اين دومين گزارش وبلاگي خورشيد خانوم از بنياد مطالعات زنان ايران است.
اوليش را هم گذاشتم اين كنار ولي گويا از بعضي جاها فيلتر است اين Link dump.
چون وبلاگ صنم فيلتر است، اين هم با فيلتر شكن.
فيلم "روز سوم" به قول اين دوستم فيلم خوب اما كمرنگي است.
اما چند تا چيز به مطلبش اضافه ميكنم:
يكي اينكه محمد حسن (حسين) لطفي به سبك حاتمي كيا در فيلمهايي مثل ارتفاع پست يا آژانس شيشهاي سعي كرده است از هر قشري يك نماينده در فيلم بگنجاند. و كليشهها را كه همه رزمندگان مقدس بودهاند، بشكند. مثلن رزمندهاي كه حتي با عينك ريبن ميخوابد يا موقع هدف گرفتن هنگام شليك عينك ريبنش را به عنوان عنصر تكميلكننده نهايي مي زند. يا رزمندهي ديگري كه از ترس انگ و تهمت عقيم بودن، زن نازايش را طلاق داده است و ازدواج مجدد كرده است و حالا با تنها بچهي يك سالهاش همه جا ميرود و ميآيد.
و يا فرمانده ارتشيي كه با ظاهر خشن و فيزيك درشت، از صلح جهاني حرف ميزند و نقاش هنري بوده است. و رزمندهاي كه به جرم چاقوكشي تازه از زندان آزاد شدهاست و اتفاقن تنها كسي است كه زنده ميماند.
ديگر اينكه جنگ در تمام جاهاي فيلم به جز يك صحنه كه توضيح ميدهم، فقط تلاش براي پس گرفتن خانه و زندگي و البته ناموس و رسيدن به صلح نشان داده ميشود و نه اسلام و انقلاب اسلامي و ... .
اما آن يك صحنه، لحظه شهادت يكي از شخصيتهاست كه قبل از مرگ عكس خميني را از تو جيبش درميآورد. اما اين تك صحنه، به دليل مصلحت يا به اجبار چنان ناميزان به فيلم اضافه شده است كه وصله ناجور بودنش همه را در سينما به خنده انداخت.
اما تمام داستان فيلم حول نجات دادن دختري ميگردد كه موقع اشغال خرمشهر نتوانسته است از شهر خارج بشود. حدود هفت نفر طبق روايت فيلم كشته ميشوند براي اينكه دختر نجات پيدا كند.
نمي فهمم در جنگ چه الويتي بين انسانها وجود دارد كه قرباني شدن هفت مرد براي نجات يك زن نهايت غيرت و شرافتي محسوب بشود كه فيلم بهش افتخار مي كند و رسمن آن را ستايش ميكند.
اوليش را هم گذاشتم اين كنار ولي گويا از بعضي جاها فيلتر است اين Link dump.
چون وبلاگ صنم فيلتر است، اين هم با فيلتر شكن.
فيلم "روز سوم" به قول اين دوستم فيلم خوب اما كمرنگي است.
اما چند تا چيز به مطلبش اضافه ميكنم:
يكي اينكه محمد حسن (حسين) لطفي به سبك حاتمي كيا در فيلمهايي مثل ارتفاع پست يا آژانس شيشهاي سعي كرده است از هر قشري يك نماينده در فيلم بگنجاند. و كليشهها را كه همه رزمندگان مقدس بودهاند، بشكند. مثلن رزمندهاي كه حتي با عينك ريبن ميخوابد يا موقع هدف گرفتن هنگام شليك عينك ريبنش را به عنوان عنصر تكميلكننده نهايي مي زند. يا رزمندهي ديگري كه از ترس انگ و تهمت عقيم بودن، زن نازايش را طلاق داده است و ازدواج مجدد كرده است و حالا با تنها بچهي يك سالهاش همه جا ميرود و ميآيد.
و يا فرمانده ارتشيي كه با ظاهر خشن و فيزيك درشت، از صلح جهاني حرف ميزند و نقاش هنري بوده است. و رزمندهاي كه به جرم چاقوكشي تازه از زندان آزاد شدهاست و اتفاقن تنها كسي است كه زنده ميماند.
ديگر اينكه جنگ در تمام جاهاي فيلم به جز يك صحنه كه توضيح ميدهم، فقط تلاش براي پس گرفتن خانه و زندگي و البته ناموس و رسيدن به صلح نشان داده ميشود و نه اسلام و انقلاب اسلامي و ... .
اما آن يك صحنه، لحظه شهادت يكي از شخصيتهاست كه قبل از مرگ عكس خميني را از تو جيبش درميآورد. اما اين تك صحنه، به دليل مصلحت يا به اجبار چنان ناميزان به فيلم اضافه شده است كه وصله ناجور بودنش همه را در سينما به خنده انداخت.
اما تمام داستان فيلم حول نجات دادن دختري ميگردد كه موقع اشغال خرمشهر نتوانسته است از شهر خارج بشود. حدود هفت نفر طبق روايت فيلم كشته ميشوند براي اينكه دختر نجات پيدا كند.
نمي فهمم در جنگ چه الويتي بين انسانها وجود دارد كه قرباني شدن هفت مرد براي نجات يك زن نهايت غيرت و شرافتي محسوب بشود كه فيلم بهش افتخار مي كند و رسمن آن را ستايش ميكند.
پينوشت: حكم دلارام علي براي خرداد 85 . مسخره ترين قسمت حكم آنجا است كه نوشته از طريق وزارت اطلاعات و نيز شواهد موجود بزهكار بودن يشان هم محرز شده است.
دلآرام هماني است كه روز 22 خرداد در هفت تير روي زمين كشيده شد ساعدش شكست و غمگينترين عكسهاي آن روز را ساخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر