خيلي بار، خيلي دفعه و خيلي وقتها شده بود كه با اين كه ميدانستم تصميمي كه گرفتم اشتباه نبوده است، يا جوابي كه دادهام محترمانه بوده و سعي كردم از آزاردهندگيش كم كنم، دلايل كافي بيآورم براي اينكه نشان بدهم، غرور و خودخواهي كماثرترين مورد در تصميمم شده است.... باز هر بار واكنشها طوري بوده است يا چنان مظلومانه كه من هي خودم را لعنت كردم كه چرا اينطور شد، چرا غرور اين آدم شكسته شد و كلي وجدان درد گرفتم. يا آنقدر شاكي و دادخواهانه كه عصباني شدم و باز كلي وجدان درد كه چرا آدمي اين همه خودش را كم ارزش ميكند و چرا به اينجا رساندمش.
چندين و چند بار تو دورههاي مختلف سني به اين فكر كردم و گاهي بسيار به خودم خورده ميگرفتم كه اگر رفتارم متفاوت بشود، شايد آدمها بتوانند حدس بزنند جوابم چي است و درخواست نكنند كه ...
اما خوب! موضوع اين بود كه رفتار متفاوت، يعني من ِ متفاوت. اگر برداشت اشتباهي صورت ميگرفت، هميشه به اين معني نبود كه رفتار من اشتباه است، چون من هميشه و با همه يكسان رفتار ميكردم.
با همهء اينها وجدان درد را نميشد كاريش كرد. هميشه و هميشه وجود داشت.
اما آن خوشحالي بزرگ كه گفته بودم راجع بهش مينويسم اين بود وبلاگكم! چند روزي مردد بودم كه اين بار چه كردهام! اما خوب احساس كردم چقدر خوب است آدمها طوري رفتار كنند كه تو وجدان درد نگيري! چقدر ارزشمند است، كه احساس كني با كسي طرفي كه ارزشمند است و نيز رفتار متعادلي دارد، بدون توجه به اين كه تصميم تو چه باشد.
حالا با نهايت خودخواهي، همانطور كه در مواردي كه بالاتر گفتم خودم را هم مواخذه مي كردم، اين بار هم ميخواهم خودم را تشويق كنم. و باز با نهايت غرور بگويم، اين چنان احساس خوبي براي من داشت كه احساس كردم اتفاقي در من افتاده است كه واكنش متفاوتي ديدم. و نيز صادقانه و كمتر خودخواهانه اين كه شايد چيزي بسيار پررنگتر از چيزي كه شايد قرار بود شكل بگيرد در طي زمان، در ذهنم جا گذاشته.
تضاد بين سرد بودن و گرم خواستن. حالم را به هم ميزند اين تضاد. درست از امروز شروع شد. كمتر از يك هفته بود كه رها كرده بودتم. من كودكانم را از تضاد نفرتانگيز تو ميخواهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر