شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴

  • تا روز عمل هزار بار می می میرم و زنده می شوم. و همین که عقب می افتد، گرچه رنجش زیاد می شود، اما من غنیمت می شمرم
    تنها چیزی که این روزها می توانست آرامش کند این بود که به تغییرات من نیاندیشد و من به خاطر آرامش او روزه می گیرم. از این عجیب تر تا حالا کاری نکردم.
    یک جایی نوشته بودم که آخرین امید حتی وقتی با خودش درگیرم ، مامان است، و حالا من نمی خواهم یک ذره به خاطر من تشویش داشته باشد.

  • اولین ماموریت جدی کاریم را گند زدم. درست فردای روزی بود که عمل قطعی شد و 4 روز بعد از... . همهء اینها توجیه است. به هر حال گند زدم.

  • روز جهانی کوک: یک پارک بزرگ و مدرن در شمال غرب، نزدیک به مرکز، تهران، ساعت 9:30 شب، مادر و پسر بچهء 3 ساله اش گریه می کنند و پدر شکه و مبهوت و عصبی قدم می زند و حتی صدایش را نمی تواند آزاد کند. آشناها و قوم و خویششان، داد می زنند و هر کدام چیزی می گویند در اعتراض. مجرم فرار کرده است.
    آدمها جمع شده اند. همه گیج و مبهوت. بچه آزاری جنسی. باورم نمی شود.


  • گیلانهء بنی اعتماد، بر خلاف دیگر فیلمهایش، یک فیلم توصیفی است زیبا و با جزئیات کامل و زنانه، اما بی اندیشه. این بار بر خلاف همیشه و کمتر از هر دفعه، حتی خط سیری برای تفکر هم به تو نمی دهد، فقط برایت زیبا بیان می کند، خام خام.
    اما بازی معتمدآریا شاهکار و خیره کننده است، من را به یاد بازیهای سوسن تسلیمی می انداخت.