سه‌شنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۱

سه سال بعد از خرداد 88


از وقتی وبلاگس نویسی بین روزهای شلوغ کاری و بعد از خستگی کار و یا حتی بین کارهای مختلف و گاهی وسط صحبت کردن ها انجام شده است، دیگر وقت کمتری برای نوشتن و ویرایششان گذاشته ام. هر چقدر هم کلنجار با موضوع و حتی متن بوده است بیشتر در ذهن اتفاق افتاده است تا روی برگه (حالا شما این برگه را بگیر فایل وورد یا حتی ادیتور خود بلاگ اسپات)؛ اما این متن را چندین بار نوشتم و پاک کردم و دوباره نوشتم، (مبادا حرفی بزنم به کسی بربخورد).
این روزها باز خرداد است و فضای مجازی و رسانه ای خارج از کشور پر شده است از زنده کردن روزهای خرداد سه سال قبل. یکی هر چی موزیک بوده است پخش می کند. یکی عکسها و فیلم های ساخته شده را می گذارد. یکی روزشمار کشته ها را می خواند. یک سری پرچم بلند سبز را می گیرند دستشان و تو هوای بهاری اروپا و شاید تابستانی آمریکا، زیرش پر می شوند و بازگویی شعارهای سه سال قبل. فضای مجازی هم که باز هر کی به نوعی. یکی خاطره می نویسد. یکی شعر می نویسد. یکی شعارهای آن روز را می نویسد. یکی یکی یکی...
صدا و سیما یک برنامه دارد،"به یاد شهدا"؛ از بس این را هر روز با بدترین و تکراری ترین شکل و کلیشه های ممکن پخش کرده اند که دیگر نه کسی نگاه می کند، نه کسی فکر می کند و نه کسی از آدمی که دارد دفترچه خاطرات یا وثیت نامه یا حرف های مادرش را نشان می دهد یادی می کند.
امسال هم به نظرم آمد نوشتن از روزهای اعتراضی خرداد 88 بدجور دارد به کلیشه ی بی اثر و فناکننده اصل ماجرا تبدیل می شود. به خصوص که زندگی این روزهای مردم در ایران هم بخش مهم و نقطه عطف تاریخ معاصر خواهد شد.

وقتی هر روز فشار اقتصادی دارد کمر مردم را خمیده تر می کند، وقتی به بهانه سه دوره مذاکرات هسته ای قیمت مسکن 50-60 درصد افزایش پیدا می کند، وقتی سن سرطان و مرگ به زیر 30 سال می رسد، وقتی آسیب های اجتماعی نه در روزنامه و خبر، بلکه در خانه دیوار به دیوارمان، بلکه حتی در خانه خودمان روز به روز بیشتر می شود، وقتی بیکاری و انسان فروشی خبر روزمره می شود، دیگر سالگرد سکوت اعتراضی مردم سه سال پیش با عکس و فیلم و موزیک و خاطره تاثیری بر چیزی ندارد.
این روزها مردم در نزاع خیابانی با چاقو همدیگر را می کشند و در دعوا سر جای پارک ماشین گوش و انگشت همدیگر را با دندان می کنند و بی قراری فرزندانشان را با به سیخ کشیدن آنها آرام می کنند.

و هنوز خیلی ها بعد از سه سال هم چنان در زندانند و هر روز به جرمهای نکرده شان، و به ناتوانی جسم تنیده شان اضافه می شود. 
 
آنگ سان سوچی حدود 20 سال در حصر خانگی، از کشورش خارج نمی شده است، مبادا نگذارند، برگردد و نفهمد در کشوری که برایش مبارزه و مقاومت می کند، چی می گذرد.
هر کس و هر کشوری شرایط و ظرفیت خاص خودش را دارد و هر انتخابی در جای خودش قابل احترام است.

اما چیزی که مسلم است این است که عکس و فیلم و موزیک و خاطره از اتفاق و خواست جمعی، به تنهایی کوچکترین قدمی درحرکت رو به جلو نیست.


سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۱

عدالت در خدمات اجتماعی


هفته پیش خودم رفتم داروخانه برای گرفتن دارو، حدود 12 ظهر وقتی رسیدم، طبق لیست های بلندبالایی که برای حذف نوبت خود مراجعان نوشته بودند، حدود 500 نفر برای داروهای خاص (داروهایی که فقط داروخانه های هلال احمر دارد و برای گرفتن آنها تایید بیمه و هفت خوان مفصلی لازم دارد) ایستاده بودند:
یک لیست برای این که نسخه ات را تحویل بدهی، یک لیست برای این که در صورت تایید داروخانه قبض پرداخت بگیری، یک صف برای پرداخت مبلغ دارو، یک صف برای تحویل دارو

چه خبر شده بود؟ داروی ام اس بعد از اینکه 3 هفته نبود، همان روز صبح رسیده بود. 

طبق معمول صف های ایران که به گپ و گفت و درد و دل می گذرد، بحث بیمه های درمانی شد و امکاناتی که هر کدام از بیمه ها برای داروهای گرانی مثل بتافرون دارند یا ندارند.

می گفتم بیمه تامین اجتماعی، در هر ماه فقط یک بار هزینه دارو را می دهد، و از آنجایی که سیستم های اداری به هیچ وجه به روز و ساده نیستند، اگر مثل حالا دارو مدتی نباشد و بعد در روزهایی متفاوت با تاریخ تحویل قبلی برسد، تا به سیستم بیمه این را بقبولانی که اگر به فرض این ماه 2 بار دارو می گیرم، برای این است که ماه قبل اصلا دارو به من نرسیده است و مجبور شدم داروی قاچاق شده تهیه کنم، خودش یک نصف روز و کلی دوندگی از داروخانه به بیمه و بالعکس لازم دارد.
خانمی که از بیمه شرکت نفت استفاده می کرد، گفت که بیمه شرکت نفت، هزینه دارو را به طور کامل پرداخت می کند و بنابراین برای بیمار رایگان است، علاوه بر آن در یک ماه، داروخانه 2 بار یا بیشتر بسته دارویی هم به بیماران تحت پوشش بیمه شرکت نفت می دهد.

همیشه برایم سوال بود که اگر دارو کم کم وارد می شود و داروخانه هم بیش از ماهی یک نوبت به بیماران دارو نمی دهد، چطور بتافرون قاچاق این همه زیاد است و درست از جلوی داروخانه های هلال احمر ارائه داروی قاچاق شروع می شود تا هر داروخانه عادیی که باهاشون آشنا بشوی.

معلوم شد که وزارت بهداشت و درمان، در بی خردی کامل، مقدار فروش دارویی که به داروخانه ها می دهد، را به طور کامل کنترل نمی کند. داروخانه اگر به من تحت پوشش بیمه تامین اجتماعی، بیش از ماهی یک بار دارو نمی دهد، برای این است که سازمان بیمه کننده من بیش از این با داروخانه تصفیه نمی کند. ولی به فرض اگر بیمه شرکت نفت به هر تعداد که داروخانه فروخته باشد، تصفیه کند، به هر میزان که بیمارانش خرید کنند، به آنها می فروشد، حتی شاید بیش از نیاز واقعی شان ( یک بار در ماه). خوب به سادگی تعادل دارویی با بیماران نیازمند به آن دارو به هم می خورد و قاچاق دارویی به این گرانی هم در جریان می افتد.
یعنی به جای اینکه خود داروخانه، با دستور وزارت بهداشت، موظف به کنترل فروش دارو به بیماران، آن هم به مقدار واقعی مورد نیاز بشود، هر سازمان بیمه کننده خودش این کار را به عهده گرفته است و بدیهی است که با بی نظارتی بر نحوه کار بیمه کنندگان، این مشکل، نه فقط در شرایط بحرانی تحریم و رکود اقتصادی و چی و چی... مثل حالا، بلکه در مواقع دیگر هم به سادگی رخ می دهد.

دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۱

کلاف های شخصیتی

  طبق معمول بحث سر این است که فلانی این را گفت، من خودم می دانم چه می کنم. این همه تجربه دارم، حالا باید زیر حرف این جناب بروم و و و ...
یک روز از اوج دعوایشان گذشته است که من داخل می شوم. کلی بالا و پایین قضیه را می گوید و عصبانی و ناراحت است، و یک جوری صحبت می کند باعث بشود که من بهش حق بدهم.

می گوید: "ببخشید خانم مهندس، من این جوری برای شما صحبت می کنم ولی همان جور که در شخصیت و ادب خودش است، صحبت کرده است. با منشی من با کارمندان من با کارگران من، خیلی بد همه آن چیزها که در شخصیت خودش هست را گفته است."
با تعجب، فکر می کردم با این ادبیات، الآن یک دعوای ناموسی را برایم تعریف می کند، ادامه می دهد: "به من می گوید شما سیم بندی را اشتباه بستی و بلد نیستی چه جوری باهاش کار کنی. واقعن هر چی که در حد شخصیت خودش هست را گفته است."

مبهوت می شوم. فلان کارخانه دار ماشین ساز. با آن همه ریز و درشت زیر دستش. با اینکه خودش می گوید تخصص برق ندارد ولی خودش این جور کارها را می کند، ولی باز تا این حد بهش برمی خورد وقتی می شنود که خطا کرده است. و چقدر این اشتباه کوچک کاری به شخصیت آن آدم گره خورده است...

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۱

همچنان سپاه

هیچ خبری نیست. دقیق تر ش می شود هیچ کاری نیست.

پروژه ای طراحی و اجرا نمی شود. اگر کسی ماشینی می سازد، مدل قدیمی است که 3-4 سال پیش برای اولین بار ساخته بود و حالا باز از روی آن کپی می کند، تازه اگر مشتری جور کرده باشد که به تعداد انگشت های دست هستند، در تمام دو ماه بعد از عید.

از تنها دانشگاهی که برای مشاوره پروژه های صنعتی دانشگاه آمدند علم و صنعت بود که آن هم گفتن ندارد که چطور آنجا هنوز وولی می خورند. تازه همان هم با پرسیدن قیمت ها رفت و دیگر نیامد.

گران ترین موتور صنعتی که کمتر کارخانه و یا فردی پول بابتش خرج کرده است، سال قبل با DHL که البته هزینه حمل آن هم که بر همگان واضح است، از طرف یکی از اقمار سپاه خریده شد.

پسر 25-6 ساله ای آمد برای آموزش.
نه چیزی یادداشت کرد و نه چیزی فهمید و نه هیچ سوالی که نشان از درکش از موتور و کارش باشد پرسید.

به جای آن تا دلت بخواهد سوالهای پرت و پلا. مثل این که بپرسی موتور یعنی مو+تور؟
یا این که این چطوری به برق وصل می شود؟ (تازه موتور اروپایی با آن همه توضیحات و منوال و شرح جزئیات از A تا Z)  هر چی گفتم احساس کردم رو سنگ نوشتن است، ادامه ندادم چون هیچ بازخوردی نمی دیدم.

فقط گفتم تو این CD کلی PDF است که راجع به همه چیز کامل توضیح داده است.

فکر می کنی سوالش چی بود؟
- فارسی است؟
- نه

حدود 9 ماه گذشت. دوباره زنگ زد: من فلانی ام. پارسال اومدم. موتور بهمان خریدیم. الان یک سوال داشتم
- بله یادمه. بفرمایید
- اینی که روی سوئیچ پاور هست( منظورش Power مدل Switching بود( باید به برق 380-400-420 به کدامش ول بشود؟
 مکث می کنم. رنج های قابل تحمل پاور را از رویش می خواند.
- شما به ورودی آن پاور یک برق سه فاز 380 بدهد، بعد از خروجی یک DC 72ولت می گیری که باید به درایور موتور وصل کنی
- آها پس 3 فاز
موهای تنم سیخ می شود که نکند خودشان را بسوزاند، کدام یکی از رنج هایی که از روی بدنه پاور خواند، می تواند تک فاز باشد؟
- یک سوال دیگر هم داشتم، این CD که آن روز دادید، می خواهم ببنیم که تو ویندوز XP هم نصب می شود یا فقط باید ویندوز ویستا باشد؟
باز مکث می کنم.
- کدام سی دی؟ چی را نصب کنید؟
- همان CD  لاب لاب لاب که دادید که رویش ... نوشته بود
- اها انی که توضیحاتی متنی تویش است؟...
- بله
- نه آقا هر جا بگذاری نشان می دهد
- می شود یک روز دیگر بیایم به جز آن توضیحات مختصری که دادید ، توضیحات کاملتری هم بدهید و موتو را راه بیاندازیم؟
دیگر حسابی شاکی ام. حتی یک بار هم روشنش نکرده است. حتی  یک خط هم نخوانده و ندیده است. حتی شاید تو عمرش کار هم نکرده است.
- نه! شما اول یک بار موتور را به برق وصل کنید. دو صفحه از آن PDF ها را بخوانید. طرح کاری که از این موتور می خواهید را مشخص کنید، بعد اگر نتوانستید راه بیاندازید، تماس بگیرید، تلفنی صحبت می کنیم.

حدود 10-12 میلیون تومان قیمیت موتور و آن وقت دست چنین آدمهایی...








سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۱

حیدری فر و صف پمپ بنزین


هر چه زمان می گذرد رفتار غیر اخلاقی مسئولان رد بالا مشخص تر می شود.
حالا به فرض هم، از جنایات کهریزک و قتل های فلان و دزدی بهمان هم توانستند به لطف برادران قضایی، طرف را تبرئه کنند؛ دیگر اولین جایی که با گروهی از مردم روبرو است، جوری رفتار می کند که مردم کوچه خیابان که تمام تعاملاتشان در پیچیدن جلوی همدیگر، پیاده یا سواره، شوخی یا جدی، در صف های مختلف، در روابط کاری و خانوادگی، در تمام اتوبان ها و کوچه های فرعی و اصلی، خلاصه می شود، شاکی می شوند.
البته که دوستان آنقدر گسترده اند که به هر حال این مدلش را هم رد می کنند؛ ولی آن چه که هر روز عریان تر می شود، نامشروع بودن قدرتمندان است که از این پس بیشتر از خیل مردم منزوی می شوند، وگرنه این داستان ادامه پیدا می کند.

***
دادگاه من بودم و خانم وکیل. قبلش برایم توضیح می داد که طبق قانون، نماینده دادستان هم به عنوان مدعی العموم باید در دادگاه حاضر بشود و گرنه می توان دادگاه را غیر قانونی خواند و درخواست تشکیل دادگاه را در جلسه بعد و طبق قانون داد.
مثل بقیه داستان های امنیتی، همه چیز باید در ابهام بماند که متهم ضعف کند از غلظت امنیت نظام و دیگر هوس بازی با آن به سرش نزند. بنابراین نفهمیدیم که انتظار چند ده دقیقه ای برای چی است و بالاخره نماینده دادستان می آید یا نه.


یک نفر آمد. مرد جوان. لاغر. به نسبت همان لاغری، بلند. عینکی از همان عینک های دادگاه انقلابی که هر سه نفر عینکی یکی از همان را دارند. کت و شلوار قهوه ای بدرنگ، باز همان رنگ معروف کت و شلوار های کارمندان دولتی. برخلاف بقیه، کفش به جای دمپایی. فکر کردم یا سر راه آمده است، یا سر راه دارد می رود. وگرنه همه آنجا دمپایی روفرشی و بعضی هم دمپایی پلاستیکی پوشیده بودند و لخ لخ دمپایی ترجیع بند همه راهروها و اتاق های دادگاه بود. خانم وکیل معرفیش کرد و گفت معاون سبحانی بازپرس وقت پرونده من است.
وارد دادگاه شدیم، او نشسته بود و بعد از چند دقیقه از آمدنش، به ما اجازه ورود داده بودند. با اینکه پرونده را نگاهی انداخته بود، اما به همه جای آن اشراف نداشت. مشخص بود که مختصری بیشتر ندیده است. اما با این حال با ته لبخندی به لب، با اعتماد به نفسی فراوان چشم در چشم ما نشسته بود و هر از گاهی از آن فاصله، ما را براندازی هم می کرد و پرونده را ورق می زد. فکر نکنم بیش از دو- سه تا جمله در کل دادگاه، دیگر چیز زیادی گفته باشد. بیشتر من و خانم وکیل و مقیسه را وا گذاشته بود، که ما بحث کنیم. البته دو سه باری که دخالت کرد، به نفع من بود که شاید، درست یادم نیست، قاضی را آرام کند، که آن هم از موضع بالا و با رفتار برتری طلبی نسبت به پیرمرد بود.
بعد از خبرهای کهریزک، مرتب به این فکر می کرده ام که آدمی با آن ویژگی های شخصیتی ظاهری، با اعتماد به نفس و قدرت طلب، به راحتی و با کمال رغبت می توانسته، چنین دستوراتی بدهد.

شنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۱

وطن پرستی در ازای امنیت


بخش هایی از تجربه زیسته ما آدمها هیچ جای تاریخ ثبت نمی شود.
هیچ جای تاریخ از احساس مردمان آن روزگار، فلان روز بعد از بهمان اتفاق چیزی نوشته نمی شود.
اگر تاریخ شفاهی مستند نشود، بعدن کسی نمی داند، مردم ایران در بهار 1391، 2012 چه می کردند؟ چه احساسی داشتند، احساسشان چه انگیزشی را در رفتارشان منجر می شد و ...

هیچ وقت از شعارهای میهن پرستانه، خلیج فارس و عرب و ایرانیانِ با تمدن و فرهنگ ملی و چه و چه سردرنیآوردم، از بس دور بود از واقعیت.
اقتصاد ایران فلج شده است. قیمت خانه بین 40 تا 70 درصد نسبت به سال قبل همین موقع افزایش پیدا کرده است. اقلام خوراکی و بهداشتی بیش از 50 درصد گران شده اند. هزینه های درمانی 40 تا 250 درصد اضافه شده است. قرار است بنزین و گازوئیل دوباره گران بشود. واردات به ایران تحریم است. سازمان گمرک هم واردات چیزهایی را که هنوز وارد می شد و تحریم نبود، ممنوع کرده است. بنادر جنوبی ایران بدون مبادله با جهانند. نفت هم که هر روز دارد به این و آن هبه می شود مخارج خودی ها تامین باشد. کشورهای خارجی دارند سفارت خانه هایش را در ایران عملن تعطیل می کنند. آزمون های IELS , Tafel هر بار لغو می شود. و و و
از طرف دیگر جنگ بیخ گوشمان است. کشورهای قدرتمند دریای جنوب را هر روز بیشتر از قبل تجهیز نظامی می کنند. امارات باز یاد جزایر جنوبی ایران افتاده است. کاردارهای ایرانی با افتضاح جنسی به کشور برمی گردند که سایه فرهنگ قرنهای قبل ایران را از ادبیات کهن بیرون بکشند و برای دوران معاصر بازتفسیر کنند. بزرگترین موتور جستجوی دنیا اسم خلیج فارس را از نقشه هایش حذف می کند.
درست در همین روزها در تهران، کنگره های خلیج فارس برگزار می شود. رسانه ملی، روز خلیج فارس، همه جوره حال مردم را از هر چه وطن و تمامیت ارضی است به هم می زند و بد می کند. در تالار وحدت به فرموده، ارکستر سمفونیک تهران به رهبری شهرداد روحانی، خیلی سریع آماده می شوند و با مارش حماسی برای خلیج فارس می نوازند و صد بار گروه کر فریاد می زنند  Persian gulf و در لابی تالار نمایشگاه عکس از سوراخ سنبه های جزایر مورد نظر و ساحل خلیج برگزار می شود. یک جوری که آدم احساس می کند، نمایشگاه وداع است. وداع با جزیره های خلیج فارس و شاید خود خلیج.
بیشتر به بازی و نمایش هجو شبیه است. داریم از همه دنیا به تدریج حذف می شویم، نه فقط دولتمردان و حکام نظام، بلکه ما مردم ایران. آن وقت در یک تالار داخلی هی طبل حماسی بکوبیم و بگوییم Persian gulf. حس احمق فرض شدگی که یعنی ما خیلی خردمند و قدرتمند و با تدبیر و آزاده ایم و نمی گذاریم هیچی از وطنمان کم بشود. حالا اگر 3000 میلیارد این ور آن ور دنیا تو حساب های بانکی شخصی بود، خوب بررسی می شود.
قرار است فقط مردم داخل ایران مهندسی بشوند و فقر اقتصادی، مدیریت آزارنده و رنج قدرت مطلقه را با حس وطن پرستی (آن هم فقط در مورد خلیج، و گرنه پول نفت و بقیه هدیه های ایران به کشورهای دوست و برادر که هیچ) طاق بزنند؟ قرار است مردم تهییج بشوند و هی این ور آن ور تو سر هر چی قومیت عرب و مهاجر افغان بزنند و دزدیهای کلان و ناامنی اقتصادی بی سابقه را فراموش کنند؟
تاریخ نقص بزرگی دارد اگر این احساس تلخ مردم ثبت نشود. و باز هر دوره تکرار دوره های قبل.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۹۱

قدم های تازه

یک چیزهایی را در تاریخ می خوانیم که به نظر خنده دار می آید، شاید هم فکر کنیم عجب چه روشنفکر! فلان سال چه کاری کرده بوده یا عجب حرفی زده بوده است! چقدر از آدمهای دورانش جلوتر بوده است! غافل از اینکه درک زمانی و مکانی از آن دوره تاریخی شاید آن همه اعجاب را تعدیل کند.

حالا این روزها هم چیزهایی پیش می آید که فقط با در نظرگرفتن مسیری که آن اتفاق طی کرده، قابل هضم است.
مثلن اگر می گفتند یک آقازاده، عکس پدر معمم (آخوند) و مادرش را گذاشته تو اینترنت و سالگرد ازدواج 50 سالگیشان را یادآوری کرده است، بیشتر به یک شوخی شبیه بود ولی حالا ...

به هر حال با هر نقدی که بشود به این موضوع وارد کرد چه نقد منفی و چه نقد مثبت، این مدل جدید قهرمان ستایی، با حضور برابر زنانی که در زندگی قهرمانان بوده اند و یادآوری موضوعاتی شبیه سالگرد ازدواج که به همراهی زندگی او با زنی اشاره می کند؛ به خصوص از قشر مذهبی-سنتی، ردپای نویی از تلاش فرهنگ مردسالار به سوی برابری است.