خانم مقدم آزاد شد.
بعضی هیجانها و خوشحالیها را نمی شود نگاه داشت تا کلمات قلمبه سلمبه بیآیند و بعد لقمه لقمه مزه شان کنی. باید یک دفعه گفت.
حالا که خیالمان راحت تر است می نویسم، دستگیری خانم مقدم شبیه تیر خلاص دستگاه به خودش بود در مورد برخورد با فعالین زنان و به ویژه کمپین.
خدیجه مقدم پررنگ تر و پر قدرت تر و پر سابقه تر از آن است که سیستم در ازای این نه روز آب خوش از گلویش پایین برود. ژست حمایتی رپیس جمهور مردمی از شیرین عبادی هم بی ربط به این خودکشی های سیاسی- اجتماعی سیستم نیست.
نه روز تمام، بی خبر، زندان عمومی نه، وزرا شاید و به هر حال هر جا که ما ندانیم کجاست.
کوچه-خیابان شهرمان را خواستند ازمان بگیرند، ما رفتیم در خانه ها و کوچه های فرعی که خودخواهی مردانه تویش جا نمی شود. خانه هایمان را خواستند ازمان بگیرند، نگذاشتیم. هفته ها بین زندانیان زندگی کردند عزیزانمان، حتی زندان عمومی را هم ازمان گرفتند.
اما مگر می شود زن را حذف کرد؟
قبل از هر چیز حذف زن، انکار زن، نفی زن ( چه مامور اطلاعات باشی، چه مرد روشنفکر فمینیست) مثل نگه داشتن جریان رود است. مثل ایستاندن جریان خون در رگهایت می ماند.
می توانی نفست را برای چند ثانیه حبس کنی، اما نمی توانی گردش خون را متوقف کنی.
زنان چیزی از احساس و زندگی و حیات ریشه دار در همه جا دارند که حذفشان ناشدنی است.
هر چه می توانی تلخی کن! هر چه می توانی سردی کن! هر چه در توان داری ترجیحات عقلی حداقلی را به رخ بکش و بالا پایین کن! هر چه می خواهی بی مسئولیتی و بی قانونی کن!
زنان اما توقف ناپذیرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر