نفيسه بيشتر از همه اذيت شده است. 7-8 ساعت بازجويي و انواع و اقسام تهمت و افترا. حالا با آن جسارت ستودنيش بخشي از اتفاقات آن روز را نوشته.
شنبه نفيسه را ديدم. رنگش زرد بود و خنده بزرگ و شادش محو شده بود. چشمهايش خيره بود و مبهوت انگار دارد به خيلي چيزها فكر مي كند. اتفاق افتاده بود و وقتي داشت با لهجه شيرينش پشت همهمه جلسه تعريف ميكرد كه چهها بهش گفتند، من فقط نگاهش مي كردم.
از نفيسه هم راجع به بچه پرسيدند.
دكتر حكيمي هم روز چهارشنبه از ناهيد پرسيد چي خوانده؟ بعدكه ناهيد گفت دانشجوي دكتراي جامعه شناسي است پرسيد بچه دارد يا نه؟ و بعد از محبوبه و بعد از جواب هر دو خنديد و گفت كارهاي اصل كاريتان مانده است. و بلافاصله خودش را جمع و جور كرد و گفت البته نه اينكه اينها اصلي نباشد.
كديور را هم قبلن نوشته بودم، چند همسري را براي بچهدار شدن، اگر همسر اول نابارور است مجاز دانسته بود.
نمي دانم اشك اين بچه كه اين پايين گذاشتم را نميتوانستم اين بالا تاب بيآورم.
***
اين وبلاگ را تو بلاگ لوا ديدم: گويا پرسش و پاسخ احمدي نژا با دانشجوها را مرتب آپ ميكند.
دوشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۶
جمعه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۶
جنس تبعيض
يك سوال ساده:
چي ميشود كه كسي به تبعيض جنسيتي و نابرابري حساستر ميشود؟
اگر كسي مثل من نسبت به اين موارد حساسم، چون در زندگي شخصيم نمونههاي نابرابري كه تاثير مستقيم يا غير مستقيم بر زندگيم بگذارد زياد ديدهام. و مسلم است كه اگر زمان، حساسيتم را بيشتر كرده است به اين خاطر است كه نابرابري زندگي شخصيام را بيشتر مختل كرده است.
اما وقتي ميگويم نابرابري يا تبعيض منظورم اين نيست كه به فرض من، پدر و مادر يا برادر متعصب و غيرتي داشتهام كه برايم محدوديت به وجود آوردهاند يا بهم سخت گرفتهاند يا طوري پرورش يافتهام كه احساس ضعف يا ناتوانايي بكنم. برعكس چيزي كه من را حساس كرده است اختلاف بين چيزي است كه باهاش بزرگ شدم و ديدي كه جامعه بهم داد.
هر چه بيشتر مي گذرد فرهنگ سخت و نامنعطف مردسالار پررنگتر زندگيام را تهديد ميكند.
جالب است موقع ابراز احساس و نرمش، فرهنگ فردي فرهنگ سختگير پدرسالارانه است كه نبايد ذرهاي طرفت را شاد كني مبادا طرف بيظرفيت باشد و رو گرده زندگيت سنگيني كند و ...چون زنان ذاتن بي ظرفيت هستند از نظر عاطفي.
موقعي كه قرار است مسئوليت كاري را بپذيري، زن خودش مسئول جسم و روح خودش است حتي اگر تو هر بلايي سرش آورده باشي. موضوع اين است كه تو كارت را بكني و بروي به سلامت و براي توجيه شعار روشنفكرانه بدهي...
وقتي حتي زن ابراز دلتنگي و تنهايي ميكند بدون توقع، فقط براي اينكه گوش شنوايي باشي، صدا ممنوع ميشود. تنهايي و دلتنگي و هر واژهاي شبيه آن ممنوع ميشود مبادا آب تو دلت تكان بخورد و عذاب وجدانت يادآور بشود برايت...
اما خوب در عوض خدا زن را آفريده براي پر كردن انواع و اقسام خلاهاي عاطفي تو در هر شرايطي و اين را زن اگر حساس نباشد، ديوانه نباشد، مزاحم نباشد، بايد بپذيرد...
بدجوري احساس تنهايي كردم. تا صبح گريه مي كردم. نگران چيزي بودم كه ميتوانست انواع تهمت و افترا را براي هميشه رو سرم خراب كند... اما خوب خستگي از هر چيزي مهمتر است. مسئوليت چه معني دارد؟
تو كي هستي؟
تعهد ِ حرف كجاست؟
دير كردي. خسته بودم. به من چه كه به سبب وجود چيز مشترك، تمام اعتقاداتت را به بازي ميگرفتند. به من چه كه تو كي هستي؟ تا وقتي مرحمي براي تنهايي من هستي خوب است. در غير اينصورت من خستهام.
فكر مي كردم اگر كار به سلول برسد و به افترا و به خستگي، جز مرگ آگاهانه چاره ديگري هم برايم ميماند؟ هنوز كه نيافتهام.
خواسته هاي زنان ايران ذرهاي شبيه حال زنان دنيا نيست. زنان دنيا مشكلي راجع به همسران قانوني همسرشان ندارند. زنان دنيا مشكلي به نام قفس ازدواج تا وقت كفن، مگر كه شوهر نخواهد ندارند. زنان دنيا پول خسارت در عوض قتلشان نصف بيضه چپ مردان نيست. براي زنان دنيا پيش فرض بيكفايتي براي نگهداري بچههايشان نيست. زنان دنيا استقلال كار، زندگي، سفر، عاطفه، كلمه، رفتار، محبت دارند. زنان دنيا به جاي جسمشان، به خودِ بودنشان اهميت ميدهند. زنان دنيا پشت پا خورده ترك كرده نميشوند، مگر در تجاوز. زنان دنيا دوست داشته ميشوند. زنان دنيا محترم واقع ميشوند. زنان دنيا الويت عاطفي اوليه مردانشان هستند...
بنابراين هيچ كدام از مطالبات من، مطالبات ما مطالبه حال زنان دنيا نيست، مطالبه من درد زندگي شخصي خودم است. مطالبه من حس حقارتي است كه تو بهم مي دادي و ميدهي. مطالبه من بيمسئوليتي عاطفي تو است با شعار آزادي فردي. مطالبه من مشكل حل نشده اين روزهايم است كه تو به خاطرش توبيخم مي كني. گرچه بااين حال هم زنان دنيا بيش از پدرانمان، همسرانمان، همبسترهايمان دركمان ميكنند. و اين سبب همراهي و همدلي است نه خواست مشترك و جهاني.
چي ميشود كه كسي به تبعيض جنسيتي و نابرابري حساستر ميشود؟
اگر كسي مثل من نسبت به اين موارد حساسم، چون در زندگي شخصيم نمونههاي نابرابري كه تاثير مستقيم يا غير مستقيم بر زندگيم بگذارد زياد ديدهام. و مسلم است كه اگر زمان، حساسيتم را بيشتر كرده است به اين خاطر است كه نابرابري زندگي شخصيام را بيشتر مختل كرده است.
اما وقتي ميگويم نابرابري يا تبعيض منظورم اين نيست كه به فرض من، پدر و مادر يا برادر متعصب و غيرتي داشتهام كه برايم محدوديت به وجود آوردهاند يا بهم سخت گرفتهاند يا طوري پرورش يافتهام كه احساس ضعف يا ناتوانايي بكنم. برعكس چيزي كه من را حساس كرده است اختلاف بين چيزي است كه باهاش بزرگ شدم و ديدي كه جامعه بهم داد.
هر چه بيشتر مي گذرد فرهنگ سخت و نامنعطف مردسالار پررنگتر زندگيام را تهديد ميكند.
جالب است موقع ابراز احساس و نرمش، فرهنگ فردي فرهنگ سختگير پدرسالارانه است كه نبايد ذرهاي طرفت را شاد كني مبادا طرف بيظرفيت باشد و رو گرده زندگيت سنگيني كند و ...چون زنان ذاتن بي ظرفيت هستند از نظر عاطفي.
موقعي كه قرار است مسئوليت كاري را بپذيري، زن خودش مسئول جسم و روح خودش است حتي اگر تو هر بلايي سرش آورده باشي. موضوع اين است كه تو كارت را بكني و بروي به سلامت و براي توجيه شعار روشنفكرانه بدهي...
وقتي حتي زن ابراز دلتنگي و تنهايي ميكند بدون توقع، فقط براي اينكه گوش شنوايي باشي، صدا ممنوع ميشود. تنهايي و دلتنگي و هر واژهاي شبيه آن ممنوع ميشود مبادا آب تو دلت تكان بخورد و عذاب وجدانت يادآور بشود برايت...
اما خوب در عوض خدا زن را آفريده براي پر كردن انواع و اقسام خلاهاي عاطفي تو در هر شرايطي و اين را زن اگر حساس نباشد، ديوانه نباشد، مزاحم نباشد، بايد بپذيرد...
بدجوري احساس تنهايي كردم. تا صبح گريه مي كردم. نگران چيزي بودم كه ميتوانست انواع تهمت و افترا را براي هميشه رو سرم خراب كند... اما خوب خستگي از هر چيزي مهمتر است. مسئوليت چه معني دارد؟
تو كي هستي؟
تعهد ِ حرف كجاست؟
دير كردي. خسته بودم. به من چه كه به سبب وجود چيز مشترك، تمام اعتقاداتت را به بازي ميگرفتند. به من چه كه تو كي هستي؟ تا وقتي مرحمي براي تنهايي من هستي خوب است. در غير اينصورت من خستهام.
فكر مي كردم اگر كار به سلول برسد و به افترا و به خستگي، جز مرگ آگاهانه چاره ديگري هم برايم ميماند؟ هنوز كه نيافتهام.
خواسته هاي زنان ايران ذرهاي شبيه حال زنان دنيا نيست. زنان دنيا مشكلي راجع به همسران قانوني همسرشان ندارند. زنان دنيا مشكلي به نام قفس ازدواج تا وقت كفن، مگر كه شوهر نخواهد ندارند. زنان دنيا پول خسارت در عوض قتلشان نصف بيضه چپ مردان نيست. براي زنان دنيا پيش فرض بيكفايتي براي نگهداري بچههايشان نيست. زنان دنيا استقلال كار، زندگي، سفر، عاطفه، كلمه، رفتار، محبت دارند. زنان دنيا به جاي جسمشان، به خودِ بودنشان اهميت ميدهند. زنان دنيا پشت پا خورده ترك كرده نميشوند، مگر در تجاوز. زنان دنيا دوست داشته ميشوند. زنان دنيا محترم واقع ميشوند. زنان دنيا الويت عاطفي اوليه مردانشان هستند...
بنابراين هيچ كدام از مطالبات من، مطالبات ما مطالبه حال زنان دنيا نيست، مطالبه من درد زندگي شخصي خودم است. مطالبه من حس حقارتي است كه تو بهم مي دادي و ميدهي. مطالبه من بيمسئوليتي عاطفي تو است با شعار آزادي فردي. مطالبه من مشكل حل نشده اين روزهايم است كه تو به خاطرش توبيخم مي كني. گرچه بااين حال هم زنان دنيا بيش از پدرانمان، همسرانمان، همبسترهايمان دركمان ميكنند. و اين سبب همراهي و همدلي است نه خواست مشترك و جهاني.
دوشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۶
خاتمي و و گفتگوي چهره به چهره كمپين
كمپين يك ميليون امضا با وجود تمام فشارهايي كه روز به روز بيشتر و پيشتر بهش وارد ميشود اما لحظه به لحظه پيشرو بودن خودش را در كل جامعه مستحكم تر ميكند.
چه خوب است كه تجربه تاريخيي كه همواره هوش زنانه به هر روش از اندرونيها و حرمسراها و منازل، هدايتكننده نقاط عطف بزرگ تاريخي بوده است، حالا هم سياست مرداني پيدا بشوند كه از تجربه تاريخي در دنياي مدرن امروز، به نفع برابري و صلح و آزادي و دموكراسي استفاده كنند.
نوشين احمدي خراساني در كتاب "جنبش يك ميليون امضا، روايتي از درون" در توصيف روش گفتگوي چهره به چهره مينويسد:
"... اين روش خاص و مسالمتآميز، اگر با ممانعت و سركوب رو به رو نشود، ظرفيت دارد كه ميليونها شهروند ايراني را با خواستههاي بر حق زنان عملا درگير سازد و هموطنان بسياري را در اين امر خير مشاركت دهد. مشاركتي مستقل و چنين گسترده اگر روزي روزگاري اتفاق بيفتد چون كه خارج از "دايره قدرت" و بيرون از "بافت ايدئولوژيهاي رسمي" صورت ميگيرد خواهي نخواهي بر روند عرفي و دموكراتيزه شدن بافت فرهنگي و اجتماعي جامعه ( تقويت "چند صدايي" و فعال شدن امكانهاي بديل متكثر) تاثير گسترده و بسيار متنوع خواهد گذاشت. در واقع اين مشي تازه (گفتگوي چهره به چهره) و مشاركت گسترده مردمي به احتمال زياد ميتواند به كمرنگ كردن خطكشيهاي موجود در جامعه ياري رساند (كه اين خط كشيها چه ايدئولوژيك، چه جنسيتي، چه قومي، و چه مذهبي و ... منبع اصلي توليد خشونت در كشورمان است). البته اين تاثير چند وجهي، در عين حال زمينه مناسبي براي فهم "منطق عيني و عرفي تحول جامعه" را نيز فراهم خواهد كرد."
و كمتر از دوهفته بعد از اولين سالگرد كمپين يك ميليون امضا خاتمي در سخنانش از اين شيوه وام ميگيرد و همپا شدن هوش مردانه با هوش و خلاقيت زنانه را به عنوان يكي از برترين نمادهاي برابري آغاز ميكند:
"بايد اختلافات فرعيمان را کنار بگذاريم و اتحاد داشته و روي حداقلها اتفاق نظر داشته باشيم. در اين صورت ميتوان شاهد شکلگيري مجلس عاقل، منطقي، پخته ، با تدبير و کارشناس بود و چنين نيروهايي همه در ميان اصولگرايان راستين و نيز اصلاحطلبان اصيل فراوان هستند. عمق وجدان جامعه هم همين را ميپسندد.
اگر راههاي رايج بسته است، ميتوان به ميان مردم رفت و چهره به چهره با آنان روبرو شد و جامعه را توجيه کرد. ما دلمان براي انقلاب ، اسلام و ايران ميسوزد و احساس مي کنيم وضعيت ميتواند بهتر از اين که هست باشد. خيلي نبايد به آينده بدبين بود. انشاءالله نتيجه کار هر چه باشد، قوت اسلام ، جمهوري اسلامي و سربلندي ايران و اعتلاي شأن والاي مردم باشد. "
چه خوب است كه تجربه تاريخيي كه همواره هوش زنانه به هر روش از اندرونيها و حرمسراها و منازل، هدايتكننده نقاط عطف بزرگ تاريخي بوده است، حالا هم سياست مرداني پيدا بشوند كه از تجربه تاريخي در دنياي مدرن امروز، به نفع برابري و صلح و آزادي و دموكراسي استفاده كنند.
نوشين احمدي خراساني در كتاب "جنبش يك ميليون امضا، روايتي از درون" در توصيف روش گفتگوي چهره به چهره مينويسد:
"... اين روش خاص و مسالمتآميز، اگر با ممانعت و سركوب رو به رو نشود، ظرفيت دارد كه ميليونها شهروند ايراني را با خواستههاي بر حق زنان عملا درگير سازد و هموطنان بسياري را در اين امر خير مشاركت دهد. مشاركتي مستقل و چنين گسترده اگر روزي روزگاري اتفاق بيفتد چون كه خارج از "دايره قدرت" و بيرون از "بافت ايدئولوژيهاي رسمي" صورت ميگيرد خواهي نخواهي بر روند عرفي و دموكراتيزه شدن بافت فرهنگي و اجتماعي جامعه ( تقويت "چند صدايي" و فعال شدن امكانهاي بديل متكثر) تاثير گسترده و بسيار متنوع خواهد گذاشت. در واقع اين مشي تازه (گفتگوي چهره به چهره) و مشاركت گسترده مردمي به احتمال زياد ميتواند به كمرنگ كردن خطكشيهاي موجود در جامعه ياري رساند (كه اين خط كشيها چه ايدئولوژيك، چه جنسيتي، چه قومي، و چه مذهبي و ... منبع اصلي توليد خشونت در كشورمان است). البته اين تاثير چند وجهي، در عين حال زمينه مناسبي براي فهم "منطق عيني و عرفي تحول جامعه" را نيز فراهم خواهد كرد."
و كمتر از دوهفته بعد از اولين سالگرد كمپين يك ميليون امضا خاتمي در سخنانش از اين شيوه وام ميگيرد و همپا شدن هوش مردانه با هوش و خلاقيت زنانه را به عنوان يكي از برترين نمادهاي برابري آغاز ميكند:
"بايد اختلافات فرعيمان را کنار بگذاريم و اتحاد داشته و روي حداقلها اتفاق نظر داشته باشيم. در اين صورت ميتوان شاهد شکلگيري مجلس عاقل، منطقي، پخته ، با تدبير و کارشناس بود و چنين نيروهايي همه در ميان اصولگرايان راستين و نيز اصلاحطلبان اصيل فراوان هستند. عمق وجدان جامعه هم همين را ميپسندد.
اگر راههاي رايج بسته است، ميتوان به ميان مردم رفت و چهره به چهره با آنان روبرو شد و جامعه را توجيه کرد. ما دلمان براي انقلاب ، اسلام و ايران ميسوزد و احساس مي کنيم وضعيت ميتواند بهتر از اين که هست باشد. خيلي نبايد به آينده بدبين بود. انشاءالله نتيجه کار هر چه باشد، قوت اسلام ، جمهوري اسلامي و سربلندي ايران و اعتلاي شأن والاي مردم باشد. "
یکشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۶
اسلحه براي هوو نخواستن؟
كارگاه آموزشي كمپين در خرمآباد، با حضور 30 نفر كه پنج نفر از تهران بودند، روز پنجشنبه با وارد شدن نيروهاي اطلاعات و نيروي انتظامي (بخش مواد مخدر) خرم آباد+ دو نيروي اطلاعات از تهران به منزل يكي از اهالي خرم آباد كه محل تشكيل كارگاه در آن روز بوده است مختل شد.
نيروهاي پليس و اطلاعات، اسلحه داشتند. تفتيش بدني كردهاند افراد را. صاحبخانه را زدند و همه را بازداشت كردند. بعد از يك روز همه به جز سه نفر آزاد ميشوند. آن سه نفر از جوانمردان خرم آبادي هستند كه در مدت بازداشت هم مورد ضرب و جرح واقع شدهند.
نكته: نيروي انتظامي تا لحظه حضور در محل فكر ميكردند براي مورد فساد ميروند. وقتي با پوشش كامل افراد(مانتو- روسري) و سنين متفاوت و جلسه رسمي مواجه ميشوند، متعجب ميشوند.
موقع تفتيش دختران از پليسان زني استفاده كردهاند كه به دنبال مواد، بازديد كامل بدني كردهاند. و در بين تفتيش، نيروهاي اطلاعات به نيروهاي انتظامي خط بازديد درست منزل را ميداده است. به دنبال كاغذ، كتاب، جزوه، دفترچه، بيانيه، فيلم و ...
پينوشت: اين هم جزئيات خبر در سايت
هيچ چيزي نمي توانست الآن اينقدر خوشحال كننده باشد: بچه ها آزاد شدند. يك شبانهروز تلاش زنان كمپين سرانجام خوشي داشت. كمي كه ارام شدم چيزهايي مي نويسم.
مرتبط:
اطلاعیه کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری در مورد بازداشت سه تن از اعضای این کمیته
بر بازداشتشدگان خرمآباد چه گذشت؟
حقوقدانان:برخورد با زنان در خرم آباد خلاف قانون اساسی بود
نيروهاي پليس و اطلاعات، اسلحه داشتند. تفتيش بدني كردهاند افراد را. صاحبخانه را زدند و همه را بازداشت كردند. بعد از يك روز همه به جز سه نفر آزاد ميشوند. آن سه نفر از جوانمردان خرم آبادي هستند كه در مدت بازداشت هم مورد ضرب و جرح واقع شدهند.
نكته: نيروي انتظامي تا لحظه حضور در محل فكر ميكردند براي مورد فساد ميروند. وقتي با پوشش كامل افراد(مانتو- روسري) و سنين متفاوت و جلسه رسمي مواجه ميشوند، متعجب ميشوند.
موقع تفتيش دختران از پليسان زني استفاده كردهاند كه به دنبال مواد، بازديد كامل بدني كردهاند. و در بين تفتيش، نيروهاي اطلاعات به نيروهاي انتظامي خط بازديد درست منزل را ميداده است. به دنبال كاغذ، كتاب، جزوه، دفترچه، بيانيه، فيلم و ...
پينوشت: اين هم جزئيات خبر در سايت
هيچ چيزي نمي توانست الآن اينقدر خوشحال كننده باشد: بچه ها آزاد شدند. يك شبانهروز تلاش زنان كمپين سرانجام خوشي داشت. كمي كه ارام شدم چيزهايي مي نويسم.
مرتبط:
اطلاعیه کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری در مورد بازداشت سه تن از اعضای این کمیته
بر بازداشتشدگان خرمآباد چه گذشت؟
حقوقدانان:برخورد با زنان در خرم آباد خلاف قانون اساسی بود
شنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۶
پيش زمينه
نوشتههاي زير را از بين پستهاي April تا2006 September پيدا كردم منهاي تمام اين يك سال اخير.
اگر يك نگاه كلي هم بياندازي ميبيني كه خيلي از جملهها آشنايند. يك بار تو گفتي، يك بار دوست تو، يك بار دوست دوست ما، يك بار دوست مشتركمان، يك بار دوست دوست تو كه حالا دوست ماست، يك بار... . خلاصه فقط نقل قول آشناها را جدا كردهام. اتفاقن آشناهاي تو را.
تمام اين مدت چيزي نگفتم، فقط پوستم كلفت شد. تمام رنجشها را در درونم نگه داشتم، اما احساس خطر براي رنجانيده شدنم بيشتر شد. تا به حالا رسيد كه ديگر طاقت ندارم بشنوم و بعد غمگين بشوم، فقط ترجيح ميدهم نگذارم به آستانه شنيدن برسد. حتمن راه بهتري هم بوده است، شايد بشود باز بعد از نقاهت امتحانش كرد.
بلند بلند حرف می زنم! گاهی بلند بلند فکر می کنم! آشکار آشکار رفتار می کنم! و بلند بلند آرزو می کنم شادیت را!گرچه با لحن دوستی، گرچه شاید برای تسلی و آرامشم، اما بسیار شادتر بودنت را بهم تذکر می دهند، و باز بلند بلند آرزو می کنم که کاش چنین باشد! با من بودنت گرچه بسیار دوست داشتنی، اما مهمتر از شادتر بودنت حتی بی من، نبود و نیست! کاش بفهمند این را آدمها!شاید ته دلم را به درد می آورد این قضاوتها که خواب می بینم و با سردرد، روز شروع می شود.
+
گفت اما اگر او برداشت ديگري بكند و عاشق بشود باز تو مسئولي... گفتم نيستم. چون رفتار من شفاف بوده است اين گردن بيتجربگي خودش ميافتد.اما روياها.... . اين كه در رويايي معشوقه باشي.... حالا احساس مسئوليت مي كنم.وقتي بهم زل مي زند، آرزو ميكردم كاش آنقدر توانا مي بودم كه ميتوانستم نيازش را برآورده كنم بدون اينكه خودم آسيب ببينم.
+
تازه به اين فكر مي كنم كه اينها تازه از كسي بود كه خشونت را ذرهاي قبول نداشت حتي به عنوان وسيله براي اهداف انساني. اما كسي كه خشونت را در حد وسيله براي دفع شر موجه ميداند؟؟؟!!!!گفتم تو هم كه خشونت را در جاهايي موجه ميداني...(به شوخي ميگفتم، اما از آن نوعش كه غليظ شدهء واقعيت است، نه بر خلاف آن )گفت ازم ميترسي؟ گفتم بله بايد ترسيد. خنديديم.
اما من ميترسم!!! از دست نوازشي كه بعد از كتك دراز مي شود و بعد از پس زدنش، ديگر نمي بينيش، ميترسم. از آدمها! از دوست داشتنيترينشان، از نخبه ترينشان، از محترمترينشان، از دوست ترينشان مي ترسم!
+
خواب ميبينم به اجبار اصرار ميكند و بعد از شاكي شدن من، تهديد به آبرو ريزي ميكند.بعد از آن همه اصرار.... حالا يك دفعه.... . زمان همه چيز را تعريف ميكند.
از هر كدام از استادها انتظار داشتم جز.... .
آدمهايي كه ظلم را تحمل ميكنيم. آدمهايي كه زور را تحمل مي كنيم. آدمهاي كه بي احترامي و توهين و كنايه را تحمل مي كنيم. ديگر حماقت را نميخواهم تحمل كنم.گاهي دلم براي احمقها ميسوخت. اما وقتي يك عمر براي احمقها دلسوزي كردم، فرقي بين خودم و آنها نميماند.
+
نمی دانم چطور حتی دوستهای صمیمی هم برابری را افراط می دانند و انگ قدرت طلبی و شهوت پرستی می زنند؟
+
درست چند دقیقه بعد از اینکه با دوست پسرش صحبت می کنم، دختره سر و کله اش پیدا می شود و درست بحث مشابهی را که با پسره کردم با هام راه می اندازه بی مقدمه!
+
اگر احساس ميكنيد خيلي مهربانيد، يا اگر حس ميكنيد در دوستيهايتان بيش تر از بقيه نگران و پيگير دوستهايتان هستيد، بد نيست يك بار اين فيلم را ببينيد فقط اين يك دفعه را خوش انصافي كنيد و خودتان را جاي قهرمان ( سيد محمود و پري ) نگذاريد.چهرهمان بسيار زشت تر از آن است كه تا حالا تصور ميكرديم، نه؟
+
امروز به اين فكر كردم، كه نفس كشيدن هم سخت شده است! امروز به اين فكر كردم كه مردم من اينها هستند. هيچ نبايد شك كنم، كه اينها هرگز نخواهند گذاشت،دختري داشته باشم در اينجا.من پس از خودم تمام ميشوم! هرگز هرگز هرگز نميگذارند، دختري داشته باشم كه خنديدن را، دوست داشتن را، مهرباني را، فكور بودن را، شجاع بودن را، عشق را، بخشيدن را، زندگي را و حتي مردمم را بهش ياد بدهم!اين چند ماه تجربه واقعي و تلخي بود! اين مردم هرگز نمي گذارند!!! هرگز!!!
+
این دو ماه لعنتی، خیلی برایم اهمیت دارد! شاید از کار استعفا دادم... شاید هم از خودم استعفا دادم.... اما گفته باشم، هر چه فشار دیگر، از هر موضوع و جریان دیگر هم دارید، رویم سوار کنید، من زندگی خواهم کرد.
+
می گفت شاید نتوانم بگویم با اینها، با این خشونت ذاتی و وحشیانه شان، بشود از ابتدا با صلح مطلق رفتار کرد. می گفت هر کسی گنجی و سحابی و که و که ... نمی شود.اما من با او احساس آرامش داشتم و درست کسانی که داعیه فرهنگ داشتند.... .
+
فلان رفتار را كردي كه مبادا.... و مبادا.... .
اما درست همان مبادا رخ ميدهد غافل از اينكه رفتار تو طبق تصورت نبوده است.
حالا با توجه به اتفاقي كه ازش ميترسيدي و رخ داده است، ديگر چه دليلي ميتواني براي گذشتهات جور كني؟
به اين فكر ميكنند كه در بيست و پنج سالگي، با اين چهره و اين رفتار و اين تفكر و اين سواد، پس كجاي كار ميلنگيده كه باعث انكارم شده است اين همه سال؟
هم فكرترينها، دوست ترينها و بيشترينها جور ديگري رفتار ميكنند...
و من هنوز خواب ميبينم. وضوح رفتارها و اتفاقها را در خوابهايم زندگي مي كنم.
+
ميگويد اگر همه پسر بودن بهتر بود. (با لحن پدرانهاي كه ميخواهد خيرم را پيش بيني كند ميگويد.)
ميگويم ميخواهي من نروم؟
ميگويد تو رفتار پسرانه داري. (با لحن انگ زدن و خرده گرفتن ميگويد.)
ميگويد اين استقلالي كه تو داري موجب حسودي پسرها ميشود و اين برايت خطرناك است.
ميگويم حسادت پسرها؟ تا حالا بهش فكر نكرده بودم.
+
از بین کسانی که در طول زندگی به آدم توهین می کنند، بیش از همه کسانی من را می رنجانند که آنها را دوست می دانستم، موضوع این است که باید سرعت به روز کردن ذهنیاتم را بیشتر کنم تا تاثیر رنجش از کسی که دوست می دانستمش کمتر بشود.حالا با شماها هستم! شماها که آنقدر جسارت پیدا کردید و آنقدر بی محابا به من می تازید که گویا هیچ کار دیگری در زندگی جز رنجاندن من، و جز تاختن بر تواناییها و اعتماد به نفسم ندارید! خوشبختانه زمان بر مدار انصاف است، درست وقتی شما فرش دوستی از زیر پایم می کشید، دستی قرص به نشانهء تواناییم بر پشتم می خورد و مطمئن باشید که آنقدر زیر پایم خالی شده است که حالا محکم رو دوپا بایستم و حتی دیگر نخواهم در چشمانتان هم نگاه کنم.می دانید شادیم از چیست؟ از اینکه بر خلاف خیالتان من حالا شما را دوست تر می دارم، چون در نظرم ضعیف تر و حقیر تر از قبلید و بسیار نیاز به ترحم دارید تا تنفر.من حاضرم! شما من را دختر بچهء ناتوانی بدانید که بعد از مدتی نه چندان کوتاه، بدلیل نداشتن توانایی و جذابیت کافی دخترانه، یارش ترکش کرد و حالا در تنهایی مانده است. و من به ذهنهای کوچک و بسته و انحصار گرای شما که بیش از آنچه اصرار دارید نمی بیند، ترحم می ورزم و دلسوزی می کنم.بچرخید تا بچرخیم!
+
وقتي ميخوانم، مثل اينكه كسي با زخم كهنهء عفونت كرده بازي ميكند، تا ته روحم و احساسم ميسوزد و تير ميكشد.
+
يا اين داستان سنگسار: وقتي ميخواندم كسي نپرسيد گريهام براي چي است؟ يادت هست؟
اگر يك نگاه كلي هم بياندازي ميبيني كه خيلي از جملهها آشنايند. يك بار تو گفتي، يك بار دوست تو، يك بار دوست دوست ما، يك بار دوست مشتركمان، يك بار دوست دوست تو كه حالا دوست ماست، يك بار... . خلاصه فقط نقل قول آشناها را جدا كردهام. اتفاقن آشناهاي تو را.
تمام اين مدت چيزي نگفتم، فقط پوستم كلفت شد. تمام رنجشها را در درونم نگه داشتم، اما احساس خطر براي رنجانيده شدنم بيشتر شد. تا به حالا رسيد كه ديگر طاقت ندارم بشنوم و بعد غمگين بشوم، فقط ترجيح ميدهم نگذارم به آستانه شنيدن برسد. حتمن راه بهتري هم بوده است، شايد بشود باز بعد از نقاهت امتحانش كرد.
بلند بلند حرف می زنم! گاهی بلند بلند فکر می کنم! آشکار آشکار رفتار می کنم! و بلند بلند آرزو می کنم شادیت را!گرچه با لحن دوستی، گرچه شاید برای تسلی و آرامشم، اما بسیار شادتر بودنت را بهم تذکر می دهند، و باز بلند بلند آرزو می کنم که کاش چنین باشد! با من بودنت گرچه بسیار دوست داشتنی، اما مهمتر از شادتر بودنت حتی بی من، نبود و نیست! کاش بفهمند این را آدمها!شاید ته دلم را به درد می آورد این قضاوتها که خواب می بینم و با سردرد، روز شروع می شود.
+
گفت اما اگر او برداشت ديگري بكند و عاشق بشود باز تو مسئولي... گفتم نيستم. چون رفتار من شفاف بوده است اين گردن بيتجربگي خودش ميافتد.اما روياها.... . اين كه در رويايي معشوقه باشي.... حالا احساس مسئوليت مي كنم.وقتي بهم زل مي زند، آرزو ميكردم كاش آنقدر توانا مي بودم كه ميتوانستم نيازش را برآورده كنم بدون اينكه خودم آسيب ببينم.
+
تازه به اين فكر مي كنم كه اينها تازه از كسي بود كه خشونت را ذرهاي قبول نداشت حتي به عنوان وسيله براي اهداف انساني. اما كسي كه خشونت را در حد وسيله براي دفع شر موجه ميداند؟؟؟!!!!گفتم تو هم كه خشونت را در جاهايي موجه ميداني...(به شوخي ميگفتم، اما از آن نوعش كه غليظ شدهء واقعيت است، نه بر خلاف آن )گفت ازم ميترسي؟ گفتم بله بايد ترسيد. خنديديم.
اما من ميترسم!!! از دست نوازشي كه بعد از كتك دراز مي شود و بعد از پس زدنش، ديگر نمي بينيش، ميترسم. از آدمها! از دوست داشتنيترينشان، از نخبه ترينشان، از محترمترينشان، از دوست ترينشان مي ترسم!
+
خواب ميبينم به اجبار اصرار ميكند و بعد از شاكي شدن من، تهديد به آبرو ريزي ميكند.بعد از آن همه اصرار.... حالا يك دفعه.... . زمان همه چيز را تعريف ميكند.
از هر كدام از استادها انتظار داشتم جز.... .
آدمهايي كه ظلم را تحمل ميكنيم. آدمهايي كه زور را تحمل مي كنيم. آدمهاي كه بي احترامي و توهين و كنايه را تحمل مي كنيم. ديگر حماقت را نميخواهم تحمل كنم.گاهي دلم براي احمقها ميسوخت. اما وقتي يك عمر براي احمقها دلسوزي كردم، فرقي بين خودم و آنها نميماند.
+
نمی دانم چطور حتی دوستهای صمیمی هم برابری را افراط می دانند و انگ قدرت طلبی و شهوت پرستی می زنند؟
+
درست چند دقیقه بعد از اینکه با دوست پسرش صحبت می کنم، دختره سر و کله اش پیدا می شود و درست بحث مشابهی را که با پسره کردم با هام راه می اندازه بی مقدمه!
+
اگر احساس ميكنيد خيلي مهربانيد، يا اگر حس ميكنيد در دوستيهايتان بيش تر از بقيه نگران و پيگير دوستهايتان هستيد، بد نيست يك بار اين فيلم را ببينيد فقط اين يك دفعه را خوش انصافي كنيد و خودتان را جاي قهرمان ( سيد محمود و پري ) نگذاريد.چهرهمان بسيار زشت تر از آن است كه تا حالا تصور ميكرديم، نه؟
+
امروز به اين فكر كردم، كه نفس كشيدن هم سخت شده است! امروز به اين فكر كردم كه مردم من اينها هستند. هيچ نبايد شك كنم، كه اينها هرگز نخواهند گذاشت،دختري داشته باشم در اينجا.من پس از خودم تمام ميشوم! هرگز هرگز هرگز نميگذارند، دختري داشته باشم كه خنديدن را، دوست داشتن را، مهرباني را، فكور بودن را، شجاع بودن را، عشق را، بخشيدن را، زندگي را و حتي مردمم را بهش ياد بدهم!اين چند ماه تجربه واقعي و تلخي بود! اين مردم هرگز نمي گذارند!!! هرگز!!!
+
این دو ماه لعنتی، خیلی برایم اهمیت دارد! شاید از کار استعفا دادم... شاید هم از خودم استعفا دادم.... اما گفته باشم، هر چه فشار دیگر، از هر موضوع و جریان دیگر هم دارید، رویم سوار کنید، من زندگی خواهم کرد.
+
می گفت شاید نتوانم بگویم با اینها، با این خشونت ذاتی و وحشیانه شان، بشود از ابتدا با صلح مطلق رفتار کرد. می گفت هر کسی گنجی و سحابی و که و که ... نمی شود.اما من با او احساس آرامش داشتم و درست کسانی که داعیه فرهنگ داشتند.... .
+
فلان رفتار را كردي كه مبادا.... و مبادا.... .
اما درست همان مبادا رخ ميدهد غافل از اينكه رفتار تو طبق تصورت نبوده است.
حالا با توجه به اتفاقي كه ازش ميترسيدي و رخ داده است، ديگر چه دليلي ميتواني براي گذشتهات جور كني؟
به اين فكر ميكنند كه در بيست و پنج سالگي، با اين چهره و اين رفتار و اين تفكر و اين سواد، پس كجاي كار ميلنگيده كه باعث انكارم شده است اين همه سال؟
هم فكرترينها، دوست ترينها و بيشترينها جور ديگري رفتار ميكنند...
و من هنوز خواب ميبينم. وضوح رفتارها و اتفاقها را در خوابهايم زندگي مي كنم.
+
ميگويد اگر همه پسر بودن بهتر بود. (با لحن پدرانهاي كه ميخواهد خيرم را پيش بيني كند ميگويد.)
ميگويم ميخواهي من نروم؟
ميگويد تو رفتار پسرانه داري. (با لحن انگ زدن و خرده گرفتن ميگويد.)
ميگويد اين استقلالي كه تو داري موجب حسودي پسرها ميشود و اين برايت خطرناك است.
ميگويم حسادت پسرها؟ تا حالا بهش فكر نكرده بودم.
+
از بین کسانی که در طول زندگی به آدم توهین می کنند، بیش از همه کسانی من را می رنجانند که آنها را دوست می دانستم، موضوع این است که باید سرعت به روز کردن ذهنیاتم را بیشتر کنم تا تاثیر رنجش از کسی که دوست می دانستمش کمتر بشود.حالا با شماها هستم! شماها که آنقدر جسارت پیدا کردید و آنقدر بی محابا به من می تازید که گویا هیچ کار دیگری در زندگی جز رنجاندن من، و جز تاختن بر تواناییها و اعتماد به نفسم ندارید! خوشبختانه زمان بر مدار انصاف است، درست وقتی شما فرش دوستی از زیر پایم می کشید، دستی قرص به نشانهء تواناییم بر پشتم می خورد و مطمئن باشید که آنقدر زیر پایم خالی شده است که حالا محکم رو دوپا بایستم و حتی دیگر نخواهم در چشمانتان هم نگاه کنم.می دانید شادیم از چیست؟ از اینکه بر خلاف خیالتان من حالا شما را دوست تر می دارم، چون در نظرم ضعیف تر و حقیر تر از قبلید و بسیار نیاز به ترحم دارید تا تنفر.من حاضرم! شما من را دختر بچهء ناتوانی بدانید که بعد از مدتی نه چندان کوتاه، بدلیل نداشتن توانایی و جذابیت کافی دخترانه، یارش ترکش کرد و حالا در تنهایی مانده است. و من به ذهنهای کوچک و بسته و انحصار گرای شما که بیش از آنچه اصرار دارید نمی بیند، ترحم می ورزم و دلسوزی می کنم.بچرخید تا بچرخیم!
+
وقتي ميخوانم، مثل اينكه كسي با زخم كهنهء عفونت كرده بازي ميكند، تا ته روحم و احساسم ميسوزد و تير ميكشد.
+
يا اين داستان سنگسار: وقتي ميخواندم كسي نپرسيد گريهام براي چي است؟ يادت هست؟
چهارشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۶
happiness
حالم خوب نميشود. نميدانم چرا اينطوري پيش ميرود؟ خوابهاي وحشتناكي دارم، قبل از بيدار شدن مرتب خواب ميبينم كه ميخواهم بيدار بشوم ولي نميتوانم. چشمهايم باز نميشود، صدايم در نميآيد، و نميتوانم از جا بلند بشوم. وقتي كه بيدار ميشوم خيلي خستهام. و فكر ميكنم ديگر هرگز نميخوابم، اما خوب اين بيانرژيبودن دارد از پا مياندازد...
درد احمقانه هم كه هي ميرود و ميآيد. شايد تئاتر حالم را خوب ميكرد...
دلم خيلي تنگ شده است. خيلي...
از استاد هيچ وقت امضا نگرفتم، شايد به خاطر نوع رابطهمان. عوضش يك كتاب برايش گرفتم، مجموعه 7-8 داستان معروف ويرجييانا وولف به زبان اصلي.
اين متن آخرين نوشتهاش به همسرش است:
I feel certain that I am going mad again. I feel we can't go through another of those terrible times. And I shan't recover this time. I begin to hear voices, and I can't concentrate. So I am doing what seems the best thing to do. You have given me the greatest possible happiness. You have been in every way all that anyone could be. I don't think two people could have been happier 'til this terrible disease came. I can't fight any longer. I know that I am spoiling your life, that without me you could work. And you will I know. You see I can't even write this properly. I can't read. What I want to say is I owe all the happiness of my life to you. You have been entirely patient with me and incredibly good. I want to say that — everybody knows it. If anybody could have saved me it would have been you. Everything has gone from me but the certainty of your goodness. I can't go on spoiling your life any longer. I don't think two people could have been happier than we have been.
درد احمقانه هم كه هي ميرود و ميآيد. شايد تئاتر حالم را خوب ميكرد...
دلم خيلي تنگ شده است. خيلي...
از استاد هيچ وقت امضا نگرفتم، شايد به خاطر نوع رابطهمان. عوضش يك كتاب برايش گرفتم، مجموعه 7-8 داستان معروف ويرجييانا وولف به زبان اصلي.
اين متن آخرين نوشتهاش به همسرش است:
I feel certain that I am going mad again. I feel we can't go through another of those terrible times. And I shan't recover this time. I begin to hear voices, and I can't concentrate. So I am doing what seems the best thing to do. You have given me the greatest possible happiness. You have been in every way all that anyone could be. I don't think two people could have been happier 'til this terrible disease came. I can't fight any longer. I know that I am spoiling your life, that without me you could work. And you will I know. You see I can't even write this properly. I can't read. What I want to say is I owe all the happiness of my life to you. You have been entirely patient with me and incredibly good. I want to say that — everybody knows it. If anybody could have saved me it would have been you. Everything has gone from me but the certainty of your goodness. I can't go on spoiling your life any longer. I don't think two people could have been happier than we have been.
سهشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۶
بنزين+ قاچاق+ زنان
يك چيزي چند بار قبل ديده بودم، ولي وقتي اين تكرار چندين باره شد، فكر كردم خوب حتمن شيوه جديدي شبيه اين در شرف ابداع است.
تو پمپ بنزين، مردي كه از ظاهرش و نوع راه رفتن و حرف زدنش مشخص بود كه معتاد است، از آن نوع كه گاه گوشه كنار خيابان اگر ناي حرف زدن داشته، يك پولي ميخواسته يا با هزار كش و قوس شيشيه ماشين را به زور پاك ميكرده تا فقط يك پولي كاسبي كند؛ حالا يك دبه به دست كنار جايگاهها ميايستاد، هر از گاهي به يك نفر كه مشغول بنزين زدن بود، نزديك ميشد و آرام چيزهايي ميگفت.
دقت كه كردم ديدم سراغ خانمهايي ميرود كه آمدهاند بنزين بزنند و مردي همراهشان نيست. و نيز سراغ پسرهاي جواني كه معلوم است تازه گواهينامه گرفتهاند يا سنشان كمتر از 19-20 است. بعد كه صف جلوتر رفت و ديدم باز شد، ديدم دو نفر ديگر شبيه او هم هستند.
من داشتم بنزين مي زدم كه اول آرام آمد پشت جايگاهي كه من داشتم ازش استفاده ميكردم ايستاد، سعي كردم جوري اريب بايستم كه بتوانم ببينم چي كار ميكند و كارتم را ميپاييدم. وقتي باك پر شد و آمدم درش را ببندم، مسئول جايگاه آمد ايستاد كنار دستگاه و زل زد به مرد. وقتي كارت را برداشتم، رفت و مرد معتاد شروع كرد كه خانم تو رو خدا مي شود اين را پر كنم؟ زن و بچه ام تو خيابان ماندهاند. پولش را ميدهم به خدا.
حرف زدنش ديگر كامل واضح ميكرد كه چقدرحالش بد است. آنقدر حالم خوب نبود كه بخواهم بيشتر معطل كنم و بپرسم چند ميفروشد آن بنزين را و خرج چقدر از موادش را ميتواند اينطور جور كند؟ فقط گفتم نه نميشود و سوار شدم.
بدم نميآمد براي تخمين هم كه شده ميايستادم و مثلن در يك روز تعداد زنهايي را كه بهش سهمي از كارتشان ميدادند ميشمردم و يك نسبتي تخمين ميزدم؛ علاوه بر تمام انواع سوء استفاده از زنان، اين يكي هم به بقيه اضافه ميشود. سوء استفاده از حس همدردي و عاطفه پر رنگ زنانه.
نياز به آموزش از سنين ابتدايي براي توانمندسازي عاطفي! دوست روانشناسي ميگفت، لزوم استقلال عاطفي همهجانبه!
تو پمپ بنزين، مردي كه از ظاهرش و نوع راه رفتن و حرف زدنش مشخص بود كه معتاد است، از آن نوع كه گاه گوشه كنار خيابان اگر ناي حرف زدن داشته، يك پولي ميخواسته يا با هزار كش و قوس شيشيه ماشين را به زور پاك ميكرده تا فقط يك پولي كاسبي كند؛ حالا يك دبه به دست كنار جايگاهها ميايستاد، هر از گاهي به يك نفر كه مشغول بنزين زدن بود، نزديك ميشد و آرام چيزهايي ميگفت.
دقت كه كردم ديدم سراغ خانمهايي ميرود كه آمدهاند بنزين بزنند و مردي همراهشان نيست. و نيز سراغ پسرهاي جواني كه معلوم است تازه گواهينامه گرفتهاند يا سنشان كمتر از 19-20 است. بعد كه صف جلوتر رفت و ديدم باز شد، ديدم دو نفر ديگر شبيه او هم هستند.
من داشتم بنزين مي زدم كه اول آرام آمد پشت جايگاهي كه من داشتم ازش استفاده ميكردم ايستاد، سعي كردم جوري اريب بايستم كه بتوانم ببينم چي كار ميكند و كارتم را ميپاييدم. وقتي باك پر شد و آمدم درش را ببندم، مسئول جايگاه آمد ايستاد كنار دستگاه و زل زد به مرد. وقتي كارت را برداشتم، رفت و مرد معتاد شروع كرد كه خانم تو رو خدا مي شود اين را پر كنم؟ زن و بچه ام تو خيابان ماندهاند. پولش را ميدهم به خدا.
حرف زدنش ديگر كامل واضح ميكرد كه چقدرحالش بد است. آنقدر حالم خوب نبود كه بخواهم بيشتر معطل كنم و بپرسم چند ميفروشد آن بنزين را و خرج چقدر از موادش را ميتواند اينطور جور كند؟ فقط گفتم نه نميشود و سوار شدم.
بدم نميآمد براي تخمين هم كه شده ميايستادم و مثلن در يك روز تعداد زنهايي را كه بهش سهمي از كارتشان ميدادند ميشمردم و يك نسبتي تخمين ميزدم؛ علاوه بر تمام انواع سوء استفاده از زنان، اين يكي هم به بقيه اضافه ميشود. سوء استفاده از حس همدردي و عاطفه پر رنگ زنانه.
نياز به آموزش از سنين ابتدايي براي توانمندسازي عاطفي! دوست روانشناسي ميگفت، لزوم استقلال عاطفي همهجانبه!
شنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۶
جنس فاصله!
اين چند روزه، هر از گاهي كه درد امان ميداد، ميخواندم و فكر ميكردم.
شايد چند بار نوشته باشم، من از آنهاييم كه براي عشق هم دنبال منطق و دليل ميگردم چه برسد به چيزهاي ديگر.
هر چه فكر ميكردم از كجا ممكن است سر بزند و چه چيز ممكن است باعث اين همه ناسلامتي بشود به جايي نميرسيدم. امروز ياد يك خاطره دور افتادم. شايد كمتر از دو سال قبل:
بارها و بارها از من گفته بوده و اينكه او بايد ببيندم و اينكه دوست دارد او مثل من باشد، به خودش گفته بود و براي من بازگو كرده بود.
جز سردي، دوري و تنفر هيچ بار نه چيزي ديدم و نه چيزي خواندم. اما هيچ نمي فهميدم چرا؟ از كجا؟ پس آن همه اشتياق وعده داده شده چه بوده؟
چيزي در ذهنم جرقه زد: ميداني! من و تو كه دختريم از چشمها، از نوع نشستن، از طرز ايستادن، از لحن كلمه به كلمه حرفها بوي نياز را استشمام ميكنيم و شايد وضعيت كشور عزيزمان هم، به ناچار چند برابر تيزهوشترمان كرده باشد. هنوز هم حتي يك جمله ساده او باردار است، البته خوب شايد هم حق دارد، اتفاقي كه هنوز نيافتاده.
و خوب اوقتي تو ميداني كه جناب عاشق گرامي، با چه غلظتي با آدمها حرف مي زند، طبيعي است كه با آن توصيفات، هرگز احساس امنيت نكني و دلت بخواهد قلب و روح و ذهن هر كه تو جايگزينيشي يا برعكس از جا در بيآوري. ياد ليلاي نوشين افتادم.
خانم دكتر شيوا دولت آبادي ميگفت، از نظر روانشناسان عشق تركيبي است از :
صميميت
نياز جنسي
اعتماد
و زناني كه از آينده عشق خودشان متزلزلند هرگز سلامت رواني ندارند.
و من اضافه ميكنم: و زناني كه عشق خودشان را جايگزين عشق محال و دستنيافتني گذشته مييابند، و اين تلاش براي همرنگ كردن آنها به تصوير ذهني مرد هم واضح وجود دارد و بيان ميشود نيز به همين صورت.
و يك چيز مهمتر كه خانم دكتر اضافه كردند: در چنين جامعهاي مردان تكهمسر (من اضافه ميكنم و نيز تك معشوقه، حتي فقط در واقعيت و نه در خيال)، فكر ميكنند دارند به زن- همسرشان لطف ميكنند و همچنين زنان فكر ميكنند بايد به مرد-همسرشان بها بدهند به دليل اين كار. (در صورتي كه اين از اصول ابتدايي انساني است و جز آن غير انساني است.)
ميخواهم بگويم من از حمايتي كه به دنبال، مضطرب كردن ذهن و نا ايمن كردن اعتماد تو به عشقت ازت ميشود جز خودخواهي عملي و رفتار غير انساني و در ادامه حمايت از دارايي شخصي، حالا به جهالت يا آگاهي (در نتيجه چه تفاوتي هست؟) چيزي نميبينم. اما تو را نميدانم؟
شايد چند بار نوشته باشم، من از آنهاييم كه براي عشق هم دنبال منطق و دليل ميگردم چه برسد به چيزهاي ديگر.
هر چه فكر ميكردم از كجا ممكن است سر بزند و چه چيز ممكن است باعث اين همه ناسلامتي بشود به جايي نميرسيدم. امروز ياد يك خاطره دور افتادم. شايد كمتر از دو سال قبل:
بارها و بارها از من گفته بوده و اينكه او بايد ببيندم و اينكه دوست دارد او مثل من باشد، به خودش گفته بود و براي من بازگو كرده بود.
جز سردي، دوري و تنفر هيچ بار نه چيزي ديدم و نه چيزي خواندم. اما هيچ نمي فهميدم چرا؟ از كجا؟ پس آن همه اشتياق وعده داده شده چه بوده؟
چيزي در ذهنم جرقه زد: ميداني! من و تو كه دختريم از چشمها، از نوع نشستن، از طرز ايستادن، از لحن كلمه به كلمه حرفها بوي نياز را استشمام ميكنيم و شايد وضعيت كشور عزيزمان هم، به ناچار چند برابر تيزهوشترمان كرده باشد. هنوز هم حتي يك جمله ساده او باردار است، البته خوب شايد هم حق دارد، اتفاقي كه هنوز نيافتاده.
و خوب اوقتي تو ميداني كه جناب عاشق گرامي، با چه غلظتي با آدمها حرف مي زند، طبيعي است كه با آن توصيفات، هرگز احساس امنيت نكني و دلت بخواهد قلب و روح و ذهن هر كه تو جايگزينيشي يا برعكس از جا در بيآوري. ياد ليلاي نوشين افتادم.
خانم دكتر شيوا دولت آبادي ميگفت، از نظر روانشناسان عشق تركيبي است از :
صميميت
نياز جنسي
اعتماد
و زناني كه از آينده عشق خودشان متزلزلند هرگز سلامت رواني ندارند.
و من اضافه ميكنم: و زناني كه عشق خودشان را جايگزين عشق محال و دستنيافتني گذشته مييابند، و اين تلاش براي همرنگ كردن آنها به تصوير ذهني مرد هم واضح وجود دارد و بيان ميشود نيز به همين صورت.
و يك چيز مهمتر كه خانم دكتر اضافه كردند: در چنين جامعهاي مردان تكهمسر (من اضافه ميكنم و نيز تك معشوقه، حتي فقط در واقعيت و نه در خيال)، فكر ميكنند دارند به زن- همسرشان لطف ميكنند و همچنين زنان فكر ميكنند بايد به مرد-همسرشان بها بدهند به دليل اين كار. (در صورتي كه اين از اصول ابتدايي انساني است و جز آن غير انساني است.)
ميخواهم بگويم من از حمايتي كه به دنبال، مضطرب كردن ذهن و نا ايمن كردن اعتماد تو به عشقت ازت ميشود جز خودخواهي عملي و رفتار غير انساني و در ادامه حمايت از دارايي شخصي، حالا به جهالت يا آگاهي (در نتيجه چه تفاوتي هست؟) چيزي نميبينم. اما تو را نميدانم؟
حرفهاي سرپايي
1. سايت كمپين دوباره فيلتر شده است. آدرس جديدش اين است.
2. صحبتهاي منيره برادران درباره كمپين ارزشمند است. از دست ندهيدش.
3. نظر سنجي سايت ميدان نمي دانم قرار است به كجا ارائه بشود يا چطور ازش استفاده كنند، اما در هر صورت مفيد است. لطفن شركت كنيد.
4. چند نفر از خانوادههاي اعدامين 67 دستگير شدهاند
5. بيشتر از اين نمي توانم پاي pc بشينم
2. صحبتهاي منيره برادران درباره كمپين ارزشمند است. از دست ندهيدش.
3. نظر سنجي سايت ميدان نمي دانم قرار است به كجا ارائه بشود يا چطور ازش استفاده كنند، اما در هر صورت مفيد است. لطفن شركت كنيد.
4. چند نفر از خانوادههاي اعدامين 67 دستگير شدهاند
5. بيشتر از اين نمي توانم پاي pc بشينم
سهشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۶
هويت زنانه!!!
{روانشناسي زنان در جامعه ما نيز نشان ميدهد كه "هراس از ازدواج مجدد شوهر"، هراسي است كه از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشود، و بيآن كه خود متوجه باشند يا ساختار خانوادگي طبقات متوسط جديد با اين مسئله همخوان باشند،اين هراس به حافظه تاريخي زنان منتقل مي شود. در واقع امكان به وجود آمدن اين فاجعه هر چند در اكثر خانوادهها ممكن است هرگز اتفاق نيافتد اما خواهي نخواهي سايه شوم هميشگي خطر را بر قلب و روح زن، تحميل ميكند. حداقل تاثير اين "هراس" سبب ميشود، رابطه زن و مرد تا ميزان معيني خدشهدار و معيوب شود.
روشن است كه در چنين وضعيتي پيوند ازدواج، رابطهاي نيست كه يك زن بتواند از آن، منزلت و هويت مشخص و پايداري اخذ كند....
اما در تاريخ جوامع تحت سلطه نظام حقوقي چند همسري، ... اگر زني در زندگي يك مرد بزرگ مطرح باشد مادر اوست و نه همسرش. يعني نقش همسري به دليل عدم ثباتاش نميتواند جايگاه مهمي براي زنان تلقي شود، جامعه و فرهنگ عمومي هم به نوبه خود در پيدايي اين وضع سهم بسزايي دارد....
در واقع رابطه "مادر- پسر" در نبود ديگر روابط اطمينان بخش، به رابطه بسيار حياتي تبديل شده است كه هم براي فرزند پسر و هم براي مادر خود، از اهميت برخوردار است.
به دليل جايگاه مادري در چنين نظامي،ازدواج براي زن، وسيلهاي براي رسيدن به هويت مادري است. زيرا مادري، به اين ترتيب به يگانه نقش كليدي در زندگي زنان تبديل ميشود كه از طريق آن تا حدودي آزادي پيدا ميكنند، هويتي پايدار مييابند و ميتوانند از طريق فرزندانشان در جامعه رويت پذير شوند و نيز به يك رابطه عاطفي و با ثبات نيز دست يابند....}
از كتاب جنبش يك ميليون امضا: روايت از درون/ نوشته نوشين احمدي خراساني
دكتر محسن كديور امروز در سخنراني كه در كمسيون زنان مشاركت داشت، به مناسبت بررسي لايحه حمايت از خانواده دولت، به تاكيد اشاره كرد كه چند همسري جايز نيست مگر در شرايط خاص،كه يكي از آن شرايط در صورت نابارداري زن است و مثلن حالتي كه مرد هم حتمن بچه ميخواهد و از طرفي زن و مرد همديگر را دوست دارند و براي از هم نپاشيدن چنين خانواده پر مهري ( كه آقا نميتواند از تمايل فرزند شخصي داشتن بگذرد براي مهر خانوادگيش) اينجا ازدواج مجدد جايز است. يعني تاكيد دوباره و دوباره بر بيهويتي زنان به طور مستقل و هويت يابي از طريق فرزند. اما هيچ حرفي از ناباروري مرد گفته نشد.
دكتر كديور جز صاحبنظران در امور فقهي و تطبيق فقه به روز محسوب ميشوند. به جايي رسيديم كه بايد به اين استدلال هم اميدوار باشيم.
*** پينوشت: در مود نااميدي به سر ميبرم.
روشن است كه در چنين وضعيتي پيوند ازدواج، رابطهاي نيست كه يك زن بتواند از آن، منزلت و هويت مشخص و پايداري اخذ كند....
اما در تاريخ جوامع تحت سلطه نظام حقوقي چند همسري، ... اگر زني در زندگي يك مرد بزرگ مطرح باشد مادر اوست و نه همسرش. يعني نقش همسري به دليل عدم ثباتاش نميتواند جايگاه مهمي براي زنان تلقي شود، جامعه و فرهنگ عمومي هم به نوبه خود در پيدايي اين وضع سهم بسزايي دارد....
در واقع رابطه "مادر- پسر" در نبود ديگر روابط اطمينان بخش، به رابطه بسيار حياتي تبديل شده است كه هم براي فرزند پسر و هم براي مادر خود، از اهميت برخوردار است.
به دليل جايگاه مادري در چنين نظامي،ازدواج براي زن، وسيلهاي براي رسيدن به هويت مادري است. زيرا مادري، به اين ترتيب به يگانه نقش كليدي در زندگي زنان تبديل ميشود كه از طريق آن تا حدودي آزادي پيدا ميكنند، هويتي پايدار مييابند و ميتوانند از طريق فرزندانشان در جامعه رويت پذير شوند و نيز به يك رابطه عاطفي و با ثبات نيز دست يابند....}
از كتاب جنبش يك ميليون امضا: روايت از درون/ نوشته نوشين احمدي خراساني
دكتر محسن كديور امروز در سخنراني كه در كمسيون زنان مشاركت داشت، به مناسبت بررسي لايحه حمايت از خانواده دولت، به تاكيد اشاره كرد كه چند همسري جايز نيست مگر در شرايط خاص،كه يكي از آن شرايط در صورت نابارداري زن است و مثلن حالتي كه مرد هم حتمن بچه ميخواهد و از طرفي زن و مرد همديگر را دوست دارند و براي از هم نپاشيدن چنين خانواده پر مهري ( كه آقا نميتواند از تمايل فرزند شخصي داشتن بگذرد براي مهر خانوادگيش) اينجا ازدواج مجدد جايز است. يعني تاكيد دوباره و دوباره بر بيهويتي زنان به طور مستقل و هويت يابي از طريق فرزند. اما هيچ حرفي از ناباروري مرد گفته نشد.
دكتر كديور جز صاحبنظران در امور فقهي و تطبيق فقه به روز محسوب ميشوند. به جايي رسيديم كه بايد به اين استدلال هم اميدوار باشيم.
*** پينوشت: در مود نااميدي به سر ميبرم.
یکشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۶
ابر
دو روز تمام با مردمي كه چنان بكر و دور از فرهنگ ماندهبودند كه غريزه و رابطه جنسي جز پررنگترين موارد زندگيشان است. و اين به وضوح در رفتار مردان و زنان مجردشان ديده ميشد.
هر جا رفتيم و هر چه گفتيم، همه حرف از اين بود كه اينجا به دختران همراهتان تجاوز ميشود و خطرناك است و بايد بترسيد و چنان مطئمن گفته ميشد كه در كمترين حالت فكر ميكردي خودش حتمن اقدامي خواهد كرد.
آدمهاي منفينگري كه تظاهر به دينداري ميكردند و دليل تمام فضاي رعب و اتفاقات ناخوشآيند شهرشان را حضور دانشجوها ميدانستند و در همان حال به اين فكر بودند كه به تو، كه خودت را دانشجوي غريبه معرفي ميكردي، چطور خانه اجاره بدهند و چطور ازت پول بكشند. القاي فضاي ترس و منفي چنان قوي بود كه زيباييهاي جنگل ابر، در آن زمان برايم بسيار كمرنگ بود. شايد عكسها به مرور به كمك بيآيد.
آدمها را به دو قسمت بالا تنه و پايين تنه تقسيم ميكردند و كم كاركردن پايين تنه را توجيهي براي هر رفتار خشونت بار ميدانستند و پيشاپيش از بلايي كه ميخواستند سرت بيآورند، همشهريهاشان را تبرئه ميكردند.
سفر بودم: شاهرود، بسطام، ابر، دامغان، سمنان
حالا ميفهمم كه چرا ختنه زنان فقط در دوجاي ايران همچنان اجرا ميشود. سيستان و بلوچستان و روستاهايي از سمنان.
جز فقيرترين مناطق از نظر فرهنگي-اخلاقي در ايران بود كه تا به حال ديدهام و نه تنها با فاصله بسيار بزرگي نسبت به تهران، بلكه نسبت به شهرهاي ديگر هم بسيار عقب بود. بعيد ميدانم باز براي سفر آنجا را انتخاب كنم.
پي نوشت:
داستان كمپين در آنجا
http://www.wechange.info/spip.php?article951
هر جا رفتيم و هر چه گفتيم، همه حرف از اين بود كه اينجا به دختران همراهتان تجاوز ميشود و خطرناك است و بايد بترسيد و چنان مطئمن گفته ميشد كه در كمترين حالت فكر ميكردي خودش حتمن اقدامي خواهد كرد.
آدمهاي منفينگري كه تظاهر به دينداري ميكردند و دليل تمام فضاي رعب و اتفاقات ناخوشآيند شهرشان را حضور دانشجوها ميدانستند و در همان حال به اين فكر بودند كه به تو، كه خودت را دانشجوي غريبه معرفي ميكردي، چطور خانه اجاره بدهند و چطور ازت پول بكشند. القاي فضاي ترس و منفي چنان قوي بود كه زيباييهاي جنگل ابر، در آن زمان برايم بسيار كمرنگ بود. شايد عكسها به مرور به كمك بيآيد.
آدمها را به دو قسمت بالا تنه و پايين تنه تقسيم ميكردند و كم كاركردن پايين تنه را توجيهي براي هر رفتار خشونت بار ميدانستند و پيشاپيش از بلايي كه ميخواستند سرت بيآورند، همشهريهاشان را تبرئه ميكردند.
سفر بودم: شاهرود، بسطام، ابر، دامغان، سمنان
حالا ميفهمم كه چرا ختنه زنان فقط در دوجاي ايران همچنان اجرا ميشود. سيستان و بلوچستان و روستاهايي از سمنان.
جز فقيرترين مناطق از نظر فرهنگي-اخلاقي در ايران بود كه تا به حال ديدهام و نه تنها با فاصله بسيار بزرگي نسبت به تهران، بلكه نسبت به شهرهاي ديگر هم بسيار عقب بود. بعيد ميدانم باز براي سفر آنجا را انتخاب كنم.
پي نوشت:
داستان كمپين در آنجا
http://www.wechange.info/spip.php?article951
سهشنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۶
insomnia
خواب ديدم مرده است و مردنش را در خوابم تفسير ميكردم.
خستهام.
شايد سكوت لازم است.
كمپين يك ساله شد.
خستهام.
شايد سكوت لازم است.
كمپين يك ساله شد.
یکشنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۶
6)كمپين نوشت/ بازنگري آموزشي
بازنگري در هر زمينهاي، نشاندهنده داشتن ظرفيت رشد آن چيز است. و هميشه اولين روشها، الزامن بهترين روشها نيستند.
سيستمهايي كه با گرفتن فيدبك يا به زبان غير فني واكنش از عمل گذشته، رفتار آيندهشان را تعريف كردهاند بر خلاف آنچه كه به طور معمول از ثبات و پايداري تعريف ميشود و منظور ثابت بودن تمام مكانيسمها و روشها و عملكردها است، زمان طولانيتري در محيط خواهانشان جايگاه و عملكرد مطلوب داشتهاند و پايدارتر محسوب شدهاند.
اين تعريف در سيستمهاي فني مستدلل ثابت شده است. در علوم انساني هم، افرادي را هوشمندتر ميدانند كه با گرفتن واكنشهاي متعدد از بيرون، از آنچه كه خودشان به طور حتم قسمتي از آن را نميبينند، با خبر بشوند و بر اساس واقعيت كامل رفتار كنند. و اين نشاندهنده ميزان پايداري فرد است.
اين رويكرد به ويژه در مواردي كه بحث آگاهي دهي، مطرح ميشود هم سريعتر و هم بسيار پذيراتر تحليل ميشود. به عنوان نمونه تغييراتي كه هر ساله در تمام كشورهاي دنيا در كتابهاي درسي، روش تدريس معلمان، و محيط آموزشي داده ميشود.
اگر كمپين را هم مجموعهاي از افراد در نظر بگيريم كه با داشتن يك هدف خاص، مسيري را دنبال ميكنند، توجه به بازخوردهاي بيروني به همان نسبت ميتواند پايداري و عملكرد مطلوب آن را منجر بشود.
چيزهايي در كمپين ثابت تعريف شده است مثل بيانيه اوليه و دفترچه. بر سر اينكه چقدر ثبات اينها در كل مفيد است و تغييرشان چقدر ميتواند مضر باشد،حالا بحث نميكنم. اما به جز اين دو، شيوههاي آموزش به داوطلبان، مطالب آموزشي و روش آموزش جز ضروريترين مواردي است كه تغيير سريع و به روز شدنش با توجه به شرايط، لازم به نظر ميآيد. به خصوص اينكه تحليل آماري امضاهاي جمع آوري شده اين يك ساله، ميتواند بازخورد بسيار مطلوبي براي اين شيوهها محسوب بشود.
سيستمهايي كه با گرفتن فيدبك يا به زبان غير فني واكنش از عمل گذشته، رفتار آيندهشان را تعريف كردهاند بر خلاف آنچه كه به طور معمول از ثبات و پايداري تعريف ميشود و منظور ثابت بودن تمام مكانيسمها و روشها و عملكردها است، زمان طولانيتري در محيط خواهانشان جايگاه و عملكرد مطلوب داشتهاند و پايدارتر محسوب شدهاند.
اين تعريف در سيستمهاي فني مستدلل ثابت شده است. در علوم انساني هم، افرادي را هوشمندتر ميدانند كه با گرفتن واكنشهاي متعدد از بيرون، از آنچه كه خودشان به طور حتم قسمتي از آن را نميبينند، با خبر بشوند و بر اساس واقعيت كامل رفتار كنند. و اين نشاندهنده ميزان پايداري فرد است.
اين رويكرد به ويژه در مواردي كه بحث آگاهي دهي، مطرح ميشود هم سريعتر و هم بسيار پذيراتر تحليل ميشود. به عنوان نمونه تغييراتي كه هر ساله در تمام كشورهاي دنيا در كتابهاي درسي، روش تدريس معلمان، و محيط آموزشي داده ميشود.
اگر كمپين را هم مجموعهاي از افراد در نظر بگيريم كه با داشتن يك هدف خاص، مسيري را دنبال ميكنند، توجه به بازخوردهاي بيروني به همان نسبت ميتواند پايداري و عملكرد مطلوب آن را منجر بشود.
چيزهايي در كمپين ثابت تعريف شده است مثل بيانيه اوليه و دفترچه. بر سر اينكه چقدر ثبات اينها در كل مفيد است و تغييرشان چقدر ميتواند مضر باشد،حالا بحث نميكنم. اما به جز اين دو، شيوههاي آموزش به داوطلبان، مطالب آموزشي و روش آموزش جز ضروريترين مواردي است كه تغيير سريع و به روز شدنش با توجه به شرايط، لازم به نظر ميآيد. به خصوص اينكه تحليل آماري امضاهاي جمع آوري شده اين يك ساله، ميتواند بازخورد بسيار مطلوبي براي اين شيوهها محسوب بشود.
چهارشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۶
5)كمپين نوشت/ داوطلبي بدون اينترنت
گرفتن ارتباط با مخاطب در كشور ما كه بحمدالله همه چيز به طور فشرده كنترل و سانسور مي شود جز بزرگترين مشكلات تمام سازمانها، گروهها و هر موضوع فرهنگي- اجتماعي ديگري است كه دغدغه آگاه نگهداشتن مخاطبانش را دارد.
روزنامه آزاد كه هم گردانندگان به معناي واقعي كلمه آزاد باشند، كه هيچ وابستگي به هيچ مرجع قدرت نداشته باشند، و هم در نوشتن مطالب از حد مياني آزادي برخوردار باشند، در كشور ما وجود ندارد. به ويژه اين كه طبق قوانين مملكت ما بر خلاف بسياري از كشورهاي توسعه يافته، كتاب، نشريه، روزنامه يا هر چيز ديگر قبل از انتشار نياز به مجوز رسمي از دولت و مراجع مشخص دارد.
از طرفي رسانه يا به طور خاص شبكه تلويزيوني يا راديوي خصوصي هم كه در ايران معنايي پيدا نكرده است، به دليل قوانين نوشته و نانوشته جاي خود بحث فراوان نياز دارد كه موضوع مورد نظر حالا نيست.
از طرف ديگر با وجود رشد سريع و تصاعدي استفاده از اينترنت در تهران و نيز به تدريج شهرستانها كه به ويژه اين سالهاي اخير، جايگزين بسياري از موانع تبادل فرهنگي و انديشه بوده است، همچنان نشان داده است كه فاصله بسيار بزرگي بين كاربران اينترنت و اكثريت عمومي جامعه وجود دارد. همچنان تماميت مطلق كاربران، از تحصيلات، رفاه و حتي سن خاصي برخوردارند كه مسلمن نسبت به كل جمعيت ايران، اين قشر درصد بسيار كوچكي از كل مردم را تشكيل ميدهد.
كمپين يك ميليون امضا با آگاهي به اين شرايط، برخلاف چندين كمپين ديگر (كه فعالانه در رسيدن به اهدافشان تلاش ميكنند و اين بسيار تحسين برانگيز است.) از ابتدا لزوم گفتگوي چهره به چهره را درك كرد و اساس تمام تلاشهايش را انجام اين روش گذاشت. چرا كه بارها اعتراضها، تلاشها و خواستهاي اينترنتي مثل انواع پتيشنها، نامه ها و امضاهاي دستهجمعي سر موضوعات مختلف تجربه شده است كه اولن از تعداد معين و محدودي هيچ وقت استقبال بيشتري را برنميانگيخت و دوم اينكه تاثير چنداني بر شرايط زندگي واقعي يا غير مجازي نداشت طوري كه بتواند موجب تغيير قانوني شود. اما حالا بد از يك سال چطور ميشود ارتباط چهره به چهره را همچنان پايدار نگه داشت؟ به ويژه با خيل رو به گسترش داوطلبان چطور ميشود ارتباط را حفظ كرد؟
در حال حاضر تنها منبع رسمي كمپين، سايت تغيير براي برابري است كه حدود پنج بار تا به حال فيلتر شده است ولي همچنان با تلاش داوطلبان استوارش از اين حداقل تماس استفاده ميكند. ولي با تمام ويژگيهاي حال حاضر مخاطبان اينترنت، اكثريت داوطلباني كه جز كاربران اينترنت نيستند چطور ميتوانند از اتفاقات و تحولات دروني كمپين و نيز به طور ويژه تغييرات عمومي جامعه و روند پيگيري مطالباتشان آگاه بشوند؟ آيا همچنان گفتگوي چهره به چهره ميتواند روش مناسبي براي آگاهي بخشي وسيعي در حد تمام اخبار و تحولات باشد يا مثل خيلي از نهادها، سازمانها، شركتها و جنبشهاي گوناگون، خبرنامه داخلي نياز است تا قبل از راه پيدا كردن بيشتر تكنولوژي، مسير آگاهي بخشي را از دست ندهد؟ يا شايد واقعن راهكار ديگري هم وجود داشته باشد، اما به راستي چه روشي؟
روزنامه آزاد كه هم گردانندگان به معناي واقعي كلمه آزاد باشند، كه هيچ وابستگي به هيچ مرجع قدرت نداشته باشند، و هم در نوشتن مطالب از حد مياني آزادي برخوردار باشند، در كشور ما وجود ندارد. به ويژه اين كه طبق قوانين مملكت ما بر خلاف بسياري از كشورهاي توسعه يافته، كتاب، نشريه، روزنامه يا هر چيز ديگر قبل از انتشار نياز به مجوز رسمي از دولت و مراجع مشخص دارد.
از طرفي رسانه يا به طور خاص شبكه تلويزيوني يا راديوي خصوصي هم كه در ايران معنايي پيدا نكرده است، به دليل قوانين نوشته و نانوشته جاي خود بحث فراوان نياز دارد كه موضوع مورد نظر حالا نيست.
از طرف ديگر با وجود رشد سريع و تصاعدي استفاده از اينترنت در تهران و نيز به تدريج شهرستانها كه به ويژه اين سالهاي اخير، جايگزين بسياري از موانع تبادل فرهنگي و انديشه بوده است، همچنان نشان داده است كه فاصله بسيار بزرگي بين كاربران اينترنت و اكثريت عمومي جامعه وجود دارد. همچنان تماميت مطلق كاربران، از تحصيلات، رفاه و حتي سن خاصي برخوردارند كه مسلمن نسبت به كل جمعيت ايران، اين قشر درصد بسيار كوچكي از كل مردم را تشكيل ميدهد.
كمپين يك ميليون امضا با آگاهي به اين شرايط، برخلاف چندين كمپين ديگر (كه فعالانه در رسيدن به اهدافشان تلاش ميكنند و اين بسيار تحسين برانگيز است.) از ابتدا لزوم گفتگوي چهره به چهره را درك كرد و اساس تمام تلاشهايش را انجام اين روش گذاشت. چرا كه بارها اعتراضها، تلاشها و خواستهاي اينترنتي مثل انواع پتيشنها، نامه ها و امضاهاي دستهجمعي سر موضوعات مختلف تجربه شده است كه اولن از تعداد معين و محدودي هيچ وقت استقبال بيشتري را برنميانگيخت و دوم اينكه تاثير چنداني بر شرايط زندگي واقعي يا غير مجازي نداشت طوري كه بتواند موجب تغيير قانوني شود. اما حالا بد از يك سال چطور ميشود ارتباط چهره به چهره را همچنان پايدار نگه داشت؟ به ويژه با خيل رو به گسترش داوطلبان چطور ميشود ارتباط را حفظ كرد؟
در حال حاضر تنها منبع رسمي كمپين، سايت تغيير براي برابري است كه حدود پنج بار تا به حال فيلتر شده است ولي همچنان با تلاش داوطلبان استوارش از اين حداقل تماس استفاده ميكند. ولي با تمام ويژگيهاي حال حاضر مخاطبان اينترنت، اكثريت داوطلباني كه جز كاربران اينترنت نيستند چطور ميتوانند از اتفاقات و تحولات دروني كمپين و نيز به طور ويژه تغييرات عمومي جامعه و روند پيگيري مطالباتشان آگاه بشوند؟ آيا همچنان گفتگوي چهره به چهره ميتواند روش مناسبي براي آگاهي بخشي وسيعي در حد تمام اخبار و تحولات باشد يا مثل خيلي از نهادها، سازمانها، شركتها و جنبشهاي گوناگون، خبرنامه داخلي نياز است تا قبل از راه پيدا كردن بيشتر تكنولوژي، مسير آگاهي بخشي را از دست ندهد؟ يا شايد واقعن راهكار ديگري هم وجود داشته باشد، اما به راستي چه روشي؟
دوشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۶
4)كمپين نوشت/ چه كسي سخنگوي كمپين است؟
طبق تعريف اوليه كمپين، هر كس كه بيانيه تغيير براي برابري را امضا كرده باشد، جزء اعضاي كمپين به حساب ميآيد. و هر كس كه در روند جمع كردن امضا سهيم باشد، جزء داوطلبان كمپين محسوب ميشود. با اين تعاريف كلي ميشود تخمين زد كه تعداد داوطلبان كمپين چيزي بيش از 500 نفر است: تمام كساني كه در كل ايران و نه فقط تهران با گذراندن كارگاه آموزشي مشخص در حال جمع آوري امضا هستند. بدون اينكه تعداد مشخصي از كل كساني كه فقط از طريق اينترنت بيانيه را گرفته و امضا جمع ميكنند و ايرانياني كه در خارج از ايران داوطلبانه دارند تلاش ميكنند، در دست باشد.
همچنين كمپين با اصرار بر اصول دموكراسي حداقل مطالباتي را مطرح كرد كه خواست اكثريت زنان ايران بود و همچنان با تاكيد بر همين اصول پيش ميرود و يكي از عوامل موفقيتش هم به نظر من دقيقن همين اصرار است.
حالا با در نظر گرفتن اين تعدادي كه هميشه به طور دقيق نميشود در نظر گرفت و نيز با توجه به اصل دموكراسي، كمپين ناچارن نميتواند مثل يك سازمان يا يك NGO يا حزب يا چيزي شبيه آنها باشد. به تبع كسي نميتواند ادعا كند كه نماينده كمپين است، چون نمايندگي فقط وقتي معنا پيدا ميكند كه تمام اعضا يا دست كم تمام داوطلبان به هر روشي نمايندگي يك فرد را تاييد كرده باشند. اين ماجرا از همان روزهاي اول كمپين مطرح و مشخص شد. اما چيز ديگري هم كه در همين راستا قرار ميگيرد اما هنوز به طور واضح بيان نشده، داشتن سخنگو است.
با استدلال مشابه كمپين نميتواند سخنگوي خبري يا چيزي شبيه اين داشته باشد. چون سخنگو هم توسط كل افراد بايد انتخاب بشود و طبق سياستهاي هر جايي كه سخنگوييش را به عهده دارد پاسخگو باشد و در رسانههاي خبري و افكار عمومي جوابگو باشد. بنابراين موضوع مهم و مورد تاكيد اين است كه اگر كسي از داوطلبان كمپين با رسانه، خبرنگار، يا هر محل سوالكنندهاي مواجه ميشود، تنها موضعي كه ميتواند ازش صحبت كند، يكي از چندصد نفر داوطلبان كمپين است و نه چيز ديگر و در مورد سياستهاي كل كمپين يا اطلاعات جزئي آن فقط از منظر شخصي خودش ميتواند صحبت كند. و باز اين تاكيد بايد در صحبتها يا نوشتهها يا بحثهايش واضح و موكد بيان بشود.
اين موضوع وقتي طرف سوالكننده، خبرگزاري باشد كه حكومت رويش حساس است، يا شبكه تلويزيوني كه شايد وجهه چندان اسلامي و معتقدي شبيه به آنچه كه اكثر مردم ميپسندند ( و به خصوص خارجنشيناني كه مردم معتقدند از بيرون گود براي ايران دستور صادر ميكنند)، يا به طور خاص خبرنگاران غير ايراني ( كه اصولن حكومت با يك توهم توطئه هر چه كه از طريق آنها بيان بشود را براندازي محسوب ميكند) و مانند اينها بسيار مهمتر ميشود. چون در نظر نگرفتن اين جايگاه در مواجهه با چنين شرايطي به راحتي كمپين را دچار آسيبهايي ميكند.
ممكن است گستردگي كمپين و اين ويژگي بارز كه تعلق به هيچ فرد، گروه يا ايدئولوژي خاصي ندارد را دچار ترديد كند در انظار عمومي و همچنين ممكن است بهانههاي بيهوده حكومت براي برانداز و مخرب خواندن اين جريان را افزايش بدهد. در بهترين حالت بدون در نظر گرفتن تمام اينها،حتي اگر يك نفر احساس كند كه كمپين شبيه اين شخصي است كه دارد راجع بهش صحبت ميكند و اين باعث دوري و نپذيرفتن جريان و سيل وسيع خواست تغييرات قانون بشود، همان لحظه كمپين دچار مخاطره شده است.
***توضيح: اين موضوع وقتي به طور پررنگ به ذهنم رسيد كه در جريان آشنايي و دوستي با يك خبرنگار خارجي بودم. اصرار داشت مطالبي را در مورد جزئيات كمپين بگويم كه از نظر خودش در سايت به صورت حقيقي مطرح نشده است و در مقابل امتناع من و ارجاع دادنش به مطالب سايت، اصرار غرب براي كمك به ما در مقابل مخاطرات حكومت را مطرح ميكرد.
صادقانه بگويم، دوستي من با او و نيز تلاش و اشتياق باز صادقانهاش من را دچار چالش جدي كرده بود كه درنهايت با رويكردي كه در بالا توضيح دادم، باهاش صحبت كردم. و البته او هم در نهايت تلاش بسيارمان براي استقلال اين جريان از غرب را تحسين كرد.
همچنين كمپين با اصرار بر اصول دموكراسي حداقل مطالباتي را مطرح كرد كه خواست اكثريت زنان ايران بود و همچنان با تاكيد بر همين اصول پيش ميرود و يكي از عوامل موفقيتش هم به نظر من دقيقن همين اصرار است.
حالا با در نظر گرفتن اين تعدادي كه هميشه به طور دقيق نميشود در نظر گرفت و نيز با توجه به اصل دموكراسي، كمپين ناچارن نميتواند مثل يك سازمان يا يك NGO يا حزب يا چيزي شبيه آنها باشد. به تبع كسي نميتواند ادعا كند كه نماينده كمپين است، چون نمايندگي فقط وقتي معنا پيدا ميكند كه تمام اعضا يا دست كم تمام داوطلبان به هر روشي نمايندگي يك فرد را تاييد كرده باشند. اين ماجرا از همان روزهاي اول كمپين مطرح و مشخص شد. اما چيز ديگري هم كه در همين راستا قرار ميگيرد اما هنوز به طور واضح بيان نشده، داشتن سخنگو است.
با استدلال مشابه كمپين نميتواند سخنگوي خبري يا چيزي شبيه اين داشته باشد. چون سخنگو هم توسط كل افراد بايد انتخاب بشود و طبق سياستهاي هر جايي كه سخنگوييش را به عهده دارد پاسخگو باشد و در رسانههاي خبري و افكار عمومي جوابگو باشد. بنابراين موضوع مهم و مورد تاكيد اين است كه اگر كسي از داوطلبان كمپين با رسانه، خبرنگار، يا هر محل سوالكنندهاي مواجه ميشود، تنها موضعي كه ميتواند ازش صحبت كند، يكي از چندصد نفر داوطلبان كمپين است و نه چيز ديگر و در مورد سياستهاي كل كمپين يا اطلاعات جزئي آن فقط از منظر شخصي خودش ميتواند صحبت كند. و باز اين تاكيد بايد در صحبتها يا نوشتهها يا بحثهايش واضح و موكد بيان بشود.
اين موضوع وقتي طرف سوالكننده، خبرگزاري باشد كه حكومت رويش حساس است، يا شبكه تلويزيوني كه شايد وجهه چندان اسلامي و معتقدي شبيه به آنچه كه اكثر مردم ميپسندند ( و به خصوص خارجنشيناني كه مردم معتقدند از بيرون گود براي ايران دستور صادر ميكنند)، يا به طور خاص خبرنگاران غير ايراني ( كه اصولن حكومت با يك توهم توطئه هر چه كه از طريق آنها بيان بشود را براندازي محسوب ميكند) و مانند اينها بسيار مهمتر ميشود. چون در نظر نگرفتن اين جايگاه در مواجهه با چنين شرايطي به راحتي كمپين را دچار آسيبهايي ميكند.
ممكن است گستردگي كمپين و اين ويژگي بارز كه تعلق به هيچ فرد، گروه يا ايدئولوژي خاصي ندارد را دچار ترديد كند در انظار عمومي و همچنين ممكن است بهانههاي بيهوده حكومت براي برانداز و مخرب خواندن اين جريان را افزايش بدهد. در بهترين حالت بدون در نظر گرفتن تمام اينها،حتي اگر يك نفر احساس كند كه كمپين شبيه اين شخصي است كه دارد راجع بهش صحبت ميكند و اين باعث دوري و نپذيرفتن جريان و سيل وسيع خواست تغييرات قانون بشود، همان لحظه كمپين دچار مخاطره شده است.
***توضيح: اين موضوع وقتي به طور پررنگ به ذهنم رسيد كه در جريان آشنايي و دوستي با يك خبرنگار خارجي بودم. اصرار داشت مطالبي را در مورد جزئيات كمپين بگويم كه از نظر خودش در سايت به صورت حقيقي مطرح نشده است و در مقابل امتناع من و ارجاع دادنش به مطالب سايت، اصرار غرب براي كمك به ما در مقابل مخاطرات حكومت را مطرح ميكرد.
صادقانه بگويم، دوستي من با او و نيز تلاش و اشتياق باز صادقانهاش من را دچار چالش جدي كرده بود كه درنهايت با رويكردي كه در بالا توضيح دادم، باهاش صحبت كردم. و البته او هم در نهايت تلاش بسيارمان براي استقلال اين جريان از غرب را تحسين كرد.
شنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۶
3)كمپين نوشت/ مديريت مسير تغيير
كمپين يك ميليون امضا از ابتداي آغازش تا امروز كه نزديك به يك سال ميگذرد تمام مطالبات حقوقي خودش را تقريبن به طور يكنواخت مطرح كرده است. اين ابتدا از دفترچه كمپين آغاز ميشود كه بدون تاكيد بر موردي خاص از قوانين، موارد تبعيض آميزشان به طور متناسب توضيح داده شده است. همچنين در سايت كمپين هم كه تا به حال به عنوان تنها مرجع رسمي به حساب ميآمده است، موارد قانوني بدون تاكيد بر مورد خاص در مقالات و نوشته ها و مصاحبه و نظريات مختلف افراد منعكس شده است.
اما آنچه كه در جامعه با صداي بلند مطرح شده است تا امروز متناسب و يكسان نبوده است. ديه از بين همه آنها صدايي بلندتر برانگيخته است و امروز هر كس كه در مورد قوانين زنان اظهار نظر ميكند، ديه را به عنوان اولين مورد مطرح ميكند و مي بينيم كه حركت براي تغيير هم از همين مورد شروع شده است.
پس از آن مدتي است كه گاهي به طور ضمني تغييري در قانون ارث هم به گوش مي رسد از بين سخنراني صاحبنظران و فتواي فقها.
گرچه تمام اين صداها به لطف كمپين آغاز شده است اما كمپين در مورد مديريت آنها تقريبن هيچ نقشي نداشته است و اين شايد جز انتظاراتي باشد كه از كمپين يك ساله متصور ميشود. چون شايد در ابتداي كار الويت عمومي جامعه در مورد قوانين چيز مشخصي نبود، اما حالا بعد از يك سال امضا جمعكردن و پر كردن الويتهاي قانوني توسط هركس كه امضا كرده است، ديد كلي، گرچه نه چندان دقيق، از خواست عمومي جامعه به دست آمده است.
علاوه بر خواست عمومي جامعه، كمپين با داوطلباني كه شامل زنان و مردان نخبه و آگاه و متخصص است تغذيه شده است كه برآيندگيري از سه اصل مهم خواست عمومي، شرايط جامعه و چگونگي انطباق با شرع اسلام و تحليل نهايي آن را امروزه به راحتي ممكن ميكند.
با در اختيار داشتن مسير تحليل شده و بهينه اين پازل، هر بار در هر دوره زماني كمپين ميتواند با پررنگ كردن يك قانون، چگونگي تغيير آنها را طوري مديريت كند كه خردمندانهترين مسير در اين تغييرات طي بشود.
يعني بعد از تغيير قانوني و نهايي ديه، به جاي اينكه مسير وزش باد جامعه به تنهايي قانون بعدي را انتخاب كند، كمپين با خردورزي و تحليل همهجانبه قانون دوم رابراي تغيير با صداي بلندتر بيان كند.
*** توضيح: اين پيشنهاد به عنوان سوال، توسط سپيده قدرت يكي از داوطلبان ارائه شدهبود كه با برنامهريزيهاي پژوهشي و تمركز رسانهاي قابل تحقق است.
***پينوشت: الويت قانوني: عدالت/http://www.dust-pan.blogfa.com/post-48.aspx
اما آنچه كه در جامعه با صداي بلند مطرح شده است تا امروز متناسب و يكسان نبوده است. ديه از بين همه آنها صدايي بلندتر برانگيخته است و امروز هر كس كه در مورد قوانين زنان اظهار نظر ميكند، ديه را به عنوان اولين مورد مطرح ميكند و مي بينيم كه حركت براي تغيير هم از همين مورد شروع شده است.
پس از آن مدتي است كه گاهي به طور ضمني تغييري در قانون ارث هم به گوش مي رسد از بين سخنراني صاحبنظران و فتواي فقها.
گرچه تمام اين صداها به لطف كمپين آغاز شده است اما كمپين در مورد مديريت آنها تقريبن هيچ نقشي نداشته است و اين شايد جز انتظاراتي باشد كه از كمپين يك ساله متصور ميشود. چون شايد در ابتداي كار الويت عمومي جامعه در مورد قوانين چيز مشخصي نبود، اما حالا بعد از يك سال امضا جمعكردن و پر كردن الويتهاي قانوني توسط هركس كه امضا كرده است، ديد كلي، گرچه نه چندان دقيق، از خواست عمومي جامعه به دست آمده است.
علاوه بر خواست عمومي جامعه، كمپين با داوطلباني كه شامل زنان و مردان نخبه و آگاه و متخصص است تغذيه شده است كه برآيندگيري از سه اصل مهم خواست عمومي، شرايط جامعه و چگونگي انطباق با شرع اسلام و تحليل نهايي آن را امروزه به راحتي ممكن ميكند.
با در اختيار داشتن مسير تحليل شده و بهينه اين پازل، هر بار در هر دوره زماني كمپين ميتواند با پررنگ كردن يك قانون، چگونگي تغيير آنها را طوري مديريت كند كه خردمندانهترين مسير در اين تغييرات طي بشود.
يعني بعد از تغيير قانوني و نهايي ديه، به جاي اينكه مسير وزش باد جامعه به تنهايي قانون بعدي را انتخاب كند، كمپين با خردورزي و تحليل همهجانبه قانون دوم رابراي تغيير با صداي بلندتر بيان كند.
*** توضيح: اين پيشنهاد به عنوان سوال، توسط سپيده قدرت يكي از داوطلبان ارائه شدهبود كه با برنامهريزيهاي پژوهشي و تمركز رسانهاي قابل تحقق است.
***پينوشت: الويت قانوني: عدالت/http://www.dust-pan.blogfa.com/post-48.aspx
سهشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۸۶
2)كمپين نوشت/ داستان دستگيريها
كمپين يك ميليون امضا به نظر من آنقدر اتفاق بزرگ و شاهكار اجتماعي بيسابقهاي است در تاريخ ايران كه حفظ بزرگي و ارزشش جز مسئوليتهاي تاريخي همه ما است.
من مطمئنم كه روزي تاريخ از تك تك ما بازخواست خواهد كرد كه اين مسئوليت بزرگ را به كجا برديم.
نمي خواهم بگويم كه حالا بزرگي و ارزشش كاهش پيدا كرده يا لكه دار شده است اما بديهي است كه در جامعهاي پر از سكوت، حالا كه كل جمعيت ترجيح مي دهند كنش جمعي انجام ندهند و هر چه هست فضاي سركوب غالب است، هزينههايي مثل زندان، مثل احكام بزرگ و كوچك و رنگين، مثل بر سر زبانها افتادن يك نام به خاطر دفعات برخورد حكومت با او نه تنها ذرهاي ارزشمند نيست بلكه از بزرگي و ارزش كمپين در مقابل جمعيت ايران مي كاهد.
كمپين اوج درخششاش جايي است كه گفتگوي رودر رو و كوچه به كوچه با مردم فقير فرهنگي- اقتصادي تا برج عاجنشينان و استادان را همه با يك زبان ساده و كلمات روان زنانه آغاز كرده است و همين بوده است كه زناني را كه از بازيهاي دانشجويي فرزندانشان و خطرهايش هراس داشتند و از كودكي آنها را به دور از اين خطرها (به خصوص نسل جديدتر- متولدين بعد از ابتداي سالهاي 60) تربيت ميكردند، حالا هركدام يك برگه در دست از كمپين ميگويند و امضا جمع ميكنند؛ و نيز مرداني را كه در مقابل مردستيزي نشان داده شده(حتي به غلط) از برابريخواهان زن و مرد شاكي و منتقد بودند همراه كرده است. معتقدان جدي مذهبي كه هيچ وقت جمعشدني بين باورهايشان و برابري خواهي نميديدند حالا با تعلق خاطر در مراسم مذهبيشان از كمپين حرف ميزنند. همه اينها به اين خاطر است كه كمپين معتمد و دلنشين و نزديك به خواست واقعي مردم بوده است و هيچ ادعايي در قهرمان شدن مبارزانش نداشته است.
بيپرده بگويم به نظر من كساني در اين مبارزه به قهرماني ميرسند كه هرگز با نام كمپين دستگير نشده باشند، هرگز نامي از آنها به جاي كمپين آورده نشده باشد و هرگز اتهامي بر كمپين توسط آنها در هيچ سازمان و رسانهاي ثبت نشده باشد.
نه اينكه خردهاي بر عزيزاني باشد كه متحمل زحمت و رنج فراوان شدهاند در روند دستگيريها و حكمها و چه و چه يا اشكالي برشان وارد باشد، بلكه اصل مورد ستايش هوشمندي و خلاقيت كساني است كه در كمپين حل شدهاند، جوري كه هيچ نامي در پرونده هاي اطلاعات و دادگاهها از آنها در كنار كمپين ديده نشده است. و نيز كمپين به نام آنها شناخته نميشود بلكه آنها با كمپين شناخته ميشوند.
اين روند در جامعه ايران كه حكومت و دولت از شدت نداشتن مشروعيت مردمي با توهم توطئه روبروست و هر كاري به امنيتش برميخورد، هوشمنديها و زيركيهاي زنانهاي نياز دارد كه بدون رسوايي آنچه كه بهتر است را پيش ببريم. و اگر قرار است هزينهاي داده بشود آنچه سودمندتر است اين است كه نام فردي كه قرار است هزينه بدهد از كمپين بزرگتر باشد، تا به اين صورت اگر حكومت بخواهد هزينهاي را تحميل كند، بيآبرويي بزرگي براي خودش به ارمغان بيآورد. نامي بزرگ به اندازه گنجي يا امثال او، كه زندان از نام گنجي اعتبار قهرماني ميگيرد نه گنجي از زندان.
حالا قهرمانان مبارزه برابري خواهي كساني هستند كه نامشان را از نام كمپين بزرگتر ميدانند و با اين آگاهي آماده زندانرفتن هستند؛ اما واقعن چه كسي مي تواند ادعا كند كه نامي بزرگتر از نام كمپين دارد؟
من مطمئنم كه روزي تاريخ از تك تك ما بازخواست خواهد كرد كه اين مسئوليت بزرگ را به كجا برديم.
نمي خواهم بگويم كه حالا بزرگي و ارزشش كاهش پيدا كرده يا لكه دار شده است اما بديهي است كه در جامعهاي پر از سكوت، حالا كه كل جمعيت ترجيح مي دهند كنش جمعي انجام ندهند و هر چه هست فضاي سركوب غالب است، هزينههايي مثل زندان، مثل احكام بزرگ و كوچك و رنگين، مثل بر سر زبانها افتادن يك نام به خاطر دفعات برخورد حكومت با او نه تنها ذرهاي ارزشمند نيست بلكه از بزرگي و ارزش كمپين در مقابل جمعيت ايران مي كاهد.
كمپين اوج درخششاش جايي است كه گفتگوي رودر رو و كوچه به كوچه با مردم فقير فرهنگي- اقتصادي تا برج عاجنشينان و استادان را همه با يك زبان ساده و كلمات روان زنانه آغاز كرده است و همين بوده است كه زناني را كه از بازيهاي دانشجويي فرزندانشان و خطرهايش هراس داشتند و از كودكي آنها را به دور از اين خطرها (به خصوص نسل جديدتر- متولدين بعد از ابتداي سالهاي 60) تربيت ميكردند، حالا هركدام يك برگه در دست از كمپين ميگويند و امضا جمع ميكنند؛ و نيز مرداني را كه در مقابل مردستيزي نشان داده شده(حتي به غلط) از برابريخواهان زن و مرد شاكي و منتقد بودند همراه كرده است. معتقدان جدي مذهبي كه هيچ وقت جمعشدني بين باورهايشان و برابري خواهي نميديدند حالا با تعلق خاطر در مراسم مذهبيشان از كمپين حرف ميزنند. همه اينها به اين خاطر است كه كمپين معتمد و دلنشين و نزديك به خواست واقعي مردم بوده است و هيچ ادعايي در قهرمان شدن مبارزانش نداشته است.
بيپرده بگويم به نظر من كساني در اين مبارزه به قهرماني ميرسند كه هرگز با نام كمپين دستگير نشده باشند، هرگز نامي از آنها به جاي كمپين آورده نشده باشد و هرگز اتهامي بر كمپين توسط آنها در هيچ سازمان و رسانهاي ثبت نشده باشد.
نه اينكه خردهاي بر عزيزاني باشد كه متحمل زحمت و رنج فراوان شدهاند در روند دستگيريها و حكمها و چه و چه يا اشكالي برشان وارد باشد، بلكه اصل مورد ستايش هوشمندي و خلاقيت كساني است كه در كمپين حل شدهاند، جوري كه هيچ نامي در پرونده هاي اطلاعات و دادگاهها از آنها در كنار كمپين ديده نشده است. و نيز كمپين به نام آنها شناخته نميشود بلكه آنها با كمپين شناخته ميشوند.
اين روند در جامعه ايران كه حكومت و دولت از شدت نداشتن مشروعيت مردمي با توهم توطئه روبروست و هر كاري به امنيتش برميخورد، هوشمنديها و زيركيهاي زنانهاي نياز دارد كه بدون رسوايي آنچه كه بهتر است را پيش ببريم. و اگر قرار است هزينهاي داده بشود آنچه سودمندتر است اين است كه نام فردي كه قرار است هزينه بدهد از كمپين بزرگتر باشد، تا به اين صورت اگر حكومت بخواهد هزينهاي را تحميل كند، بيآبرويي بزرگي براي خودش به ارمغان بيآورد. نامي بزرگ به اندازه گنجي يا امثال او، كه زندان از نام گنجي اعتبار قهرماني ميگيرد نه گنجي از زندان.
حالا قهرمانان مبارزه برابري خواهي كساني هستند كه نامشان را از نام كمپين بزرگتر ميدانند و با اين آگاهي آماده زندانرفتن هستند؛ اما واقعن چه كسي مي تواند ادعا كند كه نامي بزرگتر از نام كمپين دارد؟
1)كمپين نوشت/ توضيح
چيزي حدود دو هفته تا رسيدن به سالگرد روزي مانده است كه براي اولين بار كمپين يك ميليون امضا به طور رسمي آغاز به كاركرد.
از امروز تا 5 شهريور ميخواهم برخلاف چيزي كه معمول است و در سالگردها به به و چه چه و تعريف و تمجيد فراوان ميشود اشكالات و انتقاداتي را كه بهش وارد است بنويسم و البته پيشنهادهايي را كه براي بهبود كار وجود دارد.
همين اول يك توضيح بدهم كه من حدود نه سال سابقه فعاليت جدي اجتماعي، سياسي و اعتراضي- انتقادي دارم و هزينههايي را هم براي هركدام متحمل شدهام. اما هرگز تا قبل از كمپين به گروههاي زنانهاي در ايران نپيوسته بودم، با اينكه بسيار بر مسائل زنان حساس بودم؛ فقط به اين خاطر كه نقدهاي اساسي و بزرگي به روشهاي فعاليتهاي به طور خاص مربوط به زنان داشتهام.
اما كمپين چنان متفاوت و چنان پيشرو و همه گير بود كه به نظرم بيشتر شبيه معجزه بوده است در تاريخ ايران. قرار شد تعريف نكنم اما اين توضيح را اضافه كردم كه از ابتدا مشخص كنم اگر انتقاد يا خردهاي بر كمپين ميآورم از سر جذابيت منطقي و تئوري آن برايم و نيز از نهايت عشقي است كه به اين مسير دارم و نه اشكالتراشي و خصومت و غرزدن حتي.
ديگر اينكه چيزهايي كه خواهم نوشت همه نظر شخصي من نخواهد بود، يعني ممكن است الزامن من با آن نقد موافق نباشم، اما از سر بيجوابي يا حتي كمجوابي و يا اهميت و فراواني مطرحش خواهم كرد، البته در آن شرايط مشخص ميكنم كه نظر از من نيست، اما نه لزومن با ذكر منبع.
خوشحال ميشوم هر چه بيشتر نظر مخالف با نوشتههايم را همينجا بخوانم و يا بحثهايي كه به نظر بايد مطرح بشود.
اين براي شروع تا نوشتهها را آغاز كنم...
***يك پينوشت شخصي: گاه بين اين كمپين نوشتها، اگر نتوانم خودم را كنترل كنم مثل امشب، به اندازه چند جملهاي نفس اينجا زندگي خواهم كرد.
از امروز تا 5 شهريور ميخواهم برخلاف چيزي كه معمول است و در سالگردها به به و چه چه و تعريف و تمجيد فراوان ميشود اشكالات و انتقاداتي را كه بهش وارد است بنويسم و البته پيشنهادهايي را كه براي بهبود كار وجود دارد.
همين اول يك توضيح بدهم كه من حدود نه سال سابقه فعاليت جدي اجتماعي، سياسي و اعتراضي- انتقادي دارم و هزينههايي را هم براي هركدام متحمل شدهام. اما هرگز تا قبل از كمپين به گروههاي زنانهاي در ايران نپيوسته بودم، با اينكه بسيار بر مسائل زنان حساس بودم؛ فقط به اين خاطر كه نقدهاي اساسي و بزرگي به روشهاي فعاليتهاي به طور خاص مربوط به زنان داشتهام.
اما كمپين چنان متفاوت و چنان پيشرو و همه گير بود كه به نظرم بيشتر شبيه معجزه بوده است در تاريخ ايران. قرار شد تعريف نكنم اما اين توضيح را اضافه كردم كه از ابتدا مشخص كنم اگر انتقاد يا خردهاي بر كمپين ميآورم از سر جذابيت منطقي و تئوري آن برايم و نيز از نهايت عشقي است كه به اين مسير دارم و نه اشكالتراشي و خصومت و غرزدن حتي.
ديگر اينكه چيزهايي كه خواهم نوشت همه نظر شخصي من نخواهد بود، يعني ممكن است الزامن من با آن نقد موافق نباشم، اما از سر بيجوابي يا حتي كمجوابي و يا اهميت و فراواني مطرحش خواهم كرد، البته در آن شرايط مشخص ميكنم كه نظر از من نيست، اما نه لزومن با ذكر منبع.
خوشحال ميشوم هر چه بيشتر نظر مخالف با نوشتههايم را همينجا بخوانم و يا بحثهايي كه به نظر بايد مطرح بشود.
اين براي شروع تا نوشتهها را آغاز كنم...
***يك پينوشت شخصي: گاه بين اين كمپين نوشتها، اگر نتوانم خودم را كنترل كنم مثل امشب، به اندازه چند جملهاي نفس اينجا زندگي خواهم كرد.
دوشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۶
من خودخواهم ولي بيشتر براي تو
متنفرم!
متنفرم!
متنفرم از جملههايي كه ميگويد اين بيشتر به خاطر تو بود.
براي اينكه تو آسيب نبيني.
براي اينكه تو مشكلي برايت پيش نيآيد.
براي اينكه تو ...
و خودخواهيشان پررنگتر از هر چيز به چشم بزند.
جالب است فهميدم كه تاريخ پر از اين جملههاي خودخوهانه است
متنفرم!
متنفرم از جملههايي كه ميگويد اين بيشتر به خاطر تو بود.
براي اينكه تو آسيب نبيني.
براي اينكه تو مشكلي برايت پيش نيآيد.
براي اينكه تو ...
و خودخواهيشان پررنگتر از هر چيز به چشم بزند.
جالب است فهميدم كه تاريخ پر از اين جملههاي خودخوهانه است
اشتراک در:
پستها (Atom)