عادت ندارم براي آزاد شده ها مفصل بنويسم، اما فضاي اين روزها تلخ است. آنقدر تلخ كه آدم مطمئن است فضاي آزادي هم چندان فرقي با زندان ندارد.
شيوا جان!
قدمت خير! راهت سبز! لبانت خندان! روحت همچنان بهار!
شيوا جان! بر خلاف بقيه نمي خواهم باز به مقاومت بخوانمت كه تو با همين يك- دو روز جوانيت به اندازه تمام جوانان ايراني مقاومت كرده اي و مبارزه. و برابري و دموكراسي و آزادي خواهي را قدمي بزرگ به جلو برده اي.
شيوا جان! حتي نميخواهم از فلان اتفاق و بهمان حادثه و چرايي كنش تو و چگونگي واكنش ها بپرسم، كه به اندازه وافي انرژي از تو رفته است و به اندازه كافي من و ما در شرايط تو نبوده ايم و دركي از آن نداريم.
شيوا جان! اين بار فقط چشمها را ببند، گوشها را براي حرفهاي بي منطق، بدون درك فضا و شرايط. و خارج از گودنشينان هدر نده و به زندگي دخترك 26 ساله شاد با روحي بزرگ و كوله بار تجربه ساليني چندين برابر عمرت بناز!
تا آخر عمر هم تمام فعاليت ها را كنار بگذاري و به زندگي خانم مهندسي با روزمرگي هاي عادي بپردازي، هيچ از حق تاريخي و وجداني كم نگذاشته اي، چون تمام مبارزه ها و تمام هزينه هايت تا اينجا براي عمر يك نفر بسيار هم زياد است و تاريخ اين روزها، و وجدان بشريت صفحه كم ميآورد از توصيف تو و ماجراهايت.
شيوا جان! خيلي از متولدين 88 و 89 شيوا نام گرفته اند و 18 سال بعد با يادي از تو دليل نام گرفتنشان را با افتخار براي بقيه توصيف ميكنند.
شيوا جان! مطمئن باش آزادي هميشگي تو از دعاها و آروزهاي تمام مردم ايران شده است! مستدام و شاد باد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر