از بچههاي شركت قبلي است.
مي گويد زنگ زدم بگويم كه من هم كار تو را كردم. ميپرسم چه كاري؟ مي گويد وقتي درخواستم را براي صحبت راجع به افزايش حقوق با بيمحلي و انكار برگذار كرد، گفتم كه ميخواهم از آنجا بروم.
ميدانم كه همسر و دو بچه دارد. مي دانم كه همسرش شاغل نيست. مي دانم كه مستاجر است و وضع ماليش خوب نيست. ميگويم: يعني حالا تصفيه كردي؟
ميگويد: يك ماه وقت دادند كه به نيروي جديد آموزش بدهم. ميگويم نيروي جديد كي است؟ بچهها كه خودشان كار بلد بودند.
ميگويد بعد از تو همه بچههاي فني از آنجا رفتند. تعجب ميكنم. ميگويم پس كي را آوردند جاي ما؟ ميگويد جاي تو هيچ كس نماند، همه بعد از يكي- دو هفته ميگذاشتند ميرفتند از دست اخلاق ك ( برادر-خانم مديرعامل كه كارش با من مشترك بود.) ميگويم ولي مشكل من او نبود. ميگويد ولي او در به وجود آمدن مشكل تو بيتاثير نبود. ما بعدن اينها را فهميديم. لبخند ميزنم. اصلن برايم اهميتي ندارد. فكر نميكردم به اين زودي ازش بگذرم.
جاي بقيه يك سري را آوردند كه هيچ تجربه ندارند. ميگويم پس كار من را كي انجام مي دهد الآن؟ ميگويد خوابيده، همه چيز به هم ريخته است.
ميگويم چرا بچهها رفتند؟ ميگويد با هم نرفتند، اول آن تكنسين زير دست ك رفت، ميگفت تو ك را متعادل مي كردي ولي وقتي تو رفتي يارو ميتازانده. (چنان مستبد بود و چنان با لحن بد خورده فرمايش ميداد كه همه را شاكي مي كرد. آن زمان من يك انرژي اساسي گذاشته بودم روي اصلاح رفتار كاري او/ هفتهاي چند ساعت راجع به فلان كار و بهمان كارش حرف مي زديم. آن موقع همكارها مي گفتند تغيير رفتارش باور كردني نيست/ يادم است مدير عامل يك بار پيشنهاد مديريت نيروي انساني را بهم كرد بعد از آن تغييرات خوب و گفت تو اولين كسي هستي كه تا به حال با ك دعوا نكردي) بعد هم بقيه كم كم بعد از چند هفته، گفتند ترجيح مي دهند نيايند و رفتند.
ميگويم اميدوارم زود كار خوب گير بيآوري.
نميدانم بيكاري، اقتصاد افتضاح كه روز به روز رئيس جمهور محترم دارد خرابترش مي كند، فقر وحشتناك اخلاق كاري كه به صورت تصاعدي به نظرم زياد ميشود، سرمايه داري و و و ... به كجا ميخواهيم برسيم. آن شركت جز معدود نمونههاي توليد كننده ايراني با كيفيت خوب بود، اما هم به دليل توليدكنندگيش از نظر مالي دخل و خرجش براي راضي نگه داشتن كاركنان اسفبار بود و نميدانم به خيلي دلايل ارزش انساني و سرمايه اجتماعي هم آنجا ناديدهگرفته مي شد، البته فكر كنم اين آخري اپيدمي كاري است. و همين تبديلش كرد به يك شركت محدود خانوادگي پر چالش.
نميدانم شايد پول نفت خواه ناخواه همه ما را به مستبداني با اخلاق امپرياليستي تبديل كرده است. كارفرماها نه تنها از نظر مالي- بلكه حتي از نظر اخلاقي آدمهاي قدرداني نيستند.
مدير عامل آخرين روز بهم گفت تو خيلي سالمي، خيلي. آنقدر كه شايد من نمونهات را نديدهباشم و اين برايم بسيار ازشمند است، اما شايد براي ماندن در ايران لازم باشد، با ديد منفعت طلبي به همه چيز نگاه كني كه هميشه تو برنده باشي.
مي گويد زنگ زدم بگويم كه من هم كار تو را كردم. ميپرسم چه كاري؟ مي گويد وقتي درخواستم را براي صحبت راجع به افزايش حقوق با بيمحلي و انكار برگذار كرد، گفتم كه ميخواهم از آنجا بروم.
ميدانم كه همسر و دو بچه دارد. مي دانم كه همسرش شاغل نيست. مي دانم كه مستاجر است و وضع ماليش خوب نيست. ميگويم: يعني حالا تصفيه كردي؟
ميگويد: يك ماه وقت دادند كه به نيروي جديد آموزش بدهم. ميگويم نيروي جديد كي است؟ بچهها كه خودشان كار بلد بودند.
ميگويد بعد از تو همه بچههاي فني از آنجا رفتند. تعجب ميكنم. ميگويم پس كي را آوردند جاي ما؟ ميگويد جاي تو هيچ كس نماند، همه بعد از يكي- دو هفته ميگذاشتند ميرفتند از دست اخلاق ك ( برادر-خانم مديرعامل كه كارش با من مشترك بود.) ميگويم ولي مشكل من او نبود. ميگويد ولي او در به وجود آمدن مشكل تو بيتاثير نبود. ما بعدن اينها را فهميديم. لبخند ميزنم. اصلن برايم اهميتي ندارد. فكر نميكردم به اين زودي ازش بگذرم.
جاي بقيه يك سري را آوردند كه هيچ تجربه ندارند. ميگويم پس كار من را كي انجام مي دهد الآن؟ ميگويد خوابيده، همه چيز به هم ريخته است.
ميگويم چرا بچهها رفتند؟ ميگويد با هم نرفتند، اول آن تكنسين زير دست ك رفت، ميگفت تو ك را متعادل مي كردي ولي وقتي تو رفتي يارو ميتازانده. (چنان مستبد بود و چنان با لحن بد خورده فرمايش ميداد كه همه را شاكي مي كرد. آن زمان من يك انرژي اساسي گذاشته بودم روي اصلاح رفتار كاري او/ هفتهاي چند ساعت راجع به فلان كار و بهمان كارش حرف مي زديم. آن موقع همكارها مي گفتند تغيير رفتارش باور كردني نيست/ يادم است مدير عامل يك بار پيشنهاد مديريت نيروي انساني را بهم كرد بعد از آن تغييرات خوب و گفت تو اولين كسي هستي كه تا به حال با ك دعوا نكردي) بعد هم بقيه كم كم بعد از چند هفته، گفتند ترجيح مي دهند نيايند و رفتند.
ميگويم اميدوارم زود كار خوب گير بيآوري.
نميدانم بيكاري، اقتصاد افتضاح كه روز به روز رئيس جمهور محترم دارد خرابترش مي كند، فقر وحشتناك اخلاق كاري كه به صورت تصاعدي به نظرم زياد ميشود، سرمايه داري و و و ... به كجا ميخواهيم برسيم. آن شركت جز معدود نمونههاي توليد كننده ايراني با كيفيت خوب بود، اما هم به دليل توليدكنندگيش از نظر مالي دخل و خرجش براي راضي نگه داشتن كاركنان اسفبار بود و نميدانم به خيلي دلايل ارزش انساني و سرمايه اجتماعي هم آنجا ناديدهگرفته مي شد، البته فكر كنم اين آخري اپيدمي كاري است. و همين تبديلش كرد به يك شركت محدود خانوادگي پر چالش.
نميدانم شايد پول نفت خواه ناخواه همه ما را به مستبداني با اخلاق امپرياليستي تبديل كرده است. كارفرماها نه تنها از نظر مالي- بلكه حتي از نظر اخلاقي آدمهاي قدرداني نيستند.
مدير عامل آخرين روز بهم گفت تو خيلي سالمي، خيلي. آنقدر كه شايد من نمونهات را نديدهباشم و اين برايم بسيار ازشمند است، اما شايد براي ماندن در ايران لازم باشد، با ديد منفعت طلبي به همه چيز نگاه كني كه هميشه تو برنده باشي.