شنبه، آبان ۲۱، ۱۳۹۰

salt 2011

فیلم سالت که آنجلینا جولی سفیر صلح سازمان ملل متحد در آسیا و ... در آن بازی کرده است، شبیه بقیه فیلم های هالیوود بیشتر این احساس را در من به وجود آورد که دارم از صدا و سیمای ( حالا نه خودمان، ولی در همان طیف) ایالات متحده آمریکا فیلم می بینم.
فیلمی که این همه آشکار پیام سیاسی بدهد و همه شعور و احساس تو را بخواهد لای ژانگولرهای این خانم زیبا و خوش نقش کادو پیچ شده بیاندازد به زباله دان تاریخ، جدن حس بدی داشت.

"اولین سالت" که آنجلینا جولی نقش او را بازی می کند، مامور SIA (سازمان امنیت آمریکا) است. از بچگی تحت آموزش روسیه بوده است و بعد از مدتی از کمپ آموزش های امنیتی روسیه فرار می کند و بعد یک دفعه مامور آمریکا می شود. به همین سادگی و پذیرندگی است سازمان سیا!
در کره شمالی حبس و شکنجه می شود تا با دم عشقولانه همسر آینده اش، با اینکه به اتهام جاسوسی برای روسیه زندانی بوده است، با یک نفر دیگر مبادله می شود. اگر کره شمالی خیلی خفن تر است اما نیروی عشق در هالیوود بیشتر ار بالیوود هندی معجزه می کند.
ماموران باوفای سیا، نخست وزیر کشورشان را هم نجات می دهند، اما به هویت جاسوسانه خودشان خیانت نمی کنند.
چیزی که در مفهوم فیلم آزارنده بود اسم تهران و مکه است که جز اهداف انفجار اتمی توسط روسیه است که در دقایق نهایی فیلم، توسط خانم سالت نجات داده می شود.
اِو، یا همان مامور سیا، به راحتی آدم می کشد، هر تعداد. در هر سطح. به راحتی همسرش را قربانی می کند و در عوض انتقام می گیرد و و و ... در عوض تهران و مکه را از انفجار هسته ای نجات می دهد.

حتمن هم سفیر صلح و نماینده سازمان ملل در امور آوارگان و پناهندگان باید این نقش را بازی می کرد.

وقتی فیلم تمام شد، ذهنم شبیه وقتی بود که فیلم های شعاری، ذوق زننده و عاری از هنر دفاع مقدس دیده است.

چهارشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۹۰

آن کار دیگر


نزدیک یک هفته است که همه جا خبر از بی اخلاقی دو بازیکن هم تیمی، در بازی پرسپولیس و داماش است.
صفت ها در توصیف رفتار مذکور، این طور نوشته شده: شوک تاریخی در مسابقات فوتبال، مذموم و زننده، حرکت ناشایست، نامناسب بی ادبانه و غیر اخلاقی، حرکت زشت غیر عمدی، شادی غیر طبیعی و جنجالی، رفتار زشت و تاسف برانگیز و ...
از قضاوت شدید  و منفی گرفته است تا توجیهات طبیعی و غیر عمدی.
وقتی فیلم داستان را دیدم، خیلی برایم عجیب بود. البته نه رفتار بازیکن ها، بلکه واکنش رسانه ها و داغ شدن خبر.

دو موضوعی که به نظرم رسید با این داستان در ارتباطند ولی هیچ وقت، چنین جو شلوغی برای آنها به پا نشده:
یکی اینکه همچنان جو استادیوم های ورزشی و حرفها و حرکاتی که بین تماشاگران وجود دارد، جزء قویترین نقاطی است که دلیلی برای عدم حضور زنان در استادیوم های ورزشی گفته می شود. حالا چطور می شود که با چنان جوی یک دفعه چنین حرکتی این همه قبیح به نظر می آید و این همه مذمت می شود؟!!
نمی شود از بازکنان انتظار داشت که با گوشهای بسته بازی کنند و هرگز انواع و اقسام شعارها و دشنامهای جنسی و رفتارهای سمبولیک تماشگران موافق و مخالف تیم خود را نشنوند که به دفعات در مورد فرد و خانواده و داور و مربی آنها پخش می شود. ساده اندیشی است که فکر کنیم این همه هجمه جو تماشاگران، بر بازیکنان بی تاثیر باشد و البته بلعکس.
جالب ترین قسمت قضیه این است که کسانی خواستند غائله را بخوابانند این طور توجیه کرده اند که این نوعی رفتار طبیعی و ابراز شادی بوده است و البته غیر عمدی.
بخش دوم این است که چنین رفتاری و یا دیگر آزار جنسی، برای زنان در ایران اصلن چیز غریب و غیر منتظره نیست. بلکه شاید بشود راحت گفت که اکثر زنان ایران دست کم یک بار در طول عمر خود با چنین آزار جنسی مورد خشونت قرار گرفته اند. اما قابل تامل اینجا است که وقتی در مورد خشونت جنسی راجع به زنان صحبت می شود، هزار جور توصیه ردیف می شود که حتمن حجاب زنان، حتمن آرایش زنان، حتمن رفتار اغواگر زنان و و و  باعث تحریک مردان شده است و چنین آزاری را به دنبال داشته است، اما در این مورد بلافاصله رفتار، ناپسند و غیراخلاقی و زشت و چه و چه برچسب می خورد.

حالا اگر بخواهم همه اینها را جمع کنم به یک تربیت فرهنگی می رسم که شاید موضوع شوک انگیز داستان، همین باشد.
رفتار جنسی به طور طبیعی و غیر عمد (بخوانید بداهه و بدون فکر) جز اولین رفتارهای کنشی به احساس شادی است. اگر فحش های تماشاگران و نزاع های خیابانی را هم به این مقوله اضافه کنیم، جمله قبل این طور تکمیل می شود که رفتار جنسی (آزارهای جنسی) به طور طبیعی و بداهه جز اولین واکنش ها در زمان شادی و خشم است.
و از آن شوک انگیزتر، هیچ کنترل و تربیتی بر رفتار تربیت شده جامعه در مواجه با رفتار (فرض کنیم بدیهی) در آزردن زنان وجود ندارد.

نتیجه کل داستان: شوخی جنسی بد و غیر اخلاقی است، فقط جلوی دوربین. وگرنه بدیهی است.
رفتار جنسی برای شادی طبیعی است و غیر عمد.
رفتار جنسی مردان بر مردان بسیار مذموم است اما رفتار جنسی مردان بر زنان به دلیل اغواگری خود زنان است.

دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۹۰

انتخاب فریز شده


قبلن نوشته بودم که خانم دکتر، متخصص زنانی که برای معاینه می روم، نگران بیماری ام اس من شده بود و دفعه دومی که ام اس را فهمیده بود و پیشش رفتم کلی مقاله راجع به آن رو میزش بود. کلی مراقبت مضاعف می کند و همه چیز را هر بار دقیق با نورولوژیستم کنترل می کند و هی خرج آزمایش و سونوگرافی، در انواع مختلف و تست های مختلف تشخیص سرطان در رنگها و سایزهای متنوع رو دستم می گذارد و در عوض خودش حق ویزیت را یک خط در میان نمی گیرد.

بار آخری که نتیجه چهار تست عجیب غریب را برده بودم، با خوشحالی اعلام کرد که همه چیز نرمال است و حتی در بهترین حالتی است که یک زن سالم باید داشته باشد.

به طور طبیعی راجع به تصمیم بارداری هم پرسیده و هر بار باز جواب من را به روز شده، می پرسید. گفته بودم، کلن به نظرم منتفی نیست ولی نه به این زودی. سه- چهار دقیقه ای راجع به کارهایی که بعد از تصمیم باید من و او به عنوان پزشک، انجام بدهیم توضیح داد. و با این سوال تمام کرد که حالا الان نه، شش ماه – یک سال بعد که می خواهی؟
دهنم از تعجب باز ماند. گفتم نه، زودترین حالت شاید پنج- شش سال دیگر.
زد زیر خنده و گفت: عاشقتم! یک ساعتم دارم توضیح می دهم برای پنج سال دیگر!

وقتی تست های آخر را دید، دوباره نظرم را راجع به بارداری پرسید و جواب من همان قبلی بود.

دیگر موضوع جدی بود. راجع به ریسک کلی بارداری برای من توضیح داد و احتمال اینکه هر چه دیرتر خطر ناباروری و درمان آن و حمله ام اس بیشتر بشود. و از شرایط اجتماعی- اقتصادی- فرهنگی- سیاسی که نگرانش بودم گفت و اصرار که بیشتر و سریعتر به موضوع فکر کنم.

اول گفتم که خیلی هم اصراری نیست، اگر آسیبش زیاد بشود، منصرف می شوم. با شوخی ادامه دادم، البته اگر می شد نوزاد را فریز کرد، تا چندین سال بعد، خیلی زود دست به کار می شدم.

وقتی خبر تخمکهای فریز شده را دیدم، واقعن خوشحال شدم. نه برای خودم، چون من بجز تخمک بارور سالم، جسم کاملن سالم پرورنده جنین هم لازم دارم. بلکه برای زنان که حق انتخاب خود را در زمان، از تمام امکانات طبیعی به تدریج کامل می کنند.
یادم بماند متن خبر را پرینت شده برای خانم دکتر ببرم.

دوشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۹۰

دنیای دروغها

چهارشنبه عصر، یادگار را پایین می آمدیم. یک ماشین شاسی بلند سفید با سرعت از پشت چراغ زد، کنار رفتم مثل برق پیچید تو فضل الله شمال. از کنارم که رد شد پرچم کوچک سوئیس جلوی ماشینش بود. یک ماشین مشابه دیگر هم پشت سرش. پلاک ماشین ها سیاسی بود. دو تا کله جوانک، صندلی پشت نشسته بودند و تقریبا وسط صندلی رو به جلو که بخواهند مسیر را نگاه کنند یا نمی دانم چی...

 یکی از دو آمریکایی تازه آزاد شده گفته است: «ما در دنیای دروغها و امیدپوچ زندگی کردیم» 
یاد تمام کسانی افتادم که تا چندین روز نمی دانستند عزیزانشان کشته شده اند و در سردخانه مردگان به سر می برند. یاد تمام کسانی افتادم که نمی دانستند، تا چند روز دیگر باید اتاق خالی را تنها تحمل کنند. یاد تمام دروغهایی افتادم که هر روز ماها را دروغگوتر می کند.

خیلی راحت دروغ می گوییم، و می گذاریم به حساب زرنگی.
خیلی راحت دروغ می شنویم و می گذاریم به حساب زبلی طرف مقابل.
حواسمان نیست جایی را که در آن زندگی می کنیم، داریم کثیف تر از دریای خزر می کنیم و برگرداندن آن به قبل هر دقیقه که می گذرد، به اندازه چندین سال وقت لازم دارد.

چهارشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۹۰

مجلسی ها هم بازی!

این هم ادامه دعوای داروها، که یکی دو تا پست پیش نوشتم. مجلسی ها آمدند وسط... 

اما خنده ی ماجرا هم این است که قرار است بروند کارخانه های نداشته تولید داروی ایرانی را بازدید کنند

خرده خانم و تضعیف مردم

 "در مقایسه با سینما که چهار دهه است با آن زندگی می کنم، تئاتر دنیایی است به کلی متفاوت. در سینما همه چیز، همه چیز در اختیار توست و در تئاتر این اختیارات بین تو و بازیگران تقسیم می شود. تئاتر برایم تجربه ای شاق بوده است و به همان اندازه شوق انگیز."
این نوشته کیومرث پوراحمد است بر تراکت های اولین تئاتری که آن را کارگردانی کرده است.
خرده خانم، با روایتی نه چندان جدید از دوران پیش از مشروطه، با تعدا زیادی بازیگر که فقط از بازی 3-4 نفر آنها استفاده شده است. و در کل، تمام نمایش بر بازی گلاب آدینه می چرخد.
نمی خواهم مفصل در مورد نمایش بنویسم، فقط یک گلایه:

نمایش با فرار میرزا نامی که در نمایش به عنوان منورالفکر شناخته می شود، همراه «خرده خانم» یکی از زنهای صیغه خوانده حرمسرای شاه شهید (ناصرالدین شاه)، که عاشق همدیگر می شوند با جمله میرزا با مضمونی که می نویسم، تمام می شود که:

" ما صبح که گلها و شکوفه های این خاک روییده باشند بر می گردیم"

 شبی که من تئاتر را دیدم سالن پر بود از هنرمندان و اساتید هنر و حتی حقوق که برای دیدن نمایش آمده بودند.
احساسم بعد از نمایش این بود که در یک سالن خارج کشور برای مهاجرت کرده ها و تبعید شده ها از کشور نمایش اجرا شد. در حالی که بین آن 200 نفر تماشاگر دست کم 50-60 نفر روشنفکر، هنرمند، صاحب فکر یا هر اسم دیگر ...، بودند که هنوز با همه سختی ها و فشارها در ایران بودند، کار می کردند و یا حتی سکوت فعالانه کرده اند ولی همین جا هستند و شاید به این فکر می کنند که به صبح رساندن، و رویش شکوفه ها با دست غیب، و از راه دور و بیرون از گود ممکن نیست.

در تمام 15 دقیقه بعد از نمایش که گلاب آدینه از روی سن، هنرمندان و استادهای را می دید و اسم می برد و با احساس ازشان تشکر می کرد و یا حتی می آمد پایین و در آغوش می فشردشان، دلم می خواست به پوراحمد بگویم، این تئاتر برای این قشر نبود. چه حرفی داری برای اینها بزنی؟ جز فرار؟

چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۰

بودجه دارو در دست چه کسی است؟

اولین خبر
بیشتر از 3 ماه قبل خبری راجع به واردات آمپول بتافرون از برزیل بود و دعوایی که بین شرکت وارد کننده و یک آزمایشگاهِ (یا پژوهشگاه و یا هر اسم مجازی و زیبای دیگر) داخلی، سر آن، در گرفته بود.
در آن خبر که خبرگزاری مهر (وابسته به دولت مهرورز) منتشر کرده بود، یک جوانک، دکتر نامی، مدعی شده بود آنهایی که می خواهند این دارو را از برزیل وارد کنند، نمی خواهند خلاقیت و دستآوردهای ملی به ثمر برسد و به جایش می خواهند دارو را از یک کشور آمریکای جنوبی وارد کنند.
Bayer چیست؟
قبل از ادامه یک توضیح بدهم که بتافرون یکی از داروهای جدید ام اس است فقط یک شرکت به نام Bayer در آلمان آن را تولید می کند، و البته این شرکت دارویی معتبر و پر سابقه چندین کارخانه دیگر هم در چند کشور اروپایی مثل انگلیس و هلند دارد. اگر بخواهم جدید بودن این دارو در ایران را مشخص کنم، پیشنهاد می کنم سراغ بیماران ام اس بروید که دست کم 5 سال از تاریخ تشخیص بیماریشان می گذرد، یا اصلن این دارو را تزریق نمی کنند و یا بعد از مدتی پزشکشان دارو را به بتافرون تغییر داده است.
 به جز خود شرکت، شرکتی دارویی معروف دیگری هم در سوییس داروی دیگری به نامِ دیگری تولید کرده است که مدعی شده است مشابه بتافرون است و البته در مملکتمان هم وارد شده است به لطف کریمان، اما خوب هیچ نورولوژیستی این را به عنوان جایگزین بتافرون اصلی توصیه و تجویز نمی کند.

خلاصه در گپ و گفت با پزشک محترم سراغ داروهای وارداتی برزیل را گرفتم. پزشکِ به آن آرامی که قوطی روحیه است و همه بیمارانش با خنده و شادی از مطبش بیرون می آیند، به قدری عصبانی شد که دیگر گفتم دکتر جان! من با نمونه های ایرانی و یا برزیلی و یا هیچ کجای دیگر کاری ندارم. حرص نخور، سینه خیز تا آلمان می روم و مشت محکمی بر دهان هر چی داروی برزیلیِ تقلبی است، می زنم.

***
اصل داستان چی است؟ 
داستان از این قرار بوده است که یک شرکت خودی وارد کننده، قرار شده است فلان میلیارد سوبسید دولتی، برای واردات این دارو از خود Bayer، را در جیب بگذارد (حالا شاید در جیب پشتی و یواشکی) و به جایش با قیمت اندکی پایین تر از یک شرکت متقلب برزیلی (تو مایه های محصولات کپی شده چین و اینها)، همین دارو را وارد کند.

آن وقت پژوهشگاه تولید داروی داخلی چی است؟ یکی دیگر از برادران قاچاقچی هم باز از یکی دیگر از دوستان خارجی قاچاقچی فرمول دزدیده شده چند بار چرخیده در دنیا را خریده است.
 ما هم گفتیم چه کنیم؟ چه نکنیم؟ به بچه ها گفتیم می توانید بنزین، نه ببخشید! بتافرون بسازید، بچه ها گفتند بله. گفتیم پس یا علی! بسازید.
حالا الان مشکل چی است؟ این که میلیاردها دلار را  برادر قاچاقچی ببرد سر سفره اش یا آن یکی برادرِ سابق نزدیک، در حال حاضر دور و دشمن؟  
هیچی به هیچی. وسط گیر و دار و دعواها هم یک جاهایی، وقتهایی صدا بالا می رفت و خبرهای ضد و نقیض و پخش و پلا و غلط غلوط بیرون آمد. به قول دکتر: غافل از اینکه "مُدُنُم این وسط گوشت قربانی عباس است" و هیچ کدام از این برادران قاچاقچی و یا دولت ورزان تاجر حاضر نیستند هیچ کدام از این داروها را برای فرزندان خودشان استفاده کنند.

دعواهای بیمه با همه جا
طولانی شد ولی خوب دیگر واقعن خرابکاری دارد وسط این مملکت بر باد رفته، خیلی زیاد می شود.
دعوای سازمان بیمه تامین اجتماعی و وزارت بهداشت یک طرف، دعوای بیمه های تکمیلی خصوصی و بیمارستان های خصوصی هم یک طرف دیگر. یک پای همه اینها وزارت بهداشت است و یک پای دیگر بیمه که البته آن هم سازمان دولتی است.
اونی که سرش بی کلاه مانده، بخش خصوصی غیر آشنا است. و خوب تکلیف مردم بیمار هم که با خدای خالق هستی لابد!

پیش زمینه ها برای سوء استفاده از بیماران
هفته پیش یک چیز تازه کشف کردم که وسط دو سری دعوای موازی و در عین حال به هم پیچیده زیر:
1.دعوا راجع به واردات داروی برزیلی یا اصلی Bayerو یا تولید داخلی
2. دعوای بین وزارت بهداشت و بیمه های خصوصی بیمارستان ها...

چند نفر_ارگان یا سازمان دارند سوء استفاده می کنند:

1. بیمه تامین اجتماعی به بیماران می گوید که دیگر هزینه اضافی دارو را پرداخت نمی کند چون نمونه ایرانی آن آمده است؛ در صورتی که به هیچ وجه نمونه ایرانی تولید نشده است، به فرض هم اگر تولید شده باشد، آزمایش های بالینی را طی نکرده است.
اما به هر حال بیمه می داند، مردمی که مخاطب چنین دارویی هستند به جایگزین برزیلی یا آرژانتینی و یا هر کشور غیر توسعه یافته دیگری مثل اینها اعتماد ندارند و حاضر نمی شوند به خاطر قیمت کمتر دارویی را مصرف کنند که فایده ندارد هیچ، ممکن است ضرر هم داشته باشد. به همین خاطر به جای گفتن اصل موضوع، ادعا می کنند نمونه ایرانی تولید شده است؛ گرچه به آن هم چندان اعتمادی نیست؛ 
و خوب بدیهی است که در این بل بشو انصراف بیمه های تکمیلی از خدمات دهی به بیمارستان های خصوصی که مردم بی نوا، بیشتر عمل های سرطانی و یا سخت و حاد را در آن جاها انجام می دهند، اگر هم شکایتی به وزارتخانه می رود، شکایت فلان بیمارستان از بهمان بیمه است و مبلغ های هنگفتی که بیمه ها به بیمارستانها بدهکارند و یا برعکس و خوب تسویه نمی شود. و حالا شکایت فوقش تعداد کمی از بیماران خاص سر دارو جز موارد پیش پاافتاده و غیر لازم است برای پیشگیری است.

2. یک هفته ای است یک سازمان جدیدی سبز شده است به نام "جامعه حمایت از بیمارن ام اس". می گویم سبز شده است چون با اینکه مدعی است که سال 85 از سازمان بهزیستی مجوز گرفته است، اما تا الان فقط نام "انجمن ام اس ایران" به عنوان تنها انجمن غیر دولتی در زمینه ام اس بود و نه هیچ چیز دیگر. الان هم حتمن با مجوز (رانت) وزارت بهداشت و وزارت کشور. دفترش؟ یک ساختمان سه- چهار طبقه ای بالای داروخانه "13 آبان" در خیابان کریمخان. موسس؟ عملکرد؟ بیمارن حاضر شده در نشست مجمع عمومی؟

 این دو پیش زمینه به احتمالی می رسد که با توجه به شرایط مدیریتی و فساد مالی کشور زیاد دور از ذهن نیست. و آن اینکه:

جامعه حمایت از ... ِجدید، به فرموده تاسیس شد که برای هر اقدام بعدی راجع به دارو (توزیع گسترده داروی تقلبی برزیل و یا هر کشور دیگر به جز کشور اصلی/ قطع سهمیه بیمه بیماری خاص در مورد داروی اصلی و یا هر اقدام غیر انسانی و غیر اخلاقی دیگر)، به عنوان ماسک صدای مردم باشد و تایید کند و پیش ببرد و هر نوع اعتراضی را به این ترتیب پیشاپیش خفه و یا سرکوب کند.

البته می شود کل این احتمال را با دید مثبت تصمیم برای جبران بودجه وزارت بهداشت و واردات دارو و هزار تا چیز دیگر توجیه کرد. اما نکته واقعی ماجرا این است که:

- اگر داروی اصلی نیاید یعنی سیر نزولی زندگی همه بیماران میلیونی ایران (که هیچ آمار دقیقی از تعداشان نیست) تا فلج کامل حسی- جسمی.
- اگر سهمیهء بیمه دارو( حدود 900 هزار تومان در ماه) قطع بشود، سیر نزولی زندگی بیماران با شیب تند و کند بین فقیر و غنی تقسیم می شود.
 
 

پی نوشت: به همه این خبرها اضافه کنید وضعیت مشابه همین گودال مدیریتی بودجه دولت و وزارت بهداشت و داروهای بیماران تالاسمی.

شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۰

ایمن سازی شهر از خشونت

در پیاده روی های شبانه، دیگر هر چی کوچه پس کوچه اطراف خانه بود را کشف کردیم و دیگر راجع به معماری خانه ها و  کوچه ها و باغچه بندی تو کوچه ها و ... همه جوره دیدیم و شوخی کردیم و بحث کردیم و نرخشان را تخمین زدیم و طرح برای بازسازی خانه های قدیمی دادیم و  خلاصه  محض تنوع رفتیم دورتر از خانه.
***
خیابان ولیعصر بین تخت طاووس (مطهری) و عباس آباد (بهشتی)، سمت غرب خیابان رو به بالا می رفتیم حدود 8:30 شب. زیر سایه تاریک درخت های چنار بلند خیابان، دختر پسری بودند حدود 20 ساله شاید کمی کمتر و یا کمی بیشتر. راه می رفتند. پسر رو به دختر با عصبانیت راجع به چیزی می پرسید. دختر با صدایی آرام و لحنی ترسیده، یک جمله مثل این: "من بهش نگفتم" را تکرار می کرد. کمی جلوتر از ما راه رفتند، قبل از اینکه بهشان برسیم، پسر کامل دختر را گرفته بود و دختر هم دستش را بالا جلوی صورتش با فاصله نگه داشته بود که ضربه ای به صورتش نخورد. نزدیک که شدیم پسر و دختر به سمت دیوار رفتند تا مسیر باز بشود.

ما که رد شیدم دختر احتیاط می کرد که حرفها شنیده نشود، ولی پسر بی توجه به ما به دختر نزدیک شد، جوری که دختر به دیوار تکیه داده شد و انگشتهای دستهایش را دور گردن دختر نگه داشت. کمی جلوتر رفتیم. دوستم  نگران این بود که مبادا اگر دخالت کنیم پسر با آن عصبانیتش به ما هم صدمه بزند. چند قدم بعد کیوسک کلانتری سر عباس آباد را دیدم. تند کردیم به سمت کیوسک. صحبت می کردیم که برویم به گشت شب بگوییم یا نه.

دوستم می گفت الان تازه افطار شده است و بروی تو، فقط چرت بعد از افطارشان را پاره می کنی و هیچی به هیچی.
خلاصه قرار شد تنها بروم تو. ادعا کردم که یک جوری می گویم که مسئولانه و با انگیزه سریع بروند سراغ دختر و پسر.

همین هم شد. افسر نگهبان بلافاصله بعد از توضیح چند ثانیه ای من، سوار موتور شد و کلتش را چک کرد و رفت سراغ دختر و پسر.

به هر حال هر رفتاری کرده باشد، امیدوارم نزاع آنها در خیابان ادامه دار نبوده باشد. اما اگر کیوسکی نبود، اگر ماموری نبود که دخالت کند، اگر اگر اگر...



چقدر کارهای حمایتی در زمینه خشونت وجود دارد؟ چقدر ماموران حفظ نظم و امنیت شهر برای این کارها آموزش دیده اند؟ چقدر مردم احساس می کنند در موارد خشونت آمیز، حالا در هر رابطه ای و هر جایی، می توانند به حمایت و پشتیبانی مسئولان و ماموران اجرایی امیدوار باشند؟

پنجشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۰

تفاوتهای دهه های عمر

همهء جنس دوم سیمین دوبووآر را تو اتوبوسهای دپوی شرق تا خانه، ترم دوم  دانشگاه، چه سالی؟ 78- 79 خواندم.
ایستاده یا نشسته می خواندم و حتی نوت برمی داشتم. نمی دانم این یادداشت ها هم به دردشان می خورد که بردند یا ...؟

حالا تو ماشین می نشینم، اگر من رانندگی نکنم، باید تمام مدت روبرو را نگاه کنم و بالا پایین هم نشوم و شیطانی هم نکنم و جاده زیاد کج و معوج نشود. به روحیه هم هیچ بستگی ندارد. تو اوج خوشی سفر یا در راه مهمانی و خوشی و عروسی، یک کم سرم کج و کوله بشود باید منتظر تهوع های پشت هم باشم. رانندگی هم بیشتر از یک ساعت باز عواقب خستگی و ... خودش را دارد.

می گویم خیلی دلم مسافرت می خواهد. می گوید من هم همین طور و این را جوری می گوید که می دانم حجم خستگیش خیلی واقعی تر از خیلی حرفها است...
به دیوار نگاه می کنم و مدام سکانسهای فیلم لیلا تکرار می شود.

شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۰

خواندنی

حرف های تازه نفیسه، مهم است و تامل برانگیز.

حتی می شود چراغی باشد برای نقدهایی از درون، حتی در شرایطی که از بیرون در حال تخریب با فشار هستی، برای حفظ وجود. برای بازسازی نهاد. برای تاکیک های صحیح و و و ...

شنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۹۰

احترام به حقوق انسانها؟!

احساس بدی داشتم.

 حس اینکه به حق طبیعی ات احترام گذاشته نمی شود.

حس اینکه اعتراض به خواست حق طبیعی ات موضوع تمسخر می شود.

خیلی جاها این طور است. جمع های خانوادگی تمسخر گرفتن حق انسانیت به عنوان یک زن...

جمع های متظاهر به روشنفکری تمسخر اعتراض به حقی که داشتنش بدیهی است...

جمع های ... افراد...

نمی دانم نباید از آدمها انتظار داشت درک کنند چیزی را که تا به حال به آن فکر نکرده اند؟ نمی دانم نباید انتظار داشت که به موضوعات جدید هم فکر کنیم؟

نمی دانم من خیلی حساس شده ام؟ ظرفیتم با چیزهای دیگر پر شده است؟ همدلی و دوستی در حال ته کشیدن است؟ یا به کجا داریم فرو می رویم و فرو می بریم؟

چهارشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۹۰

سایت انجمن ام اس ایران

این که رسانه ها خیلی مهمند در تمام جریانها، صادق است.

یک بار راجع به سایت انجمن ام اس ایران نوشته بودم، حالا سایتشان را تغییر داده اند.

رنگ نارنجی معروف بیماری ام اس، سرعت خوب، سبک و ساده و در عین حال با مطالب درست و به زبان ساده.

اینها را گفتم که اگر یک نفر دیگر، داشت راجع به این بیماری جستجو می کرد این سایت را راحت پیدا کند و البته از دست اندرکاران جدید سایت انجمن هم تقدیری کرده باشم و ذکر خیر و اینها...