ابراهيم نبوي و طرح مبارزه با بدحجابي
دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۶
شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۶
رابطه بين اخلاق و بيكاري
از بچههاي شركت قبلي است.
مي گويد زنگ زدم بگويم كه من هم كار تو را كردم. ميپرسم چه كاري؟ مي گويد وقتي درخواستم را براي صحبت راجع به افزايش حقوق با بيمحلي و انكار برگذار كرد، گفتم كه ميخواهم از آنجا بروم.
ميدانم كه همسر و دو بچه دارد. مي دانم كه همسرش شاغل نيست. مي دانم كه مستاجر است و وضع ماليش خوب نيست. ميگويم: يعني حالا تصفيه كردي؟
ميگويد: يك ماه وقت دادند كه به نيروي جديد آموزش بدهم. ميگويم نيروي جديد كي است؟ بچهها كه خودشان كار بلد بودند.
ميگويد بعد از تو همه بچههاي فني از آنجا رفتند. تعجب ميكنم. ميگويم پس كي را آوردند جاي ما؟ ميگويد جاي تو هيچ كس نماند، همه بعد از يكي- دو هفته ميگذاشتند ميرفتند از دست اخلاق ك ( برادر-خانم مديرعامل كه كارش با من مشترك بود.) ميگويم ولي مشكل من او نبود. ميگويد ولي او در به وجود آمدن مشكل تو بيتاثير نبود. ما بعدن اينها را فهميديم. لبخند ميزنم. اصلن برايم اهميتي ندارد. فكر نميكردم به اين زودي ازش بگذرم.
جاي بقيه يك سري را آوردند كه هيچ تجربه ندارند. ميگويم پس كار من را كي انجام مي دهد الآن؟ ميگويد خوابيده، همه چيز به هم ريخته است.
ميگويم چرا بچهها رفتند؟ ميگويد با هم نرفتند، اول آن تكنسين زير دست ك رفت، ميگفت تو ك را متعادل مي كردي ولي وقتي تو رفتي يارو ميتازانده. (چنان مستبد بود و چنان با لحن بد خورده فرمايش ميداد كه همه را شاكي مي كرد. آن زمان من يك انرژي اساسي گذاشته بودم روي اصلاح رفتار كاري او/ هفتهاي چند ساعت راجع به فلان كار و بهمان كارش حرف مي زديم. آن موقع همكارها مي گفتند تغيير رفتارش باور كردني نيست/ يادم است مدير عامل يك بار پيشنهاد مديريت نيروي انساني را بهم كرد بعد از آن تغييرات خوب و گفت تو اولين كسي هستي كه تا به حال با ك دعوا نكردي) بعد هم بقيه كم كم بعد از چند هفته، گفتند ترجيح مي دهند نيايند و رفتند.
ميگويم اميدوارم زود كار خوب گير بيآوري.
نميدانم بيكاري، اقتصاد افتضاح كه روز به روز رئيس جمهور محترم دارد خرابترش مي كند، فقر وحشتناك اخلاق كاري كه به صورت تصاعدي به نظرم زياد ميشود، سرمايه داري و و و ... به كجا ميخواهيم برسيم. آن شركت جز معدود نمونههاي توليد كننده ايراني با كيفيت خوب بود، اما هم به دليل توليدكنندگيش از نظر مالي دخل و خرجش براي راضي نگه داشتن كاركنان اسفبار بود و نميدانم به خيلي دلايل ارزش انساني و سرمايه اجتماعي هم آنجا ناديدهگرفته مي شد، البته فكر كنم اين آخري اپيدمي كاري است. و همين تبديلش كرد به يك شركت محدود خانوادگي پر چالش.
نميدانم شايد پول نفت خواه ناخواه همه ما را به مستبداني با اخلاق امپرياليستي تبديل كرده است. كارفرماها نه تنها از نظر مالي- بلكه حتي از نظر اخلاقي آدمهاي قدرداني نيستند.
مدير عامل آخرين روز بهم گفت تو خيلي سالمي، خيلي. آنقدر كه شايد من نمونهات را نديدهباشم و اين برايم بسيار ازشمند است، اما شايد براي ماندن در ايران لازم باشد، با ديد منفعت طلبي به همه چيز نگاه كني كه هميشه تو برنده باشي.
مي گويد زنگ زدم بگويم كه من هم كار تو را كردم. ميپرسم چه كاري؟ مي گويد وقتي درخواستم را براي صحبت راجع به افزايش حقوق با بيمحلي و انكار برگذار كرد، گفتم كه ميخواهم از آنجا بروم.
ميدانم كه همسر و دو بچه دارد. مي دانم كه همسرش شاغل نيست. مي دانم كه مستاجر است و وضع ماليش خوب نيست. ميگويم: يعني حالا تصفيه كردي؟
ميگويد: يك ماه وقت دادند كه به نيروي جديد آموزش بدهم. ميگويم نيروي جديد كي است؟ بچهها كه خودشان كار بلد بودند.
ميگويد بعد از تو همه بچههاي فني از آنجا رفتند. تعجب ميكنم. ميگويم پس كي را آوردند جاي ما؟ ميگويد جاي تو هيچ كس نماند، همه بعد از يكي- دو هفته ميگذاشتند ميرفتند از دست اخلاق ك ( برادر-خانم مديرعامل كه كارش با من مشترك بود.) ميگويم ولي مشكل من او نبود. ميگويد ولي او در به وجود آمدن مشكل تو بيتاثير نبود. ما بعدن اينها را فهميديم. لبخند ميزنم. اصلن برايم اهميتي ندارد. فكر نميكردم به اين زودي ازش بگذرم.
جاي بقيه يك سري را آوردند كه هيچ تجربه ندارند. ميگويم پس كار من را كي انجام مي دهد الآن؟ ميگويد خوابيده، همه چيز به هم ريخته است.
ميگويم چرا بچهها رفتند؟ ميگويد با هم نرفتند، اول آن تكنسين زير دست ك رفت، ميگفت تو ك را متعادل مي كردي ولي وقتي تو رفتي يارو ميتازانده. (چنان مستبد بود و چنان با لحن بد خورده فرمايش ميداد كه همه را شاكي مي كرد. آن زمان من يك انرژي اساسي گذاشته بودم روي اصلاح رفتار كاري او/ هفتهاي چند ساعت راجع به فلان كار و بهمان كارش حرف مي زديم. آن موقع همكارها مي گفتند تغيير رفتارش باور كردني نيست/ يادم است مدير عامل يك بار پيشنهاد مديريت نيروي انساني را بهم كرد بعد از آن تغييرات خوب و گفت تو اولين كسي هستي كه تا به حال با ك دعوا نكردي) بعد هم بقيه كم كم بعد از چند هفته، گفتند ترجيح مي دهند نيايند و رفتند.
ميگويم اميدوارم زود كار خوب گير بيآوري.
نميدانم بيكاري، اقتصاد افتضاح كه روز به روز رئيس جمهور محترم دارد خرابترش مي كند، فقر وحشتناك اخلاق كاري كه به صورت تصاعدي به نظرم زياد ميشود، سرمايه داري و و و ... به كجا ميخواهيم برسيم. آن شركت جز معدود نمونههاي توليد كننده ايراني با كيفيت خوب بود، اما هم به دليل توليدكنندگيش از نظر مالي دخل و خرجش براي راضي نگه داشتن كاركنان اسفبار بود و نميدانم به خيلي دلايل ارزش انساني و سرمايه اجتماعي هم آنجا ناديدهگرفته مي شد، البته فكر كنم اين آخري اپيدمي كاري است. و همين تبديلش كرد به يك شركت محدود خانوادگي پر چالش.
نميدانم شايد پول نفت خواه ناخواه همه ما را به مستبداني با اخلاق امپرياليستي تبديل كرده است. كارفرماها نه تنها از نظر مالي- بلكه حتي از نظر اخلاقي آدمهاي قدرداني نيستند.
مدير عامل آخرين روز بهم گفت تو خيلي سالمي، خيلي. آنقدر كه شايد من نمونهات را نديدهباشم و اين برايم بسيار ازشمند است، اما شايد براي ماندن در ايران لازم باشد، با ديد منفعت طلبي به همه چيز نگاه كني كه هميشه تو برنده باشي.
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۶
2)كمپين و ضرورت دموكراسي
دموكراسي بيش از اين كه يك ايدئولوژي يا چيزي شبيه آن باشد، يك روش است كه شايد الزامن حاصلش حقوق بشر يا عدالت نباشد اما تا كنون از بهترين روشها براي حكومت و نيز اداره هر سيستمي بوده است.
دموكراسي اين روزها انواع مختلف پيدا كرده است: دموكراسي حداكثري، دموكراسي گفتماني، دموكراسي ... . دموكراسي نمايندگي جز مهجورترينهايش است چون فاصله بين مطالبات مردم و مطالبات نمايندگانشان، چيزي است كه دموكراسي را كمرنگ ميكند. تا اينجايش را صاحبنظران و اساتيد حقوق و سياست و جامعهشناسي ميگويند. *
براي دموكرات بودن هر سازمان، بايد امكان انتخاب تصميمگيرندگان آن توسط حداكثر اعضا فراهم باشد و اين انتخاب بايد به صورت دورهاي قابل اجرا باشد و نيز لازم است كه هر جا نياز بود حداكثر افراد امكان خلع تصميمگير فعلي و انتخاب فرد جديد را داشته باشند. براي ايجاد چنين امكاني بايد همه كارها در آن سازمان براي همه شفاف و قابل پيگيري باشد.
كمپين شايد به يك معني مجموعهاي را شامل بشود كه به صورت ملي(تعداد زياد) به مبارزه براي تغيير و يا اصلاح چيزي اقدام ميكنند.
جوامعي كه براي تغيير ناعدالتي ها، تبعيضها و نابرابريها اقدام ميكنند، به شرطي موفق قلمداد ميشوند كه بتوانند آن نابرابري، تبعيض و يا ناعدالتي را كم كنند يا از بين ببرند. بهترين روش براي هر تغييري ايجاد نياز به آن تغيير است و بعد ايجاد خواست حداكثري.
بنابراين بين رضاشاه كه حجاب را به زور از سر مردم برداشت و يا در شرايطي به عنوان باج سياسي به زنان حق راي داد، با كمپين يك ميليون امضا كه مي خواهد ابتدا ضرورت تغيير را نهادينه كند و سپس تغيير را به عنوان مطالبه حداكثري بيان كند، تفاوت وجود دارد. از الزامات كمپين دموكراسي در تمام شيوه هاست. دموكراسي در كار مبارزاتي فرهنگي- سياسي. دموكراسي در واكنش به عكسالعمل حكومت و نيز عكسالعمل جامعه. دموكراسي در تصميمگيري در مواقع بحران و در مواجهه با موافقان و مخالفان.
*** پينوشت:
جلاييپور در نشست دوروزه گذار به دموكراسي: هزينه مبارزات مستقل زنان در شرايط كنوني بسيار زياد است. ( از آن حرفها بود كه بيشتر پدرسالارمآبانه مي آيد تا تحليل جامعه شناختي)
فاطمهصادقي در ميزگرد دموكراسي و جنسيت در همان نشست: نبود رويكرد جنسيتي در زنان دليل مشكل اصلي اشتغال و مشاركت سياسي زنان است.
**************************************************************
Today is Ordibehesht fifth; with a big maturity since that up to now. Today I actually felt lonely like two years ago.
دموكراسي اين روزها انواع مختلف پيدا كرده است: دموكراسي حداكثري، دموكراسي گفتماني، دموكراسي ... . دموكراسي نمايندگي جز مهجورترينهايش است چون فاصله بين مطالبات مردم و مطالبات نمايندگانشان، چيزي است كه دموكراسي را كمرنگ ميكند. تا اينجايش را صاحبنظران و اساتيد حقوق و سياست و جامعهشناسي ميگويند. *
براي دموكرات بودن هر سازمان، بايد امكان انتخاب تصميمگيرندگان آن توسط حداكثر اعضا فراهم باشد و اين انتخاب بايد به صورت دورهاي قابل اجرا باشد و نيز لازم است كه هر جا نياز بود حداكثر افراد امكان خلع تصميمگير فعلي و انتخاب فرد جديد را داشته باشند. براي ايجاد چنين امكاني بايد همه كارها در آن سازمان براي همه شفاف و قابل پيگيري باشد.
كمپين شايد به يك معني مجموعهاي را شامل بشود كه به صورت ملي(تعداد زياد) به مبارزه براي تغيير و يا اصلاح چيزي اقدام ميكنند.
جوامعي كه براي تغيير ناعدالتي ها، تبعيضها و نابرابريها اقدام ميكنند، به شرطي موفق قلمداد ميشوند كه بتوانند آن نابرابري، تبعيض و يا ناعدالتي را كم كنند يا از بين ببرند. بهترين روش براي هر تغييري ايجاد نياز به آن تغيير است و بعد ايجاد خواست حداكثري.
بنابراين بين رضاشاه كه حجاب را به زور از سر مردم برداشت و يا در شرايطي به عنوان باج سياسي به زنان حق راي داد، با كمپين يك ميليون امضا كه مي خواهد ابتدا ضرورت تغيير را نهادينه كند و سپس تغيير را به عنوان مطالبه حداكثري بيان كند، تفاوت وجود دارد. از الزامات كمپين دموكراسي در تمام شيوه هاست. دموكراسي در كار مبارزاتي فرهنگي- سياسي. دموكراسي در واكنش به عكسالعمل حكومت و نيز عكسالعمل جامعه. دموكراسي در تصميمگيري در مواقع بحران و در مواجهه با موافقان و مخالفان.
*** پينوشت:
جلاييپور در نشست دوروزه گذار به دموكراسي: هزينه مبارزات مستقل زنان در شرايط كنوني بسيار زياد است. ( از آن حرفها بود كه بيشتر پدرسالارمآبانه مي آيد تا تحليل جامعه شناختي)
فاطمهصادقي در ميزگرد دموكراسي و جنسيت در همان نشست: نبود رويكرد جنسيتي در زنان دليل مشكل اصلي اشتغال و مشاركت سياسي زنان است.
**************************************************************
Today is Ordibehesht fifth; with a big maturity since that up to now. Today I actually felt lonely like two years ago.
سهشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۶
اظهار نظر آزاد است و خوب بعد قانون اجرا ميشود و زندان...
پاسخ احمدينژاد به سوال خبرنگار اسپانيايي در مورد كمپين يك ميليون امضا ( كه البته با سانسور ترجمه شده است)
:
خبرنگار: مي خواستم بدانم نظر شما درباره نقش زنان ايران در اين وهله تاريخي چيست؟ برخي از زنان دارند تظاهرات مي كنند و امضا جمع مي كنند براي آزادي خودشان نظر شما چيست؟
رييس جمهور: امروز زنهاي ما در همه عرصه ها حضور دارند در امور كشور مشاركت مستقيم دارند در كارهاي علمي، در كارهاي فرهنگي و در كارهاي سياسي. البته شما مي بينيد در يك جامعه 70 ميليوني افراد و احزاب ديگري هستند كه يك حرف هاي ديگري بزنند. مهم اين است كه آزادي است در ايران كارشان را انجام مي دهند و كسي هم كاري با آنها ندارد. در ايران اظهارنظر آزاد است. يك عده اي از خانم ها اظهارنظر مي كنند اشكالي نداره قانون اجرا خواهد شد برويد تو خيابان خانمها را ببينيد.البته نگاه ملت ما به زن با نگاه بعضي از سياستمداران و صاحبان كمپاني هاي بزرگ جهاني متفاوت است در جامعه ما احترامي كه براي زن قائلند براي مردها قائل نيستند اين جا زنها عزيزترين اقشار جامعه هستند و محترم تر از همه هستند حقوقي كه براي زن ها هست بيش از حقوقي است كه براي مردها است كه به خاطر اهميت زنان و وجود زنان كه ارزشمندتر است، اينگونه است.
داريم ميميريم از شدت ارزشمندتر بودن. نفس كم ميآوريم از زيادي حقوقي كه نسبت به اقشار ديگر داريم.
از شدت ارزشمندي براي آقايان، نوع پوشش، مكان تفريح، نوع تحصيل، نوع كار، نوع و نحوه خواب، سليقه، خوراك و ميزان دم و بازدممان را هم برايمان با طرحهاي ضربتي معين ميكنند.
:
خبرنگار: مي خواستم بدانم نظر شما درباره نقش زنان ايران در اين وهله تاريخي چيست؟ برخي از زنان دارند تظاهرات مي كنند و امضا جمع مي كنند براي آزادي خودشان نظر شما چيست؟
رييس جمهور: امروز زنهاي ما در همه عرصه ها حضور دارند در امور كشور مشاركت مستقيم دارند در كارهاي علمي، در كارهاي فرهنگي و در كارهاي سياسي. البته شما مي بينيد در يك جامعه 70 ميليوني افراد و احزاب ديگري هستند كه يك حرف هاي ديگري بزنند. مهم اين است كه آزادي است در ايران كارشان را انجام مي دهند و كسي هم كاري با آنها ندارد. در ايران اظهارنظر آزاد است. يك عده اي از خانم ها اظهارنظر مي كنند اشكالي نداره قانون اجرا خواهد شد برويد تو خيابان خانمها را ببينيد.البته نگاه ملت ما به زن با نگاه بعضي از سياستمداران و صاحبان كمپاني هاي بزرگ جهاني متفاوت است در جامعه ما احترامي كه براي زن قائلند براي مردها قائل نيستند اين جا زنها عزيزترين اقشار جامعه هستند و محترم تر از همه هستند حقوقي كه براي زن ها هست بيش از حقوقي است كه براي مردها است كه به خاطر اهميت زنان و وجود زنان كه ارزشمندتر است، اينگونه است.
داريم ميميريم از شدت ارزشمندتر بودن. نفس كم ميآوريم از زيادي حقوقي كه نسبت به اقشار ديگر داريم.
از شدت ارزشمندي براي آقايان، نوع پوشش، مكان تفريح، نوع تحصيل، نوع كار، نوع و نحوه خواب، سليقه، خوراك و ميزان دم و بازدممان را هم برايمان با طرحهاي ضربتي معين ميكنند.
شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۶
سه اپيزود
بايد چيزهايي را راجع به خودم بنويسم. گاهي مي ترسم از اينكه اين آكواريوم تبديل به سينما بشود كه ديگر نتوانم رها زندگي كنم تويش، و اين شمارنده لعنتي است كه گاهي اضطرابِ زير ِپروژكتور زندگي كردن را بالا پايين مي كند، اما خوب ميداني وبلاگ who cares? بايد خودم بمانم. آره شايد هم مغرورم!
***
ميگويد زمان لازم است براي اينكه بتواند شدت احساسش را تقليل بدهد. بايد فرصت بدهم.خوب زمان!... . اما وقتي مي بينم كه زمان فقط دارد احساس سطحي پر دامنه را به احساس عمقي كمي كوچك تبديل ميكند، حق دارم نگران بشوم. بيش از هر چيز نگران براي خودم كه مسئوليت چيزي كه ميدانم انتهايش كجاست با من است. اما كاش بتوانم راه آرامي پيدا كنم.
***
آن موقعي كه بايد ميفهميد چه وضعيتي را از دست داده است آنقدر راحت و بياهميت تصميمم را پذيرفت و رفت كه حتي ذرهاي شك نكردم به تصميمم و هرگز نخواستم كه ثانيهاي ديگر تلاش كنم. اما حالا كه دارد از بيرون ميبيند و ميشناسد، هر از گاهي برميگردد و ناخنك زدنش را آگاهانه رها ميكند و اين گاهي مجبورم مي كنم كه صاف تو صورتش بگويم: لطفن بيرون! ميخواهم تنها باشم!
***
با جزئيات يادش است. ميخواهم بدانم كدام رفتار من ترساندتش؟
راجع به كار مي گويد. ميگويد تو خودت را تعميم مي دهي. تكرار ميكنم. تمام جملههاي من با مثال فرضي خودم بود كه ضميرهايش همه من و مربوط به من بود. ميگويد من ميفهمم تو چي ميگويي اما كسي مثل تو نيست.
ميگذرد.
خوب! ديگر؟
مي گويد تو خانواده و زندگي خانوادگي را زير سوال بردي. مي گويد تو گفتي دوست نداري مادر شوي به قيمت از دست دادن زندگي خودت.
ميگويم شرايطي كه من زندگي خانوادگي را زير سوال بردم تو بحثي مربوط به جايگاه زن و مرد بود. آره هنوز هم اگر قرار باشد من هويتم را تبديل به همسر فلاني بكنم، چه فرق مي كند دوست دختر فلاني و يا ... تشكيل خانواده ذرهاي برايم اهميت ندارد. اما راجع به مادر شدن ( نمي دانم چرا بهش نمي گويم كه آرزو دارم كه مي توانستم مادر بشوم، كه عاشق بچهها هستم. نمي دانم چرا توضيح نميدهم اين همه زندگي و كارم با بچهها جبران چه چيزي است كه مي دانم به خيلي دلايل احتمال وقوعش خيلي كم است.)
مي گويد تو گفتي كه متعهد به ازدواج تا پايان عمر نيستي. مي گويم حرف من به نظرت منطقيتر است يا حرف كسي كه امضا ميكند، قرارداد رسمي ميبندد و متعهد ميشود تا آخر عمرش حتمن بماند؟ در حالي كه شش ماه قبل حتي ذره اي از اين وضعيتش را هم پيشبيني نمي كرد؟ مي گويم من نميتوانم چنين تعهد بيمنطقي بدهم، اما تا وقتي بتوانم، بتوانيم، بخواهم و بخواهيم هستم. من منطقيترم يا بقيه؟
ميگويد تو با ميانگين كلي جامعه متفاوتي. ميگويم خوب! و اين به نظر تو محكوم است به زياده روي؟
برايم عجيب است كه جزئيات در خاطرش است. برايم عجيب است كه حرفهاي من پررنگ تو ذهنش مانده است. شايد هر جمله را از زماني بيش از يك سال و اندي قبل تا همين لحظه و همان روز بيرون مي كشد. و برايم عجيب است كه به نظرش من عجيبم.
جمعه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۶
به زنان نوني شهرم!
وقتي با آدمهاي انتقادپذير و هوشمندي طرف ميشوم، كه نه زمان را از دست مي دهند، نه يك كلمه از حرفهاي تو را، و نه انرژيت را، حاضرم تا آخرين توانم هر چه اشكال گرفتم را از نو بسازم و هر چه در ذهنم و در توانم و در سوادم دارم براي اين سازش بيرون بكشم.
تفاوت بزرگ فعالان جنبش زنان(به ويژه زنان و نه مردان مورد نظرم است)، با جنبشهاي ديگر اجتماعي كه عمدتن توسط مردها چرخانده ميشود( به خصوص كه من خوشبختانه جنبش دانشجويي را سالها از نزديك لمس كردم و بازماندههاي جنبش كارگري دو سه دهه قبل را هم ميشناسم):
يكي اين است كه زنها، به خاطر پيشينيه تاريخي سرزنش شنوي طولانيمدتشان، راحتتر مي توانند بدون اينكه رگهايشان ورم كند و صدايشان بم بشود، انتقاد بشنوند. و باز به خاطر تيزهوشي زنانهاي كه در اينگونه موارد به لطف تاريخ پيدا كردهاند، سريع مسيري را پيدا ميكنند كه منتقد را به قول... از آن خودشان ميكنند، (چيزي كه در دموكرات ترين مردان هم در رفتار ريز و خصوصيشان بيعيب و نقص نميماند هرگز و راحت به چشم ميآيد.)
دوم اين كه به دليل ضعيفبودن در تاريخي طولاني مدت و صلحطلبي كه گاهي به اشتباه و يا شايد هم با برداشتي درست جز خصلتهاي روانشناسانهي زنان نام برده ميشود؛ در آرامش و صلح و يا بهتر بگويم در زمينه مي توانند تغييراتي اساسي ايجاد كنند، بدون اينكه در دل مخالفان سرسخت ِ تغيير، آب تكان بخورد.
گرچه اين خصوصيات از پيشينههاي نابرابري ميآيد، اما سازگار شدن با آنها و به كاركرد بهينهرساندنشان هم كاري است كه حالا باعث برتري خصيصههاي در زنان شده است. انتقاد پذيري مسالمتجويانه و صلحخواهي.
نمي دانم اين دوره تاريخي در كجا ثبت خواهد شد. اما وظيفهام بود كه در كناري بنويسم كه زناني هستند چنان آرام و صلحطلب و چنان باهوش كه خواستههايشان را با تمام زندگيشان معاوضه ميكنند. و زناني هستند چنان قدرتمند و چنان زيرك و انتقادخواه، كه هوش و تواناييشان را با پذيرفتن انتقادها افزايش مي دهند.
تفاوت بزرگ فعالان جنبش زنان(به ويژه زنان و نه مردان مورد نظرم است)، با جنبشهاي ديگر اجتماعي كه عمدتن توسط مردها چرخانده ميشود( به خصوص كه من خوشبختانه جنبش دانشجويي را سالها از نزديك لمس كردم و بازماندههاي جنبش كارگري دو سه دهه قبل را هم ميشناسم):
يكي اين است كه زنها، به خاطر پيشينيه تاريخي سرزنش شنوي طولانيمدتشان، راحتتر مي توانند بدون اينكه رگهايشان ورم كند و صدايشان بم بشود، انتقاد بشنوند. و باز به خاطر تيزهوشي زنانهاي كه در اينگونه موارد به لطف تاريخ پيدا كردهاند، سريع مسيري را پيدا ميكنند كه منتقد را به قول... از آن خودشان ميكنند، (چيزي كه در دموكرات ترين مردان هم در رفتار ريز و خصوصيشان بيعيب و نقص نميماند هرگز و راحت به چشم ميآيد.)
دوم اين كه به دليل ضعيفبودن در تاريخي طولاني مدت و صلحطلبي كه گاهي به اشتباه و يا شايد هم با برداشتي درست جز خصلتهاي روانشناسانهي زنان نام برده ميشود؛ در آرامش و صلح و يا بهتر بگويم در زمينه مي توانند تغييراتي اساسي ايجاد كنند، بدون اينكه در دل مخالفان سرسخت ِ تغيير، آب تكان بخورد.
گرچه اين خصوصيات از پيشينههاي نابرابري ميآيد، اما سازگار شدن با آنها و به كاركرد بهينهرساندنشان هم كاري است كه حالا باعث برتري خصيصههاي در زنان شده است. انتقاد پذيري مسالمتجويانه و صلحخواهي.
نمي دانم اين دوره تاريخي در كجا ثبت خواهد شد. اما وظيفهام بود كه در كناري بنويسم كه زناني هستند چنان آرام و صلحطلب و چنان باهوش كه خواستههايشان را با تمام زندگيشان معاوضه ميكنند. و زناني هستند چنان قدرتمند و چنان زيرك و انتقادخواه، كه هوش و تواناييشان را با پذيرفتن انتقادها افزايش مي دهند.
دوشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۶
1)كمپين و چالشها
خوشبختانه بچهها آزاد شدند و حالا شايد با تمركز بيشتر بشود فكر كرد كه ما كجا ايستاديم و چه ميخواهيم بكنيم.
آخرين دستگيري براي اولين بار فقط به هنگام امضا جمع كردن براي كمپين و با اين دليل كه اين اقدام عليه نظام محسوب مي شود بود، با توجه به همه حرفهاي قبلي آقايان كه ما با كمپين و مطالبت كمپين هيچ مشكلي نداريم. و بعد صحبت هاي وزير اطلاعات كه جنبش زنان و دانشجويي به فكر براندازي نرم نظاماند.
واقعيت اين است كه مطالبات حقوقي كه خواستار تغيير قوانين تصويب شده و اجرايي حكومت است، نميتواند جنبش غير سياسي تلقي بشود. و از طرف ديگر جنبش سياسي به شرطي مي تواند موفق باشد و در نظم و ساختار اجتماعي تغيير به وجود بيآورد كه به صورت خودجوش در بين اكثريت و يا قشر وسيعي از يك كشور باشد. حالا ما هرجا كه فقط يك وجه قضيه را محكم چسبيديم، ناخودآگاه وجه ديگرش از دستمان خارج ميشود، مگر اينكه سازماندهي براي پيشبرد دو هدف دقيق و هوشمندانه و با در نظر گرفتن همه جوانب باشد.
از طرفي واقعيت اين است كه ما در كشوري زندگي مي كنيم كه مصلحتانديشي و ترس مواجه با هر چه برخلاف خواست حكومت است، زياد است و و روز به روز هم به دليل ميزان بالاي بيكاري، تورم و فشار اقتصادي و نابرابري بسيار زياد طبقات اجتماعي و كم بودن سرمايه اجتماعي اين محافظه كاري بيشتر و بيشتر ميشود.
بنابراين هر برخورد قهري و تبيهي و خشونت آميز حكومت با اين جنبش و به طور خاص با كمپين، علاوه بر اين كه موضع حكومت را در برابر اين مطالبات واضح ميكند، و تصميمگيري در بعد سياسي را روشن تر ميكند، از طرف ديگر باعث ريزش نيروي مردمي ميشود كه بدنه اين جنبش و مبارزه ملي را تشكيل مي دهند.
اين از طرفي خوب است، چون به طور فرض در اين دستگيري آخر، ما به وضوح ميتوانيم تصميمگيرندگان حكومت را با حقوقدانان به چالش بيندازيم كه طبق قوانين همين مملكت امضا گرفتن جرم است و يا نه. و از طرفي كساني هستند كه بعد از همين نمونه مي خواهند كه امضاهايشان پس گرفته بشود و يا از بين افراد مردمي كه امضا جمع ميكردند نخواهند به دردسرهاي مشابه بيفتند.
شايد راه گسترش كمپين و آگاهيبخشي عمومي شبكه درختي يا هرمي باشد كه بين افراد با در نظر گرفتن نزديكان و آشناهاي هر كس، پيش برد و اين نياز به آموزش پيشرفتهتر و تغيير سازماندهي فعلي است.
ادامه دارد...
آخرين دستگيري براي اولين بار فقط به هنگام امضا جمع كردن براي كمپين و با اين دليل كه اين اقدام عليه نظام محسوب مي شود بود، با توجه به همه حرفهاي قبلي آقايان كه ما با كمپين و مطالبت كمپين هيچ مشكلي نداريم. و بعد صحبت هاي وزير اطلاعات كه جنبش زنان و دانشجويي به فكر براندازي نرم نظاماند.
واقعيت اين است كه مطالبات حقوقي كه خواستار تغيير قوانين تصويب شده و اجرايي حكومت است، نميتواند جنبش غير سياسي تلقي بشود. و از طرف ديگر جنبش سياسي به شرطي مي تواند موفق باشد و در نظم و ساختار اجتماعي تغيير به وجود بيآورد كه به صورت خودجوش در بين اكثريت و يا قشر وسيعي از يك كشور باشد. حالا ما هرجا كه فقط يك وجه قضيه را محكم چسبيديم، ناخودآگاه وجه ديگرش از دستمان خارج ميشود، مگر اينكه سازماندهي براي پيشبرد دو هدف دقيق و هوشمندانه و با در نظر گرفتن همه جوانب باشد.
از طرفي واقعيت اين است كه ما در كشوري زندگي مي كنيم كه مصلحتانديشي و ترس مواجه با هر چه برخلاف خواست حكومت است، زياد است و و روز به روز هم به دليل ميزان بالاي بيكاري، تورم و فشار اقتصادي و نابرابري بسيار زياد طبقات اجتماعي و كم بودن سرمايه اجتماعي اين محافظه كاري بيشتر و بيشتر ميشود.
بنابراين هر برخورد قهري و تبيهي و خشونت آميز حكومت با اين جنبش و به طور خاص با كمپين، علاوه بر اين كه موضع حكومت را در برابر اين مطالبات واضح ميكند، و تصميمگيري در بعد سياسي را روشن تر ميكند، از طرف ديگر باعث ريزش نيروي مردمي ميشود كه بدنه اين جنبش و مبارزه ملي را تشكيل مي دهند.
اين از طرفي خوب است، چون به طور فرض در اين دستگيري آخر، ما به وضوح ميتوانيم تصميمگيرندگان حكومت را با حقوقدانان به چالش بيندازيم كه طبق قوانين همين مملكت امضا گرفتن جرم است و يا نه. و از طرفي كساني هستند كه بعد از همين نمونه مي خواهند كه امضاهايشان پس گرفته بشود و يا از بين افراد مردمي كه امضا جمع ميكردند نخواهند به دردسرهاي مشابه بيفتند.
شايد راه گسترش كمپين و آگاهيبخشي عمومي شبكه درختي يا هرمي باشد كه بين افراد با در نظر گرفتن نزديكان و آشناهاي هر كس، پيش برد و اين نياز به آموزش پيشرفتهتر و تغيير سازماندهي فعلي است.
ادامه دارد...
یکشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۶
5 عصر
تا 5 عصر انتظار ميكشيم شايد ناهيد و محبوبهمان آزاد بشوند.
5 عصر، كجايي شاملو با آن نگاه آزاديخواه عاشقانه مردسالارت كه زن را فقط با زيبايي و صبوري و قدرت معشوقگيش ترسيم كردي ؟
شنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۶
بازنگري
اين ترم تمام شد، يك سري از شاهكارهايم را اينجا جمع ميكنم شايد يك روزي به درد خورد.
از نظر درسي: كلاسها تصادفي تقسيمبندي شده بود، تمام بچههاي من، جز 30 درصد اول كل مجموعه شدند. اين 30 درصد، در بدترين حالت است و نه حتي ميانگين.
از نظر درسي: كلاسها تصادفي تقسيمبندي شده بود، تمام بچههاي من، جز 30 درصد اول كل مجموعه شدند. اين 30 درصد، در بدترين حالت است و نه حتي ميانگين.
اما دسته گلهايي كه آب دادم:
- يك بار كه داشتيم راجع به مبحث نور حرف ميزديم،حرف را كشاندم به هالهءنوري كه دور عكس امامها و ... ميكشند(بچهها بين 10 تا 13 سالهاند.) سوال، سوال، سوال... تا رسيد به روح و جن و ... . قول دادم يك بار سر فرصت راجع به اين موضوع صحبت كنيم. بچهها يادشان رفتهبود اما وقتي دوباره خودم بحث را شروع كردم و هر چه موهومات را نفي كردم، بچهها به هيجان آمده بودند. دو هفته بعد يكي از دخترها گفت كه حرفهاي من را امتحان كرده است، ديگر از چيزي نميترسد.
- نزديك تعطيلات به بچهها گفتم، به جاي درس خواندن تا ميتوانيد در تعطيلات تفريح كنيد تا روزهاي درسي قبراق باشيد.
- روزي كه حرف از كتابخواندن بود و بچهها شاكي بودن از نداشتن مجوز خواندن خيلي كتابها توسط پدرها ومادرهايشان، گفتم هيچ كتابي براي شما ممنوع نيست، اگر كتابي را باز كرديد خوانديد و فهميديد من بهتان توصيه ميكنم تا آخر آن كتاب را بخوانيد.
- به بچهها ياد دادم كه اگر چيزي به نظرشان اشكال دارد بايد ياد بگيرند كه انتقاد كنند. مثلن راجع به سيستمي كه تويش بوديم شروع كرديم.
واكنشهايي كه از بچهها ديدم:
- بچهها ميگفتند خوب توضيح ميدهيد. موقع رياضي هميشه بچهها اصرار داشتند كه مرتب تمرين بهشان بدهم تا سر كلاس حل كنند، ساعتهاي تفريح هميشه با اصرار بايد ميفرستادمشان بيرون.
- سيستم يك برگ نظرخواهي به بچه ها داده بود. همهء بچهها راجع به من نوشته بودند خيلي خوشاخلاق و شوخ و بامزه است. يكي از بچه ها نوشته بود هيچ روزي يادم نمي آيد كه لبخند روي صورتش نبوده باشد. (حس خيلي خوبي داشتم، ياد روزي افتادم كه ساعت 6:30 صبح در حالي كه ميلرزيدم از عصبانيت و ناراحتي آن شوك را خواندم و بعد رفتم سر كلاس. ياد روزي كه تا صبح از فشار ترديد تصميمگيري نخوابيده بودم و صبح رفتم سر كلاس و ... . خوشحال بودم كه اينها هيچكدام به كلاس و بچهها منعكس نشده است.)
- يكي از بچهها روزهاي آخر موقع صدا كردنم، به اشتباه مرتب ميگفت مامان ( از احساس نزديكي بچهها خوشحال بودم.)
- يكي از بچهها برايم نوشته بود آرزو مي كند به هر جا كه ميخواهم برسم.(حس خوبي بود كه بچهها برداشتشان از من بودن در انتهاي مسيرم نبوده است.)
اينها باشد تا اين ترم چطور بگذرد... . چنان ولعي دارم براي درس دادن به دختربچههاي كوچك و تغيير تابوهايي در ذهنشان و كاشتن خلاقيت در وجود پر تخيلشان كه شايد براي هيچ كاري چنين شوق نداشته باشم.
پينوشت:اولين بازجويي از ناهيد و محبوبه و همچنان حبس
و همچنان هم...
با يك واسطه، پيشنهاد دادم، بحث حقوق زنان بين معلمان باز بشود. يك مجموعه آموزشي غير انتفاعي دخترانه شامل دبيرستان و راهنمايي و دبستان. از آن جاهايي كه هر ترم چيزي بين 3 تا 5 ميليون تومان از بچهها شهريه ميگيرند. دبيرهاي آنجا دبيرهاي نمونه سالهاي مختلف آموزش و پرورشند كه بعد از بازنشستگي گلچين شدهاند. از آن جاهايي كه عضو هزار جور گروه و سازمان بينالمللي آموزشي است و هزار جور استاندارد فلان و بهمان دارد و با چه شرايط هفتخوان رستمي بچهها را پذيرش ميكند و بعد همهجور امكانات رفاهي براي بچهها به پا است و همهچيز زمين تا آسمان با مدرسههاي معمول ايران فرق دارد.
خلاصه، از بين خيل 40-50 نفري دبيران و آموزشدهندههاي آنجا فقط يك نفر امضا كرده بود، آن هم بدون اينكه بقيه بفهمند. و همه با تاكيد بر موافقتشان، دليلشان احتياط و ترس از دست دادن كار و دوزار حقوق بازنشستگي و چه و چه بودهاست. اين را هم اضافه كنم كه واسطه يكي از برجستهترين دبيران همان مجموعه بود.
با تمام احترامي كه براي معلمها قائلم و با در نظر گرفتن شرايط سخت كاري و معيشتيشان، اما خوب به نظر ميآيد با اين وضع ِ آموزشدهندهها، تا سالهاي سال فرهنگ مردم هيچ تغييري نكند. معلمي كه با ترس سر كلاس برود و با ترس آموزش بدهد، چطور ميتواند تمام واقعيت را بيان كند؟ چطور ميتواند فكر كردن و انتخاب را ياد بدهد؟ چطور مي تواند انسانيت را ديكته بگويد؟ و از نسلي كه اينچنين پرورده ميشود چه انتظاري ميشود داشت؟
***
با تمام شعارهايي كه ميدهم و اصرار دارم عمليشان كنم، زنجيري را در خودم كشف كردم كه نميگذارد احساسم از يك شعاعي پا فراتر بگذارد و چنان بيرحمانه و مرموز چنين ميكند كه تا به حال نديده بودمش.
بايد در فكر باز كردن زنجير باشم اما به نظر بسيار سخت و طولاني ميآيد.
خلاصه، از بين خيل 40-50 نفري دبيران و آموزشدهندههاي آنجا فقط يك نفر امضا كرده بود، آن هم بدون اينكه بقيه بفهمند. و همه با تاكيد بر موافقتشان، دليلشان احتياط و ترس از دست دادن كار و دوزار حقوق بازنشستگي و چه و چه بودهاست. اين را هم اضافه كنم كه واسطه يكي از برجستهترين دبيران همان مجموعه بود.
با تمام احترامي كه براي معلمها قائلم و با در نظر گرفتن شرايط سخت كاري و معيشتيشان، اما خوب به نظر ميآيد با اين وضع ِ آموزشدهندهها، تا سالهاي سال فرهنگ مردم هيچ تغييري نكند. معلمي كه با ترس سر كلاس برود و با ترس آموزش بدهد، چطور ميتواند تمام واقعيت را بيان كند؟ چطور ميتواند فكر كردن و انتخاب را ياد بدهد؟ چطور مي تواند انسانيت را ديكته بگويد؟ و از نسلي كه اينچنين پرورده ميشود چه انتظاري ميشود داشت؟
***
با تمام شعارهايي كه ميدهم و اصرار دارم عمليشان كنم، زنجيري را در خودم كشف كردم كه نميگذارد احساسم از يك شعاعي پا فراتر بگذارد و چنان بيرحمانه و مرموز چنين ميكند كه تا به حال نديده بودمش.
بايد در فكر باز كردن زنجير باشم اما به نظر بسيار سخت و طولاني ميآيد.
پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۶
دغدغهها
چقدر اين روزها نگراني و اضطراب زياد است. همه چيز دارد تغيير ميكند و من ميترسم اگر امروز زنان به مبارزه صرفن سياسي فكر كنند، تا سالها ديگر حتي نتوانند حرف از حقوق مسلمشان بزنند. مثل نمونه هاي تاريخي قبل. شايد يك بار مفصل راجع بهش نوشتم.
گزارش نشست ديروز تحكيم وحدت: جنبش زنان تهديدها و مقاومتها ( حرفهاي عبدي قابل تامل بود.
اين هم متن سخنراني نوشين در نشست تحكيم. زاويه ديد نوشين هم قابل تحسين است.
اكبر گنجي هم در مورد جنبش زنان تحليلي صحبت ميكند. ميگويد چند همسري اغراق است. اما خوب نميشود گفت چون كم اتفاق ميافتد نبايد بهش گير داد. گاهي چيزهايي را زمان حل مي كند اما بايد با زمان همروي كرد.
تكليف ناهيد و محبوبه هم همچنان نامعلوم.
***
بدون اينكه بفهمم دارم پير ميشوم. سه روز پشت هم بدون اينكه آگاهانه بدونم چه ميكنم، آخرين لحظه موقع از خانه بيرون رفتن، روسريم را عوض كردم و رنگش را تيره برگزيدم. با هزار توجيه كه اينجا فلان و آنجا بهمان... . يك لحظه غافلگير شدم، فكر كردم چه زود پير شدي و محافظهكار و همرنگ جماعت!!!
گزارش نشست ديروز تحكيم وحدت: جنبش زنان تهديدها و مقاومتها ( حرفهاي عبدي قابل تامل بود.
اين هم متن سخنراني نوشين در نشست تحكيم. زاويه ديد نوشين هم قابل تحسين است.
اكبر گنجي هم در مورد جنبش زنان تحليلي صحبت ميكند. ميگويد چند همسري اغراق است. اما خوب نميشود گفت چون كم اتفاق ميافتد نبايد بهش گير داد. گاهي چيزهايي را زمان حل مي كند اما بايد با زمان همروي كرد.
تكليف ناهيد و محبوبه هم همچنان نامعلوم.
***
بدون اينكه بفهمم دارم پير ميشوم. سه روز پشت هم بدون اينكه آگاهانه بدونم چه ميكنم، آخرين لحظه موقع از خانه بيرون رفتن، روسريم را عوض كردم و رنگش را تيره برگزيدم. با هزار توجيه كه اينجا فلان و آنجا بهمان... . يك لحظه غافلگير شدم، فكر كردم چه زود پير شدي و محافظهكار و همرنگ جماعت!!!
دوشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۶
انتقاد يعني شانس از دست دادن
من اگر به چيزي فكر كنم صريح ميگويم و تو هم بايد بتواني رك بودنم را بپذيري.
تو اگر چيزي بگويي، بيش از اين كه به چرايي چيزي كه ميگويي فكر كنم، احساسيترين رفتارم را در مقابل حرفت انجام ميدهم و آنقدر بهم برميخورد كه ديگر جرات نكني از من انتقاد كني.
معلمهايمان از وقتي ميرويم دبستان اينطوري هستند.
پدر و مادرهايمان در رابطه با ما اينطوري هستند.
كارفرما برخوردش با ما در هر سطحي كه باشيم اينطوري است.
ما همه اينها را مي دانيم، اما خوب ميداني در هر صورت ما هم اينطوري هستيم. يادت باشد فقط بپذير. فقط. وگرنه تهديد مي كنيمت كه به تاريخ ميسپريمت.
ميبيني تو چقدر ايراد داري و ما چقدر مظلوم و معصوميم؟
پينوشت: اين نيما خان نامداري چنان درك بالايي از برابري جنسيتي دارد كه شايد حرفهاي هيچ مرد ديگري به دلچسبي حرفهاي او در مورد حقوق و جنبش زنان نباشد.
جايگاه جنبش زنان در بين احزاب و جنبش ها و مردان
مفهوم استقلال در بين كنشگران جنبش زنان/ گردآوري نظريات 12 نفر از فعالان جنبش زنان است همراه با تحليل ناهيد كشاورز.
بحث بسيار مهمي است.
يك عذاب وجدان براي تداخل درگيري ذهني با اتفاقات
بحث بسيار مهمي است.
يك عذاب وجدان براي تداخل درگيري ذهني با اتفاقات
شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۶
امضا
سيزدهمين روز است.
يك پيام ميرسد. بين خنده و شوخي و شاديهاي سيزده شروع ميكنم با لحن شوخي بلند خواندن: سارا و همسرش، ناهيد، محبوبه و ... صدايم را پايين ميآورم، لحن شوخيم ميپرد. كنارم نشسته... دستگير شدهاند. نگاهم ميكند، شوكه است. ميگويد تو نميداني اينها كنترل ميشود؟ مگر قرار نبود...؟ سريع گوشي را از جلوي چشمش مي گردانم و ميگويم:سسسسسسسس شلوغش نكن. چيزي نيست. و بلند ميشوم از كنارش.
زنگ ميزند. ميگويد الآن كانال فلان داشت يك چيزي راجع به آن امضاها ... . ميگويم بله ميدانم، جاي هيچ نگراني نيست... ميگويد همسايهمان آمده و خواهش كرده كه ... ميگويد ميداني كه مردم ميترسند.
هزار نفر امضا كردند كه چرا دو نفر را بردند اوين آن هم فقط به خاطر امضا جمع كردن تو مكان عمومي و بدون هيچ اختلال و در تهايت آرامش... خوب؟ خوب؟ خوب ديگر! كي از اين گفت كه بايد تقسيم كار بشود تو اين جور مواقع؟ كي يادش ماند بايد براي امضاهاي گرفته شده امنيت ايجاد كرد تا هر بار امضا و امضا و امضاي جديد؟ آيا در حال دور زدن نيانداختندمان؟ يا شايد هم اين يعني مبارزه براي حقوق مسلم...؟
كوچكترين زمان خالي كه بين كار پيدا مي كند ميگويد تعدادي از زنان فعال جنبش را دستگير كرده بودند و دوباره هم... ميگويد خوب همه مايوس ميشوند، پوزخند مي زند و رد ميشود. شيريني پخش ميكند و بلند بين همه همكارهاي خانم و آقا ميگويد اين شيريني ختنه سوران پسرم است، يعني ميخواهم بگويم واقعن خوردن دارد...!!!
يك پيام ميرسد. بين خنده و شوخي و شاديهاي سيزده شروع ميكنم با لحن شوخي بلند خواندن: سارا و همسرش، ناهيد، محبوبه و ... صدايم را پايين ميآورم، لحن شوخيم ميپرد. كنارم نشسته... دستگير شدهاند. نگاهم ميكند، شوكه است. ميگويد تو نميداني اينها كنترل ميشود؟ مگر قرار نبود...؟ سريع گوشي را از جلوي چشمش مي گردانم و ميگويم:سسسسسسسس شلوغش نكن. چيزي نيست. و بلند ميشوم از كنارش.
زنگ ميزند. ميگويد الآن كانال فلان داشت يك چيزي راجع به آن امضاها ... . ميگويم بله ميدانم، جاي هيچ نگراني نيست... ميگويد همسايهمان آمده و خواهش كرده كه ... ميگويد ميداني كه مردم ميترسند.
هزار نفر امضا كردند كه چرا دو نفر را بردند اوين آن هم فقط به خاطر امضا جمع كردن تو مكان عمومي و بدون هيچ اختلال و در تهايت آرامش... خوب؟ خوب؟ خوب ديگر! كي از اين گفت كه بايد تقسيم كار بشود تو اين جور مواقع؟ كي يادش ماند بايد براي امضاهاي گرفته شده امنيت ايجاد كرد تا هر بار امضا و امضا و امضاي جديد؟ آيا در حال دور زدن نيانداختندمان؟ يا شايد هم اين يعني مبارزه براي حقوق مسلم...؟
كوچكترين زمان خالي كه بين كار پيدا مي كند ميگويد تعدادي از زنان فعال جنبش را دستگير كرده بودند و دوباره هم... ميگويد خوب همه مايوس ميشوند، پوزخند مي زند و رد ميشود. شيريني پخش ميكند و بلند بين همه همكارهاي خانم و آقا ميگويد اين شيريني ختنه سوران پسرم است، يعني ميخواهم بگويم واقعن خوردن دارد...!!!
پينوشت: ابراهيم نبوي برگشته است الآن ايران است بعد از چهار سال. يك خوشحالي همراه با نگراني.
دوشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۶
جمعه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۶
انتهاي عشق
انتهاي هر چيز كجاست؟ آيا همه چيزها قابليت اين را دارند كه برايشان انتهايي متصور بود؟ آيا ميشود قبل از اتفاقها انتهاي آنها را در ذهن ساخت و بيش از آن پيش نرفت؟ آيا انتهاي انتها وجود دارد يا هر انتهايي ابتداي چيز تازهاي است؟
وقتي اصول رودرروي هم قرار بگيرند انتها تعريف كردن كار سادهاي نيست.
انتهاي عشق كجاست؟ عدم شادي؟ عدم لذت؟ آزار خود؟ آزار ديگري؟
آزار ديدن براي آرامش و لذت ديگري؟ شكنجه شدن براي آرامش و لذت ديگري؟
از عشق حرف ميزنم. نه اعتقاد نه ايمان نه آرمان. از عشق يك آدم به يك آدم ديگر. از زمينيترين نوع عشق.
عاشقي كه خودش را آزار ميدهد براي معشوقش، اختيار با خودش است.
اما عاشقي كه ديگري را آزار ميدهد براي معشوقش چه بايد كرد؟ حال اگر عاشق ظالم، معشوق توي نفر سوم باشد چه؟
اگر معشوقه، به دليل جنون نزديكانش را آزرد كي ميتواند تصميم بگيرد كه بايد مجنون را به حال خود رها كرد تا مرگ، بلكه نزديكانش تامين رواني بشوند؟
اگر معشوقه، به دليل جنون نزديكانش را آزرد كيميتواند تصميم بگيرد كه بايد نزديكانش مجنون را حمايت كنند حتي زير فشار آزار؟
من واهمهام از روزي است كه تو به اميد آينده براي ساختن ميآيي و من چيزي جز سرماي آزارهايت نداشته باشم و ببيني كه تا چد بياعتمادم به تو و به اميدت و به عشق بيارزشمان.
اما اگر واهمهام طولاني شد و ديگران را آزرد تو مسئولي و من مسئولم و كي؟
هرچه گفتم مستند بود. منطقي بود. و قابل تامل. اما گريهام گرفت. من با تمام احساس، تا انتهاي منطق و تفكر پيش ميروم اما احساسم را ...؟ متاثر شد و من ميلرزيدم.
وبلاگ گوشهايت را باز كن. آزارم ميدهند آدمهايي كه به جاي شنوا بودن براي كم كردن فشار، سكوت ميكنند. ترك ميكنند. نقد ميكنند. نسخه پدرانه ميپيچند. شايد هم من پرتوقعام.
به نظرم بايد فرصت متنفر شدن را به خودم بدهم.
وقتي اصول رودرروي هم قرار بگيرند انتها تعريف كردن كار سادهاي نيست.
انتهاي عشق كجاست؟ عدم شادي؟ عدم لذت؟ آزار خود؟ آزار ديگري؟
آزار ديدن براي آرامش و لذت ديگري؟ شكنجه شدن براي آرامش و لذت ديگري؟
از عشق حرف ميزنم. نه اعتقاد نه ايمان نه آرمان. از عشق يك آدم به يك آدم ديگر. از زمينيترين نوع عشق.
عاشقي كه خودش را آزار ميدهد براي معشوقش، اختيار با خودش است.
اما عاشقي كه ديگري را آزار ميدهد براي معشوقش چه بايد كرد؟ حال اگر عاشق ظالم، معشوق توي نفر سوم باشد چه؟
اگر معشوقه، به دليل جنون نزديكانش را آزرد كي ميتواند تصميم بگيرد كه بايد مجنون را به حال خود رها كرد تا مرگ، بلكه نزديكانش تامين رواني بشوند؟
اگر معشوقه، به دليل جنون نزديكانش را آزرد كيميتواند تصميم بگيرد كه بايد نزديكانش مجنون را حمايت كنند حتي زير فشار آزار؟
من واهمهام از روزي است كه تو به اميد آينده براي ساختن ميآيي و من چيزي جز سرماي آزارهايت نداشته باشم و ببيني كه تا چد بياعتمادم به تو و به اميدت و به عشق بيارزشمان.
اما اگر واهمهام طولاني شد و ديگران را آزرد تو مسئولي و من مسئولم و كي؟
هرچه گفتم مستند بود. منطقي بود. و قابل تامل. اما گريهام گرفت. من با تمام احساس، تا انتهاي منطق و تفكر پيش ميروم اما احساسم را ...؟ متاثر شد و من ميلرزيدم.
وبلاگ گوشهايت را باز كن. آزارم ميدهند آدمهايي كه به جاي شنوا بودن براي كم كردن فشار، سكوت ميكنند. ترك ميكنند. نقد ميكنند. نسخه پدرانه ميپيچند. شايد هم من پرتوقعام.
به نظرم بايد فرصت متنفر شدن را به خودم بدهم.
دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶
قانون و امنيت جاني
بعد از چهار ساعت هنوز تپش قلب دارم.
صحنههاي خشن كم نديدم تو عمرم. صحنه هاي كتك خوردن آدمها تو تجمعها. صحنههاي بردن مجرم زير كتك و لگد پليسها چه در ايران چه خارج از ايران. فيلمهاي حال به هم زن سنگسار. فيلمها و عكسهاي هجومهاي وحشيانه به خانههاي دانشجويي و چه و چه ... فيلمهاي اعدام و جنگ و قتل عامهاي دستهجمعي ... . اما هنوز شوكهام. خانهاي كه تا چهار روز پيش آماده بود براي عيد، فقط خاكستري متروكه ازش مانده است. چنان خاكستري كه نميشود از روي خاكسترها بدون كارشناسي تشخيص داد كدام خاكستر فرش است كدام خاكستر سراميك و كدام خاكستر تلويزيون؟
نميدانم! وقتي چهار تا هيزم را آتش ميزني اگر آتش را با آب خاموش نكني دست كم يك شب تا صبح زمان لازم است و حرارت تا چوب سوخته تبديل به خاكستر بشود.
چقدر بايد آتش مانده باشد كه از مبل حتي اسكلت چوبيش هم نماند و فقط فنرهاي سياهش و جايش كه خاكستر دارد را بتواني تشخيص بدهي.
زن التماس كرده بود كه خانه را به نامت ميكنم فقط اگر از زندگي من و بچهها بيرون بروي و برنگردي، مردك تهديد كرده بود كه اگر من پايم را بيرون بگذارم از زندگي شما، اول تو را بعد دو تا بچهها را و بعد خودم را ميكشم.
همچنان تحمل ميكند و فقط در مقابل اصرار كمك دوست و آشنا ميگويد وسايل زندگي و يك خانه ديگر براي چي؟ كه باز آتشش بزند؟
دو بار تا پاي طلاق رفته است و آمده اما هر بار تهديدهاي مردك كه چنين ميكنم و چنان... پيشمانش كرده است. فكر كرده است هزينه آزار بعد از طلاق بيشتر است. فقط مي گويد بايد فكر كنم. حتي با وكيلش هم صحبت نمي كند. همه ماندهايم كه چقدر بايد خوي وحشي يك آدم، تهديد كننده و رعب آور باشد كه زن هيچ اقدامي نميكند.
به فاصله دو متر در اتاق دوتا مبل نيست شده است از شدت آتش. از تلويزيون فقط خوردههاي شيشه مانده است، فرش هيچ اثري جز خاكستر ازش نمانده است و آن وقت روي ميز ديگر با فاصله يك متر كنار آن خاكسترها، صحيفه سجاديه روي ميز باز است و فقط اطراف كاغذهايش كمي سياه شده است و يكي از شمعدانيهاي 23 سال پيش عقد هم كنار آن روي ميز بود. اين چطور آتش سوزي است؟
قانون چطور ميخواهد از زن و دو بچهاش حمايت كند؟ به فرض كه طلاق هم صادر شد، امنيت جاني اين سه نفر و هر كس ديگري كه به آنها كمك كرده است را كدام نيروي امنيتي ميتواند تامين كند؟
مردك رواني و ديوانه را چطور ميشود مهار كرد وقتي هر بار بعد از بستري شدن، ظرف 2-3 هفته مرخص شده است؟
ذهنم درگير است. هر وكيلي را كه ميشناختم ازش كمك گرفتم. اما ...
ميترسم... . همه چيز سوخته بود. همه چيز.
صحنههاي خشن كم نديدم تو عمرم. صحنه هاي كتك خوردن آدمها تو تجمعها. صحنههاي بردن مجرم زير كتك و لگد پليسها چه در ايران چه خارج از ايران. فيلمهاي حال به هم زن سنگسار. فيلمها و عكسهاي هجومهاي وحشيانه به خانههاي دانشجويي و چه و چه ... فيلمهاي اعدام و جنگ و قتل عامهاي دستهجمعي ... . اما هنوز شوكهام. خانهاي كه تا چهار روز پيش آماده بود براي عيد، فقط خاكستري متروكه ازش مانده است. چنان خاكستري كه نميشود از روي خاكسترها بدون كارشناسي تشخيص داد كدام خاكستر فرش است كدام خاكستر سراميك و كدام خاكستر تلويزيون؟
نميدانم! وقتي چهار تا هيزم را آتش ميزني اگر آتش را با آب خاموش نكني دست كم يك شب تا صبح زمان لازم است و حرارت تا چوب سوخته تبديل به خاكستر بشود.
چقدر بايد آتش مانده باشد كه از مبل حتي اسكلت چوبيش هم نماند و فقط فنرهاي سياهش و جايش كه خاكستر دارد را بتواني تشخيص بدهي.
زن التماس كرده بود كه خانه را به نامت ميكنم فقط اگر از زندگي من و بچهها بيرون بروي و برنگردي، مردك تهديد كرده بود كه اگر من پايم را بيرون بگذارم از زندگي شما، اول تو را بعد دو تا بچهها را و بعد خودم را ميكشم.
همچنان تحمل ميكند و فقط در مقابل اصرار كمك دوست و آشنا ميگويد وسايل زندگي و يك خانه ديگر براي چي؟ كه باز آتشش بزند؟
دو بار تا پاي طلاق رفته است و آمده اما هر بار تهديدهاي مردك كه چنين ميكنم و چنان... پيشمانش كرده است. فكر كرده است هزينه آزار بعد از طلاق بيشتر است. فقط مي گويد بايد فكر كنم. حتي با وكيلش هم صحبت نمي كند. همه ماندهايم كه چقدر بايد خوي وحشي يك آدم، تهديد كننده و رعب آور باشد كه زن هيچ اقدامي نميكند.
به فاصله دو متر در اتاق دوتا مبل نيست شده است از شدت آتش. از تلويزيون فقط خوردههاي شيشه مانده است، فرش هيچ اثري جز خاكستر ازش نمانده است و آن وقت روي ميز ديگر با فاصله يك متر كنار آن خاكسترها، صحيفه سجاديه روي ميز باز است و فقط اطراف كاغذهايش كمي سياه شده است و يكي از شمعدانيهاي 23 سال پيش عقد هم كنار آن روي ميز بود. اين چطور آتش سوزي است؟
قانون چطور ميخواهد از زن و دو بچهاش حمايت كند؟ به فرض كه طلاق هم صادر شد، امنيت جاني اين سه نفر و هر كس ديگري كه به آنها كمك كرده است را كدام نيروي امنيتي ميتواند تامين كند؟
مردك رواني و ديوانه را چطور ميشود مهار كرد وقتي هر بار بعد از بستري شدن، ظرف 2-3 هفته مرخص شده است؟
ذهنم درگير است. هر وكيلي را كه ميشناختم ازش كمك گرفتم. اما ...
ميترسم... . همه چيز سوخته بود. همه چيز.
یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۶
آتش
آتيش! آتيش!
از بيرون خانه پنجرههاي شكسته، ديوارهاي دود گرفته، و خرابهاي كه فقط بوي سوختگي مي دهد معلوم است.
از سفري برگشته است كه به همت فاميل به جاي فرار از خانه تبديل به سفر عيدانه شده بود.
شوهرش تو خانه نيست. اما همه چيز سوخته. وقتي مينويسم همه چيز نميدانم عمق همه چيز زندگي را چطور توي اين دو كلمه جا بدهم؟ يخچال، تلويزيون، ماشين لباسشويي، كامپيوتر بچهها، همه كتابها و جزوهها، فرش و مبل و تخت و درهاي خانه و پنجرههايي كه همه شكستهاند و ديوارهاي سياه دود گرفته و همه مدارك شخصي: شناسنامه و مدارك دانشگاه و حتي سند خانه و ... .
از پشت تلفن صداي گريههاي بلند زن ميآيد. و صدايي كه ميگويد مردك سالم است و حتي يك سوختگي كوچك هم ندارد.
رسيدن به جايي كه آرزوي مرگ يك آدم را بكني. از ته دلم ميگذرد كاش خودش هم سوخته بود.
ميگويد دارد به شكايت فكر ميكند. ميگويد ميخواهد دلايل جمع كند كه امنيت جاني ندارد. نه او و نه بچههايش. ته دلم خوشحال ميشوم خيلي زياد. 7 سالم بود كه از اين مرد ترسيدم. 14 سالم بود كه حس كردم متنفرم از اين مرد اما هيچ چيز نگفتم، طولاني گريه كردم براي زن بيچاره و هيچ بار نتوانستم چيزي بگويم چون حدس ميزدم كه او خودش اين مردك را ميشناسد، فقط اين سوال همه اين 12- 13 سال تو ذهنم چرخ ميزد كه چرا جدا نميشود؟ چي باعث ميشود كه صبر كند؟
به فرض كه خواست خودش بوده است، به فرض كه انتخاب خودش بوده است، حتي اگر با پافشاري، اما نميفهميدم چي اين همه سال باعث ميشد اينهمه تحملش كند؟ هزينه يك انتخاب حتي اگر اشتباه به قيمت همه عمر و جواني و زندگي ميارزد؟
حالا آن خانهاي را كه با كار شبانهروزي اين سالها با هزار سختي خريده بود و مهيا كرده بود براي عيد، مردك به ويرانهاي بدل كرده است كه حتي يك شب هم ميشود تويش ماند.
هيچ اثري از تركيدگي گاز نيست. خودش هيچ آسيبي نديده است. همه چيز چنان سوخته است كه به خاكستر بدل شده است. مردك همه زندگي را سوزانده است.
خوشحالم كه كار يكسره شد. خوشحالم كه هيچ توجيهي برايش نمانده است كه مردك را تحمل كند. خوشحالم؟!! نه نه ! نميدانم. همه چيز را سوزانده است.
ميترسم. از انتخاب ميترسم. از هزينه خوشيهاي كوتاهمدت ميترسم. از خودم از تو ميترسم. از وجدان انساني كه زندگي را زهر ميكند تا دليلي براي رها نشدن بيآوري ميترسم. از ترحم به قيمت زندگي ميترسم. از آتش.. از ... ...
از بيرون خانه پنجرههاي شكسته، ديوارهاي دود گرفته، و خرابهاي كه فقط بوي سوختگي مي دهد معلوم است.
از سفري برگشته است كه به همت فاميل به جاي فرار از خانه تبديل به سفر عيدانه شده بود.
شوهرش تو خانه نيست. اما همه چيز سوخته. وقتي مينويسم همه چيز نميدانم عمق همه چيز زندگي را چطور توي اين دو كلمه جا بدهم؟ يخچال، تلويزيون، ماشين لباسشويي، كامپيوتر بچهها، همه كتابها و جزوهها، فرش و مبل و تخت و درهاي خانه و پنجرههايي كه همه شكستهاند و ديوارهاي سياه دود گرفته و همه مدارك شخصي: شناسنامه و مدارك دانشگاه و حتي سند خانه و ... .
از پشت تلفن صداي گريههاي بلند زن ميآيد. و صدايي كه ميگويد مردك سالم است و حتي يك سوختگي كوچك هم ندارد.
رسيدن به جايي كه آرزوي مرگ يك آدم را بكني. از ته دلم ميگذرد كاش خودش هم سوخته بود.
ميگويد دارد به شكايت فكر ميكند. ميگويد ميخواهد دلايل جمع كند كه امنيت جاني ندارد. نه او و نه بچههايش. ته دلم خوشحال ميشوم خيلي زياد. 7 سالم بود كه از اين مرد ترسيدم. 14 سالم بود كه حس كردم متنفرم از اين مرد اما هيچ چيز نگفتم، طولاني گريه كردم براي زن بيچاره و هيچ بار نتوانستم چيزي بگويم چون حدس ميزدم كه او خودش اين مردك را ميشناسد، فقط اين سوال همه اين 12- 13 سال تو ذهنم چرخ ميزد كه چرا جدا نميشود؟ چي باعث ميشود كه صبر كند؟
به فرض كه خواست خودش بوده است، به فرض كه انتخاب خودش بوده است، حتي اگر با پافشاري، اما نميفهميدم چي اين همه سال باعث ميشد اينهمه تحملش كند؟ هزينه يك انتخاب حتي اگر اشتباه به قيمت همه عمر و جواني و زندگي ميارزد؟
حالا آن خانهاي را كه با كار شبانهروزي اين سالها با هزار سختي خريده بود و مهيا كرده بود براي عيد، مردك به ويرانهاي بدل كرده است كه حتي يك شب هم ميشود تويش ماند.
هيچ اثري از تركيدگي گاز نيست. خودش هيچ آسيبي نديده است. همه چيز چنان سوخته است كه به خاكستر بدل شده است. مردك همه زندگي را سوزانده است.
خوشحالم كه كار يكسره شد. خوشحالم كه هيچ توجيهي برايش نمانده است كه مردك را تحمل كند. خوشحالم؟!! نه نه ! نميدانم. همه چيز را سوزانده است.
ميترسم. از انتخاب ميترسم. از هزينه خوشيهاي كوتاهمدت ميترسم. از خودم از تو ميترسم. از وجدان انساني كه زندگي را زهر ميكند تا دليلي براي رها نشدن بيآوري ميترسم. از ترحم به قيمت زندگي ميترسم. از آتش.. از ... ...
شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۶
سهشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵
با خودم! لطفن نخوانيد
يك احساس مزخرفي دارم كه نميتوانم توصيفش كنم.
متنفرم از اينكه به پارسال همين روزها تو وبلاگ نگاهي بيندازم.
متنفرم كه بخواهم چند ماه آينده را تو ذهنم بچينم.
اما ...
چه اهميتي دارد؟ چه اهميتي دارد كه كي و چي و چقدر اهميت دارد؟
يك حس مزخرف دارم.
متنفرم از اينكه به پارسال همين روزها تو وبلاگ نگاهي بيندازم.
متنفرم كه بخواهم چند ماه آينده را تو ذهنم بچينم.
اما ...
چه اهميتي دارد؟ چه اهميتي دارد كه كي و چي و چقدر اهميت دارد؟
يك حس مزخرف دارم.
اشتراک در:
پستها (Atom)