درست شب قبل از سفر بود. شب قبل از قله سيالان. يادت هست؟
به چشمهايم نگاه كرد. مثل هميشه اسمم حذف شد. اما گفت دوستت دارم. هق هق گريه كردم.
اما هيچ وقت نفهميدي چرا. پرسيدي اما جايي براي جواب نبود! فكر ميكردم اگر حرف از رفتن نميزدم، هرگز اين لحظه اين جمله را نميشنيدم. هق هق و با صدا گريه كردم. نگران شدي. درست مثل وقتهايي كه خيلي زود دير شده بود براي نگراني. اما كم پيش آمد كه با صدا گريه كنم. تمام شب قبل از سيالان احساس ميكردم فقط به درد آخرين لحظه ميخورم.
***
وقتي نقطهء مشترك بيماري براي نگراني از بين ميرود، و همچنان پيگير است، فكر مي كنم اين بار قبل از آخرين لحظه، وجودم حس شد، اما طول نميكشد. مثل مادري كه لحظههاي زايمان و جنيني را با تنفر تو صورت فرزندش سيلي ميزند، لحظههاي پيگيري را يك به يك با سيلي تحويل ميدهد و مثل آدمي كه بخواهد بختك را از خودش دور كند، حرف از چنگ و دندان مي زند. حرف از آفريقا و حرف از ده سال بعد.
گرچه بايد بخشيد، اما سوز حرفها هر شب و هر شب تير ميكشد و دست و دلم را از هر واكنشي ميكشد.
***
باز زمان كمرنگ ميكند. به راه حل تازهاي ميرسم. اما من اصلن وجود ندارم. من حس نمي شوم. من و ديوار شايد بسيار شبيه هميم. و در عين حال، با وجود بياهميت بودن، بازخواست، سوال و جواب، كنكاش، داد زدن هوچيگريهاي مردماني كه دنيا را شبيه ده كوچكي تصور ميكنند، لحظهاي فراموش نميشود.
***
من قول دادهام. من به خودم بيش از هر كس قول دادهام كه از هر چه تنفر و رنجش و شادي، شادي را پررنگ دوره كنم. همين را ميگويم و هق هق گريه ميكنم. يك ساعت و نيم هق هق ميزنم و او فقط ميپرسد تو چرا اينجايي پس؟
حرف از حمله است و دعوا! توان ادامه ندارم. فقط مينويسم كه نگران ناراحتيت بودم و همين. چيزي شبيه عذاب وجدان.
ميگويد دوش بگيري، آرام ميخوابي. بعد از آن همه گريه، سردرد تا صبح خواب را ازت ميدزد. دوش ميگيرم. و بلافاصله پيام روسري زرد و چه و چه .... باز آخرين لحظه. اشك ميريزم اين بار ديگر خيلي زود دير شده است. اين بار ديگر آخرين لحظه هم گذشت و رفتم و ديگر به درد نخوردم. اشك و اشك و اشك و ....
و حالا با آن همه شعار، آن همه تاكيد بر آزادي، آن همه اصرار بر استقلال، آن همه نخواستن، آن همه انكار، آن همه بياعتنايي، آن همه وجود نداشتن طوري جواب ميدهي كه مجبور ميشوم شناسنامهام را چك كنم كه مبادا من مريم مجدليه بودم و خودم نميدانستم!!!
من مجدليه نيستم. من شادي را پررنگ دوره خواهم كرد. اين بار ديگر خيلي زود دير شد. با من محترمانه وداع كن! نه چون مريم بياخلاق نامهربان!
۳ نظر:
سلام
اين مطلب را بخون
بد نيست
anonymous عزيز! اگر منظورت حكم صادر كردن و قضاوت كردن نبود، ميتوانستي اين را برايم ميل بزني يا لينكش را بفرستي.
گرچه از زندگي خصوصي نوشتن اين هزينهها را هم دارد.
اول اينكه من هم لينك اين مطلب را فرستاده ام. .
دوم اينكه اين يك مطلب علمي است . فقط همين . قصد و غرضي هم در كار نيست.
نيمه پر ليوان فراموش نشود...
ارسال یک نظر