قبلن نوشته بودم که خانم دکتر، متخصص زنانی که برای معاینه می
روم، نگران بیماری ام اس من شده بود و دفعه دومی که ام اس را فهمیده بود و پیشش
رفتم کلی مقاله راجع به آن رو میزش بود. کلی مراقبت مضاعف می کند و همه چیز را هر
بار دقیق با نورولوژیستم کنترل می کند و هی خرج آزمایش و سونوگرافی، در انواع
مختلف و تست های مختلف تشخیص سرطان در رنگها و سایزهای متنوع رو دستم می گذارد و
در عوض خودش حق ویزیت را یک خط در میان نمی گیرد.
بار آخری که نتیجه چهار تست عجیب غریب را برده بودم، با خوشحالی
اعلام کرد که همه چیز نرمال است و حتی در بهترین حالتی است که یک زن سالم باید
داشته باشد.
به طور طبیعی راجع به تصمیم بارداری هم پرسیده و هر بار باز
جواب من را به روز شده، می پرسید. گفته بودم، کلن به نظرم منتفی نیست ولی نه به
این زودی. سه- چهار دقیقه ای راجع به کارهایی که بعد از تصمیم باید من و او به
عنوان پزشک، انجام بدهیم توضیح داد. و با این سوال تمام کرد که حالا الان نه، شش
ماه – یک سال بعد که می خواهی؟
دهنم از تعجب باز ماند. گفتم نه، زودترین حالت شاید پنج- شش
سال دیگر.
زد زیر خنده و گفت: عاشقتم! یک ساعتم دارم توضیح می دهم
برای پنج سال دیگر!
وقتی تست های آخر را دید، دوباره نظرم را راجع به بارداری
پرسید و جواب من همان قبلی بود.
دیگر موضوع جدی بود. راجع به ریسک کلی بارداری برای من
توضیح داد و احتمال اینکه هر چه دیرتر خطر ناباروری و درمان آن و حمله ام اس بیشتر
بشود. و از شرایط اجتماعی- اقتصادی- فرهنگی- سیاسی که نگرانش بودم گفت و اصرار که
بیشتر و سریعتر به موضوع فکر کنم.
اول گفتم که خیلی هم اصراری نیست، اگر آسیبش زیاد بشود،
منصرف می شوم. با شوخی ادامه دادم، البته اگر می شد نوزاد را فریز کرد، تا چندین
سال بعد، خیلی زود دست به کار می شدم.
وقتی خبر تخمکهای فریز
شده را دیدم، واقعن خوشحال شدم. نه برای خودم، چون من بجز تخمک بارور سالم،
جسم کاملن سالم پرورنده جنین هم لازم دارم. بلکه برای زنان که حق انتخاب خود را در
زمان، از تمام امکانات طبیعی به تدریج کامل می کنند.
یادم بماند متن خبر را پرینت شده برای خانم دکتر ببرم.