اين دخترك آشنا است كه گفتم همسرش وكيل است و سه ساله كه عقد كرده است؟
بعد از آن روز چندين بار خواست با هم صحبت كنيم و كرديم. راجع به زندگي خصوصيش. اما خوب به نظر كاملن شعار خوبي انتخاب شده بود براي شروع جنبش زنان فرانسه كه "خصوصي سياسي است".
بيست سال تفاوت سني. دخترك جوري از همسرش ميگفت كه آخر صحبتهايش گفتم، چيزي كه به نظرم ميرسد اين است كه او را جاي خدايت گذاشتي و تاييد كرد. و گفتم فقط من هر بار بهت فكر ميكردم، آرزو ميكردم و ميكنم روزي نرسد كه كم بياري چون بندگي كردن هم طاقت ميخواهد....
بعد از آن روز چندين بار خواست با هم صحبت كنيم و كرديم. راجع به زندگي خصوصيش. اما خوب به نظر كاملن شعار خوبي انتخاب شده بود براي شروع جنبش زنان فرانسه كه "خصوصي سياسي است".
بيست سال تفاوت سني. دخترك جوري از همسرش ميگفت كه آخر صحبتهايش گفتم، چيزي كه به نظرم ميرسد اين است كه او را جاي خدايت گذاشتي و تاييد كرد. و گفتم فقط من هر بار بهت فكر ميكردم، آرزو ميكردم و ميكنم روزي نرسد كه كم بياري چون بندگي كردن هم طاقت ميخواهد....
سه ماه هم از موضوع نميگذرد. سر كلاس يكدفعه ميزند زير گريه و ....
شب دوباره تماس ميگيرد. ميگويد تمام حرفهايش كه من زندگيم را بر اساس آن ساخته بودم دروغ بود. ميگويد تمام اين چهار سال آشنايي به من دروغ ميگفت و بارها خيانت ميكرد. ميگويد شوكهام.... . ميگويد خيلي سخت است كه جملههايي را كه در عاشقانهترين لحظاتت شنيدي، از دهان زن ديگري در توصيف عاشقانههايش با همسرت بشنوي.... ميگويد مردك به من ميگويد تو آدم احمقي هستي...
ميگويم متاسفم. اما تو هيچ چيزي را از دست ندادي، جز اينكه يك تجربهء بزرگ به دست آوردي. ميگويم به نظر حماقت او بيشتر بوده است كه هوشمندي تو را ناديده گرفته است. ميگويم زود تصميم نگير. ميگويم به خودت و او زمان بده. تمام حرفهايش را گوش كن. اگر ميخواهد چيزي را ثابت كند بگذار سعيش را بكند. اما همه چيز را در لحظه نپذير. نگذار احساسي بهت ثابت كند.خاطرات خوب گذشتهات را خراب نكن. بهشان فكر نكن اما تو ذهنت نشكنشان. ميگويم آرام باش. يادت باشد كه كار او بيش ار اين كه توهين به تو باشد، بيارزش نشان دادن خودش است. ميگويم يادت باشد نه او و نه كسي ديگري نميتواند با احترام تو بازي كند. ميگويم خودت را وارد بازي دعواي او و معشوقكانش نكن. آرامشت را بيهوده به هم ميريزد. دعواي آنها به تو ربطي ندارد. تو فقط با همسرت طرفي. بدون مشورت با مشاور هيچ حرفي نزن و هيچ حرفي ازش را كامل نپذير.
مبهوتم.
سردرگم شدهام.
واقعيت اين است كه دلم براي آن مردك بيشتر ميسوزد كه در سن چهل و نه سالگي، با آن شغلها و مناسب به قول خودش اصلي و دولتي، چنان ضعيف و دچار كمبود بوده است كه با وجود همسري كه بيست و نه سال بيشتر ندارد، نتوانسته زندگي پايداري براي خودش شكل بدهد و چنان ناپخته هرزگي كرده است كه حالا آبرو و اعتبار چندين و چند سالهاش يكدفعه به باد ميرود و براي حفظ آن مردك به گريه و التماس افتاده است....
دختر از پس خودش بر خواهم آمد و زندگي خوب و آرام و لذت بخشي با معيارهاي خودش جدا از او پي خواهد گرفت. اين را آخرين لحظه بهش ميگويم و ميگويم مطمئنم كه ميتواني!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر