فرض كن كسي تغذيه كامل داشته باشد. از هر نوع مادهء غذايي كه لازم است به اندازهء كافي و از بهترين و سالمترين نوعش تا حالا تغذيه كرده است.بعد، مدتي طولاني هيچ چيز بهش ندهي. كاملن هيچ چيز.
بعد كه شروع كني بهش غذا دادن، هر چيزي كه بدهي، تا مدتي بالا ميآورد اما خوب است بهترين چيز و مقويترين سوپ را انتخاب كرده باشي. گرچه آن را هم تا مدتي پس ميزند و بالا ميآورد. اما بايد رقيق باشد، بايد آهسته باشد.
من هم همچنان بالا ميآورم. اشك و اشك و اشك و اشك...با هر حرف! با هر اشاره! با هر رفتار! و نميدانم چه بالايي سر او مي آورم با اين اشكها و سوالهاي پي در پي و اين همه تو.
شده كسي را با اشك بشناسي؟ شده كسي را از روي گريه بشناسي؟ اما تو را از اشكهاي من پيدا ميكند. با چشمهاي گرد، متعجب و تحسين كننده آرام نگاه ميكند و به تو با اشكهاي من احترام ميگذارد. با تو طبق اشكهاي من احساس نزديكي ميكند و دوستي. و الويت را براي اشكهاي من نگه خواهد داشت.
و من همچنان بالا ميآورم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر