چهارشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۶

فمنيسم اجتماعي

فاطمه صادقي، دكتراي علوم سياسي عضو هيئت علمي دانشگاه علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي و نيز عضو كرسي حقوق بشر، صلح و دموكراسي يونسكو است كه فعلن دفترش در دانشگاه شهيد بهشتي است. به نظر من جز معدود زنان دانشگاهي است كه داراي سواد به روز و قدرت تحليل بالايي مي باشد در عين اينكه با تحولات روزانه جامعه هم همراه مي‌شود. در سخنراني كه به مناسبت روز 22 خرداد در دفتر تحكيم برگزار شد راجع به "از فمنيسم سياسي تا فمنيسم اجتماعي" سخنراني كرد. و با اين نكته شروع كرد كه: شايد من نبايد اينجا باشم، چون اين روز اكتيويست ها است كه من كمتر اينطور هستم.

اين گذار تحولي است كه جنبش زنان به صورت كند به سمتش مي‌رود و شايد لازم باشد با سرعت بيشتري به آن سمت حركت كند.
منظور از فمنيسم سياسي يعني گروهي كه مطالبات حقوقي را مطرح مي‌كنند و به سيستم سياسي معترض مي‌شوند. اما فمنيسم اجتماعي رويكردي است كه مناسباتش جهت دادن به زندگي زنان در تمام ساختار قدرت روزمره است.
در ايران فعلي فمنيست بيش از حد سياسي است و شايد بايد به سمت اجتماعي شدن برود.
مشروعيت (مردمي) سياست هاي اعتراضي بحث مهمي است. آيا حركت ها بايد اعتراضي باشد يا خير؟ ما در تبديل فمنيست سياسي به فمنيست اجتماعي ناكارآمد بوده‌ايم. وقتي زنان در خيابان كتك مي خورند، هويت فمنيستي زنان زير سوال مي‌رود. و نيز اجتماعي نبودن فمنيست در ايران نيز يك دليلش به خاطر فقدان نگاه درون-ديني است. نقد گفتار درون-ديني در جنبش زنان بسيار ضعيف و عقب است. امثال محسن كديور از اين منظر مطالب بسيار تند و و پر مغزي دارند در حالي كه زنان روشنفكر در نقدي از اين منظر بسيار ضعيف هستند، در حالي كه گفتار دورن-‌ديني به دليل آموزه هاي هر روزه زنان ايران بسيار مهم است و بايد بهش توجه كرد.
در ايران بعد از انقلاب مردم به سمت سياست هاي زندگي روزمره خودشان بيشتر پيشي‌گرفتند و نيز هرچه بيشتر هم جلو مي‌رويم،‌ تونل كنش سياسي تنگتر و تاريكتر مي‌شود براي مردم و به همين دليل سياست و كنش جمعي جذابيتي براي مردم ندارد.
همين مساله در جنبش زنان هم وجود دارد و اين بيش از هر چيز به ساختار سياسي بستگي دارد و نه كم كاري فعالان. مردم در زندگي روزمره حاضرند بيشتر تاوان چيزهاي فردي را بدهند تا اينكه كنش جمعي داشته باشند. و شايد لازم باشد در فمنيست از اين به عنوان يك استراتژي براي پيشبرد استفاده كرد.
حالا هم صرفن بحث آگاهي بخشي راجع به حقوق نيست چون بسياري اين آگاهي را دارند، بلكه موضوع اين است كه آنها حاضر نيستند كنش جمعي انجام بدهند.(اشاره به كمپين دارند در اين قسمت بحث) همان‌طور كه جنبش دانشجويي ياجنبش اصلاحات نمي‌تواند موتوري را كه مي‌خواهد به حركت بياندازد و نيز اين به اين معني نيست كه مردم دچار انفعال شده‌اند بلكه مقاومت از حالت جمعي به حالت فردي رفته است. مثل كسي كه هر روز روسريش يك سانت عقب تر مي رود در مقاومت در برابر اجبار حذف آزاديش، به جاي اينكه بيايد و با تعداد زيادي جمع بشود و اعتراض كند و شعار بدهند و تحصن كنند و ... . و اتفاقن اين نوع مقاومت در شرايطي كه سركوب اجتماعي وجود دارد، بهترين شكل مقاومت است كه بدون ايجاد بحران، فقط باعث مي شود سياست را تغيير بدهند.
بنابراين به جاي اينكه همه جنبش زنان را در كساني خلاصه كنيم كه درخيابان اعتراض مي‌كنند، بايد خودمان را با مقاومت‌هاي فردي بيشتر پيوند بزنيم. اشكال مختلفي از سياست‌هاي فمنيستي وجود دارد اما بايد در هر صورت با شرايط موجود خودش را پيوند بزند.



  • در مورد اجراي سنگساري كه روزش تعيين شده‌اش فردا است، يك چيز كمي متفاوت نسبت به گفته‌هاي اين روزهاي دوستان مي‌خواهم بگويم: تا وقتي، نگاه حذفي وجود دارد، تا وقتي اين پايه فكري كه آدم بد، تفكر بد، نگاه بد را بهتر است از بين برد، وجود دارد اينچنين خواهد بود، روزي كساني قدرت دارند كه ايدئولوژي آنها تا زندگي خصوصي افراد هم رخنه مي كند و اجازه دخالت پيدا مي‌كند، روز ديگر ممكن است من و تو قدرت پيدا كنيم و تعصب و ناموس‌پرستي را بخواهيم نفي كنيم.
    بنابراين بيش از آن كه موضوع نوع جرم، ميزان خشونت و چگونگي آن باشد، به نظرم بايد بر چرايي اساس حذف بحث كرد. اميدوارم فردا و هيچ روز ديگر آن حكم اجرا نشود.

سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶

ترديد و ...

هوش، شوق، يك چيز جا افتاده. زمان، بازي، بچگي؛ ترس، هوس، خجالت. شروع، نياز، ‌ترديد. لذت، جواني،‌ عذاب وجدان. ترديد، دوگانگي، نياز. شادي، ترديد، لذت. كشف، آستانه، شناخت. شادي، شادي، شادي. من، بدون خود، ترديد. شك، لذت، نياز. شادي، حس مسئوليت، ترديد. شوق، نامت، شادي. آشنايي، بازعاشقي، شادي. فرار، بلوغ، خالي. ترديد، پوچي، نياز. كودك، آيا، ترديد، تنفر. ترس، شوق، ترديد. هرگز، تيغه، درد. درد، سكوت، درد. درد، زجر، درد. بازيابي، قدم، ترس. شادي، ترديد، شك. حذف، سكوت، عذاب وجدان. زير پوست، شوق، ستايش. شادي، فرياد، تلخ‌...
مي‌گفت لب آدم جاي محترمي بايد بماند هميشه، چون اولين جايي از بدن است كه عشق را لمس مي كند. مي گفت بيشتر مراقبش باش.
لبم پاره شده است .

هر بار كه اين موسيقي انتهايي مدار صفر درجه را مي‌شنوم بي‌اختيار گريه مي‌كنم.
...وقتي زمين ناز تو را در آسمانها مي‌كشيد
وقتي عطش طعم تو را با اشكهايم مي‌چشيد
... نه عقل بود و نه دلي
چيزيي نمي‌دانم از اين ديوانگي و عاقلي....

... شيطان به نامم سجده كرد
آدم زميني‌تر شد و
عالم به آدم سجده كرد ...

بلاتكليفي و ندانستن در عين اتهام مثل اسيد روح را مي‌خورد.

راجع به زلزله امروز، لنكراني، دموكراسي و جنبش زنان(تحكيم) و آخر ترم بچه‌ها بايد بنويسم.

چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

مردي به اندازه حكومت يا حكومتي به اندازه يك مرد

چقدر دوريم ما از هم...
چقدر فاصله بين من و تو زياد است. چطور مي‌تواني بگويي عاشقمي وقتي برداشتت ازمن، پيش‌بينيت از من و حست از من اين همه دور و دير است.
هربار خواستم دقيق، شفاف و رك بگويم چي است و چي مي‌خواهم،‌ چنان در برابرم موضع گرفتي و چنان سيلي و لگد اتهام بهم زدي كه همه فكر كنند من زياده خواهم و يا من ناسازگارم.
حالا تو يا حكومت! شما از يك جنسيد و يك جور اشتباه مي كنيد. دوسال پيش را مي‌گويم. خرداد دو سال پيش، از دانشگاه شروع كرديم، يعني كه ما با كسي دعوا نداريم و گوش شنوا مي‌خواهيم. گاهي حتي به خودت زحمت ندادي بپرسي چي؟ فقط گفتي اشتباه مي كني. برداشتت اشتباه است. حالا حكومت هم مثل تو. سرباز بودند، درجه‌دار بودند، هر چه ... به هر حال هركدام همسر يكي از امثال ما، يا شايد به خيالشان عاشق يكي از ما. ولي هيچ گوش نكردند. فقط مي زدند و مي‌زدند.
ما را از بقيه مردم جدا كردند كه يعني اينها اشتباه كردند. مثل تو، براي من مثال مي آوري كه فلان و بهمان.

گاهي بايد در جمع حق بديهي را خواست. بايد همراه شد با كساني كه درك مشترك دارند. گوشهايت را مي‌گرفتي. به ديگران چه كه ... . فلان و بهمان چرا بايد قضاوت كنند كه... . تو خودت دوست داري دردسر درست كني براي خودت و گرنه مردم بسيار مي‌گويند و مي‌شنوند مگر فلان دختر نبود كه ... مگر اين همه آدم نيستند كه ...
اينها هم مثل تو. حكومت را مي‌گويم. پارسال. گوشهايش را گرفته بود. مگر ما چه مي‌كرديم جز سرود خواندن؟ مگر ما چه مي‌كرديم جز چند جمله كه جمع حق بديهيمان را بشناسد. زنهايي را فرستاد براي زدن، ‌براي كشاندن، براي بردن.... شبيه مثالهاي تو براي خفه‌كردنم از انتقاد.
اما خوب مردم زياد بودند تو هفت‌تير. درست مثل كساني كه زياد هستند براي درك من،... مردم را مي‌تاراند. مي‌گفتند اينها آشوبگرند. مثل تو. سايه‌اي‌ براي تاراندن ديگران هست اما زماني براي گوش كردن نيست بايد آزاد ماند. باتوم. لگد. دشنام. خشونت از هر نوع كه بشود. حالا تو از نوع روحيش را خوب بلدي، لگد و باتوم را مي‌گويم.

درست موقعي كه من گوش به گوش تجربه‌ام را، زن شدگيم را و فاصله‌ام با تو را دوره مي‌كنم تا شايد راهي بيايم براي تفاهم، تا راهي بيابم براي شادي و تا راهي بيابم براي عشق به اتهام برونگرايي و رعايت نكردن امنيت محكومم مي‌كني. آنها هم.
زندان. چرا؟ چون از زن همسايه پرسيدي آيا تو هم آزار مي بيني؟ آيا تو هم تحقير مي شوي؟ آيا از تو هم استفاده فيزيكي و ابزاري مي‌شود؟ و او امضا كرده است بله. داريد امنيت ملي را خدشه‌دار مي‌كنيد، نبايد نبايد نبايد تجربه را گوش به گوش گفت.
ياد حرفهاي تو مي‌افتم. اعتماد مطلق. شبيه اين ولايت مطلقه... بگذريم. اصلن نپرس چرا؟ كجا؟ فقط درك كن. درك كن. حتي شرايط را هم نبايد بداني. مي‌گويد نگو. جيكت در نيايد. درك كن. درك كن آبرويمان پيش كشورهاي همسايه مي‌رود،‌تو اين هير و وير انرژي هسته‌اي،‌دشمنان چي مي‌گويند؟ امنيت ملي. حقوق نابرابر.سسسس حق با تو است اما خفه‌خان بگير.


خوب تو كه يادت است. من حس مثبتي ندارم. من حرفهاي عاشقانه‌ات را باور نكردم. اما به جاي اين كه بپرسي چرا؟ به جاي اينكه بگويي چگونه است كه اينطور نيست، آماده‌اي براي دعوا. آماده براي اينكه هر چه گفتم سپر بگيري و سپر بگيري و سپر.
22 خرداد پارسال هنوز به يادشان است. انگار هنوز مثل تو باورشان نشده است كه عاشقانه‌هاي مردانه‌شان بوي منفعت مي‌دهد و آزادي شخصي و نه ارزش انساني و ديگر باور كردني نيست، ‌دوستت دارم‌ها. اما آنها هم مثل تو اشتباه مي كنند. به جاي اينكه جلو بيايند براي شنيدن حرفهايمان، ‌تمام دورتادور ميدان را پليس مي كارند. پليس و پليس و پليس. جمله‌هاي تو و پليسهاي آنها شبيه همند.
خوب با پليس منتظر باشند. ما هيچ وقت دوبار از يك روش بر سر يك موضوع بحث نمي كنيم. من بي‌اعتماديم را هر بار در چند جمله فرياد نمي‌كنم. به جايش به واقع و عميقن بي‌اعتماد مي‌شوم. پليسها را در هفت تير در آرزوي دعواي دوباره‌مان گذاشتيم.
ما در مهماني جشن گرفته بوديم آگاهيمان را بدون وابستگي به حزب و منفعت ديگري. شيرين عبادي برايمان از پارسال مي‌گفت و بازپرس شجاع و كار خردمندانه زنان. سيمين بهبهاني برايمان شعر مي‌خواند و طنز مي بافت و شادمان مي‌كرد. بزرگترها كوله‌بارشان را با آرامش منتقل مي‌كردند و مي‌گفتند از آرامش خاطرشان و ما جوانترها، با هر ايده و روش و منطق دست در دست هم مي‌رقصيديم و بلند مي‌خنديديم و كيك مي‌خورديم و براي فردا طرحهاي نو مي‌انداختيم.
پليسها هنوز هفت تير را با محدوده بزرگتر و بزرگتر اشغال مي‌كردند مثل تو كه زمان را بازتر و بازتر مي كني و ما در راه خانه به مردم دفترچه هاي كمپين مي داديم و آجيل مشكل‌گشا. كه سلامتمان را از دست نداده‌ايم. كه آنقدر مستقلم كه حتي صرف فيزيك بودنم را هم با خودم كنار بيايم.

مردم شكلات برمي‌داشتند. لبخند مي زدند. آرزوي موفقيت مي‌كردند. از محبت و لطف و پيروزي مي‌گفتند و همچنان خبر از هفت تير كه پليسها... .
هرچه خبرها بيشتر مي‌شد از هفت تير و پليسهايش، ما بيشتر مي‌خنديديم. مثل تو كه هر چه بيشتر زمان هدر بدهي و در تعليق نگه داري، حدسم محكمتر مي شود.
چقدر ما از هم دوريم. چقدر شما از يك جنسيد. تو و حكومت. من و جنبش زنان.
اما مي‌داني، من و ما صلح را خوب مي‌فهميم. دلم براي حكومت سوخت براي اشتباه به اين بزرگي در نخواندن فكر زنانه. همان طور كه دلم براي تو مي‌سوزد به خاطر زماني كه بيشتر و بيشتر از دست مي‌دهيش.

یکشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۶

تعليق

  • "اون هم براي خودش كلمه‌اي داشت. مي‌گفت عشق. ولي من مدت‌ها بود به كلمه‌ها عادت كرده بودم. مي‌دونستم اين هم مثل باقي كلمه‌هاست: فقط يك شكلي است براي پر كردن يك جاي خالي؛ مي‌دونستم وقتي وقتش رسيد آدم به اين كلمه هم بيشتر از غرور و ترس احتياج نداره."
    يكي از شاهكارهاي فاكنر است. اين قسمتي از روايت به زبان زني است كه بعد از مرگش همسر و بچه‌هايش جسدش را نه روز تمام تو تابوت، با گاري، زير آفتاب مي‌برند تا جايي كه وصيت كرده دفنش كنند. اسم اصليش اين است:As I lay dying كه نجف دريابندري "گور به گور" ترجمه‌اش كرده است و عجب ترجمه‌ي خوبي هم هست.


به طرز ترسناكي آرامم. ترسناك چون آرامش ندارم و فقط در ظاهر آرامم و خودم مي‌دانم اين وضعيتم هيچ خوب نيست. به يك رمان نياز داشتم وسط همه كتابهاي نظري و انديشه و گاه فني، غافل از اين كه همه آنچه كه با عقل مي‌بافيمش همه‌اش تازه در زندگي است كه جان مي‌گيرد.


فكر مي‌كند ازم كوچك تر است. و سابقه كم كاريم نسبت به خودش را به حساب دختر بودنم مي‌گذارد. وقتي مي گويم به خاطر حقوق كم، قرارداد قبلي را تمديد نكردم رسمن تعجب مي كند.
از شرايط آنجا مي‌گويد و گاهي ساعت طولاني و گاه سنگيني كار و شايد كار نه چندان تميز.
فقط لبخند مي زنم و مي‌گويم من كارم را دوست دارم.
معلوم مي شود چهار سال از من بزرگتر است.


حتي اگر به قول تو اينطور باشد واقعن و نيز اين مثبت باشد كه با يك روند رو به جلو، از آدمهاي اطرافت تندتر بروي و فكر كني باز هم راضي نمي شوي از اين رابطه‌ها، دوستي‌ها، آشناييها و شاد نمي كندت؛ آزار دهنده است كه هر بار اين پوست انداختنت را با چشم خودت ببيني و تنهايي بعدش را تا يافتن هم قدهاي ديگر.

*** پي‌نوشت:

بيانيه بيش از 700 تن از فعالان به مناسبت سالگرد 22 خرداد

احترام شادفر، از اعضاي كمپين دستگير شد

يك روز بعد از پي‌نوشت: بازداشت‌شدگان به قيد التزام آزاد شدند

پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۶

پنجشنبگي

  • استادي مي گفت تئاتر سياسي‌ترين هنر دنيا بوده و هست. همين كه تئاتر يك جامعه پيشرو باشد يا نه، پويندگي داشته باشد يا نه، دست يك گروه خاص باشد يا نه نشاندهنده ميزان آزادي و دموكراسي است كه تو آن جامعه وجود دارد، چون كتاب را مي‌شود بالاخره با نهايت سانسور هم چاپ كرد، فيلم و عكس و نقاشي و تجسمي را مي شود با هزار سانسور، يك وصله پينه اي ازش بيرون داد، اما تئاتر اگر اجازه اجرا بهش داده بشود، ديگر امكان سانسور و كنترلش وجود ندارد.
    من جز كساني هستم كه حتي تئاتر متوسط به پايين را به فيلم خوب ترجيح مي‌دهم، اما ماهها است كه ركود تئاتر خيلي واضح و مشهود است.

  • يك دوست مي‌خواهد سعي كند بنويسد. همراهي كنيد تا انگيزه‌اش تقويت بشود.

دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶

سهم بنيانگذار در نابرابري

مصاحبه خميني با روزنامه گاردين، سال 57 قبل از بازگشت به ايران(قبل از 22 بهمن):
"زنان در انتخاب فعاليت و سرنوشت و هم‌چنين پوشش خود با رعايت موازين آزادند."

مصاحبه خميني با روزنامه السفير همان زمان(قبل از 22 بهمن):
"زنان مسلمان به دليل تربيت اسلامي خود پوشيدن چادر را انتخاب كرده‌اند و در آينده زنان آزادخواهند بود كه در اين باره خود تصميم بگيرند. ما فقط لباس‌هاي جلف را ممنوع خواهيم كرد."

7 اسفند 57 نامه‌اي از سوي دفتر امام براي لغو قانون حمايت از خانواده(15 روز بعد از 22 بهمن):
"از اين پس روي اين قانون اقدامي نشود تا لغو آن از طريق وزارت اعلام شود."

16 اسفند 57 ، كيهان به نقل از خميني(24 روز بعد از 22 بهمن) :
"زنان بايد با حجاب به وزارتخانه‌ها بروند"

نيمه دوم فروردين 58(كمتر از دوماه بعد از 22 بهمن):
ممنوعيت قضاوت براي زنان اعمال شد و مراكز رفاه خانواده تعطيل شدند.

16 تير شوراي انقلاب59(كمتر از يك سال و پنج ماه بعد از 22 بهمن):
"ورود زنان به ادارات بدون پوشش اسلامي ممنوع است."

11 آبان 62 تصويب تك ماده‌ 102 قانون مجازات اسلامي(كمتر از 5 سال بعداز 22 بهمن):
"زناني كه بدون رعايت حجاب شرعي در معابر و انظار عمومي ظاهر شوند به تعزير تا 74 ضربه شلاق محكوم خواهند شد."

و همچنان ادامه دارد....

با نگاه به تاريخ لغو قانون حمايت از خانواده و تاريخ تصويب قوانين مربوط به حجاب و عدم حضور زنان در اجتماع، در مسند قضاوت، در ادارات، در دانشگاهها و به كل خانه‌نشين‌كردن زنان، گاهي آدم فكر مي‌كند كل اين انقلاب و شعار و اسلام و مبارزه با استبداد و جمهوري اسلامي و استقلال از بيگانه و چه و چه بدون در نظر گرفتن شرايطي كه منتهي به حمايت عمومي از روند انقلاب شد، هيچ هدفي جز مهجور كردن زنان و هر چه بيشتر زير فشار و ظلم قرار دادنشان نبوده است و گرنه چه عجله اي مي‌توانست وجود داشته باشد كه در گير و دار بي نظمي‌ها و هرج و مرج آن روز درست دو هفته بعد از روز 22 بهمن قانون حمايت از خانواده لغو شود؟

بعد وقتي حمايت قشر وسيعي از همين زنان از انقلاب را مرور مي‌كنيم، آن وقت نياز هميشگي جنبش زنان به استقلال شفاف‌تر مشخص مي شود.
چنين بي‌رحمانه مورد سودجويي واقع مي‌شوند و در عوض همه حقوق طبيعيشان ازشان گرفته مي‌شود و به قاعده هرم فشار و قدرت آقايان منتقل مي‌شوند. زناني بايد وجود مي‌داشتند كه اين هرم بتواند روي آن بايستد و نيز با انواع و اقسام محدوديت ها و فشارها به نام اسلام، حكومت اسلاميش را با به رخ كشيدن وضعيت قاعده هرمش به دنيا ثابت كند.

شنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۶

ساپوتاژ

مي‌گفت تخريب اموال عمومي توسط عده‌اي از مردم را، در گروه اعتراض‌هاي پنهان طبقه‌بندي مي‌كنند.
اما نگفت اين اعتراض به كدام قسمت از بدنه جامعه فشار وارد مي‌كند؟ نگفت كه اين اعتراض‌ها تر و خشك را با هم مي‌سوزانند چون هدف مشخصي ندارد و صرفن تقليل فشار است.

براي اولين بار، بعد از بازي فوتبال چنين صحنه هايي مي‌ديدم:

بايد مي‌رفتم جايي، مجبور بودم از جاده مخصوص كرج بروم. تنها بودم ساعت 7:30 تا 9 شب. از ميدان آزادي تا نرسيده به سه‌راه تهرانسر.

پسراني بين 14 تا 28-9 ساله. با چهره‌هايي كه هيچ وقت شبيه آنها را در شهر نديده بودم. همه در فوران خشم و شهوت، نمي‌دانم قهقهه بود يا عربده؟ نمي‌دانم شوق بود يا فرياد؟ اولهاي جاده سوار اتوبوسها بودند، دو يا سه نفري، شيشه‌هاي اتوبوس را به صورت كامل با زوار از قاب به بيرون توي خيابان حل مي‌دادند. شيشه‌هاي كلفت و دوجداره اتوبوسها خرد مي‌شد روي آسفالت و همزمان صداي عربده وحشيانه بقيه افراد در اتوبوس با تشويق يا جيغ يا چيزي شبيه اين. تمام جاده با خرده شيشه فرش شده بود.
نزديك اتوبوسها كه مي‌رسيدم، صداي وحشيانه‌شان كه هر چه كلمه‌ي جنسي بلد بودند با فرياد نثارم مي‌كردند و همه آماده كه شيشه‌اي را روي ماشين من فرود بيآورند و شعارهاي بشكن بشكن دسته جمعي و ... وحشت كرده بودم. اما هنوز آرام بودم. همچنان پخش ماشين روشن بود و نمي‌دانم كي داشت زمزمه مي‌كرد و شيشه‌هم پايين. فقط با تكرار يكي دوباري اين اتفاق، ماشينها بين خودشان بهم راه مي‌دادند تا نزديك اتوبوسها نرسم و گاهي يكي دو اخطار كه خانم پشت اتوبوس نرو يا خانم مواظب ماشينت باش.

كمي كه جلو رفت. نيروي انتظامي افرادي را از اتوبوسها پياده كرده‌بود مثلن براي جلوگيري از اتفاقهاي مشابه. حالا همانها عربده كشان چوبي، چماقي، لاستيك دور شيشه‌اي، تكه شيشه‌ي خورد نشده‌اي دستشان و بين ماشينهاي مردم مانور مي‌دادند. چشمها كاسه خون، چهره‌ها ملتهب از شهوت و صداها پررنگ از خشم. اول قفل مركزي را زدم. بعد همه شيشه ها جز شيشه خودم را دادم بالا.

با خنده‌هاي شهوتناكشان از كنار ماشين رد مي‌شدند و متجاوزانه‌ترين واژه جنسي را كه بلد بودند تو صورتم مي‌گفتند و مي‌رفتند. شيشه خودم را هم بالا دادم. پخش را خاموش كردم. حواسم بود ‌از بين ماشين‌هاي ديگر پرت نيفتم. مستقيم جلويم را نگاه مي‌كردم با اصرار به اينكه به آقايان متجاوز نگاهم هم نيفتد. اما بوي تند عرقهاي شهوتناكشان از بيرون تو دماغم مي‌زد. مطمئن بودم فقط كافي است يكيشان دستش خط بخورد، ديگر هيچي از جسم و روحم نمي‌ماند.

يك ميني‌بوس با دو تا ماشين فاصله از كنارم رد مي شد كه باز ترافيك متوقف شد، پسرها آويزون از پنجره‌ها همه يك‌صدا مي‌گفتند خانم مهندس و بعد به ابتكار و خلاقيت خودشان هر كدام واژه‌اي در ايفاي خدمت بزرگ جنسيشان اضافه مي‌كردند. همه ماشينهاي اطراف برگشته‌بودند تو ماشين من را نگاه مي كردند، اما كسي حتي جرات اعتراض هم نداشت. ديگر پر از ترس بودم، فقط كافي بود يكي از آنها از ميني‌بوس ايستاده در 5 متريم پياده مي‌شد. فقط تند تند شماره تلفن از ذهنم گذشت كه تو اين موقعيت به كي زنگ بزنم مي‌تواند مفيدتر باشد و داشتم جاي موبايل و قفل فرمان و اينجور احتياطها را با خودم مرور مي‌كردم. دختركي 10-11 ساله تو ماشين جلويي با پدر مادرش احتمالن، با چشمهاي گرد به من خيره شده ‌بود.(احتمالن داشته به فرداي خودش فكر مي‌كرده است.) تمام صورتم منقبض بود. يكي از پسرها از كنار ماشين رد شد، با ضرب رو كاپوت كوباند، پريدم. با قيافه مشابه بقيه و با يك واژه اهدايي ميني‌بوس را نشان داد و گفت با تو كار دارند اينها و رد شد...

دو بار،‌ سه بار، نمي‌دانم چندين بار خيزشي براي آنكه چند نفري سوار ماشين بشوند يا حتي فقط بترسانند. كساني كه در ِ يك اتوبوس آكاردئوني را كنده بودند و هر چه توان جنسي داشتند با عربده بهم وعده مي دادند. آنقدر ترسيده بودم كه ديگر نمي‌شنيدم دقيقن چي مي‌گويند.

از شدت اضطراب سينه‌ام به وضوح بالا پايين مي‌رفت موقع نفس كشيدن. و صداي قلبم را بلند بلند مي‌شنيدم. به خانه يكي از آشناها تو شهركي تو جاده كه اثري از همهمه را تو راه نمي داد رسيدم. در را باز كرد، از شدت لرزش ِپاهايم نتوانستم بايستم و تو بغلش افتادم و بغضم تركيد، پرسيد ترسيدي؟ (چون چندين بار بين راه باهام تماس گرفتند كه كجايي؟ چرا دير كردي و من مختصري توضيح داده بودم كه اوضاع شلوغ است.) با گريه گفتم خوشحالم كه سالم رسيدم.

با ماشين‌هاي ديگر هيچ كاري نداشتند و هيچ چيزي به آنها نمي‌گفتند. با كساني كه زني همراه مرد يا مرداني بود كاري نداشتند. با مردان تنهاي غير خوديشان كاري نداشتند. با كودكان همراه يا تنهايي كه نظاره مي كردند كاري نداشتند.اما من...! اما ما...! اما دختر يا زني تنها....! زيرترين قشر جامعه كه همه فشارها در نهايت بر آن تخليه مي‌شود.


امشب خوابم نمي‌برد!!!

چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۶

4)كمپين و پيشروانش

كجايند كساني كه دنبال تاثير عملي كمپين مي گشتند؟
كجايند كساني كه مي‌خواستند تغييرات را به چشمشان ببينند؟
كجايند منتقدان و يا شايد فقط مايوس‌كنندگان كه دل از هر تغييري بريده‌اند و فكر مي كنند آب كه از سر گذشت چه يك وجب چه ...؟

تا وقتي فكر كنم گذشته اشتباه بوده است و چاره‌ايي ازش نيست، اما الآن چيز ديگري است؛ يعني الآن ايده‌آل ترين است.
من همان كسي هستم كه اگر گذشته هم ازم انتقاد مي‌كردي مي‌گفتم الآن ايده آل است گرچه شايد گذشته اشتباه بوده است. من را مي‌شناسي: بارها و بارها بهم برخورد كردي و ازم انتقاد كردي و من با يك لبخند روشنفكر مآبانه گفتم حرفت را مي‌پذيرم در مورد قبل، اما حالا چيز ديگري است.
يادت باشد، من دگم ترين و متعصب ترين آدمي هستم كه به عمرت ديدي. من با ادعاي انتقاد پذيري تمام انتقادات تو را خنثي مي‌كنم بدون اينكه حتي لحظه اي فرصت فكر كردن به خودم بدهم. من ضعيف‌تريني هستم كه پيشرفت را كلن براي خودم قدغن مي كنم.

كمپين زناني را كشف كرده است كه مي انديشند، كه به انتقادات در مورد قوانين با موضع اصلاحي اول به خودشان مي‌نگرند؛ زناني كه بسيار هوشمند‌تر از من و تو به انسانيت خودشان رسيده‌اند.

قبل از كمپين مهريه داشته است، گرچه نه آنچناني و همين! مي‌گويد چطور مي توانستم از آدمها امضا بگيرم براي تغييري كه خودم سهمي از آن نداشتم. مي‌گويد مهريه را بذل كردم و در عوض وكالت داشتن حقوقم را از طرف همسرم به طور قانوني گرفتم. حالا وقتي از آدمها بخواهم امضا كنند، نمونه عملي از چيزي كه مي‌خواهم قانون بهش برسد را مي توانم نشانشان بدهم.

همه كمپين يعني اين زن. كمپين دارد شامل يك ميليون افرادي مي شود كه ارزش انساني‌شان را بر هر چه سنت و عادت و تحجر و بي‌مسئوليتي، الويت مي دهند. كساني كه به جاي دفاع در مقابل انتقاد، قبل از هر كس خودشان را نقد مي‌كنند، و قبل از هر چيز خودشان را تغيير مي دهند و با توان و قابليت و هوش صد چندان، تو را هم ناچار به تغيير مي‌كنند.

یکشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۶

مردان روشنفكر با تفكراتي بر شناخت ضعيفه

يكي از عللي كه امام فخر رازي در حرمت نكاح با مادر و خواهر مي‌آورد آن است كه چون زن در داشتن رابطه جنسي با مرد خوار مي‌شود، براي ممناعت از خواري، نكاح با مادر و خواهر حرام شده است، اما اين مسئله در خود قرآن نيامده است.
با اين توجيه ريشه اين همه دشنامهاي جنسي كه گاهي تبديل به مورد مزاح و جوك و شوخي هم مي‌شود،‌ معلوم مي‌شود. و شايد بشود گفت اين ديدي است كه كلن در فرهنگ وجود دارد و تحصيلكرده‌ترين افراد هم در پس ذهنشان اين نگرش را دارند.
اما از آن بدبختانه‌تر به نظرم تظاهر به ادب است كه از خانمها مي‌خواهند مجالس مردانه را ترك كنند، حتي اگر آن يك صحبت كوچك بين كار و در محيط كار و يا دوستانه باشد، تا به موضوعات جذاب و تحقير كننده خودشان بخندند؛ و تنها توجيهي هم كه براي كارشان مي‌آورند اين است كه شما ظرفيت هر شوخي را نداريد و خوب ما مي‌خواهيم راحت باشيم.
گاهي فكركردن به ريشه‌ي چيزهايي كه بسيار به نظرمان ساده و بديهي مي آيد، به چنان مغلمه‌اي مي‌رساند آدم را كه تصور ميزان تحقير زن در اين فرهنگ هوش از سر آدم مي‌پراند.

اين را چند وقت پيش نوشتم ولي پستش نكرده بودم تا امروز كه فكر كردم گاهي حس مسئوليت مردان در برابر زنان هم به همان نسبت ريشه از حقير پنداشتن و ناتوان پنداشتن زن نسبت به مرد دارد.
به طور خاص اين كه زنان عواطف و احساسات شكننده‌اي دارند و بر اساس احساساتشان ممكن است نتوانند درك صحيحي از واژه‌ها و ابراز تمايل داشته باشند، بنابراين صحبت از احساسات واقعي به خاطر خود آنها كامل حذف. و آن هم درست وقتي كه هر فشار و زحمتي را به زن تحميل مي‌كنيم فقط به خاطر زن‌بودگيش و با شعار آزادي و زندگي شخصي و خزعبلات مشابه ديگر.
همين است كه گاهي جملاتي در عين احترام خاص كه در ظاهر دارند نفرت انگيز‌ترين جملاتي هستند كه آدم مي‌شنود.

جمعه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۶

تاثيرگذارترين‌ها

‌با كمال ميل و در اجراي دعوت نيما خان:

1تابستان بين سال اول راهنمايي به دوم راهنمايي 12 ساله بودم. يك كتابخانه بود پر از كتابهايي كه هميشه چيزي براي كشف داشت. طرح روي جلد حج دكتر شريعتي جذاب‌ترين بود در آن سن. دو روزه حج را خواندم و تا آخر تابستان دوره كامل كتابهايش را و اين سر آغازي بود براي مطالعه جدي و همراه با تفكر. اما هنوز بعضي از جمله‌هاي حج به وضوح در ذهنم است. با اينكه انتقاداتي بر تفكر و روش شريعتي دارم. ولي خوب شايد آن موقع فكركردن را بهم ياد داد.

2. اولين تجربه تمرين دموكراسي جمعي، سال سوم دبيرستان بود. با انتقاداتي كه به مدير دبيرستان معمولي دولتي كرديم، زني كه خواهر سه شهيد بود و زن پرقدرتي در آموزش و پرورش به حساب مي‌آمد امكانات وسيعي را در اختيارمان گذاشت، تا نظر‌خواهي در دبيرستان 700 نفره به راه بياندازيم و بعد از آن جلساتي براي اصلاح روش مديريت مدرسه كه مدير و ناظم هم كنار بقيه بچه‌ها در جلساتي كه همه صندلي‌ها را گرد چيده بوديم شركت مي‌كردند و تغييرات از همان فرداي جلسات اجرا مي شد. و ميتينگ‌هاي سياسي با دعوت از بازيگران سياسي آن روز، با استفاده از اعتبار خانم مدير و بعد گزارشات مفصل از آن براي اولين بار در دبيرستاني در تهران برگزار شد. آن زن، با همه تجربيات و نوع نگاه متفاوتش، نمونه بارزي از آزادگي و توانمند پروري بود.

3. كتابها،‌ نويسنده‌ها، فيلمها،‌ اتفاقات، آدمها، زندگيها و پديده هاي زياد ديگري بودند كه حتمن ذره ذره ذره جهت من را چپ و راست كردند، مثل نوشته‌هاي سوفوكل، شكسپير، چخوف، بيضايي، ميلان كوندرا،‌ كامو...، ‌زندگي كافكا، زندگي دوبووار، خودسوزي زن زنداني سياسي...، فيلم هامون، فيلم زندگي زيباست، فيلم مگنوليا، فيلم ترومن شو، فيلم مادر، همه تئاترهايي كه ديدم...، اولين اجرا از نقش ژوليت(رومئو و ژوليت)، اولين انتقاد از تبعيض سال اول راهنمايي، اولين سفر تنها،‌ قطع ارتباط از بهترين دوست فقط براي احترام به تفكر مخالف و دوباره يافتن روش مناسب ارتباط، اولين تجربه جدايي از كسي كه باهاش بزرگ شده بودم، تمام ترمهاي تعليقي در دانشگاه، زندگي زني كه مذهب را كشف كرده بود، نامه‌ي استفعا كه براي برادرم نوشتم در عطش استقلال در كار، ترك مذهب، تلاش براي منفعت مادي در كار، زندگي دانشجويي كه هيچ كس نفهميد چه بر سرش آمد، زندگي و مبارزه گنجي و خيلي چيزهاي ديگر كه يادم نمي‌آيد اما شايد بارزترينشان به عنوان آخرين تاثير گذار پررنگ ‌اتفاقي بود كه دو سال قبل افتاد و حس متفاوتي از درك تنهايي خودم داد. تنهايي كه هميشگي و رفع نشدني است و هيچ ارتباط و اتصالي نمي‌تواند به آن محدوده راه پيدا كند. شايد درك تنهايي آدم در مقابل كل هستي و حقيقت و شايد وهم بزرگي و كمي هم ترس از مواجهه با اين حقيقت عريان.

متاسفم كه اين همه مبهم و بدون قاعده است. اما خوب اعتراف مي كنم كه فكر كردن به چنين روندي كل زندگي را يك بار ديگر هم مي‌زند. و بعد چون اين بازي از خيلي قبل شروع شده است و خيلي ها كه من مي‌شناختم قبلن دعوت شده‌اند، هر كسي را كه تا حالا دعوت نشده‌است و دوست دارد از تاثير‌گذارترينهايش بنويسد به طور ويژه و با احترام دعوت مي‌كنم.

یکشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۶

انتقادي بر انتقاد به استقلال جنبش زنان

محمد‌رضا جلايي‌پور در مقاله‌اي به نام "جامعه، دموكراسي و مبارزات فمنيست‌ها" كه در سمينار تجربه دموكراسي كه در روزهاي 2 و 3 ارديبهشت سال 86 در دانشكده حقوق دانشگاه شهيد بهشتي كه مركز و كرسي حقوق بشر، صلح و دموكراسي يونسكو برگزار كرد، در انتها چنين نتيجه‌گيري كرد كه فمنيستهاي ايراني بهتر است مطالباتي را كه با جامعه كنوني ايران سازگارتر است پي‌گيري كنند و حركت مبارزاتي زنان در اين راه، حركتي در چهارچوب مبارزه فراگير دموكراسي خواهي در ايران باشد.
با توجه به بحث‌هايي كه در اين زمينه اين روزها باب شده است، دوستي پيشنهاد كرد كه اگر مخالف نظرش هستيم، بايد بتوانيم آن را نقد كنيم.
يك موضوع اصلي كه وجود دارد، در مقاله مذكور ايران با جوامع غربي مقايسه شده است و بعد بين تفاوت‌هاي كنوني ايران و 50 سال قبل جوامع اروپايي تاكيد شده است و با همين استدلال استقلال جنبش زنان ايران را اكنون ‌پر هزينه و بي‌فايده قلمداد كرده‌است.
يك مورد مهم كه به نظرم از نظر نويسنده مقاله به كلي ناديده‌گرفته شده است، تفاوت بزرگي است كه ايران و به ويژه حكومت فعلي آن با تمام مدلهاي كلاسيك و طبقه‌بندي شده ‌آكادميك دنيا دارد و اكثر صاحب‌نظران مدل كردن ايران را با ديگر كشورهاي دموكراتيك و نيز توسعه يافته نادرست مي‌دانند و تنها آگاهي از تجربه‌هاي كشورهاي مختلف را مفيد مي‌دانند وگرنه بر اين اتفاق نظر هست كه مدل ايران قابل مقايسه با هيچ يك از مدلهاي ديگر نيست. در بحث دموكراسي نيز نويسنده به طور بديهي ايران را در شرايط گذار به دموكراسي مطرح كرده است، در صورتي كه در بخشي از مقاله مرحله قبل از آن يعني تمهيد دموكراسي را اينطور تعريف مي كند:
"مرحله اول مرحله «تمهيد دموکراسي» است. در اين مرحله منظور فقط تحقق مقدمات ساختاري لازم براي دموکراسي (مثل رشد شهرنشيني، رشد طبقه متوسط جديد، نفوذ و گسترش گفتمان دموکراسي در برابر اقتدارگرايي) نيست بلکه آمادگي «عامليتي» و «فعاليتي» شهروندان نيز مدنظر است، يعني تا چه اندازه شهروندان منفعل ديروز، براي تغيير وضعيت نابرابر و پيگيري «حقوق» تحقق نيافته خود، آماده فعاليت شده اند، چقدر خود را آگاه کرده اند و سازمان داده اند. به بيان ديگر تا زماني که شهروندان منفعل در زمين هاي بازي و تمرين دموکراسي (منظور شرکت در جلسات بحث و گفت وگو، فعاليت جمعي و مدني، تشکل يابي سياسي، گروه هاي خودياري براي کمک به اقشار در معرض تبعيض) فعاليت نکنند جامعه همچنان در روند دموکراسي در مرحله اول درجا مي زند."
با توجه به تعريف خودشان به نظر ايران حتي از اين مرحله هم عبور نكرده است، تا چه برسد كه آن را در مرحله گذار به دموكراسي بدانيم. و بسياري ايران را چيزي بين مرحله تمهيد و مرحله گذار مي‌دانند.
نكته‌ديگري كه ايشان در مقايسه بين ايران و كشورهاي اروپايي آورده‌اند اين كه:
"جوامع غربي از دهه شصت قرن بيستم از لحاظ جامعه شناسي وارد «تيپ جديدي» از جامعه شدند که جامعه شناسان از آن تحت عنوان جوامع «پسانوسازي» ياد مي کنند.جنبش هاي مستقل زنان در غرب در شرايط مساعد جوامع «پسانوسازي» رخ دادند. حال چرا جوامع مذکور براي جنبش هاي مستقل زنان مساعد بوده اند؟ در جوامع نوسازي شده يکي از انگيزه هاي قوي مردم اهداف مادي (مثل رفع کمبودهاي غذايي، مسکوني، بهداشتي و درماني) است؛ در صورتي که در جوامع پسانوسازي بخش قابل توجهي از مردم به کيفيت فرامادي زندگي توجه نشان مي دهند و جامعه يي انساني تر که فضاي بازتري براي استقلال افراد (اعم از زن و مرد) و انعطاف پذيري نقش ها، بيان هاي متفاوتي از خود دارند، ايجاد مي کنند. به تعبيري ديگر جوامع غربي در نتيجه چالش هاي نوسازي (مانند صنعتي شدن، شهري شدن، بوروکراتيزه شدن، دموکراتيزاسيون) توانايي هاي بهتري براي بقا، اميد به زندگي و سطح بالاي صحت و سلامت شهروندان به دست آورده است. البته اين توانايي ها به قيمت اقتدار عقلانيت و رفتار ابزاري و يکه تازي علم و تکنولوژي تمام شد. اما در جامعه پسانوسازي از اقتدار خشک مذکور کاسته شده و زمينه براي عقلانيت و رفتار ارزشي و انساني تر فراهم شده است."
اول اين كه با توجه به اين همه متون تاريخي در مورد فمنيسم چطور مي‌شود چنين به صراحت مبارزات مستقل جنبش زنان غرب را از دهه شصت به بعد به حساب‌آورد؟ و حال به فرض محال كه حق با ايشان است و زنان غربي وقتي استقلال يافته‌اند كه وارد مرحله پسانوسازي شده‌اند، بهتر است در اين شرايط مقايسه‌اي هم بين مطالبات زنان غرب و مطالبات كنوني جنبش زنان ايران هم انجام مي‌دادند.
ايشان در تعريف خودشان از جامعه در حال نوسازي اهداف را مادي مانند كمبودهاي غذايي، مسكوني، بهداشتي و درماني ذكر مي‌كنند. و معتقدند ايران در بسياري از مناطق همچنان در اين مرحله است.
اتفاقن از اين منظر كاملن حق با ايشان است اما سوال مهم اينجا است كه مگر مطالبات جنبش زنان و يا به طور خاص كمپين يك ميليون امضا چي است كه آن را فرامادي و مربوط به جوامع در حال پسانوسازي مي‌دانند؟ حق تمكين كه جز حقوق ثابت آقايان است، ساده‌ترين رفتار زن را موكول به اجازه شوهر مي‌كند. حق خروج از منزل، حق كار، حق تعيين محل سكونت، حق اختيار در رابطه جنسي با همسر و و و ....
حالا مي‌خواهم مستقيم بپرسم آقاي جلايي پور! اين كه كسي از نظر قانون حق داشته باشد براي تامين نياز مادي خودش،‌ براي به دست آوردن حداقل درآمد براي خوراك از خانه خارج بشود با تصميم و اختيار خودش، به نظر شما حق فرامادي است؟ (و اگر حتي در مقابل نفقه را هم بگذاريد، تا بتوان از نظر قانوني ثابت كرد كه مرد نفقه نداده‌است،‌ تكليف گرسنگي و تشنگي زن در اين مورد با چه كسي است؟) يا اگر كسي بخواهد از نظر قانوني حق اين را داشته باشد كه تعيين زمان رابطه جنسي با همسرش را با توجه به سلامتي جسمي و رواني خود اختيار كند و چوب قانوني براي تمكين بي‌قيد و شرط بر سرش نباشد تا به هزاران بيماري روحي و افسردگي و ناتواني جسمي مبتلا نشود، اين حداقل خواست براي بهداشت جسمي-رواني، به نظر شما خواست فرامادي است؟
مي‌دانيد و مي دانيم كه زني حتي اگر در معرض آزار و اذيت رواني قرار دارد هم تا زماني كه پروسه طولاني قانوني طي نشود و دادگاه اجازه ندهد نمي‌تواند و نبايد خانه را ترك كند و در تمام اين مدت بايد انواع و اقسام شكنجه‌هاي جسمي و رواني را تحمل كند. حال خواستن حق انتخاب مسكن در قانون به نظر شما امري فرامادي است؟
كم نيست نمونه‌هاي چنيني و هيچ فراتر از اين نيست مطالبات مطرح شده در كمپين به عنوان نمونه پيشرو در جنبش زنان كنوني. بنابراين اين مطالبات كه شما آن را ناديده انگاشتيد و به جاي آن مطالبات پيشنهادي خود را مطرح كرده‌ايد : "فمينيست هاي ايراني به جاي تاکيد بر «استقلال جنبش زنان» مي توانند بر مطالباتي تاکيد کنند که با شرايط جامعه ايران تناسب بيشتري دارد مانند دفاع از تامين اجتماعي و بيمه زنان خانه دار، استقلال اقتصادي زنان، نقد خانواده مردسالار، حضور زنان در سلسله مراتب مديريتي، استفاده برابر از امکانات تفريحي، حضور فزاينده آنها در سپهرهاي علمي- آموزشي، هنري- فرهنگي، تقويت نهادهاي مدني و گروه هاي خودياري و کمک رسان به زنان آسيب ديده."
بسيار مادي تر و در سطح پايين‌تر است.
ديگر اين كه اگر در نمونه مطرح‌شده خودتان و با فرض درست بودن آن:" تاريخ دويست ساله جوامع غربي شاهد مبارزات فمينيستي بوده است، اما فمينيست ها بخشي از نيروهاي تشکيل دهنده جنبش هاي سراسري دموکراتيک (ليبرالي) و جنبش هاي کارگري (سوسياليستي) بوده اند." در ايران حاضر چه جنبش فراگير يا چه حزب يا گروهي وجود دارد كه با توجه به منافع مردم و به طور واقعي دموكراتيك‌ بازي سياسي كند كه زنان خودشان را از آن مستقل اعلام كرده‌اند؟
اگر جبهه اصلاحات را مثال بزنيد، در بسياري موارد و حتي در مواقعي كه جنبش دانشجويي بيشترين هزينه را براي حمايت از آن مي‌داد، نه به خاطر دموكراسي و آزادي‌خواهي بلكه صرفن از روي منافع قدرتي و شخصي چنان سكوت اختيار كرد و عقب كشيد كه نه هيچ جايگاهي بين مردم برايشان باقي ماند و نه ديگر هيچ جنبشي به حمايت ازشان برخواست. شايد در بحث‌ها زياد مطرح شده باشد كه انتخابات آخر رياست جمهوري نشان دهنده بازي بد اصلاح‌طلبان بود، ‌اما واقعيت اين است كه خرد جمعي مردم اشتباه نمي‌كند و به كساني كه منافع گروهي و شخصي برايشان ارزشمند‌تر از منافع مردم و دموكراسي است، براي بار دوم اعتماد نمي‌كنند.
حال پيشنهاد شما به جاي استقلال زير لواي كدام جنبش يا حزب يا گروه رفتن است؟
خوشبختانه امروز جنبش دانشجويي، جنبش زنان و نيز جنبش كارگري و به تازگي جنبش‌هاي صنفي مثل معلمان كه هر كدام از قدرت و حكومت جدا هستند و در بين قشر مردم پخش مي شوند در عين استقلال از قدرت سياسي كه حالا امروز بازي را در دست دارد يا نه( اصولگرايان و يا شما اصلاح‌طلبان) همپوشاني‌هايي با هم دارند و اتفاقن به هم در پيشرفت و گسترش هم كمك مي كنند.
آقاي جلايي پور! اگر امروز جنبش زنان مستقل به نظر ميآيد و شما را به فكر توصيه مي‌اندازد، نه سطح فرامادي و درنظر نگرفتن شرايط كل جامعه است، بلكه جا نگرفتن در ساختار منفعت طلب و قدرت طلب و غير دموكراتيك بقيه احزاب و دارندگان صندلي‌هاي قدرت است.
جنبش زنان از هر گروهي كه بخواهد ازشان حمايت كند و در تقسيم هزينه‌ها شريك باشد، به گرمي استقبال مي‌كند اما نمي‌تواند نيازهاي بسيار بديهي و اوليه مادي خودش را در سيستم‌هاي قدرت طلبِ نه چندان دموكراتيك جا بدهد تا حمايت مردمي را كه مسكن و امنيت و كار و غذا و بهداشت جز مطالباتشان است را از دست بدهد چنان كه انتخابات‌هاي اخير نشان داد كه شما از دست داديد.
***بي ربط: نيما خان نامداري به چشم، در اولين فرصت ذهنم را مرتب مي كنم
لينك همين مطلب تو گويا نيوز

جمعه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۶

براي شهرزاد زنده به گور

شهرزاد! بلند باد تخيل زنانه‌ات منجي عدل!
آن همه هوش و آن همه قدرت تخيل اگر شهرزاد را شهرزاد نكرده است پس چه چيز توانش مي‌داد كه شبها و شبها و شبها عاشقانه زير گوش ظالمانه قصه بگويد تا هزار و هزار و هزار جوان ايراني به آزادگي به در برند و سرفرازي؟
نوشين جان! امشب داستان تخيل زنانه‌مان را كه از تو شنيده بودم براي خودم چندين و چند باره تخيل مي‌كنم.
تمام ذهن من پر است از زناني كه با تخيلشان عاشق كسي مي‌شوند كه مي‌دانند قصه هزار و يك شب، براي رساندن او به معشوقگيشان لازم است ولي براي آزادگي جوانان ايران، با تخيل معشوقشان را مي‌پرورند تا عاشقي كنند، عاشقيي در خور.
تمام خاطرات من دوره مي‌شود از دختراني كه هزاره باره غرورشان بر سرشان شكسته شد، به جرم عشق‌ورزي و تخيلشان به جاي معشوق، غرور را براي چندهمين بار ترميم كرد،‌ مبادا غرور جوانان ايران را لگد مال كنند.
من لمس كرده‌ام حس زناني را كه غرور، خودخواهي يا هر چيز ديگر كه تو مي‌خواهي اسمش را بگذاري آنها را از جايگاه عاشق شدگي حذف كرده است.
من شنيده‌ام صداي زناني را كه از سيلي طلاق احساسي برگشته‌اند.
من ديده‌ام دختراني را كه با هزار توجيه مدرن و سنتي، ‌هيچ وقت خود خودشان را از دهان معشوق نشنيده‌اند.
من صداهايي را كه همچنان معشوق را مي‌خواند، جسمي را كه همچنان گلوله شده در آغوش تخيل همسر مي‌خوابد، و حسي را كه همچنان توانايي‌ها را در بر معشوق تخيلي مي‌خراماند لمس كرده‌ام.
تمام زنان و دختراني كه تخيلشان حتي تخيلشان ديگر هيچ وقت نام معشوق را از ذهن رد نمي‌كرد. و تخيلشان حتي تخيلشان هيچ جايي براي معشوق متصور نمي‌شد.
اما شهرزاد! تو بگو آنجا كه تخيل زنانه معشوق را اخراج كند، من و دختران در تخيلمان به جاي جاي خالي معشوقي كه تخيلمان معشوقش مي‌كرد، چه بگذاريم؟
ما با پدرانمان چاي مي‌نوشيم و مطيعانه به گور مي‌رويم براي زنده به گور شدن، چون معشوقهاي تخيلي ما، از روز اول گفته بودند كه حساب ما و عشقمان با فرهنگ و پدرانمان پاي خودمان است. آنها هم كه هيچ وقت هرگز كلمه‌اي از عشق نياوردند كه مبادا سنگريزه‌اي از خاك گورمان به گرد پايشان بگيرد. حالا چه فرق مي‌كند با چه توجيهي؟؟؟ سنتي يا مدرن! من و تو كه مي‌دانيم!
شهرزاد! قصه خواهم ساخت در عدم معشوق حتي در تخيلم از هزاران مني كه در غرور و خودشيفتگي و ترس يا در جهالت و تعصب و فقر، زنده به گور شدند؛ سوزانده شدند؛‌ سنگسار شدند يا به طرز مدرني بايكوت شدند براي دخترانم كه از هوش و شجاعت وارث بر حق‌تواند براي فرداهاشان.

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶

دموكراسي از پايين

اتفاقاتي كه در فرانسه اين روزها مي‌افتد، يك تصوير كامل است از جامعه‌اي است كه دموكراسي در انديشه و ذهن و رفتار مردم سالها نهادينه شده است. نمي‌خواهم بگويم آن ايده‌آل است اما مقايسه تصوير آن با ايران ما نمي‌تواند خالي از لطف و تجربه باشد.
وقتي ژاك ‌شيراك مسند رياست جمهوري را به نيكولا سركوزي مي‌دهد مي‌گويد كه مطمئن است كه او فرانسه را به آينده‌اي بهتر رهنمون مي‌كند.
ديگر اينكه سركوزي كابينه‌اش را دارد از چپ و راست مخلوط مي‌چيند و معتقد كه اين شكافها ديگر بي‌معني شده‌اند.
بعد بلافاصله مردم اجتماع مي‌كنند و اعتراض كه با فلان برنامه و بهمان برنامه رئيس جمهور جديد مشكل دارند.

در ايران ما مردم به جاي هر كاري در اين‌جور مواقع فقط ياد ضرب‌المثل معروف مي‌افتند كه "خودم كردم كه لعنت بر خودم باد" و هيچ وقت به فكر جبران كار قبل نيستند و نيستيم. يعني نهايت مشاركت سياسي مردم در راي دادن است و همين. مردم كشور را و امور سياسي آن را از آن خودشان نمي‌دانند كه بخواهند بيش‌از اين پيگيري كنند.

اما در مورد زندگي شخصي چه مي شود گفت؟ چطور مي‌شود كه وقتي كسي در معامله‌اي، در بستن قراردادي، يا در ازدواج به اين نتيجه مي‌رسد كه اشكالي در كار هست، به جاي فكركردن راجع به اصلاح يا اعتراض به مشكل همه چيز را به انتخاب اوليه خودش ارجاع مي‌دهد و فكر مي كند بايد با مدارا تا انتها پيش برود؟ كه در آن صورت و در عوض بيشتر مردم به فكر راه جبراني مي‌گردند: "در عوض،‌من هم فلان‌جا حالش را مي‌گيرم." و يا به كل بزند زير همه‌چيز و همه را خراب كند؟ يا صفر يا يك؟ و جالب اينكه اين حس در زنان برعكس ِ مردان است.
تعداد زناني كه در مقابل تخلفات كارفرما، يا اشكالات سيستم، يا فشارهاي وارد شده از طرف همسر اعتراض كنند يا حتي به فكر فسخ قرارداد باشند، كمتر از تعداد مرداني كه چنين مي‌كنند. در عوض زنان در بدترين و سخت ترين شرايط هم به فكر اصلاح امور هستند.. كه البته اين در همه‌جا خوب نيست چون رفتار جبراني است در مقابل هزينه هاي زيادي كه فسخ هر قراردادي برايشان به دنبال دارد و در شرايط خيلي سخت اين سوختن و ساختن كاملن فرسايشي مي شود.

هيچ شكي نيست كه حكومت بر مردم تاثير مي‌گذارد و بالعكس و اين حلقه تا ابد ادامه پيدا مي كند. اما در مقابل دموكراسي از بالا دموكراسي از پاييني‌ هم وجود دارد كه در كارهاي ساده و روزانه زندگي مردم نمود پيدا مي كند؛ گرچه حتي اگر بيشتر نظريه‌ها حاكي از اين است كه دموكراسي از بالا مي تواند پيش رونده باشد، اما اين به معني كلن ناديده‌گرفتن فرهنگ دموكراسي در بين مردم نيست.

شنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۶

ولايت فقيه ولايت بر اجسام زنان است

"پرسش اين است: چرا جمهوری اسلامی به جنگ زنان رفته است؟ پاسخ روشن است: چون مسأله زنان با نظريه ولايت فقيه و تداوم زمامداری فقها ربط مستقيم دارد و بدون آپارتايد جنسيتی، ولايت فقيه معنا ندارد، لذا رژيم به رويارويی زنان رفته است ....
چون اين نظام لخت و عريان است. به پوششی نياز دارد تا فرمانروايی فقها را مشروع کند. اما چنان پوششی وجود ندارد. ارعاب و سرکوب و خشونت عريان را نمی توان با پوشش اجباری زنان مشروع کرد. ۲۸ سال اين روش ها را آزمايش کرديد، اما پروژه فقهی کردن جامعه کاملاً شکست خورد. می پنداريد نيمی از جمعيت کشور (زنان) هم مثل چند روشنفکرند که از طريق ترور و زندان، در ظاهر، می توان آنها را مطيع کرد. زنان زير بار ظواهر شما نمی روند. سبک زندگی آنان، سبک زندگی خاصی که شما می پسنديد نيست. می خواستيد آنها را در خانه حبس کنيد، می گفتيد اگر زنان به بيماری صعب العلاج دچار شدند، هزينه درمان آنها با شوهر نيست. گام به گام عقب نشستيد و مجبوريد در بقيه احکام هم عقب بنشينيد....
يکی از شعار های محوری فمينيست ها اين بود و اين است که امر شخصی هم امر سياسی است ( personal is political). اين گزاره توصيفی و ارزشی، در ايران قطعاً صادق است. در مقام توصيف (descriptive)بر اين نکته تأکيد می نهيم که اکثر احکام تبعيض جنسيتی متعلق به حوزه خصوصی است. اما بدون اين احکام ولايت فقيه نمی تواند وجود و تداوم داشته باشد و در مقام توصيه و هنجار(Normative) بر اين نکته تأکيد می نهيم که رهايی زنان نه تنها برای آنها آزادی و برابری می آورد، بلکه از طريق بلا دليل کردن ولايت فقيه، برای ايران هم آزادی و برابری و دمکراسی و حقوق بشر می آورد. پس هر چند زنان به دنبال براندازی و انقلاب مخملی نيستند، اما امر شخصی و خصوصی آنها امروز به مهم ترين مسأله چالش سياسی تبديل شده است. امام محمد غزالی قرن ها پيش تأکيد کرد که ولايت فقيه، ولايت بر اجسام و ابدان است، نه ولايت بر قلوب. اگر غزالی امروز در ميان ما می زيست می گفت ولايت فقيه ولايت بر اجسام زنان است، اين ولايت را بر داريد، ولايت فقيه پايان می يابد."
قسمتي از مقاله گنجي: عرياني و بي‌چادري جمهوري اسلامي،‌ ملاحظاتي پيرامون سركوب زنان

صفحه كوچك چهار خانه!

بين اخلاق و سياست آيا مرزي وجود دارد؟ يا تضاد هست؟
مي‌شود هم بازي كرد و هم اخلاقي ماند؟
به نظرم بين قمار و شطرنج فاصله بزرگي است كه احترام به انسانيت و ارزشهاي انساني پرش مي‌كند. شايد كمي شبيه شعار است اما خوب! من قمارباز خوبي نيستم چون نمي‌توانم به هر قيمتي فكر حريف را بخوانم. اما اگر به جاي هر وسيله‌اي به طور مطلق، ارزش انساني بگذارم وسط، باهات شطرنج بازي مي كنم حتي اگر تو قمارباز باشي؛ مي‌داني چون شطرنج چيزي براي زير ندارد همه مهره‌ها رويند، حتي اگر تو قمارباز خوبي باشي.
من دروغ نخواهم گفت. حاشا نخواهم كرد. توهين نخواهم كرد. گزند نخواهم زد. دزدي نخواهم كرد. تحقير نخواهم كرد. قهر نخواهم كرد. شاكي نخواهم شد. حذف نخواهم كرد. منفي نخواهم بافت. اما به جاي همه اينها آنقدر نقد خواهمت كرد تا تغيير كني يا قانعم كني.

دوشنبه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۶

3)كمپين و تعداد امضاها

از روزي كه طرح كمپين را براي بار اول ديديم بيش از هر چيز ديگر يك ميليونش بود كه تو ذهنمان ‌ماند حتي براي مايي كه هر تجربه‌اي داشتيم و هر چيزي شنيده بوديم جز كمپين؛ با وجود اين هر بار كه با آدمي راجع بهش صحبت مي كردم و به هر دليلي امضا نمي كرد، چنان مطمئن بودم و هستم كه اتفاقي كه بايد در ذهنش افتاده و سوالي كه بايد در گوشهِ ذهنش حك شده، كه اصراري بر وجود يك امضا بيشتر يا كمتر نداشتم و ندارم. چون مطمئنم كه به ازاي هر نفري كه كمپين را امضا مي‌كند، دست كم سه نفر هستند (حداقل خانواده يك ايراني) كه اين داستان را مي‌شنوند و بهش فكر مي‌كنند و با ديدن هر رفتار تبعيض آميز ديگري ياد كمپين مي افتند، حتي بدون امضا.
گرچه هنوز هم يك ميليون است كه پر رنگ است و در ذهن مي ماند اما نمي شود هيچ وقت سمبل را به جاي اصل گرفت. يا نمي‌شود براي رسيدن به سمبل هدف را قرباني كرد. و تعداد يك ميليون به نظر بيشتر يك سمبل است تا واقعن هدف نهايي كمپين. چون اين بار كمپين مي‌خواست نه مثل دهه 20 و بعد دهه 40-50 و حتي سالهاي 57-58 تغيير قوانين چيزي باشد كه با راي چند فقيه يا با مخدوش كردنش با چند برچسب و چند توجيه نامناسب با سكوت اكثريت جامعه مواجه بشود. بلكه نياز به لزوم تغيير قوانين را مي‌خواهد در شهروندانمان ايجاد كند.

بحثم مهم‌تر بودن كيفيت يا كميت نيست، اما مطمئنم جز سيستمهاي ديكتاتور و جز روشهاي پوپوليستي، هيچ خردورز دموكرات منطقي نيست كه خرد جمعي، شعور عمومي و تصميم منطبق بر واقعيتي را كه داوطلبان يك كار اجتماعي مي‌گيرند، ناديده بگيرد.
اين كه آمار دقيق امضاها در طول كار به دلايل امنيتي و فشار حكومت و چه و چه به طور واضح در گزارشها و رسانه‌ها پخش نشود، تا حدي قابل درك است( كه البته براي مقابله با آن هم به نظرم مي‌شود روشهاي جديدي پيدا كرد)؛ اما پنهان كردن آن از داوطلبان يا آمار غير واقعي دادن به هر بهانه‌اي حتي ايجاد انگيزش به نظرم از دست دادن نيروي انساني عظيمي است كه داوطلبانه و با انگيزه‌هاي فردي حتي شايد براي اولين بار وارد كنش اجتماعي شده‌اند.

مديريت نيروهاي داوطلب جز تخصصهاي ويژه‌ منابع انساني است كه در اين گونه حركتهاي جمعي بسيار لازم به نظر مي رسد. استفاده از نيروهايي كه به طور فعال در هماهنگيها، مشاركتهاي گروهي، كارهاي رسانه‌اي و كمك به جذب افراد فعال و نيز توامندسازي خود و ديگران تلاش مي‌كنند اگر صادقانه و شفاف و خردمندانه در جهت فعال‌سازي افراد بيشتري از جامعه به صورت شبكه‌اي هدايت بشود، به نظر هيچ كم از تعداد امضاهايي كه گرفته مي‌شود ندارد.

نمي خواهم بگويم كه هدف دوساله بايد تغيير كند، اما با توجيه رسيدن به هدف دوساله هم نمي‌شود راه را براي بعد از دوسال به طور كلي مسدود كرد كه معتقدم طبق تحليلهاي جامعه‌شناسانان، شفاف و صادقانه برخورد نكردن با نيروي داوطلب نه تنها هيچ انگيزشي ايجاد نمي‌كند بلكه با ناديده‌گرفتن شعور او و دست كم گرفتن توان و درك او از كاري كه داوطلبانه انجامش مي‌دهد، در خوشبينانه‌ترين حالت او را از ادامه اين كار داوطلبانه باز مي‌دارد و در شرايطي كمي ‌منطبق‌تر با خصوصيات ما ايرانيان، از هر كنش اجتماعي و داوطلبانه، به طور كل باز مي دارد.


حالا 30- 100 يا ... چيزي نيست كه ارزشش را داشته باشد كه اولين تجربه ملي پرشكوهي مثل كمپين را بخواهيم تو جاده خاكي بياندازيم.

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۶

مردان مرد

گل محمد كليدر عجب مشغولم كرده مدتي است. عجب شبيه مردان مرد ماست. عجب شبيه روشن‌انديشان مبارز ماست. عجب شبيه محبوب‌ها و معشوق‌هاي ما دختران ايران است. باهوش، كم حرف، جسور، توانا، قوي و پرآرام و سنگين روح.
مي‌گويد اين شيرو است. دختر من. خواهر شما. از ازدواجي بي‌سرانجام مي‌آيد كه بي‌اجازه مردان كلميشي بوده است، اما از اول ازدواج بوده است. اما حالا برگشته كه در خانواده‌اش بماند. شيروي من تنها خواهر شما مردان.
گل محمد آزاد انديش كه همسر اولش بيوه زن است و همسر دومش را بعد از بستر عشق عقد مي‌كند و حق و ناحق سرش مي‌شود و مردانگي و مروت را مثل نقل و نبات سر مردمش مي‌پاشد و فرق بين رعيت‌داري و عدالت را مي‌فهمد، و ابهت و فرزانگيش همه جا صاحب حكمش مي كند، مي‌گويد حكم من براي شيرو حكم برادرانم است.
عجب سر باز مي‌زند از مسئوليت مثل مردان مردِمان. مثل محبوبهايمان و مثل معشوق‌هاي ما دختران ايران.
***
شاملو عجب آشنا، عجب همزبان ما، عجب آزادمردي درست شبيه مردان ِمرد ما، عجب سرناسازگاري با ظلم، عجب زبان نافذ چون محبوب‌‌هايمان، چون معشوق‌هاي ما دختران ايران:
بيش‌ترين عشق جهان را به سوي تو مي‌آورم
از معبر فريادها و حماسه‌ها.
چرا كه هيچ چيز در كنار من
از تو عظيم‌تر نبوده است.
كه قلب‌ات
چون پروانه‌ايي
ظريف و كوچك و عاشق است.

اي معشوقي كه سرشار از زنانگي هستي
و به جنسيت خود غره اي
به خاطر عشق‌ات!
اي صبور! اي پرستار!
اي مومن!
...
و ظرافت و كوچكي و عشق و صبوري و ايمان مطلق و پرستاري هميشگي آيدا، آيدايش مي كند و عظيم‌تر از هرچه! چه قدر شبيه مردانِ مرد ما است عاشقانه‌هايش: هميشه صبور دوست داشتني. چقدر شبيه آزادانديشان ما ستايشهايش: ايمان و اعتماد مطلق و هميشگي، چقدر شبيه محبوبهاي ما آوازهايش: پرستار كوچك هميشه جاودان، چقدر شبيه معشوقهاي ما دختران ايران خواسته‌هايش: هميشه ظريف و كوچك.
***

خواهرم، مادرم، دخترم، دوستم، چشمهاي تو قرمز است از لگد‌ماليي كه به روحمان مي دهند اين روزها به بهانه‌ي ناموس و اسلام و فرهنگ و چه و چه ... . ولي تو مي گويي اگر محبوب تو يا چه فرق مي كند معشوق من جاي او رئيس جمهور بود بين امروزمان تفاوت خيلي زياد مي شد؟؟؟!!! او نه گل‌محمد! او نه شاملو! او نه معشوق من! وضع شيرو و آيدا و من خيلي با هم فرق دارد مگر؟ چرا مقايسه تاريخ با مردانِ مردِمان چنان هراس‌انگيز است؟

شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۶

رابطه بين اخلاق و بي‌كاري

از بچه‌هاي شركت قبلي است.
مي گويد زنگ زدم بگويم كه من هم كار تو را كردم. مي‌پرسم چه كاري؟ مي گويد وقتي درخواستم را براي صحبت راجع به افزايش حقوق با بي‌محلي و انكار برگذار كرد، گفتم كه مي‌خواهم از آنجا بروم.
مي‌دانم كه همسر و دو بچه‌ دارد. مي دانم كه همسرش شاغل نيست. مي دانم كه مستاجر است و وضع ماليش خوب نيست. مي‌گويم: يعني حالا تصفيه كردي؟
مي‌گويد: يك ماه وقت دادند كه به نيروي جديد آموزش بدهم. مي‌گويم نيروي جديد كي است؟ بچه‌ها كه خودشان كار بلد بودند.
مي‌گويد بعد از تو همه بچه‌هاي فني از آنجا رفتند. تعجب مي‌كنم. مي‌گويم پس كي را آوردند جاي ما؟ مي‌گويد جاي تو هيچ كس نماند، همه بعد از يكي- دو هفته مي‌گذاشتند مي‌رفتند از دست اخلاق ك ( برادر-خانم مديرعامل كه كارش با من مشترك بود.) مي‌گويم ولي مشكل من او نبود. مي‌گويد ولي او در به وجود آمدن مشكل تو بي‌تاثير نبود. ما بعدن اينها را فهميديم. لبخند مي‌زنم. اصلن برايم اهميتي ندارد. فكر نمي‌كردم به اين زودي ازش بگذرم.
جاي بقيه يك سري را آوردند كه هيچ تجربه ندارند. مي‌گويم پس كار من را كي‌ انجام مي دهد الآن؟ مي‌گويد خوابيده، همه چيز به هم ريخته است.
مي‌گويم چرا بچه‌ها رفتند؟ مي‌گويد با هم نرفتند، اول آن تكنسين زير دست ك رفت، مي‌گفت تو ك را متعادل مي كردي ولي وقتي تو رفتي يارو مي‌تازانده. (چنان مستبد بود و چنان با لحن بد خورده فرمايش مي‌داد كه همه را شاكي مي كرد. آن زمان من يك انرژي اساسي گذاشته بودم روي اصلاح رفتار كاري او/ هفته‌اي چند ساعت راجع به فلان كار و بهمان كارش حرف مي زديم. آن موقع همكارها مي گفتند تغيير رفتارش باور كردني نيست/ يادم است مدير عامل يك بار پيشنهاد مديريت نيروي انساني را بهم كرد بعد از آن تغييرات خوب و گفت تو اولين كسي هستي كه تا به حال با ك دعوا نكردي) بعد هم بقيه كم كم بعد از چند هفته، گفتند ترجيح مي دهند نيايند و رفتند.
مي‌گويم اميدوارم زود كار خوب گير بيآوري.
نمي‌دانم بيكاري، اقتصاد افتضاح كه روز به روز رئيس جمهور محترم دارد خراب‌ترش مي كند، فقر وحشتناك اخلاق كاري كه به صورت تصاعدي به نظرم زياد مي‌شود، سرمايه داري و و و ... به كجا مي‌خواهيم برسيم. آن شركت جز معدود نمونه‌هاي توليد كننده ايراني با كيفيت خوب بود، اما هم به دليل توليد‌كنندگيش از نظر مالي دخل و خرجش براي راضي نگه داشتن كاركنان اسف‌بار بود و نمي‌دانم به خيلي دلايل ارزش انساني و سرمايه اجتماعي هم آنجا ناديده‌گرفته مي شد، البته فكر كنم اين آخري اپيدمي كاري است. و همين تبديلش كرد به يك شركت محدود خانوادگي پر چالش.
نمي‌دانم شايد پول نفت خواه ناخواه همه ما را به مستبداني با اخلاق امپرياليستي تبديل كرده است. كارفرماها نه تنها از نظر مالي- بلكه حتي از نظر اخلاقي آدمهاي قدر‌داني نيستند.
مدير عامل آخرين روز بهم گفت تو خيلي سالمي، خيلي. آنقدر كه شايد من نمونه‌ات را نديده‌باشم و اين برايم بسيار ازشمند است، اما شايد براي ماندن در ايران لازم باشد، با ديد منفعت ‌طلبي به همه چيز نگاه كني كه هميشه تو برنده باشي.