پنجشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۸۸

ارتش سايبر از دوستان ماست

قبلن يك چيزي در مورد نزديك بودن با ارتش سايبري نوشته بودم،
اما هر چه مي‌گذرد و هر چه خبرهاي و نحوه فعاليت و نحوه انتخاب اعضاي آن بيشتر مشخص مي‌شود، يك نگراني و در عين حال غم سنگيني بيشتر رو دلم سنگيني مي‌كند.

وقتي دوستهايي داشته باشي كه جز معدود آدمهايي باشند كه بتوانند يك كارهايي را انجام بدهند، وقتي بداني آن دوستها جداي از هدف نهايي كار برايشان به انجام رساندن كار مهمتر باشد، وقتي بداني كارهايي هست كه از هزار دست مي‌چرخد تا گلوي مردم را بفشارد و بداني شناخت دستي كه به دوستان كار مي‌دهد، كار ساده اي نيست...
نگراني و غم هر بار سنگين تر فشار ميآورد.
هر اسم و هر تحليلي داشته باشد، من مي‌گويم فشار، مي‌گويم خشونت و مي‌گويم خفقان.

بيشتر از هر وقت ديگر آروز مي‌كنم اين دوستانم زودتر از هر كس ديگر از ايران مهاجرت كنند، من آدمي نيستم كه با اين مهاجرت ها به خصوص در اين شرايط راحت كنار بيايم و آن را تنها راه حل بدانم، اما همچنان آروز ميكنم كاش دوستانم از ايران بروند.

چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۸

بررسي دوباره لايحه خانواده در شلوغيهاي بعد از انتخابات

اعتراض بيش از 1200 مدافع حقوق برابر به لایحه حمایت از خانواده: نگذاريم لايحه ضد خانواده در مجلس به تصويب برسد

هم میهنان عزیز؛ زنان و مردان برابری خواه و عدالت جو

کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس شورای اسلامی، در اقدامی عجولانه و نابخردانه مواد 23 و 25 لایحه به اصطلاح «حمایت از خانواده» را با اعمال تغییراتی بی فایده و غیر موثر برای حمایت از نهاد خانواده، به تصویب رساند. این لایحه، نه تنها از قانون 35 سال پیش یعنی قانون مصوب سال 1353 بسیار عقب تر است، بلکه قصد دارد چندهمسری مردان را قانونی کند. براساس لایحه جدید، اگر زنی مبتلا به بیماریهای صعب العلاج شود، یا شش ماه از خانه غیبت کند، یا حتا اگر به طور نمونه به دلیل صدور چک بلامحل زندانی شود، شوهرش می تواند همسر تازه ای اختیار کند. در حالی که در شرایط عکس آن، زن حتی حق طلاق هم ندارد.
...

امضا براي اين بيانيه در اين آدرس ادامه دارد

سه‌شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۸

بیست و چند سال دیکتاتوری؟

وقتی تنها دخترشان خیلی کوچک بوده است، همسرش اعدام شده است. بعد از همه این سالها زندگی جدیدی، خانواده¬ی جدیدی تشکیل نداده است و همچنان تمام جزئیات زندگی با همسرش را به یاد دارد و با احساس کامل آنها را تعریف می¬کند. حساس است به هر چیزی که فکرش را بکنی. به اعتمادنکردن به کارش، به کار زیاد، به نشناختن سابقه شخصی خودش، به شناختن سابقه همسرش، به توجه نکردن بهش، به توجه کردن زیاد بهش و ... .

در تمام 8 ماهه بعد از انتخابات هر روز که قرار بود اجتماع و راهپیمایی بشود، دلش تو دستش بود تا دخترش را سالم دوباره ببنید.
دخترک سالم و مستقل است و مثل بقیه جوانهای این روزها پرشور ولی نه از آن دسته که فکر کنی در گروه، تشکیلات و یا جایی شبیه اینها فعالیت می¬کرده است.
بیشتر از یک هفته از زمانی که شبانه در خانه بازداشت شده است، میگذرد. جز روز سوم که با کلی آشناییت با سرباز و دربان و بازجو و کی و کی که تک تماسی با مادرش گرفت و گفت اوین است، دیگر هیچ خبری ازش نشده بود.
دخترک امروز زنگ زد. تن صدایش حتی از دو تا اتاق آن طرف¬تر هم نشان از حس آشنای دخترش می¬داد. رفتم یک چیزهایی مثل این که کدام بند است؟ اتهامش چی بوده است؟ کدام دادسرای امنیت دنبال کارش برود؟ وضع اجازه برای تماس چه طور است؟ و ... سعی کردم بهش بگویم که از دختر بپرسد. آنقدر دستپاچه شده بود که جز خوبی و چطوری، نمی¬تواست چیز دیگری بپرسد.

گوشی را که قطع کرد اول نفسی از سر ته¬ماندگی خیال راحت کشید. بعد راجع به بند و جایی که باید برود و اتهام توضیح داد و سفارش دوباره که خبرش جایی نباشد و بعد یک جمله اضافه مانده بود که حس شادی را پاک کند و بزند زیر گریه: "گفت سه¬شنبه¬ها ملاقات است" و اشکهایش جاری شد.
سعی می¬کردم که دلداری بدهم که امیدوار باشد به سه¬شنبه هفته بعد نرسد و از دادگاه و دادسرا پیگیری کند، اما وقتی از دلیل گریه¬اش گفت، دیگر هیچ حرفی برای گفتن نداشتم. گفت:" آن موقع هم (منظور زمان زندان همسرش قبل از اعدام بود) سه¬شنبه¬ها ملاقات بود"
تنها استمرار دیکتاتوری است که با خانوادگان آسیب دیده و با زخم خورده¬های استبداد اینچنین رفتار می¬کند، بعد از بیشتر از 20 سال اعدام مرد، دستگیری فرزند فقط به خاطر نسبت نسبی با مخالف نظام.

یکشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۸

همدرس يادت است؟

درك نكردن احساس آدمهاي ديگر كلافه كننده است.

احساس همكلاسيها، همدانشكدايها، همرشته ايها، همكارها را كه الان شده اند ارتش سايبر و از راه غير اخلاقي، مبارزه مي‌كنند و يا نه فقط كار مي‌كنند و حقوق مي‌گيريند تا حتي به آن چيزي كه اعتقاد دارند و يا نه باور دارند و يا نه حتي فكر مي‌كنند فقط درست ترين راه ممكن است، از راه حذف و انكار برسند، درك نمي‌كنم.


براي من نشناختن احساس آنها به اندازه مبهم بودن احساس كساني است كه به حذف فيزيكي افراد و كشتن معتقدند و يا فقط دست مي‌زنند.

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۸

22 بهمن 88

این سابقه تکرار شده است در 8 ماه بعد از انتخابات که در جایی که یک مرکز اعلام می¬شود برای حضور، آنجا بیش از هر جای دیگر پر از نیروی های امنیتی، گارد ویژه، سپاه، لباس شخصی ها و ... می¬شود و حتی در خیابان های فرعی و کوچه¬های اطراف هم لباس شخصی و امنیتی و اراذل و اوباش فرمایشی صف¬دهی می شوند.
اما وقتی مکان یه صورت یک مسیر اعلام شده، عملن جمعیت بی¬شمار سبزها خودشان را جایگذاری کردند و در صورت حضور نیروهای سرکوب¬گر هم بلافاصله یک مسیر جایگزین برای مدتی به حضور خودشان اختصاص دادند.
عاشورا با همه¬ی خشونتی که داشت اما چون مسیر طولانی میدان امام حسین تا میدان آزادی بود، در خیابان¬های منتهی به آزادی در زمان طولانی مثلن بیش از 40 دقیقه، مملو از سبزها و شعارهایشان بود. همین طور خیابان کریمخان و زمان طولانی پل چوبی و بلوار کشاورز.
اما در خیلی از روزها میدان هفت تیر که جز مکانهای اعلام شده توسط آقای کروبی بود، علاوه بر جو امنیتی که بالا توضیح دادم، تا نزدیک¬های نیمه¬شب هم در انحصار سرکوب¬گران بود.
همین طور میدان صادقیه دیروز 22 بهمن. علاوه بر این که بیشترین درگیری دیروز در آنجا و خیابان¬های اطراف آنجا بود، بیشترین بلاتکلیفی بین سبزها را هم همانجا دیدم. به دلیل حضور زیاد ماموران شخصی و کارگران مزد بگیری که یک حاجی نامی در تکه تکه مسیر آزادی تا صادقیه به طور نسبتن علنی جلوی مردم فرمانروایشان می¬کرد و بعضن چوب و پنجه بکس و دیگر ادوات اوباشگری همراهشان بود، سبزها نتوانستند جمع بشوند و حتی نماد سبز در بیآورند. در صورتی که تعدادشان بی¬شمار بود. زیاد ولی غیر قابل تشخیص و به شدت پراکنده.
علاوه بر همه اینها صادقیه و حتی خیابان ستارخان تا نزدیک¬های شب فضای بسیار امنیتی داشت و درگیری هم زیاد اتفاق افتاد.
بنابراین باید خودمانی گفت که آقای کروبی بی¬زحمت کار مردم را به خودشان بسپار که از بلاتکلیفی و سرکوب مضاعف در این تجمع¬های خیابانی(به طور نسبی) رها بشوند.
چند چیز جالب دیگر: در پارتی فرمایشی نظام، علاوه بر ساندیس و کیک، دستگاه اندازه¬گیری قند خون هم رایگان پخش می¬شد و نیز مخابرات با آن همه خدمت به کودتا، بسته های پر و پیمانی که راستش سر در نیآوردیم چی بود بین مردم پخش می¬کرد.
و نیز سربند های سبزی که شعارهایی در حمایت از رهبری بود.
و بادکنک¬های سبز و پرچم های ساخت چین ایران.
و تبلیغات پر خرج و پر از طمطراق ایرانسل.

دوشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۸

بهمن(88) خونين جاويدان

ديگر هيچ دوستي نمانده تقريبن. 40 درصدشان از ايران رفته اند و 50 درصدشان بازداشت شده اند.
از ايران رفته هايي كه اخيرن و تحت اجبار شرايط رفتند جاي خود اما دوستهايي كه بازداشت هستند، بلاتكليفي كه نمي‌داني چه كاري از دستت برمي‌آيد برايشان انجام بدهي و حتي نمي‌داني سوز سرمايي كه درد آور است نه درد سرما كه درد روحت كه دوستانت در اوين، رجايي شهر، غزل حصار و زندانهاي شهرها با آنها چه مي‌كند و چه بلايي بر سرشان مي‌آورند؟ اما مطمئني كه طاقت آنها بيش از سرما و فشار و دلتنگي و حتي شكنجه است.
عاطفه نبوي كه از 25 خرداد به جرم سليقه قاضي آن تو است.
سميه رشيدي كه 50 روز هم بيشتر شد به چه جرمي؟ دانشجوي ستاره دار
شيوا نظرآهاري كه از روز تشيع منتظري آنجا است به جرم خواست حقوق بشري
و حالا كاوه كرمانشاهي
مهسا جزيني
نوشين جعفري
مهين فهيمي
اميد منتظري
سحر قاسم نژاد
نازنين فرزانجو
مازيار سميعي
اميد خوارزميان
*پي نوشت: (چه وحشتناك است كه به اين ليست اسم اضافه مي‌شود)
فائزه رئيسيان
محمد غزنويان
مريم قنبري
...
و اينكه بايد دلت را بگيري تو دستت و هر روز چك كني كه كدام يك از آنها هنوز بيرونند؟ و اميد را يادت نرود. وقتي همه آن تو باشند و خيابان 22 بهمن را بخواهند با نگه داشتن آدمها در اوين از سبز بودن پاك كنند، مطمئن مي‌شوي كه پس جوانه ها به اندازه كافي سرزده است آنقدر كه ديگر اعدام و تهديد و خشونت، ريشه هاي سي ساله ما را كه استبداد آب داده نمي‌تواند محو كند.

شنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۸

بيانيه آخر مادران عزادار

اعدام را بس كنيد

ما مادران امروز، دختران ديروز ايران ايم که در روزها و ماه های انقلاب ۵۷ فعالانه شرکت داشتيم. آيا سزاوار است که پس از گذشت سی و يک سال از انقلاب، همچنان شاهد اعدام فرزندان خود باشيم؟ اين سوال همه ما مادران ايرانی است.

ما مادران عزادار که به صورت خودجوش در طول ۷ماه گذشته شنبه ها در پارک لاله و ساير پارک ها و اماکن عمومی ديگر با حضور فعال خود کشتارها و بازداشت ها را محکوم کرده و خواستار پايان بخشيدن به اين اعمال غير انسانی و غير قانونی بوده ايم، امروز با اعدام فرزندان خود روبرو هستيم.

آيا سزاوار است ما مادران در همه عرصه های تاريخی شاهد فنا شدن فرزندان خود باشيم؟

چه کسانی ما مادران را محکوم به اين مرگ تدريجی کرده است که هميشه در سوگ عزيزان خود بنشينيم؟

مگر خواست فرزندان ما در طول سی و يک سال گذشته چه بوده است؟

آيا مشارکت فرزندان ما در انتخابات بايستی به بازداشت، شکنجه، تجاوز، کشتار و اعدام شان منجر شود؟

ما مادران عزادار ايرانی، کليه اعمال غير انسانی و غير قانونی فوق را محکوم می کنيم و هشدار می دهيم اگر مسئولان به خواست مادران ايران زمين توجه نکنند و همچنان به اين اعمال خشونت بار ادامه دهند، با اقدامات اعتراضی گسترده تری روبرو خواهند شد.

ما مادران عزادار ضمن تکرار خواسته های خود، "آزادی زندانيان عقيدتی" و "محاکمه آمران و عاملان کشتار فرزندانمان"، از تمام مردم ايران و جهان می خواهيم که از جوانان ما به صورت گسترده حمايت و از انجام اين چنين اعمال بيرحمانه به هر طريق ممکن جلوگيری کنند.

زندگی ما به حيات فرزندانمان بستگی دارد. نگذاريم فجايع تاريخی دهه ۶۰ دوباره تکرار شود.

مادران عزادار

چهارشنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۸۸

سوء استفاده از قدرت

اينجا كه من كار مي‌كنم، يك سري تجهيزاتي داريم كه در صنعت استفاده مي‌شود.

معمولن براي چگونگي استفاده از آنها و يا مشكلاتي كه حين كار به وجود مي‌آيد مهندسين بخش تماس مي‌گيرند و يا حضوري مي‌آيند كه مشكل را درميان بگذارند و يا راجع به چگونگي استفاده از نظر فني اطلاعات دقيق تري بگيرند.

گاهي وقتها هم مشتريهاي ما از صنايع نظامي هستند.
اين جور وقتها اگر از جايي بخرند كه بخش كله كنده‌اي از نظام باشند، آدمها به طور فردي مي‌آيند خريد مي‌كنند و اسمي از مثلن صنايع فلان نمي‌برند.. .
يا شركت هاي اقماري كه همه به سپاه وصلند ولي اسم به نظر غير مذهبي دارند كه هيچ اطلاعاتي هم از كاري مي كنند نمي دهند و هيچ حرفي هم از رابطه هاشون نمي زنند. اما از حرفهاشون و قيافه هاشون مي فهمي كه مربوط به كجا هستند.

جالب است كه با اين كاربردش از تجهيزات مهم است، هرگز نمي‌گويند براي چي مي خواهند استفاده كنند.
و اشكالاتي كه پيش مي آيند مربوط به گرماي حداكثري است.

اما عجيب ترين موضوع برخورد خورده مهندسان جوان نظامي است. حتي در شرايطي كه آنها نيازمند اطلاعات تو و تجهيزات تو هستند لحن و برخوردشان بالا به پايين، آمرانه و برخورنده است.
ترجيح مي‌دهم كمترين صحبت را با آنها داشته باشم و در الويت آخر كارها و مشتري هاي روزانه باشند.

شركت ما هم تحريم هاي خودش را با اين جور مشتري هاي دارد.

دوشنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۸

يادمان عاشوراييان

تقاطع خيابان كارگر با بلوار كشاورز

يك بيلبرد بزرگ در شمال غربي خيابان هست كه هر از گاهي تصوير يك اتفاق بزرگ را رويش مي زنند.

يك بنر بزرگ زده ‌اند با زمينه قرمز. وسط بنر عكس نميه ساز ميدان وليعصر با حداكثر سي هزار آدم دورش. بالا با يك فونت قشنگ نوشته يادمان عاشوراييان 9 دي. بعد يك كم پايين تر سمت چپ نوشته مسابقه طراحي يادمان عاشوراييان 9 دي و تاريخ مهلت ارسال طرحها و جوايز را زده است:



ياد پسري افتادم كه روز عاشورا تو همان چهار راه دنبال كردندش و بعد از دويدن بسيار و بوق ماشين ها گرفتند و همان جا شروع كردند به زدن. دستش را يكي از پشت پيچانده بود و دو نفر ديگر مي‌زدند و 4-5 نفري هم از لباس شخصي ها ماشين را تهديد مي‌كردند و عربده مي‌كشيدند و فرياد مردمي كه شعار مي‌دادند و ضجه ي ولش كن و ...

بعد از چند دقيقه از بردنش، موتورهاي سياه لاك پشتهاي سياه پوش با آن لاكهاي محافظتي روي دوششان از جمالزاده وارد بلوار شد. به سمت چهارراهي كه پسرك را بردند. مي‌خواستند رد پاي پسرك و مردمش را گل آلود كنند كه تا 9 دي طول كشيد.

حالا كي مي‌تواند طرح آن روز را بسازد؟

یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۸

تا كي؟

يك زمانهايي درست وقت رفتن است
گرچه تلخ، گرچه سخت، گرچه شكاننده

اما اگر زمانش برسد و نروي، همه چيز مي‌پوسد

بوي تلخي مي‌آيد
انگار كه زمان دارد فرا مي‌رسد

***پي نوشت:
صبح مي‌گويد رنگت پريده.
عصر مي‌گويد چرا سرخ شده اي.
نفسم سخت بالا مي آيد. گفته بودم خيلي برايم سخت است. چرا نشنيدي؟

شنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۸

زنان مدير

خانمي حدودن 40 ساله.
مدير يك توليدي لباس است كه بيشتر كارهايش لباسهاي فرم براي كارگاهها و كارخانه ها و شركت ها است.
مي‌شود حدس زد كه تقريبن همه آدمهايي كه به عنوان مشتري با آنها در ارتباط است، مرد هستند.
از توي اتاق محل كارم، درست جايي كه او ايستاده يعني تو اتاق رئيس ديده مي‌شود. رئيس تو اتاقش نيست.
در حال بيرون رفتنم از اتاق خودم من را كه بار اول است مي‌بيند با چنان تحكمي مخاطب قرار مي‌دهد كه باور نمي‌كنم با من بوده باشد.
همان لحظه يكي از همكارهاي مرد وارد اتاق رئيس مي‌شود و لحنش سه درجه نرم مي‌شود.
بحث و گفتگويشان پيش مي‌رود با چيزي كه علاوه بر مشتري مداري خيلي بيشتر شبيه ضعف او در گفتگو با مشتري اش است و يا شايد هم اعتماد به نفس پايين. در صورتي كه كارش خوب و حرفه اي است.
رئيس وارد اتاق مي‌شود و لحنش از آن قبلي باز دو درجه نرم تر مي‌شود و گفتگو با اعتماد به نفس 3 درجه كمتر.
جالب است كه نه رئيس و نه همكار مردمان برخورد سرد، خشن و يا متفاوت و يا حتي تحقير كننده‌ايي با او ندارند. اما واكنش او و نوع برخوردش حكايت از ضعف شديد دارد.

سوال آشنا و هميشگي كه مردسالاري چطور اعمال قدرت و اجبار مي‌كند كه زنان شاغل را گاهي از خوشان هم بيگانه مي‌كند؟
و يا اگر چنين است، چه چيزي حضور زنان در بازار كار به خصوص در قسمت هاي مديريتي را اين همه خطرناك كرده است كه پذيرش آن توسط مردان جزء آخرين قسمتهاي پذيرش برابري جنسيتي است؟

جمعه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۸

نظام عدالت محور

چهارشنبه 23/10/88
امروز دو روز است. روی یک تخت که هنوز معلوم نیست که برای درمان چی اینجا هستم.
برای یک سری امتحان تا معلوم می شود که چی است؟ اما کجا به وجود آمده و چطور و کی قرار است حل شده؟
دارو
آزمایش خون
نوار مغزی
و بیشمار قبرستان که مخصوص سوراخ کردن مخ بود
و داروهای پیشیگری که اثر داروهای تستی را خنثی کند
شیر
ناهار و شام مقوی
گاهی وقتها بعد از دارو تهوع
گاهی سر درد MRIهای زیاد و طولانی
و گاهی استراحت بعد از این همه آزمایش
کتاب (کم) و فیلم که ندارم و اینترنت هم همچنان
خبر ندارم سمیه، شیوا، منصوره و بقیه آزاد شده اند یا نه...
***
9 بهمن
و بعد از یک هفته که می آیی، دیگر بیماری خودت یاد نیست. به آدمهایی فکر می کنی که نه تنها نمی توانستند حرف بزنند، بلکه نمی توانستند راه بروند و یا دفع خودشان را کنترل کنند و همه در اثر یک حادثه.

به آدمهایی که تنها کسی بودند که خرج یک خانواده 5-6 نفری را می دادند با حقوق کارگری 300 از دولت عدالت محور و حالا دیگر چشمهایش دید کارگری را هم نداشت، اما هنوز عاشق شدن را خوب می دانستند.

به آدمهایی که مریضی یکی از هزار دغدغه ذهنیشان که بقیه چیزها را تشدید می کرد و بقیه چیزها هم مریضی را.

به آدمهایی که از شهرستان مریضشان آورده بودند تهران و خرج بیمارستان و مریضی و درمان آنقدر بود که شبها دیگر پولی نبود که به سرپناهی برسد و ناچار در کمد مخفیانه می خوابیدند.

به آدمهایی که در عنفوان جوانی و با سه فرزند، به سخترین بیمارهای بی درمان دچار شده بودند.

و هر جای بیمارستان که چشم می انداختی ، بیماری از نبود قانون حمایت کننده زنان ناشی شده بود و یا تشدید شده بود.
و به مردم که نگاه می کردی حالت از نظام و قوانین بیمه درمانی به هم می خورد.
و کار مردم را که می پرسیدی از فقدان کار، فقدان قانون مناسب کار و وضع اقتصاد رو به زوال مردمی که با تمام بیماری خبرهای صدا و سیما را به عنوان تنها روزنه به بیرون دنبال می کردند و عصبی می شدند، سرت گیج می رفت.

و حالا این بیرون لایحه چند همسری باز روی میز کار مجلسیان چند زنه است.
شیوا و سمیه انفرادی اند و از ملاقات هم که خبری نیست.
در عوض منصوره آزاد شد.
و خوخنخواران 2 نفر را اعدام کردند و در تربیونهایشان هم هورا می کشند که صدای ترسشان به مردم نرسد.
و باز خیلی از آدمهای دور و بر مهاجرت کردند.

سه‌شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۸

بیمه های دولت

مجموع: 365700
سهم بیمار: 301860

آزمایش خون: این آزمایش تحت پوشش بیمه نیست.
من نمی دانم آزمایش خون غیر ضروری برای چی مریضها است. حالا فوقش بشود با آن بیماری خاص و یا غیر خاص را هم تشخیص داد اما دلیل نمی شود که بیمه هزینه آن را پرداخت کند.
مگر بیمه باید هزینه درمان را هم پرداخت کند؟
مگر بیمه جز مبلغی که از حقوق ملت ماهیانه برای خودش ذخیره می کند، کاری دیگر هم باید بکند؟
آها يك كار ديگر هم اين روزها كه صف طويل مردمي را قبل از 22 بهمن راه بياندازد كه قرار است سهام عدالت را بين واجد شرايط ها تقسيم كند.

كاهش50 درصدي بودجه كمك هزينه آزمايشات ژنتيك در سال جاري
سرانه پرداختي كمك هزينه امسال، 150 هزار تومان

شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۸

چند همسري

جیر جیر تخت آن هم ساعت 2 نیمه شب یعنی باز دارد می لرزد

سعی می کنم تکان نخورم که فکر کند من را بیدار کرده است. صبح اما به شدت می لرزد.
دخترک دست هایش را نگه می دارد و حالا پارکینسون هر دوشان را می لرزاند.
در غیاب دختر می گوید دیشب خواب دیده که دختر عشایری بچه دار شده است.
برای همین در خواب می لرزید.

مادر 3 دختر و 1 پسر، درمان تجویز شده به همسرش این بوده که با این مریضی جدید زنت و این که نمی تواند دیگر بچه دار(پسر) بشود، دوباره ازدواج کن.
یک دختر عشایری فقیر را که از دختر کوچک مرد هم کوچک تر است، انتخاب کرده و عروسی مجلل گرفته است.

بعد از 20 روز بستری پزشک می گوید درمان تو به عمل هم جواب می دهد فقط قرص هایت را مرتب بخور.

می گوید به نظرت طلاق بگیرم یا صبر کنم خرج دانشگاه و ازدواج بچه ها بدهد و بعد؟ می ترسم اگر بروم دیگر سراغی هم از بچه های خودش نگیرد.

هنوز در 45 سالگی زیبا است. آرایشگر قابلی بوده و گلهای تزیینی درست می کرده اما حالا لرزش شدید دست ها...
پدر متمولی داشته که کمک های او زندگی همسرش را ساخته و حالا که همسرش ارثیه پدر او را کامل تمام کرده بدون کوچکترین سهمي برای او
با مرگ پدر بیماری شروع شده و حالا هم که سنگ تمام همسر

مي‌گويد بهم گفت من كه بالاخره اين كار را مي‌كنم، پس بيا و رضايت بدهد تا بين مردم آبرو ريزي نشود.
مي‌گويد همسرم دلش مي‌خواهد ما با هم دوست بشويم. مي‌گويد تو نمي‌دانمي چقدردختر خوبي است، آدم از ديدنش سير نمي‌شود.
هر كدام از اينها را كه مي‌گويد بيشتر مي‌لرزد آنقدر كه چهره اش عرق مي‌كند و سرش هم به لرزه مي‌افتد.
مي‌گويد حالا با اين لرزه كه درمان نشد چطور برگردم اهواز؟
ديگر فكر كنم ديدنم هم نيايد.

***پي نوشت:
اين تازه مال زماني است كه شرط رضايت همسر اول، براي ازدواج مجدد لازم بود.
و نه با لايحه شرم آور خانواده دولت هشتم

سه‌شنبه، دی ۲۹، ۱۳۸۸

اينجا انگار خاك مرده پاشيده اند.

خوب من چه كنم كه بيمارستان هاي ايران اينترنت ندارد

یکشنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۸

McDonald criteria

سرد بود. هر بار که می رفت تو و می آمد بیرون سرما بیشتر می شد.
ساعت حدود 5 صبح بود. می دانستم که اوين خیلی سرد است. سمیه، شیوا، منصوره و چند ده نفری که بازداشت هستند. هر بار که زیر آن قبرگاه می رفت و می آمد و...
Main part of structure or organ; corpse; collection (of writing, knowledge, evidence, etc…)
بعد از 3 روز زنگ زده و می گوید خانوم مهندس ما این چند روز خیلی دنبال شما گشتیم...
بعد وسط دست و پا زدنم، می گوید این که گفتید چی بود؟ باز دوباره جون می دهم تا تکرار کنم. می گوید بله همین بود...
تا بخواهی به این منشی ها حالی کند که دیگر هیچکس را وصل نکنند، خودش یک جون دادن تازه می خواهد.
نوشتن
دانش
شهود
گفتار...
هر ایمیل 10 دقیقه زمان می برد. از آن سر، کلمه ها جابه جا است. مفهوم را نمی رساند. همه چیز باید از اول به هم بخورد...
خیلی دلم می خواهد بگوید همین امروز و فردا با بنفشه قرار بگذاریم. دلم هوای امضا جمع کردن، کرده اما نمی شود به مردم بگویی خارج از حرفی که می زنم به حرف زدن من سرتان گرم بشود...
سمیه درست قبل از زندان بود که ما هم قرار گذاشتیم که هماهنگ کنیم، و حالا من باز نوشتن...
دانش...

باز دست کم اینجا لود می شود و هم در لحظه فرستاده می شود، از دق مرگ کردن مردم که بهتر است...

مخ

صحفه بالا سرت كه حدود 20 سانت از صورتت بالاتر است،
صداهايي مي‌دهد مثل سوراخ كردن مخت با دريل.

1 ساعت طول مي‌كشد و به خيالم خوبم.

قفسه فلزي را از صورت برمي‌دارد و گوشي كه به هيچ كاري نميآ‌يد برمي‌دارد، مي‌گويد خوبي؟

نگو كه او مي‌داند كه مخت تخيله است.

خوبم.
و داغون مي‌شوم
دستم مي‌گيرد كه متلاشي ‌نشوم. و بتوانم بيايم پايين.



صداهاي كه حافظه‌ات را هم مي‌زند. نخاله هايش را دور مي‌ريزد.و اين كه صدا اماده باش براي مخ تكوني (مثل ويندوز كه ازت مي‌پرسد دارم تمام اطلاعاتت را دور مي‌ريزم، اماده اي يا نه؟ )و دريل باز شروع مي‌شود.

هشدار:
با من حرف نزديد عجالتن.
آيا اگر حرف زديد صبرتان را زياد كنيد و نخنديد.

سه‌شنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۸

آزادي ...

دو شب خوابهاي مي بينم، كه زنده اند.
انگار كه در خواب نباشم و قسمتي از بيداري است. هربار كه دوباره از خواب بيدار شدم، دنبال نشاني از مكاني تويش بودم مي‌گشتم يا آدمهاي تو خواب بودند.

فكر كن در فيلم بازي مي كني كه مي بيني طبيعي است.
يك شب اعدامي هاي را آزاد مي‌كنند، اسمها را به وضوح مي‌شنيدم. تقريبن همه زندانهاي اخير بودند، شوكه بودم كه اسم همه شان جز اعدامها بوده است. اما خوب همه آزاد مي‌شدند.

یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

فضاي خالي

دوستم

چقدر دلم برايت تنگ شده. يك فضاي خالي كه مثل يك حفره از آدم جدا شود.
مي‌شود با هر كسي يا تنها پياده روي كرد. اما اينكه كسي، گوش محرم باشد، بدون قضاوت، و بدون ارزشداروي فرق مي كند.
آهنگ ننه گلمحمد را شنيدم، متن كليدر چندباره و چندباره در ذهن مي‌افتم، اما افسوس كه تنها ديگر پيش نمي‌رود.

چطور مي‌شود فضاهاي خالي يك آدمهاي را پر كرد؟
چطور مي‌شود همه جر و بحث ها را همه اختلاف سليقه را،حتي يك مشورت هاي را جايگزين كرد؟

زنان زنداني