شديد شما نسبت بهخودتان و يا ديگران باشد. فرويد تمام چنين وسايل و ابزاري را نشانههايي قضيب مانند تلقي ميكرد.
اگر خواب دستهايتان را ببينيد، به اين معنا است كه فردي بارور و پرورنده به همراه توانايي و قابليتنزديك شدن به ديگران و مراقبت و حمايت از آنها هستيد. اگر خواب ببينيد كه دستهايتان مجروح وزخمي شدهاند، اين نشانگر ناتواني و عجز شما در قبال مراقبت از خودتان يا درماندگي و ضعف نسبت به برقراري ارتباط با ديگران است. احتمالا در قبال آزادي يا عملكردهايتان احساس محدوديت ميكنيد. دست راست نمايانگر ماهيت اجتماعي و خونگرم شما و مرتبط با انرژي مردانهتان است. در حالي كهدست چپ نمايانگر ماهيت بارور، پرورنده، حمايتگر و مرتبط با ويژگيهاي زنانه شما است.
خون در خواب، معاني متعددي دارد. اگر خواب ببينيد كه از بدن خودتان خون ميآيد، اين خوابنشانگر احساس كمبود قدرت است.
اگر در خواب، در تاريكي گم شده باشيد، اين خواب نشاندهنده احساسات اندوه، غم و عدم امنيت شما است.
فقط ميتوانم بگويم جالب است. و مسلمن تفسير شخصيم را سانسور ميكنم.
سهشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۵
كمپين و فيلترينگ
تغيير برای برابری، سايت اينترنتی کمپين يک ميليون امضا در کمتر از دو هفته برای سومين بار فيلتر شد. با وجود راه اندازی آدرس جديد سايت، جمعی از فعالان کمپين تصميم گرفته اند با راه اندازی وبلاگ هايی به نام «تغيير برای برابری» اقدام به انتشار مطالب جديد سايت کمپين کنند.
از همين رو کميته رسانه کمپين برای گسترش اصلاعرسانی ، از کليهی وبلاگنويسان حامی کمپين در هر نقطهی دنيا، میخواهد در صورت امکان، هر کدام يک وبلاگ با نام« تغيير برای برابری» راهاندازی کرده و همزمان با انتشار مطالب جديد در سايت کمپين، آنان نيز همان مطالب را در وبلاگهايی که راهاندازی کردهاند منتشر سازند.
اين حرکت جمعی علاوه بر آسان کردن دسترسی مخاطبان به مطالب سايت فيلتر شده کمپين می تواند روشی مسالمت آميز برای اعتراض به فيلترينگ نيز باشد.
هر بار فيلتر شدن سايت کمپين، علاوه بر اختلال ميان سايت با مخاطبانش و نيز تحميل وقت و انرژی بسيار، بار مالی را نيز به اعضای کمپين که همگی بهطور داوطلبانه فعاليت میکنند تحميل میکند. هزينهی خريد دمين جديد (آدرس جديد) هر بار بالغ بر ۱۰هزار تومان است و تمامی هزينه های سايت از طريق کمکهای مالی اعضا و حاميان کمپين تامين میشود، از همين رو کميته رسانه کمپين از هر پيشنهادی که به شکستن سد فيلترينگ و نشر مطالب سايت کمپين کمک کند استقبال می کند.
در اولين گام شش وبلاگ به صورت همزمان از امروز آغاز به کار می کند.علاقمندان به دريافت مطالب کمپين از پايگاه های اينترنتی فيلتر نشده می توانند با اضافه کردن آی دی we4change@yahoo.com در ياهو منسجرشان هر روز آدرس های فيلتر نشده سايت کمپين را دريافت کنند .
برای ارسال وبلاگهای جديدی که به اين منظور راهاندازی میکنيد نيز می توانيد با کميته رسانه کمپين از طريق ايميل onlinewechange@gmail.com تماس بگيريد.
مطالب جديد کمپين در اين وبلاگ ها منتشر می شود:
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlLWNoYW5nZTEuYmxvZ2ZhLmNvbS8%3D
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlY2hhbmdlMS5ibG9nc3BvdC5jb20v
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlY2hhbmdlLmJsb2dmYS5jb20v
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlNGNoYW5nZS5ibG9nc3BvdC5jb20v
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlNGNoYW5nZS5ibG9nZmEuY29t
http://fiwh.net/index.php?q=aHR0cDovL3dlLWNoYW5nZTUuYmxvZ2ZhLmNvbS8%3D
شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۵
هيچها
پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۵
پس از سركشي
خاموش ماند و در فكر شد. انگار در يك آن، هنگام گذر جوشان خود، به پرتگاهي رسيده و مانده باشد. ژرفاي پرتگاه را حالا پيش چشم خود ميديد. شتاب انديشه! پرواز پندار. خاموشي بيپايان بود.
دختري بالغ، پرميل و پر هوس، سودايي، هوشيار، دل روشن، كنجكاو، بيپروا، جسور و پرشور....
شيرو مي داند كه پا بر پلهء تازهاي ميگذارد. شيرو با چشم باز قدم برميدارد. شيرو ميداند عطش عشق او را به دوزخ هم بتواند كشاند. شيرو پيشاپيش، رنگ خون خود بر خنجر برادر ميبيند. شيرو مردانه دل به سفر داده است....
" ...سفر بيگانهوار خود آغاز ميكنم. خدانگهدار زندگاني هميشه، زندگاني آرام، زندگاني تسليم."
سلام سركشي، سلام خروش!
***
سهشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۵
ازدواج خواهم كرد
ميگويد: نميدانم بين تربيتي كه از كودكي داشتم و تضادي كه فاصله سني و يا شايد تفاوت انديشه بينمان ايجاد ميكرد كدام را بايد برميگزيدم؟
ميگويد:خيلي از نقصها را سعي كردم اصلاح كنم. خيلي سعي كردم راجع به خلاها با هم صحبت كنيم.
ميگويد: تا آن موقع هم همه چيز خوب پيش رفته بود. اعتماد كامل وجود داشت. يك جور اطمينان كه گاهي ميفهميدم بيش از سنم است و اين بهم انرژي ميداد.
ميپرسم: و آن تصميم؟ و آن رفتار؟
ميگويد: خوب آن موضوع بزرگي تو ذهنم بود. حدود چهار پنج سال قبل از آن ماجرا بهش فكر ميكردم. خيلي راجع بهش خوانده بودم. چهارچوب مذهب را هم خيلي براي انطباق چيزي كه بهش فكر ميكردم، بالا پايين ميكردم. الگوهاي خوبي هم درآورده بودم ازش. هيچ انساني اين بين آزار نميديد. قرباني نميشد و مورد ظلم واقع نميشد.
ميپرسم: تو به اينها قبل از ماجرا انديشيده بودي و يا بعدش؟
ميگويد: قبلش. و حتي تمام دلايلم را هم شايد بين سه تا چهار ماه مدام براي راضي كردن او ميگفتم.
ميپرسم: مگر او راضي نبود؟
ميگويد: نه كه نخواسته بود، نه كه تمايل نداشت، فقط ميگفت غير اين جور هم ميشود. تمام حرفش اين بود كه مسئوليت بزرگي دارد و نميخواست او مسئول باشد.
ميپرسم: پس چطور شد كه مسئوليت گرفت؟
ميگويد: نه! نگرفت. من تمام مسئوليتش را خودم پذيرفتم. و اشكهايش ميريزد.
ميپرسم: پشيماني؟
ميگويد: پشيمان نه! اما حالا كمرم گويي دارد تا ميشود زير مسئوليتش. و آسمان و زمين گويي دارند لعنت ميفرستند. و رفتار او... شايد فقط آمين به لعنت آسمان و زمين ميگويد با اشاره چند صدباره به اين كه مسئوليتش را خودت پذيرفتي وگرنه من كه .... .
ميپرسم: دقيقن چي ناراحتت ميكند؟
ميگويد: نمك بر زخم شدنش به جاي آرمش بخشي.
ميگويم: از درگيريت بگو.
ميگويد: من اولن كه دروغ گفتن براي مثل مرگ بود و هست. و بعد ديدن نگراني و اذيت شدنش را بيش از آن نميتوانستم تحمل كنم. مادرم را ميگويم.
ميپرسم: از همان اول همه چيز بد جلو رفت؟
ميگويد: نه! اولش توضيحاتم قانع كننده بود و آرامش بخش.. ولي هر چه زمان ميگذشت كوچكترين اشارهاي به موضوع، كوچكترين يادآوري چيزي شبيه آن، كوچكترين چيزي راجع به آيندهام همه چيز را از سر تازه ميكرد برايش.
ميگويد: ديگر تحمل ندارد. ميگويد زودتر ازدواج كن و برو. اينجا بودنت با آن وضعيت آزارم ميدهد. آزار هر روزه و خورنده.
ميپرسم: تو چي جواب دادي؟
ميگويد: گفته بودم كه رو چه چيزهايي حساسم. نميخواهم بيش از اين آزارش بدهم. دارم به كسي فكر ميكنم كه بيش از يك ماه نتوانستم تحملش كنم. او ازدواج به اين زوديها در برنامهاش بود. شايد هزينهء سنگيني به نظر بيآيد، اما زندگي تنهايم هم برايش آزاردهندهتر است. ازدواج فقط دلش را خوش ميكند. دلم ميخواهد دلش خوش بشود.
ميپرسم: پس خودت چي؟ پس آني كه ديگر هيچ حرفي ازش نميزني چي؟
ميگويد: تا 10- 15 سال سعي ميكنم تحمل كنم بدون بچه و بعد از آن كه موضوع يادش رفت يا حسابي كمرنگ شد برايش شايد اگر زنده مانده بودم، همه چي را از صفر شروع خواهم كرد اگر طلاق لازم بود با طلاق و اگر نه يك متاركه ساده.
ميپرسم: باز هم از او نگفتي؟
ميگويد: آن روزي كه من مسئوليتش را تنها گرفتم و او همه مسئوليت را به من تنها محول كرد، آن روزي كه لعنت زمين و آسمان را با تكرار هزار بارهء اشتباه صداقتم آمين گفت، فهميدم كه به راستي تنهايم. حتي بهش نخواهم گفت چون واقعن هيچ ربطي به او ندارد.
ميپرسم: و اين تصميمت قطعي است؟
ميگويد: يك چيز آزارم ميدهد. كسي را كه به ازدواج باهاش فكر ميكنم، آزار خواهم داد، او شايد آرزو داشته با كسي زندگي كند كه دوستش داشته باشد و من فقط ميتوانم تحملش كنم همين و نه ذرهاي دوست داشتن. توجيهي براي اين ظلم نيافتهام هنوز. ولي به محض اين كه چارهاي يافتم، يا او با وجود سرديم اصرار كرد، تصميم را اجرايش ميكند.
از پيشش ميآيم. سردم است. دلم ميخواهد بلند بلند گريه كنم و فرياد بزنم. تمام خوابهاي جسدها اين مدت تو ذهنم ميرود و ميآيد. هر چه جسد تو خيابان است ميبينم. دلم برايش ميسوزد. دلم براي خودم ميسوزد.
یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۵
صفر و يك
خواب ديدم، نزديك جايي بوديم مثل يك رودخانه، درياچه، باطلاق يا .... من و عدهاي كه چهرههايشان را برخلاف هميشه تو خواب واضح ميديدم. تو خواب همه آشنا بودند، اما هيچ كس از آشنايان يا دوستان واقعي نبود.
مردي شايد مسن، حدود پنجاه يا شصت ساله در حال كتاب خواندن تو آب افتاد، داشت غرق ميشد. هركس سعي ميكرد كمكش كند. شب بود. سرد بود. من هم رفتم كمك. كشيديمش بيرون. داشتند جايي ميخواباندنش كه هنوز مسير رفت و برگشت آب بود. رفتم جلو كشاندمش عقبتر. دهنش قفل شده بود. تو خواب جسد يخ كرده و سرد شدهاش كامل يادم است.
نبضش را گرفتم، تند ميزد. گفتم زنده است. الان به هوش ميآيد. داشتم انگشتم را ميبردم طرف دهنش كه راهي براي تنفس باز كنم، به هوش آمد....
خواب ادامه داشت. عجيب بود.
وحشتناك است، از آدم توقع صفر و يك بودن ميرود. يا بايد عاشق باشي يا متنفر. يا بايد بخواهي، يا بايد حالت به هم بخورد. دلمان، و ذهنمان پارتيشن بندي شده است فقط براي دو فرمت تنفر و عشق.
داد ميزنم. بلند. واضح. رسا. آدمهاي خطي! من از تنفر و عشق، هيچكدام، را بر ميگزينم. هرگز از شما قاضيان همهچيز دان متنفر نميشوم، چون دلم براي ضعفتان ميسوزد. همانطور كه هرگز بيش از اين كه يك انسانيد نيز دوستتان نخواهم داشت.
هرگز نميتوانم ميلههاي ذهن آدمها را ناديده بگيرم، گرچه در همان حال ميبينم كه گاه قفسسازان، چيزهايي از صميميت و دوستي و صداقت هم دارند.
شعار نسبيت بدهيد و آزادي، من به تنهايي به جاي همهء شما، نسبينگر و آزاده زندگي خواهم كرد. تمام اتهامهايتان هم قبول. خودخواهم و مغرور.
نگو كه مقايسهام اشتباه است، بدون بودن چيزي اين همه كنترل ميشوم و اين همه فشار و محدوديت تحمل ميكنم، واي به وقتي كه چيزي هم ميبود!!!
همه چيز بود و من چنان آزاد بودم و آزادانه رفتار ميكردم كه... كوتاه. كوتاه بايد كرد فهم ناشدنيها را. فقط! خوب فاصله مياندازيد. و خوب مهر تاييد پشت هم بر تصميمها و رفتارهايم ميزنيد. مرحبا! مصممترم ميكنيد!
شطرنج با دختران
هر كي يك نظري ميدهد و چيزي ميگويد. ميگويم چي شد اين نسبت...؟درصد...را درآورديد؟
دخترها ميخندند و دولا ميشوند تو مساله.
مسالهء بعد: بيش از 90% بازار كار دست مردان است درحالي كه بيش از 60% آمار قبولي دانشگاهها مربوط به دختران است. طبق آمار درصد زنان به مردان 51 به 49 است در كل جمعيت حدودن 70 ميليوني. حال شما بگوييد الآن چند زن بيكار داريم؟
عددها را درميآورند.
- خانم تقريب بزنيم؟
- اگر باقيمانده ميآورد بزنيد.
- خانم 36 ميليون از كل جمعيت زن هستند تا اينجا درسته؟
- تقريبن. يادت نرود وقتي تخمين ميزني بايد بگويي تقريبن. بله درسته.
- خانم 4 ميليون بيكارند.
- نه ديگر! نشد مهندس. دوباره نگاهش كن.
- خانم خانم ما درآورديم. 32ميليون.
- بله تقريبن 32 ميليون. از 36 ميليون حدود 32 ميليون بيكارند. البته فرض كرديم همه جمعيت به سن كار رسيده باشند.
- خانم اين واقعي است؟
- بله بچهها اين آمار همين امسال است. شايد چون خيلي از دخترها از موقعي كه سن شما بودند، فكر ميكردند خوب درس بخوانند كه شوهر خوبي داشته باشند...
- نه خانم! ما اصلن از شوهر كردن خوشمان نميآيد.( بقيه ميخندند و بعضيهايشان هم سرخ و سفيد مي شوند)
- به جاي اين كه خوب درس بخوانند كه كار خوبي بتوانند انجام بدهند.
- خانم ما كه فقط دوست داريم كار خوب داشته باشيم.
- شايد هم خيلي از باباها، زياد دوست نداشته باشند كه مامانها بيرون كار كنند.
- خانم باباي ما كه ....
- خانم بله باباي ما ميگويد....
- خانم مامان ما كه اصلن....
- بچهها بقيه حرفها براي بعد برويد بيرون ديگر خيلي وقت است زنگ خورده است.
چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۵
سرچشمهء سياهي
اي نامت سرچشمهء هنر
دور از تو انديشهء بدان
پاينده ماني و جاودان....
هر شبكه، هر روز بيش از ده بار اين را تكرار ميكند. هر مجري هر برنامهء مربوط و غير مربوط يك جايي بين حرفهايش دو سه بيت آن را ميخواند. ته هر سريال و هر فيلمي يك جوري بيبهانه و با بهانه از آهنگ يا كل متن اين استفاده ميكنند.
پلهاي بزرگ تهران كه روي بزرگراهها زه شده است. ميلههاي بلند براي پرچمهايي كه نميدانم براي زيبايي هستند، يا سمبل يا چه؟ ميلههايي كه مثل يك كوه چيده شدهاند. از كوتاه شروع ميشود به بلندترين و باز از همانجا شروع به كوتاه شدن ميكند، چيزي شبيه مثلث يا هرم يا نمودار پيك سينوس يا ...
چند روزي همهشان سياه بودند. سياه سياه. باد زمستان منقلبت ميكرد وقتي هفت پرچم سياه هر طرف يك پل بزرگ رو بام شهرت ميرقصيدند. اما خوب! مذهب ريشهدارتر از من و تو است.
حالا تمام شش پرچم، پرچم ايرانند و آن بالاترين باز پرچم سياه. اينامت سرچشمهء هنر... بالاتر از سياهي رنگي نيست. و سياهي از همه چيز بالاتر. و ايران و سفيدي و سبزي و سرخي همه قبل از سياهي....دور از تو انديشهء بدان.... تعلقي به مذهب ندارم، اما ميخواهم از منطقش دفاع كنم: فاصلهء بين حسين، عاشورا و كربلا تا سياهي....؟؟؟پاينده ماني و جاودان....حالا هنوز هم باد زمستاني ميوزد و اين بار پرچمهاي ايران پايين تر، به وضوح پايينتر از سياهي خوشرقصي ميكنند و يادت مياندازند كه ....عشق تو چون شد پيشهام... . يادم ميماند از مردم شهرم توقع شادي نداشته باشم، يادم ميماند مردم شهرم بيش از هر چيزي سياهي را احترام ميكنند. يادم ميماند مردم شهرم مهرباني را كوچكترين گمشدهء زندگيشان تصور ميكنند. يادم ميماند مردم شهرم ....دوراز تو نيست انديشهام....يادم ميماند...
دوشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۵
باز هم مهريه
به نظر ميرسد پاك كردن صورت مساله، سادهترين كار است.
اين كه چرا روز به روز دارد ميزان مهريهها بيشتر ميشود، اين كه مهريههاي سنگين به جاي قانون وجود نداشته، به جاي فرهنگ اجتماعي پذيرفته نشده، به جاي بازار كار نامتعادل، به جاي فشار ناهماهنگ بيش از بيش بر روي زنان، دارد تضمين تحكيم خانواده، تضمين زندگي پس از ازدواج، تضمين دوام مالي زندگي بعد از طلاق را جبران ميكند اصلن مهم نيست.
آقايان و شايد متاسفانه خانمهاي تصميمگيرنده، الآن فقط ميبينند كه زندانها دارد پر ميشود از مرداني كه توان پرداخت مهريه را ندارند و به جاي آن بايد حبس بكشند، پس شرط عندالمطالبه بودن مهريه را به عندالاستطاعه بودن تغيير ميدهند، به همين سادگي تنها كاركردي كه مهريه ميتوانست داشته باشد، را پاك ميكنند و خلاص.
اول اينكه بارها اينجا نوشتهام كه با فلسفهء مهريه مخالفم، اما زني كه تو شهرستان زندگي ميكند، شوهرش همسر دوم اختيار كردهاست، به او اجازهء كار نميدهد، اجازهء خروج از منزل نميدهد و طلاق هم جز مشكل بزرگ ديگر هيچ دردي از او دعوا نميكند، با درخواست مهريهاش ميتوانست، تا مدتي دست كم از آزار رواني و فيزيكي همسرش در امان باشد، و زندگيش را نسبتن مستقل اداره كند. اما حالا وقتي آقا توانايي پرداخت مهريه را ندارند، قانون خودش را كنار ميكشد و هيچ مسئوليتي هم در قبال هزار مشكل ديگري كه براي آن زن به وجود آمده حس نميكند.
يك خسته نباشيد بزرگ نياز دارند.
ميشد به جاي اين حق كار دائمي به زن داد. ميشد به جاي اين حق چند همسري را از مرد گرفت. ميشد به جاي اين حق ديه را برابر كرد. ميشد به جاي اين حق ارث را ميزان كرد. ميشد به جاي اين حق طلاق را به زن داد. ميشد به جاي اين، تبعيض مثبت قائل شد براي كار زنان. چطور سازمان بهزيستي ميتواند بازار كار را موظف كند كه حتمن فلان درصد نيروي كار استخدامي از طرف دولت بايد از معلولان باشد، اما نميتوان چنين تبصرهاي براي زنان در بازار كار گذاشت؟
واقعن اگر اين حقوق جابجا ميشد همچنان مهريهها سنگين ميماند؟ همچنان با كوچكترين احساس خطر، هر زني به فكر به اجرا گذاشتن مهريهاش ميافتاد؟....
چرا همهچيز را از كودكانهترين و ابتداييترين منظرش نگاه ميكنيم؟
شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۵
خليج فارس
چند تا سوغاتي از سفر:
هم امسال، هم سال قبل روزهاي تاسوعا و عاشورا سفر بودم، شهرهاي جنوبي و جنوب مركز كشور. تفاوت بسيار بزرگي در برگزاري مراسم مذهبي اين روزها بين شهرهايي كه گفتم و تهران وجود دارد. تكيه يا جايي كه گوشه كنار خيابان براي اين مراسم گله به گلهء تهران زدهميشود و سال به سال هم بزرگتر و زيادتر ميشود، اصلن در شهرهاي حاشيهء خليج فارس وجود ندارد.
تمام عزاداري در تاسوعا شب و عاشورا ظهر، در مسجد يا حسينيههاي بزرگ شهر انجام ميشود. دستههاي عزاداري از آدمهايي با ظاهري عزادار، و نه با هزار جور آرايش و زينت عزا تشكيل شده است و بيشترين چيزي كه همراهشان حمل ميشود يك يا دو پرچم و وسايلي براي تقويت صدا است. و بسته به شهر مورد نظر يك يا دو آلت موسيقي محلي آن هم فقط در يك يا دو مورد. هيچ چيزي كه كمي شبيه علم، علامت، چهلچراغ و يا حتي زنجير باشد، نديدم.
نذري پزان و پخش نذري هم بيشتر در مسجد يا حسينيهها انجام ميشود.
خلاصه اين كه به نظرم عزاداري اين روزها، در شهرستانها هنوز بسيار بيشتر شبيه عزاداري است و برخلاف آن در تهران كامل تبديل به كارناوال عاشورايي شده است.
اسم اين را ميگذارم مواجههء سنت و مدرنيسم.
نهايت دوست داشتن وقتي است كه تمام وجودت از شادي كسي كه دوستش ميداري، شاد بشود؛ حتي بدون اينكه دليل شادي او را بداني. بدون تظاهر به شادي و بدون رفتار و حرفهاي عاشقانهء مصطلح.
و حضورت وقتي حس بشود كه نياز به آرامش وجود دارد، باز بدون اينكه آرامش را تو كلمات بخواهي بچپاني و مثل يك چيز اضافه وبال گردن كني؛ بلكه فقط حضورت آرامش بيآفريند.
خيلي آرامش آفرين است كه چيزي شبيه دلتنگيهايت ببيني.
اين خيلي لذتبخش است كه زمان، فقط زمان، نظر ديگران را راجع به تو تغيير بدهد و شبيه كند به آنچه كه واقعن هستي.
و باز زمان خوب فرصتي است تا چالههاي بين حرف و رفتار پر بشود و يا بزرگ و بزرگتر خالي بماند تا تو را به قطعيت انديشه و رفتارت نزديك كند.
سفر براي من چيزي شبيه زمان فشرده شده است. مثل فايل zip شده. مثل موسيقي mp3 شده. مثل دادهء compact شده.
اين سفر از اين منظر بسيار لذت بخش بود.
و يك چيز ديگر: خشونت واژگان، بسيار از انديشهء آدميان متاثر است. دست كم اينكه كساني كه نيازي به استفاده از خشونت واژه ندارند، انديشهء كاملتر و قابل احترامتري دارند؛ شايد عكسش به اين قطعيت نباشد، يا شايد تجربهء من براي قطعي گفتنش كافي نباشد.
جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۵
گواهينامهء ضد اخلاق
تازه ميفهمم اين كه بعضي وقتها ادعا ميشود كه مردم ميخواهند كه زور بالا سرشان باشند، تا چه حد حتي در رفتارهاي جزييشان هم وجود دارد.
و دوم اين كه چقدر رانندگي مردم بيقانون كه سهله، بياخلاق است.
اگر قبلن يكي ناگهان از لاينش منحرف ميشد و بيهوا ميخواست بپيچد جلويم، با يك بوق صاف ميكرد. يا اگر سرعت انحرافش آنقدر زياد بود كه من بايد يك دفعه رو ترمز ميزدم، با يك بوق ممتد، موضوع حل ميشد.
اما حالا، هر كي هر جا دلش خواست ميپيچد. اگر تو دوپايي رو ترمز بكوبي، ماشينت با سرعت وحشتناك بايستد و تو مسيرت از وجود ناگهاني يك ماشين ديگر شوكه بشوي اصلن مهم نيست، اگر دو سانت با تصادف فاصله داري و و و ...اصلن مهم نيست، فقط مهم است كه هر كس، هر لحظه، به هر قيمتي كاري را كه دوست دارد انجام بدهد، حالا اگر تو اعتراض كردي تغييرش ميدهد. اگر نه به كارش ادامه ميدهد.
قبل از بيبوق شدن، به نظرم بوق يك چيزي شبيه يك يادآوري كوچك بود كه اگر من را نديدي، من هستم؛ اما حالا متاسفانه به نظرم بوق يعني هوووووووي يارو، بكش كنار اين راه من است.
وحشتناك است. امتحان كنيد يك هفته بدون بوق. ببينيد چي به سر هم ميآوريم.
حالا اگر اين را بخواهيم به تمام رفتار و روابط ديگرمان با آدمهاي ديگر هم تعميم بدهيم خيلي تلختر ميشود. اين كه بايد بوق بگذاري براي رفتار ديگران در مقابل خودت.
چهارشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۵
خوشبختي
اما ...