چهارشنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۷

شبانه آرام


یک پیراهن نخنی سفید با گلهای داوودی ریز به رنگ آبی آسمانی که انگار از دست یک نفر ریخته شده است روی زمینه پارچه، آنقدر رنگ ها ملایمند و پارچه نرم که تا حواست خیره گلها بشود تو پس زمینه ذهنت فراموش شده رفته است. مثل مزه آب که تا می آیی بچشی رفته پایین و خنکیش جا مانده است فقط.

دوتا بند نازک که یک گوشه ای به هم دوخته شده اند که تو نمی بینی، دو طرف بالا روی شانه هایت بفهمی نفهمی می نشیند و کل پیراهن را برایت نگه می دارد.

پیراهن از سر سینه، یعنی جایی که از شیب تخت تنت کم می کند و شکل می گیرد شروع می شود، اما جوری که حسرت دیدن آن را می گذارد. از همان بالا که از روی سینه رد می شود و نزدیک انحنای کمر برش می گیرد و بعد گشاد می ریزد پایین درست تا سر زانو. یک طوری تنگ و گشاد می شود که با آهنگ راه رفتن، هم تراش خوردگی های منعطف و نرم را حدس بزنی و هم هیچ تصویر کاملی از هیچ جای آن نشانت ندهد.
بالا، سر سینه، از جنس خود پارچه، چین چین خورده و با دوخت آبی دور دوزی شده، مثل فلش انگار انحنای گردن و گلو و بالای قفسه سینه، سفیدی پشت گردن و دور شانه ها را بخواهد پررنگ کند و بازو ها را کشیده تر نشان بدهد، رویش نشسته است دور تا دور. و درست کنار تنها اتصال پیراهن به تن، همان دو تا بند باریک دو طرف، با دو تا نوار آبی رنگ دار پاپیون خورده، آن بالا نشسته اند، انگار می کنی محافظِ قلعه زنانگی تن.
و باز پایین هم سر زانو، دور تا دور دامن پیراهن همین چین چین خوردگی تکرار شده است.

موهای باز کوتاه و بلند وحشی نم دار که هر جای شانه که بخواهند می ایستند و نظم بردار نیستند و بازوهایی که از سرشانه نرم شروع می شوند و در عین امتداد نرمی، یک چیزی از شق و رق بودن جوانی و سلطه ناپذیری روحت را نشان می دهند.

آخر شبها، بعد از خستگی زندگی، گرچه زندگی که چه عرض کنم مبارزه همیشگی برای اثبات توانایی، برای اثبات استقلال، برای اثبات قدرت، برای اثبات احساس، برای اثبات انسانیت، برای اثبات اخلاقیات، برای اثبات خودت، برای خود نگه داشتن خودت، وقتی همه آرام گرفته اند و دست کم تا صبح نیازی به اثبات نیست، دوش گرفته و پیراهن سفید و آبی به تن، زیر نور کوچک گوشه اتاق، از جلوی آیینه که رد می شوم، احساس خوبی پیدا می کنم، تا صبح وقت هست برای انرژی دوباره گرفتن.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

در مورد پست "شبانه آرام" باید بگم بعد از اینهمه خوندن دیدن و برخورد با خانوم ها هنوز بزرگترین معمای ذهن من اینه: زن بودن یعنی چی؟
وقتی فکر می کنم می دونم متوجه می شم که هیچ چی نمی دونم. باید بگم واقعا پست جالبی بود و من بی نهایت لذت بردم