جمعه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۷

تئاتر، سینما



نمایش "تئاتر بی حیوان" کار خوبی بود به نظر من.
بازی خوب. متن خوب و اثر خوب. فکر کنم اموز روز آخر اجرایش است.
این هم نوشته ها راجع بهش.



فیلم "دایره زنگی" پریسا بخت آور، مثل یک دایره زنگی که دم گوشت زده می شود و موزیکش را فقط چند لحظه اول می توانی تحمل کنی و بعد صدایش ناهنجار گوشت را اذیت می کند، شلوغ و پر سر و صدا بود.
ذهن را آنقدر شلوغ و درهم می کرد که بعد از فیلم یک خستگی از این همه شلوغی به جا می ماند و کلی موضوع ها و سوالهای مهم که نمی دانستی حالا به کدامش فکر کنی.
آن همه شخصیت و آن همه داستان و آن همه بازیگر های "فیلم فروش" و آن همه صحنه عوض کردنهای سطحی که دوربین بی هدف از آدمها به آدمها، از جایی به جای دیگر بدون ربط مفهومی و منطقی عوض می کرد، چشم و ذهن را خسته می کرد.

ولی خوب، بی اعتمادی، و باز تولید بی اعتمادی، مذهب ریشه دوانده سنت شده، مردهای هوس باز و زنهای گیر عرف و عادت، معرفت و جوانمردی و غیرت بچه های پایین شهر، ته ذره انسانیت و درنهایت آدمهایی آشنا، خیلی آشنا و ملموس ولی در عین حال دزد و روسپی و آدم-بد و برعکس، پیش فرضها و پیش داوریهای کلی آدم را کم رنگ می کرد.
فیلم شلوغی بود. گرچه اگر می خواست تو با یک دزد، با یک روسپی و با یک دختر فراری هم ذات پنداری کنی، خوب همراهت می کرد، اما زیاد جلوتر نمی رفت تا بخوای درکش کنی و بفهمیش و رفتارت را با او تغییر بدهی.

بیرون از خط: چرا باران کوثری با آن چره دلنشین قبلیش، بینیش را عمل کرده؟

هیچ نظری موجود نیست: