خیلی چیزها برای نوشتن هست اما...
هر رابطه ای را که دوره می کنم، می بینم خیلی راحت تر از این حرفها باهاش کنار آمدم.
شاید طولانی بودن .... . نه! بلافاصله یادِ آ می افتم که دو سال طول کشید تا حرفش را بزند و درتمام این مدت هم، هم من می دانستم و هم ..... نه گرچه از یک جنس دیگر ولی دو هفته طول کشید تا همه چیز برایم عادی بشود و خلاص.
شاید دلگیر بودنم و حس توهین، باعث می شود که ... . نه! ب آنقدر حماقت آمیز و بی منطق برخورد کرد که .... . اما فقط همان روز به هم ریختم و بعد همه چیز برایم عادی شد و خلاص.
شاید آرامش و ادعاهای انسانیش حتی موقعی که .... . نه! پ تا دو سال بعد از آن هنوز سراغم را می گرفت و واقعا نگران بود که چه بلایی به سرم اومده... یک ماه بعدش من گرچه سرحال نبودم ولی زندگیم به روال عادیش رسیده بود.
شاید نزدیکی و نوع رابطه…. . نه! گرچه هیچ وقت نه به آن شکل اما تجربهء ت خیلی چیزها را نشانم داد. فقط دو روز زمان لازم داشتم تا حتی به شادی قبل برگردم.
شاید شرایط سختِ .... نه! نه! نه! کی بود؟سر کدام جریان بود؟ من بلافاصله عزادار شدم و حس تنهایی و غمگینی مضاعف. یکی از عزیزترین نزدیکان. اما کنار آمدم. اما حالا! حالا! حالا! با آن همه ادعا که در شروع ماجرا داشتم، هنوز مثل این است که جریان همین لحظه اتفاق افتاده است.
شاید میزان احساسم ...نه! هیچ وقت احساسم نسبت به او مانند حسم به ... نرسید.
حتی این بار برعکس همیشه که حس دخترانه ام یک جریان جدید را خبر می داد و کنجکاو بودم برای اتفاقش، و این به پذیرفتن واقعیات کمک می کرد نیستم. حالا بیشتر فرار می کنم از شکل گیری هر اتفاق. عنق شده ام و تا چنین چیزی حس می کنم، بدخلقی می کنم. انگار تقصیر آن آدم جدید است که ....
می گوید به خاطر سن ت است. تو همه اینها را تجربه کردی. آن حس شوق جوانی که دوست دارد به همه رابطه ها ناخنک بزند و انتخاب کند و بهترین را برگزیند، گذراندی. و همیشه هم بین بزرگترین ایده آلهایت این تجربه را گذراندی، طبیعی است که حالا فقط نیاز به آرامش داشته باشی و ثبات تا این خط اون خط پریدن و هی از صفر شروع کردن.
و تو حالا می دانی چی می خواهی تو نیاز به فرصتی برای ساختن داری. حس می کنی، سرپناهی را که با هزار زحمت جایی امن زده بودی و داشتی آجر به آجر و با تمام وقت با در نظر گرفتن همه چیز می ساختی، بی دلیل با یک لگد کوچک زدن خراب کردن و اصلا هم برایشان تمام تلاشهایت مهم نبوده است. از این که جایی که ساخته بودید، آلونکی که باعث آرامش بود و مولد زیباترین لحظاتتان بی اهمیت، با یک پشت پا فرو ریخت، متعجبی و شاکی. نمی توانی باور کنی که آن حسها واقعی بود که اگر بود پس چه راحت از بین رفت و فراموش شد. و اگر واقعی بود، چطور تبدیل به بی تفاوتی شد، به این سرعت؟
آره واقعا که خوب من را می شناسد، پس این همه سال دوستی حاصل این نوع شناخت بوده است.
اما می خواهم سعی کنم واقع بینانه نگاه کنم. اما یادم می آید تاکیدهایش که احساسش ذره ای کم نمی شود، اما نوعش عوض می شود. و حتی آخرین پیشنهادش که فلان روز … شکه ام کرد. اما حالا نه تنها باقی نمانده است، بلکه بعضی وقتها حس می کنم، دارد رو به ... حالا حس می کنم….. نه دیگر نمی توانم باور کنم، آدم خودش بهتر از هر کسی می فهمد که کی دوستش دارد و چه قدر.
سخت است. به خدا خیلی سخت است که کسی که تا چند روز پیش چنان... دوستش داشتی، و می گفت دوستت دارد، حتی اگر نوعش تغییر کند، حالا برایش بی تفاوت شده باشی. به هر دلیلی هم که باشد، من برایم سخت است که این را بپذیرم.
متنفر بودن آدمها تحملش آسانتر از بی تفاوتی است. یعنی حتی نبودنت هم برایش مهم نیست. همان طور که بودنت مهم نیست. این آدم را می شکاند.
هر رابطه ای را که دوره می کنم، می بینم خیلی راحت تر از این حرفها باهاش کنار آمدم.
شاید طولانی بودن .... . نه! بلافاصله یادِ آ می افتم که دو سال طول کشید تا حرفش را بزند و درتمام این مدت هم، هم من می دانستم و هم ..... نه گرچه از یک جنس دیگر ولی دو هفته طول کشید تا همه چیز برایم عادی بشود و خلاص.
شاید دلگیر بودنم و حس توهین، باعث می شود که ... . نه! ب آنقدر حماقت آمیز و بی منطق برخورد کرد که .... . اما فقط همان روز به هم ریختم و بعد همه چیز برایم عادی شد و خلاص.
شاید آرامش و ادعاهای انسانیش حتی موقعی که .... . نه! پ تا دو سال بعد از آن هنوز سراغم را می گرفت و واقعا نگران بود که چه بلایی به سرم اومده... یک ماه بعدش من گرچه سرحال نبودم ولی زندگیم به روال عادیش رسیده بود.
شاید نزدیکی و نوع رابطه…. . نه! گرچه هیچ وقت نه به آن شکل اما تجربهء ت خیلی چیزها را نشانم داد. فقط دو روز زمان لازم داشتم تا حتی به شادی قبل برگردم.
شاید شرایط سختِ .... نه! نه! نه! کی بود؟سر کدام جریان بود؟ من بلافاصله عزادار شدم و حس تنهایی و غمگینی مضاعف. یکی از عزیزترین نزدیکان. اما کنار آمدم. اما حالا! حالا! حالا! با آن همه ادعا که در شروع ماجرا داشتم، هنوز مثل این است که جریان همین لحظه اتفاق افتاده است.
شاید میزان احساسم ...نه! هیچ وقت احساسم نسبت به او مانند حسم به ... نرسید.
حتی این بار برعکس همیشه که حس دخترانه ام یک جریان جدید را خبر می داد و کنجکاو بودم برای اتفاقش، و این به پذیرفتن واقعیات کمک می کرد نیستم. حالا بیشتر فرار می کنم از شکل گیری هر اتفاق. عنق شده ام و تا چنین چیزی حس می کنم، بدخلقی می کنم. انگار تقصیر آن آدم جدید است که ....
می گوید به خاطر سن ت است. تو همه اینها را تجربه کردی. آن حس شوق جوانی که دوست دارد به همه رابطه ها ناخنک بزند و انتخاب کند و بهترین را برگزیند، گذراندی. و همیشه هم بین بزرگترین ایده آلهایت این تجربه را گذراندی، طبیعی است که حالا فقط نیاز به آرامش داشته باشی و ثبات تا این خط اون خط پریدن و هی از صفر شروع کردن.
و تو حالا می دانی چی می خواهی تو نیاز به فرصتی برای ساختن داری. حس می کنی، سرپناهی را که با هزار زحمت جایی امن زده بودی و داشتی آجر به آجر و با تمام وقت با در نظر گرفتن همه چیز می ساختی، بی دلیل با یک لگد کوچک زدن خراب کردن و اصلا هم برایشان تمام تلاشهایت مهم نبوده است. از این که جایی که ساخته بودید، آلونکی که باعث آرامش بود و مولد زیباترین لحظاتتان بی اهمیت، با یک پشت پا فرو ریخت، متعجبی و شاکی. نمی توانی باور کنی که آن حسها واقعی بود که اگر بود پس چه راحت از بین رفت و فراموش شد. و اگر واقعی بود، چطور تبدیل به بی تفاوتی شد، به این سرعت؟
آره واقعا که خوب من را می شناسد، پس این همه سال دوستی حاصل این نوع شناخت بوده است.
اما می خواهم سعی کنم واقع بینانه نگاه کنم. اما یادم می آید تاکیدهایش که احساسش ذره ای کم نمی شود، اما نوعش عوض می شود. و حتی آخرین پیشنهادش که فلان روز … شکه ام کرد. اما حالا نه تنها باقی نمانده است، بلکه بعضی وقتها حس می کنم، دارد رو به ... حالا حس می کنم….. نه دیگر نمی توانم باور کنم، آدم خودش بهتر از هر کسی می فهمد که کی دوستش دارد و چه قدر.
سخت است. به خدا خیلی سخت است که کسی که تا چند روز پیش چنان... دوستش داشتی، و می گفت دوستت دارد، حتی اگر نوعش تغییر کند، حالا برایش بی تفاوت شده باشی. به هر دلیلی هم که باشد، من برایم سخت است که این را بپذیرم.
متنفر بودن آدمها تحملش آسانتر از بی تفاوتی است. یعنی حتی نبودنت هم برایش مهم نیست. همان طور که بودنت مهم نیست. این آدم را می شکاند.