بسياري از كارهايي كه حكومت در مقابله با جنبش سبز انجام داده است، بيشتر از اين كه تاكتيكي باشد، حاكي از نداشتن تاكتيك يا ابهام و حتي استيصال است.
نمونه هايش كارهايي است كه موجب آزار رواني شده است، كه در عين حال هيچ دستآوردي مفيدي هم در مقابل نداشته است، بلكه ميشود گفت بدتر هم شده است.
دستگيري دوباره بازداشت شده ها چند بارهء سال قبل، يك نمونه از اين كارها است.
نحوه دستگيري هم نمونه ديگر
نرگس محمدي بعد از چندين بار احضار و بازجويي، نيمه شب در منزل و مقابل چشم كودكانش دستگير ميشود.
محمدرضا جلايي پور بعد از قرار منع تعقيب صادر شده براي حكم قبليش، سر قراري دعوت ميشود براي گرفتن پاسپورتش بعد با 5 نفر مامور امنيتي به خانه بر ميگردد. وسايل را ضبط ميكنند و خودش هم بازداشت ميشود.
هيچ عقلانيتي در اين روند ديده نميشود. حتي هيچ منعفتي هم براي حكومت حاصل نميشود جز ايجاد سر و صداي امنيتي زياد و تبليغ عليه نظام.
آدم به اين فكر مي افتد كه نكند برنامه ريزان اين جور اقدامات امنيتي بچه هاي شيطان و كوچكي هستند كه فقط دارند بازيي با هيجان بيشتر را طراحي ميكنند، فارغ از اينكه اين بازي چه فايده اي دارد.
***پي نوشت: به نحوه دستگيريهاي مكارانه اخير اضافه كنيد نحوه دستگيري سلمان سيما را.
چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۹
یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۹
22خرداد 89
آدم دلش ميتپد براي مردم وقتي زير تيغ آفتاب، با وجود آرايش كامل نظامي شهر همچنان استوار تو خيابانها هستند.
دستگيري و حكم ها بيشتر شده است. زمان بازداشت افراد طولاني تر شده است. بي بهانه و بي دليل حكم ها صادر شده است، اما ترس در نيروي حكومت همچنان بيشتر است تا در نيروي مردم.
بين مردم كسي ماسك ندارد، كسي صورتش را نپوشانده با وجود تمام فشارها، اما گارد ضد شورش نيرويي اضافه كرده با ماسك كامل و سياه صورت+ عينك آفتابي براي چشمهايي كه از ماسك سياه بيرون مانده بود.
لباس شخصي ها با ريش و جليقه هاي خاكي ماسكي هم كه براي جلوگيري از آلودگي به دهان و بيني ميزنند اضافه كرده اند.
جمعيت بعد از يك سال همچنان بيشتر از 22 بهمن بود. نيروها به جز سواره ها و پياده ها شامل فرمانده ها در ماشين هاي شخصي هر 200 مترهم ميشد.
ترديد بين كودكان لباس شخصي بيشتر شده است. از زل زدن به چشمهاي مردم آشكارا فرار ميكردند.
ترديد بين بزرگان لباس شخصي هم ديده ميشد. وقتي لباس شخصي با ريش بور كه دست كم در 80 درصد درگيري هاي گذشته نيروهاي ضرب و زور را به سمت مردم هدايت ميكرد، سر دوراهي مردم را به عقب ميراند و هشدار غير خشن ميداد كه از كجا برويد كه نيروها نظامي دارند ميآيند، مراقب باشيد كه باتوم نخوريد يعني سكوت بي خشونت مردم، يعني پايداري مردم ذره ذره در حال رخنه كردن است.
از همه اين احوال جالب تر آگاهي مردم به قدرت حضورشان است. كسي سعي در پيدا كردن روزنه اي براي شعار دادن ندارد، همين ميدانند حضورشان باعث فشار است، با آرامش و خونسردي و با سكوت و بي حرف فقط پياده روي ميكنند و ميگذرند. فحش هاي غليظ هم سهم بقيه سواره ها و حتي راننده تاكسي ها كه خيلي همراه نبوده اند اين مدت، حالا به آشكارا به سوي ماموران نثار ميشود.
دستگيري و حكم ها بيشتر شده است. زمان بازداشت افراد طولاني تر شده است. بي بهانه و بي دليل حكم ها صادر شده است، اما ترس در نيروي حكومت همچنان بيشتر است تا در نيروي مردم.
بين مردم كسي ماسك ندارد، كسي صورتش را نپوشانده با وجود تمام فشارها، اما گارد ضد شورش نيرويي اضافه كرده با ماسك كامل و سياه صورت+ عينك آفتابي براي چشمهايي كه از ماسك سياه بيرون مانده بود.
لباس شخصي ها با ريش و جليقه هاي خاكي ماسكي هم كه براي جلوگيري از آلودگي به دهان و بيني ميزنند اضافه كرده اند.
جمعيت بعد از يك سال همچنان بيشتر از 22 بهمن بود. نيروها به جز سواره ها و پياده ها شامل فرمانده ها در ماشين هاي شخصي هر 200 مترهم ميشد.
ترديد بين كودكان لباس شخصي بيشتر شده است. از زل زدن به چشمهاي مردم آشكارا فرار ميكردند.
ترديد بين بزرگان لباس شخصي هم ديده ميشد. وقتي لباس شخصي با ريش بور كه دست كم در 80 درصد درگيري هاي گذشته نيروهاي ضرب و زور را به سمت مردم هدايت ميكرد، سر دوراهي مردم را به عقب ميراند و هشدار غير خشن ميداد كه از كجا برويد كه نيروها نظامي دارند ميآيند، مراقب باشيد كه باتوم نخوريد يعني سكوت بي خشونت مردم، يعني پايداري مردم ذره ذره در حال رخنه كردن است.
از همه اين احوال جالب تر آگاهي مردم به قدرت حضورشان است. كسي سعي در پيدا كردن روزنه اي براي شعار دادن ندارد، همين ميدانند حضورشان باعث فشار است، با آرامش و خونسردي و با سكوت و بي حرف فقط پياده روي ميكنند و ميگذرند. فحش هاي غليظ هم سهم بقيه سواره ها و حتي راننده تاكسي ها كه خيلي همراه نبوده اند اين مدت، حالا به آشكارا به سوي ماموران نثار ميشود.
چهارشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۹
22 خرداد 89
دوباره از همان خيابان ها يك كار عالي است از فعالان حقوق زنان زنده و پويا همه از داخل ايران.
يادآور تمام 22 خرداد هاي اخير.
همه مطالبش فعلن تو يك فايل است. بخوانيد و نقد كنيد و همراه بشويد و به اطرافيان هم بدهيد و پرينت بگيريد و مردم را هم با ما همراه كنيد
يادآور تمام 22 خرداد هاي اخير.
همه مطالبش فعلن تو يك فايل است. بخوانيد و نقد كنيد و همراه بشويد و به اطرافيان هم بدهيد و پرينت بگيريد و مردم را هم با ما همراه كنيد
سهشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹
انواع ام اس
ام اس به چهار نوع تقسیم می شود. تقریبا از شکل پیدا است که هر کدام از انواع چه طور در طول زمان زیاد و یا کم می شوند.
معمولا به بیماران نمی گویند بیماریشان از چه نوعی است، مگر اینکه با دانستن انواع آن، خودشان از دکتر بپرسند و یا در نامه های پزشکی-اداری (مثل نامه بیمه) ببیند پزشکشان چی نوشته است. ولی در هر صورت دانستن اینکه از چه نوعی است و چه طور پیش خواهد رفت به خود شخص کمک می کند که زندگیش را چطور تنظیم کند.
Relapsing-Remitting که معمولا فقط به صورت مخفف آر-آر می نامند، با دوره های غیر قابل پیش بینی زمانی یعنی هر ماه، یا هر سال، یا هر هفته، به طور غیر منظم و غیر قابل پیش بینی به صورت حمله ظاهر می شود. معمولا 85 تا 90 % این نوع با شرح علائم مخصوص ام اس شروع می شود. اما خوب یک تعدادی هم فقط از طریق مشاهدات کلینیکی مثل CIS از طریق ام آر آی مشخص می شوند که مشکوک به ام اس هستند. آن هم از طریق از بین رفتن بافت چربی روی غلافهای عصبی. ولی خوب معمولا 30 تا 70% این افراد به تدریج به ام اس مبتلا می شوند.
Secondary progressive حدود 65% این نوع شبیه به نوع آر آر شروع می شود ولی حمله دوم با شدت بیشتر رخ می دهد بدون هیچ دوره ی آرامشی، بعد از مدتی دوره مخفی و یا بدون حمله آغاز می شود که ممکن است حتی تا 19 سال هم طول بکشد، یعنی بدون حمله و بدون علامت مشخص و حاد ام اس. ولی به تدریج روند بیماری صعودی باشد، بدون حمله ی دیگر.
Primary progressive 10تا 15% از افراد که بعد از ظهور علائم اولیه ام اس هرگز حمله ای ندارند. گرچه ناتوانی کلی به مرور گسترش پیدا می کند اما حمله ام اسی همیشه مخفی است. گرچه ممکن است این نوع بعد از مدتی به نوع اول یا دوم تبدیل بشود و یا برعکس، ولی چنین چیزی هم معمولا بعد از 40 سالگی است.
Progressive relapsing افرادی که از ابتدا به طور ثابت و منظم در دوره های خاص حمله ام اسی دارند و به تدریج این حملات افزایش پیدا می کنند. این آخرین و شدیدترین نوع است.
بنابراین وقتی در تمام علوم پزشکی دنیا گفته می شود که ام اس جزء بیماریهای بدون درمان قطعی است و از جمله بیماری های خاص است، بد نیست همه انواع آن را هم بشناسند که اگر کسی را می بینند که بعد از چند دوره حمله، دیگر تا چندین سال حمله ای ندارد، به بیماران مشابه درمان ماورایی و گیاهی و اراده ای پیشنهاد نکنند، که "اگر بخواهی کلن خوب می شوی مثل فلانی، یا اگر فلان ورد را بخوانی یا به فلان کار اعتقاد پیدا کنی و انجام بدهی کلن بیماریت از بین می رود". چه بسا فلانی بعد از 20 سال که به مرور ضعیف تر و ناتوان تر شده است، باز به حمله بخورد. بیاییم با همه چیز کمی منطقی و عقلانی برخورد کنیم. مهم این است که آدمها در هر شرایطی زندگی شان را بشناسند و بر طبق آن پیش بروند. نه اینکه شرایط را با انواع و اقسام روشهای معجزه گونه از این رو به آن رو (رویی که ثابت نشده است و کسی هم ندیده است) کنند.
یکشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۹
دوستي خسته كننده
خيلي صبر كردم كه از عصبانيتم بگذرد بعد...
بعد از چندين ماه بي خبري، پيدايشان ميشود ( هيچ گله اي نيست، چون آدم ها آزادند در مراوده) بي خبر از اينكه چطوري؟ چي بهت ميگذرد؟ چي كار ميكني؟ با خودت چطور تا ميكني؟ با هر چيز بزرگ و كوچك چطور كنار ميآيي؟ چقدر خسته اي و چطور در اين شرايط همه چيز را تحمل كردي تا ببينيشان...
شروع مي كنند به انتقاد از بالا تا پايينت، (از گذشته اي كه خودشان ميگويند نخواستند بگويند و شايد حالا كه خواسته اند چون فكر كردند توان پاسخگويي نداري) كه حتي نميدانند اينطور كه فكر ميكنند هست يا نه.
با تب نزديك 40 درجه، بعد از يك روز كامل كاري، با همه خستگي لبخند ميزنم و مينشينم جلويشان. بعد از همه برداشتها و قضاوتها فقط سر و كولم را از همه حرفهايشان تكان ميدهم و خداحافظي مي كنم و ميروم.
من هنوز هم به خودم ايمان دارم. با خستگي، با تب، با بيماري، هنوز من خوشبختم و موفق. شايد شما از من خوشبخت تر باشيد، اما انتخاب من مدل خوشبختي شما نيست. برداشت من از خودم مهمتر از برداشت اشتباه شما است.
دوستان، دوستي تان را از راه دور نگه داريد. خسته ترم نكنيد.
بعد از چندين ماه بي خبري، پيدايشان ميشود ( هيچ گله اي نيست، چون آدم ها آزادند در مراوده) بي خبر از اينكه چطوري؟ چي بهت ميگذرد؟ چي كار ميكني؟ با خودت چطور تا ميكني؟ با هر چيز بزرگ و كوچك چطور كنار ميآيي؟ چقدر خسته اي و چطور در اين شرايط همه چيز را تحمل كردي تا ببينيشان...
شروع مي كنند به انتقاد از بالا تا پايينت، (از گذشته اي كه خودشان ميگويند نخواستند بگويند و شايد حالا كه خواسته اند چون فكر كردند توان پاسخگويي نداري) كه حتي نميدانند اينطور كه فكر ميكنند هست يا نه.
با تب نزديك 40 درجه، بعد از يك روز كامل كاري، با همه خستگي لبخند ميزنم و مينشينم جلويشان. بعد از همه برداشتها و قضاوتها فقط سر و كولم را از همه حرفهايشان تكان ميدهم و خداحافظي مي كنم و ميروم.
من هنوز هم به خودم ايمان دارم. با خستگي، با تب، با بيماري، هنوز من خوشبختم و موفق. شايد شما از من خوشبخت تر باشيد، اما انتخاب من مدل خوشبختي شما نيست. برداشت من از خودم مهمتر از برداشت اشتباه شما است.
دوستان، دوستي تان را از راه دور نگه داريد. خسته ترم نكنيد.
پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹
آكواريوم فيلتر شد
آخه! وبلاگي كه هفته- ده روزي يك بار آپ شده است و بيشتر راجع به ام اس بوده است و فوقش يك زنجموره از دوستي كه گوشه اوين افتاده است و روزي 30 نفر بيشتر خواننده ندارد، فيلتر كردن دارد؟
آدم دلش به حال سياست هاي اجرايي نظام ميسوزد كه به اين روز افتادند.
ولي بي شك صدا را نميشود قطع كرد. اينجا نه، هر جاي ديگر
آدم دلش به حال سياست هاي اجرايي نظام ميسوزد كه به اين روز افتادند.
ولي بي شك صدا را نميشود قطع كرد. اينجا نه، هر جاي ديگر
سهشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۹
يك دقيقه سكوت
نمايش با دو روايت بي انتها متوقف ميشود. صدا پشت صحنه ميگويد براي يادبود نويسنده اي كه روايت اول نمايش را تمام نكرد چون كشته شد و بقيه نويسندگاني كه كشته شدند يك دقيقه سكوت كنيد و تمام...
چهارشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۹
محبوبه
صدايش گرفته است جوري كه نمي شناسمش. بعد از دو سه جمله حال و احوال از ادبياتش مي شناسم. با بغض و خوشحالي ميگويم چطوري محبوبه؟
او هم خوشحال ميشود و تقريبا هر دو با جيغ حرف ميزنيم. بعد از سه ماه اولين باري است كه صدايش را ميشنوم.
ميپرسم سرما خورده است، ميگويد نه و او سوال ميكند و حرف عوض ميشود.
باز از صدايش و وضعيت جسميش ميپرسم، فقط ميگويد كمي صدايش گرفته است و باز موضوع عوض ميشود.
عجيب است كه چه اندازه محبوبه هر بار مقاوم تر از قبل ميشود. تقريبا با بغض حرف ميزنم چون ديگر مطمئنم كه گريه كرده است و صدايش گرفته است. چيزي راجع به آنجا نميگويد فقط ميگويد كه حالا راحت ميتوانم زنگ بزنم به هر كي مي خواهم و ديگر كسي بالا سرم نيست كه هي بگويد اين را نگو و راجع به آن حرف نزن و ...
راجع به نامه اش ميپرسد و وقتي مي گويم خيلي خوب و مقام بود مثل هميشه، باز خوشحال ميشود.
ميپرسم تنهايي كه گذشته، الان چه كساني پيشش هستند؟
از بهاره ميگويد، از هنگامه و يادم نمانده كه شيوا را هم گفت يا نه... ولي از همه حفره هاي خالي دلمان ميگويد.
از عاطفه ولي اسمي نيست و من هم از خوشحالي و يا شايد از بغض سراغ از هيچ كس نميگيرم. نميشود چون هر آدم، يك دنياي جدا است كه نميشود بعضي دنياها را با هم قاتي كرد.
نميدانم چقدر طول ميكشد تا بيايد، ولي مطمئنم اين بار كه آمد برعكس هر بار كه از خبرها و جريانات داخل زندان ميگفت و من با خنده و شوخي هر كدامش را جوري ديگر به خنده تبديل مي كردم، هر چي بگويد پا به پايش خواهم گريست. نميدانم چطور اين همه هزينه بر اين دختر تحميل ميشود هر بار.
*** جعفر پناهي هم آزاد شد
او هم خوشحال ميشود و تقريبا هر دو با جيغ حرف ميزنيم. بعد از سه ماه اولين باري است كه صدايش را ميشنوم.
ميپرسم سرما خورده است، ميگويد نه و او سوال ميكند و حرف عوض ميشود.
باز از صدايش و وضعيت جسميش ميپرسم، فقط ميگويد كمي صدايش گرفته است و باز موضوع عوض ميشود.
عجيب است كه چه اندازه محبوبه هر بار مقاوم تر از قبل ميشود. تقريبا با بغض حرف ميزنم چون ديگر مطمئنم كه گريه كرده است و صدايش گرفته است. چيزي راجع به آنجا نميگويد فقط ميگويد كه حالا راحت ميتوانم زنگ بزنم به هر كي مي خواهم و ديگر كسي بالا سرم نيست كه هي بگويد اين را نگو و راجع به آن حرف نزن و ...
راجع به نامه اش ميپرسد و وقتي مي گويم خيلي خوب و مقام بود مثل هميشه، باز خوشحال ميشود.
ميپرسم تنهايي كه گذشته، الان چه كساني پيشش هستند؟
از بهاره ميگويد، از هنگامه و يادم نمانده كه شيوا را هم گفت يا نه... ولي از همه حفره هاي خالي دلمان ميگويد.
از عاطفه ولي اسمي نيست و من هم از خوشحالي و يا شايد از بغض سراغ از هيچ كس نميگيرم. نميشود چون هر آدم، يك دنياي جدا است كه نميشود بعضي دنياها را با هم قاتي كرد.
نميدانم چقدر طول ميكشد تا بيايد، ولي مطمئنم اين بار كه آمد برعكس هر بار كه از خبرها و جريانات داخل زندان ميگفت و من با خنده و شوخي هر كدامش را جوري ديگر به خنده تبديل مي كردم، هر چي بگويد پا به پايش خواهم گريست. نميدانم چطور اين همه هزينه بر اين دختر تحميل ميشود هر بار.
*** جعفر پناهي هم آزاد شد
شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۹
Betaferon
اگر قرار باشد با يك جمله شروع كنم، فقط مي توانم بگويم مرگ بر بتافرون، بر وزن" مرگ بر ديكتاتور".
جزء عجيب ترين داروهاي ام اس است، وقتي دنبالش ميگردي به يك سري پروتئين سلول بدني حيواني و يا چيزي شبيه به آن ميرسي كه بايد تزريق بشود.
تا دلت بخواهد گران است و بي نهايت عوارض بعد از تزريق دارد.
فوايدش اينطور كه ميگويند ( من كه هنوز چيزي حس نكردم) اين است كه حمله هاي ام اس را كمتر و در زمانهاي طولاني تري برميگرداند. خلاصه اش اين كه يك جور درمان پيشگيري كننده است.
هر يك روز درميان تزريق مي شود و تقريبن همه جاهايي كه تزريق ميشود تا دو هفته بعدش اثرش ( قرمزي، تورم، حتي درد) ميماند.وقتي ميگويم همه جا يعني بازو، ران، شكم و باسن و اين خيلي عادي نيست وقتي بخواهي تو تابستان يك لباس بي آستين يا بي پاچه بپوشي بايد يك زيرنويس هم جاي تزريق ها منگنه كني كه مردم فكر نكنند جذام گرفته اي.
بعد از تزريق به خصوص اوايل مصرف تب هاي طولاني و زياد دارد. حتي با تب بر ها هم نميشود جان سالم از تب ها به سر برد. و طبيعي است كه يك روز در ميان تب شديد، جاني براي آدم نميگذارد، مثلن اگر فشار پايين هم باشي، ديگر هيچي به هيچي. يكي بدتر از ديگري...
مثلن كارهاي معمول سخت تر ميشود در هفته هاي اول تزريق، استخر و پياده روي و خوش خلقي تقريبن تعطيل ميشود.
در هر حال براي بيماراني تجويز ميشود كه بيماريشان هنوز خيلي گسترده نشده است. و نيز در ايران بين پزشكان متخصص ام اس هنوز تجويز شايعي نيست.
دوره اول 15 آمپول يك ماهه است.
دوره بعدي 30 آمپول دوماهه و نيز بسته به شرايط بيمار و تشخيص پزشك امتداد حتي تا دو-سه سال...
به دليل زياد بودن تزريق، بهتر است خودتان ياد بگيريد و انجام بدهيد كه البته براي كساني مثل من كه حال و روحيه اين جور كارها را نداشتند تا قبل از اين، هم فال است و هم تماشا.
پي نوشت: شانس بيآوريد بين اين تزريق ها داستان ديگر، مريضي ديگري اضافه نشود و يا پزشكتان عجله نداشته باشد كه همه چي را با هم حل كند كه پزشك محترم بنده كلن در مورد من عجله مضاعف و همت مضاعف دارد و التهاب و ام اس و همه چي را مي خواهد فوري حل كند و خلاصه كه ...
مرگ بر بتافرون
جزء عجيب ترين داروهاي ام اس است، وقتي دنبالش ميگردي به يك سري پروتئين سلول بدني حيواني و يا چيزي شبيه به آن ميرسي كه بايد تزريق بشود.
تا دلت بخواهد گران است و بي نهايت عوارض بعد از تزريق دارد.
فوايدش اينطور كه ميگويند ( من كه هنوز چيزي حس نكردم) اين است كه حمله هاي ام اس را كمتر و در زمانهاي طولاني تري برميگرداند. خلاصه اش اين كه يك جور درمان پيشگيري كننده است.
هر يك روز درميان تزريق مي شود و تقريبن همه جاهايي كه تزريق ميشود تا دو هفته بعدش اثرش ( قرمزي، تورم، حتي درد) ميماند.وقتي ميگويم همه جا يعني بازو، ران، شكم و باسن و اين خيلي عادي نيست وقتي بخواهي تو تابستان يك لباس بي آستين يا بي پاچه بپوشي بايد يك زيرنويس هم جاي تزريق ها منگنه كني كه مردم فكر نكنند جذام گرفته اي.
بعد از تزريق به خصوص اوايل مصرف تب هاي طولاني و زياد دارد. حتي با تب بر ها هم نميشود جان سالم از تب ها به سر برد. و طبيعي است كه يك روز در ميان تب شديد، جاني براي آدم نميگذارد، مثلن اگر فشار پايين هم باشي، ديگر هيچي به هيچي. يكي بدتر از ديگري...
مثلن كارهاي معمول سخت تر ميشود در هفته هاي اول تزريق، استخر و پياده روي و خوش خلقي تقريبن تعطيل ميشود.
در هر حال براي بيماراني تجويز ميشود كه بيماريشان هنوز خيلي گسترده نشده است. و نيز در ايران بين پزشكان متخصص ام اس هنوز تجويز شايعي نيست.
دوره اول 15 آمپول يك ماهه است.
دوره بعدي 30 آمپول دوماهه و نيز بسته به شرايط بيمار و تشخيص پزشك امتداد حتي تا دو-سه سال...
به دليل زياد بودن تزريق، بهتر است خودتان ياد بگيريد و انجام بدهيد كه البته براي كساني مثل من كه حال و روحيه اين جور كارها را نداشتند تا قبل از اين، هم فال است و هم تماشا.
پي نوشت: شانس بيآوريد بين اين تزريق ها داستان ديگر، مريضي ديگري اضافه نشود و يا پزشكتان عجله نداشته باشد كه همه چي را با هم حل كند كه پزشك محترم بنده كلن در مورد من عجله مضاعف و همت مضاعف دارد و التهاب و ام اس و همه چي را مي خواهد فوري حل كند و خلاصه كه ...
مرگ بر بتافرون
دوشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۹
19 ارديبهشت 89- اعدام ناگهاني و بي خبر 5 نفر از زندانيان سياسي
چند نفر ديگر ...
با هر حكم و هر اعدامي، انگيزه هاي مردم محكم تر ميشود.
و نيز ترس خودشان، بي سر و صدا اعدام ميكنند و بعد خبر ميزنند كه در حضور وكيل و بقيه بوده است.
هنوز از شوك خارج نشديم، گرچه به اهداف مصمم تر...
زنداني سياسي- حبس سياسي- اعدام سياسي... ديگر چي كم از توتاليتر هاي تاريخ داريم؟
خيلي بد است كه به جاي خبر بيسر و صداي اعدام 5 نفر ، عكس هاي يادگاري حضور در وزارت كشور پارسال را ميگذارند، گرچه با هر دليل و هر منطقي به قول بهمن
با هر حكم و هر اعدامي، انگيزه هاي مردم محكم تر ميشود.
و نيز ترس خودشان، بي سر و صدا اعدام ميكنند و بعد خبر ميزنند كه در حضور وكيل و بقيه بوده است.
هنوز از شوك خارج نشديم، گرچه به اهداف مصمم تر...
زنداني سياسي- حبس سياسي- اعدام سياسي... ديگر چي كم از توتاليتر هاي تاريخ داريم؟
خيلي بد است كه به جاي خبر بيسر و صداي اعدام 5 نفر ، عكس هاي يادگاري حضور در وزارت كشور پارسال را ميگذارند، گرچه با هر دليل و هر منطقي به قول بهمن
پنجشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۹
جاي خالي بچه
يك چيزهايي بدون اينكه خودش را نشان بدهد، چنان ميپيچد و ميتند در زندگي كه وقتي به چشم مي آيد به نظرت خيلي عجيب و باورنكردني ميآيد.
ميگويد يك ماشين جديد خريدند و(علي رغم عدم وجود پاركينگ در قرارداد) اجازه گرفتند كه چند شب اول ماشين نو را در حياط پارك كنند.
عملن دو تا ماشين در حياط جا ميشود، اما جاي يكي كمي سخت تر است و آن ديگري درست جلوي در پاركينگ است.
هميشه من ماشين را جلوي در مي گذاشتم، چون ديگر ماشين ديگري قرار نبود در پاركينگ باشد و اگر هم بود من از همه ديرتر ميآمدم و زودتر هم ميرفتم.
دختر همسايه بعد از اجازه گرفتن ماشين را جلوي در، همان جاي قبلي كه من پارك مي كردم پارك كرده است. مامان و بابا هر دو ناراحت شدند و گفتند" اجازه براي هر جايي به جز آنجا بود". متعجب بودم و مبهوت كه از مامان بابا كوچكترين خرده به همسايه ها هميشه بعيد بوده است.
گفتم من كه ديگر هر روز نميآيم، اگر هم بيايم يكي دو شب سر مي زنم و ميروم.
گفتند به هر حال، يك جاهايي بايد خالي بماند. . .
همه پدر مادرهايي كه بچه هاي جوانشان را در اين يك سال از دست داده اند، تا مدت ها جاي خالي، گوشه دلشان عميق مي ماند.
و نيز آنهايي كه بچه هايشان ماهها در زندانند...
تفاوتش با وقتي كه بچه ها ازدواج مي كنند و يا با برنامه ريزي مي روند، همان حادثه ي ناغافل است.
تا ديروز بچه ات جلوي رويت ميرفت و ميآمد در كمال سلامت، بعد يكدفعه رفت و برنگشت در كمال بيرحمي و خشونت...
ميگويد يك ماشين جديد خريدند و(علي رغم عدم وجود پاركينگ در قرارداد) اجازه گرفتند كه چند شب اول ماشين نو را در حياط پارك كنند.
عملن دو تا ماشين در حياط جا ميشود، اما جاي يكي كمي سخت تر است و آن ديگري درست جلوي در پاركينگ است.
هميشه من ماشين را جلوي در مي گذاشتم، چون ديگر ماشين ديگري قرار نبود در پاركينگ باشد و اگر هم بود من از همه ديرتر ميآمدم و زودتر هم ميرفتم.
دختر همسايه بعد از اجازه گرفتن ماشين را جلوي در، همان جاي قبلي كه من پارك مي كردم پارك كرده است. مامان و بابا هر دو ناراحت شدند و گفتند" اجازه براي هر جايي به جز آنجا بود". متعجب بودم و مبهوت كه از مامان بابا كوچكترين خرده به همسايه ها هميشه بعيد بوده است.
گفتم من كه ديگر هر روز نميآيم، اگر هم بيايم يكي دو شب سر مي زنم و ميروم.
گفتند به هر حال، يك جاهايي بايد خالي بماند. . .
همه پدر مادرهايي كه بچه هاي جوانشان را در اين يك سال از دست داده اند، تا مدت ها جاي خالي، گوشه دلشان عميق مي ماند.
و نيز آنهايي كه بچه هايشان ماهها در زندانند...
تفاوتش با وقتي كه بچه ها ازدواج مي كنند و يا با برنامه ريزي مي روند، همان حادثه ي ناغافل است.
تا ديروز بچه ات جلوي رويت ميرفت و ميآمد در كمال سلامت، بعد يكدفعه رفت و برنگشت در كمال بيرحمي و خشونت...
سهشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۹
ام آر آي 3
خيلي خيلي عصباني بودم. احساس ميكردم شعورم ناديده گرفته شده است. از آن همه تلاش براي دزدي خونم به جوش آمده بود و حد حرص و تمع را نمي فهميدم.
كافي بود يك راهكاري به سمت فراموش كردن مساله يا پاك كردن صورت مساله بشنوم، ميپريدم به ارائه دهنده...
همه چيز را بدتر مي كرد. اين كه تو دلايل مستدلت را بيآوري و بعد تنها جوابي كه ميشنوي اين باشد كه چه ميشود، همين طوري اند ديگر... يا برو يك جاي ديگر درخواست بده يا اين موضوع را فراموش كن يا...
زدم بيرون از شركت، راهنوردي (راهپيمايي يا هر چيز ديگر كه اين طور وقتها آرامم ميكرد كه به لطف شرايط جديد خيلي سخت شده است و نه تنها آرام نميكند بلكه كلي معضل ديگر به وجود بيآورد) در هر حال كج كردم به سمت استخر...
عجيب شده بودم، نفس گيري به هم خورده بود، چند بار آب خوردم تا از شدت سرفه توانستم خودم را جمع و جور كنم و به مغزم فشار بياورم كه وقتي زير آب را نگاه ميكنم به هيچ چيز ديگر فكر نكنم.
يك ساعت در آب، بيرون كه آمدم فقط به اين فكر ميكردم دوباره امتحان ميكنم، همه درزهاي دزدي را ميبرم بهشان تحويل ميدهم و تا آخرش مي ايستم كه اصلاح كنند. حرفي از پس گرفتن نميزنم. به هر حال قرارداد يك ساله را بايد تا آخر به انجام برسانند.
سرم سبك شده بود. آب آرام كننده بود.
تا انتها خوب انجام شد.
وقتي برگشتم با وجود سرگيجه و سردرد وحشتناك اما خوابم برد و اوضاع طبق برنامه پيش رفته بود.
كافي بود يك راهكاري به سمت فراموش كردن مساله يا پاك كردن صورت مساله بشنوم، ميپريدم به ارائه دهنده...
همه چيز را بدتر مي كرد. اين كه تو دلايل مستدلت را بيآوري و بعد تنها جوابي كه ميشنوي اين باشد كه چه ميشود، همين طوري اند ديگر... يا برو يك جاي ديگر درخواست بده يا اين موضوع را فراموش كن يا...
زدم بيرون از شركت، راهنوردي (راهپيمايي يا هر چيز ديگر كه اين طور وقتها آرامم ميكرد كه به لطف شرايط جديد خيلي سخت شده است و نه تنها آرام نميكند بلكه كلي معضل ديگر به وجود بيآورد) در هر حال كج كردم به سمت استخر...
عجيب شده بودم، نفس گيري به هم خورده بود، چند بار آب خوردم تا از شدت سرفه توانستم خودم را جمع و جور كنم و به مغزم فشار بياورم كه وقتي زير آب را نگاه ميكنم به هيچ چيز ديگر فكر نكنم.
يك ساعت در آب، بيرون كه آمدم فقط به اين فكر ميكردم دوباره امتحان ميكنم، همه درزهاي دزدي را ميبرم بهشان تحويل ميدهم و تا آخرش مي ايستم كه اصلاح كنند. حرفي از پس گرفتن نميزنم. به هر حال قرارداد يك ساله را بايد تا آخر به انجام برسانند.
سرم سبك شده بود. آب آرام كننده بود.
تا انتها خوب انجام شد.
وقتي برگشتم با وجود سرگيجه و سردرد وحشتناك اما خوابم برد و اوضاع طبق برنامه پيش رفته بود.
چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۹
بهار بلوار كشاورز
چه جالب! 5 ارديبهشت گذشت و فقط يادم بود كه صبح بروم پزشكي قانوني و بعد هم خانه كه پيش كارگرها باشم و 4 دوباره سر كار باشم و يك روز صبح به بيمه سربزنم و ...
هيچ بهار، مثل بهارهاي قبل نيست.
در عوض در هر خيابان كه ميروم همه صحنه ها دوباره بر ميگردند:
انقلاب
آزادي
حافظ
توپ خانه
ميدان وليعصر
كوچه پس كوچه هاي فاطمي و بلوار كشاورز
شادمان و خوش
كوچه پس كوچه هاي ستارخان
هفت تير
هر جا يكي باتوم خورد
يكي كتك خورد
يكي كشته شد
يكي دستگير شد
يكي جيغ زد
يكي فرياد زد
يكي
يكي
يكي
حالا همه آن خيابانها پر از صحنه هاي آن روزهاست.
صحنه هايي كه همچنان در ذهن مانده است.
هيچ بهار، مثل بهارهاي قبل نيست.
در عوض در هر خيابان كه ميروم همه صحنه ها دوباره بر ميگردند:
انقلاب
آزادي
حافظ
توپ خانه
ميدان وليعصر
كوچه پس كوچه هاي فاطمي و بلوار كشاورز
شادمان و خوش
كوچه پس كوچه هاي ستارخان
هفت تير
هر جا يكي باتوم خورد
يكي كتك خورد
يكي كشته شد
يكي دستگير شد
يكي جيغ زد
يكي فرياد زد
يكي
يكي
يكي
حالا همه آن خيابانها پر از صحنه هاي آن روزهاست.
صحنه هايي كه همچنان در ذهن مانده است.
محبوبه
خيلي چيزها هست كه در مدت بسته بودن اينجا ميخواستم بنويسم و نشد.
حالا فقط يك چيزي تو ذهنم ميچرخد.
محبوبه 11 اسفند دستگير شده و نزديك به دو ماه است كه بازداشت است و تقريبا 90 درصد روزها را د رانفرادي به سر برده است.
گويا سر حال نبوده است.
ديشب برادرش ميگفت كه محبوبه پكر بوده است. بعد از دو ماه مقاومت ازش مصاحبه گرفتند.
مصاحبه جمعي...
45 دقيقه زمان برده است.
...
.....
ميتوانم حس كنم كه چقدر نگران و پريشان است..
پي نوشت: آخرين تفهيم اتهام به محبوبه كرمي
حالا فقط يك چيزي تو ذهنم ميچرخد.
محبوبه 11 اسفند دستگير شده و نزديك به دو ماه است كه بازداشت است و تقريبا 90 درصد روزها را د رانفرادي به سر برده است.
گويا سر حال نبوده است.
ديشب برادرش ميگفت كه محبوبه پكر بوده است. بعد از دو ماه مقاومت ازش مصاحبه گرفتند.
مصاحبه جمعي...
45 دقيقه زمان برده است.
...
.....
ميتوانم حس كنم كه چقدر نگران و پريشان است..
پي نوشت: آخرين تفهيم اتهام به محبوبه كرمي
شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹
فقط خودت زندگي كن آقا!
بعد از 25-30 سال پاشد از آن سر دنيا برگشته است، محض تفريح و به روز كردن ذخيره هاي ارزي در حساب ملي.
سرش را توي زندگي شخصي تو ميچرخاند كه هيچ، خودش شايسته و بايسته قضاوت در مورد جزئيات زندگي تو هم ميداند.
اين كه كجا و چطور زندگي ميكني.
اينكه كجا و چطور كار ميكني.
اين كه فعاليت ديگري داري و چقدر اين فعاليت ها بي فايده يا بافايده است.
اينكه چاغ شدي يا لاغر.
اينكه ازدواج خوب است يا بد.
...
دست آخر كه دارد ميرود، جمله ناصحانه آخر را آبشار گونه مي گويد كه "بيا تركيه، يك مدت آنجايي، بعد خودشان ميفرستند به كشورهاي ديگر از جمله فلان جا و بهمان جا... " با يك مكث در مقابل سكوت و سردي من ادامه ميدهد: " اين آخري را جدي گفتمااا. رويش فكر كن. كلن زندگيت تغيير مي كند."
و يادش ميرود از خودش بپرسد كه آيا من ميخواهم زندگي را تغيير بدهم؟ تازه در آن جهتي كه او ميپسندد يا نه؟
و يادش ميرود كه با خودش چك كند كه اين مدل مهاجرت (من اسمش را مي گذارم فرار) به چه درد كسي ميخورد؟
و نيز يادش ميرود كه اگر دروازه هاي قضاوت كه نه حتي سوال در مورد زندگي ديگران را براي همه باز بگذاري، خيلي چيزها هست كه خودش بايد جواب بدهد:
اين كه چرا رفت؟
اين كه چرا آن موقع رفت؟
اين كه چرا ماند؟
اين كه چرا برنمي گردد؟
اين كه چرا در ايران هر بار يك خانه ديگر به بقيه خانه ها اضافه ميكند؟
اين كه چرا هيچ جوياي احوال تو نيست و فقط جوياي چگونگي زندگيت است؟
اين كه چطور است كه هر بار زندگيش تمام انتقادهاي او را به تو نقض ميكند؟
سرش را توي زندگي شخصي تو ميچرخاند كه هيچ، خودش شايسته و بايسته قضاوت در مورد جزئيات زندگي تو هم ميداند.
اين كه كجا و چطور زندگي ميكني.
اينكه كجا و چطور كار ميكني.
اين كه فعاليت ديگري داري و چقدر اين فعاليت ها بي فايده يا بافايده است.
اينكه چاغ شدي يا لاغر.
اينكه ازدواج خوب است يا بد.
...
دست آخر كه دارد ميرود، جمله ناصحانه آخر را آبشار گونه مي گويد كه "بيا تركيه، يك مدت آنجايي، بعد خودشان ميفرستند به كشورهاي ديگر از جمله فلان جا و بهمان جا... " با يك مكث در مقابل سكوت و سردي من ادامه ميدهد: " اين آخري را جدي گفتمااا. رويش فكر كن. كلن زندگيت تغيير مي كند."
و يادش ميرود از خودش بپرسد كه آيا من ميخواهم زندگي را تغيير بدهم؟ تازه در آن جهتي كه او ميپسندد يا نه؟
و يادش ميرود كه با خودش چك كند كه اين مدل مهاجرت (من اسمش را مي گذارم فرار) به چه درد كسي ميخورد؟
و نيز يادش ميرود كه اگر دروازه هاي قضاوت كه نه حتي سوال در مورد زندگي ديگران را براي همه باز بگذاري، خيلي چيزها هست كه خودش بايد جواب بدهد:
اين كه چرا رفت؟
اين كه چرا آن موقع رفت؟
اين كه چرا ماند؟
اين كه چرا برنمي گردد؟
اين كه چرا در ايران هر بار يك خانه ديگر به بقيه خانه ها اضافه ميكند؟
اين كه چرا هيچ جوياي احوال تو نيست و فقط جوياي چگونگي زندگيت است؟
اين كه چطور است كه هر بار زندگيش تمام انتقادهاي او را به تو نقض ميكند؟
سهشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۹
مساله زن لابلاي نگراني و بحران
يادم نيست درست چند روز از دستگيري پسرش ميگذشت كه بهش زنگ زدم، هيچ وقت نديده بودمش گرچه اسمم برايش آشنا بود ولي علاوه بر پسرش، دخترانش را هم ديده بودم. جوان، سرحال، خوش ذوق.
اول فكر نميكرد خبر را شنيده باشم. با كلافگي و نگراني گفت، آخر ميدانيد چي شده است؟
گفتم بله و ادامه دادم كه نگران نباشد و پرس و جو كه دقيق چي شده است و ... قرار شد بروم ديدنش.
خيلي با محبت و البته نگران بود. دو سه جمله كه مي گفت به گريه ميافتاد. طبق معمول اين روزها كه نمي شود كاري براي كسي كرد چيزي از من بر نيامد. جز شماره وكيل كه آن هم خيلي مرحمي بر درد نيست.
بهش كه زنگ ميزدم، هر چه اتفاق افتاده بود را تعريف مي كرد، به هيچ كس از فاميل و آشنا چيزي نگفته بود و هر بار حس ميكردي كه ناگفته ها بغض شده چسبيده به گلويش.
بار آخر تنها نبودم. 3-4 نفر بوديم. نشست كنار من روي نيمكت. سرد بود. يا شايد هم من سردم بود. آخرين بار پسرش را وقتي ديدم كه از بيمارستان تازه آمده بودم و آمده بود ديدنم.
از پسرش شنيده بود. راجع به كمپين هم شنيده بود. آن روز صبح به گوشيم زنگ زده بود و خاموش بودم. درست همان روز پليس امنيت آمده بود دم در.
يكي ديگر را پيدا كرده بود. از يك گوشه اي زنگ زدم و قرار را قطعي كردم.
وقتي آن شب ديدمش توضيح دادم كه چرا خاموش بودم تا فكر نكند براي جلوگيري از زنگ زدن او بوده است.
باز همه تعريفي ها را گفت. بخشي از نگرانيهايش را گفت و گريه كرد. به امنيت رسيد و گفت و از من پرسيد. موضوع زنان را شنيده بود ولي نه كامل، باز گريه كرد. گفت براي كي اين كار را ميكني؟ هيچ كس لياقت اين كارها را ندارد. تو خودت و سلامتيت و جوانيت را براي اين مردم نگذار و اشك مي ريخت و باز تعريف مي كرد كه پسرش چه اخلاق خوبي داشت، چه مهربان بود و ... . دستهاي من يخ زده بود. موقع خداحافظي دستهايم را گرفت تو دستهايش و باز هم اشك ريخت. اين بار براي من
درهر حال دوستمان آزاد شد، اما نميدانم نا اميدي از تغيير، نااميدي از مشاركت همگاني در چند نفر ديگر وجود دارد و برآيند اين احساسها چي است؟
نميدانم مساله زنان كه موضوع يك مادر نگران نيست، و لابلاي نگرانيهايش گم شده و پريشان است ، چطور بايد مطرح بشود كه انسجام ببخشد؟
چطور بايد مطرح بشود كه نگرانيها و اضطرابها و نا امني ها را هم درك كند و همراهي كند؟
اول فكر نميكرد خبر را شنيده باشم. با كلافگي و نگراني گفت، آخر ميدانيد چي شده است؟
گفتم بله و ادامه دادم كه نگران نباشد و پرس و جو كه دقيق چي شده است و ... قرار شد بروم ديدنش.
خيلي با محبت و البته نگران بود. دو سه جمله كه مي گفت به گريه ميافتاد. طبق معمول اين روزها كه نمي شود كاري براي كسي كرد چيزي از من بر نيامد. جز شماره وكيل كه آن هم خيلي مرحمي بر درد نيست.
بهش كه زنگ ميزدم، هر چه اتفاق افتاده بود را تعريف مي كرد، به هيچ كس از فاميل و آشنا چيزي نگفته بود و هر بار حس ميكردي كه ناگفته ها بغض شده چسبيده به گلويش.
بار آخر تنها نبودم. 3-4 نفر بوديم. نشست كنار من روي نيمكت. سرد بود. يا شايد هم من سردم بود. آخرين بار پسرش را وقتي ديدم كه از بيمارستان تازه آمده بودم و آمده بود ديدنم.
از پسرش شنيده بود. راجع به كمپين هم شنيده بود. آن روز صبح به گوشيم زنگ زده بود و خاموش بودم. درست همان روز پليس امنيت آمده بود دم در.
يكي ديگر را پيدا كرده بود. از يك گوشه اي زنگ زدم و قرار را قطعي كردم.
وقتي آن شب ديدمش توضيح دادم كه چرا خاموش بودم تا فكر نكند براي جلوگيري از زنگ زدن او بوده است.
باز همه تعريفي ها را گفت. بخشي از نگرانيهايش را گفت و گريه كرد. به امنيت رسيد و گفت و از من پرسيد. موضوع زنان را شنيده بود ولي نه كامل، باز گريه كرد. گفت براي كي اين كار را ميكني؟ هيچ كس لياقت اين كارها را ندارد. تو خودت و سلامتيت و جوانيت را براي اين مردم نگذار و اشك مي ريخت و باز تعريف مي كرد كه پسرش چه اخلاق خوبي داشت، چه مهربان بود و ... . دستهاي من يخ زده بود. موقع خداحافظي دستهايم را گرفت تو دستهايش و باز هم اشك ريخت. اين بار براي من
درهر حال دوستمان آزاد شد، اما نميدانم نا اميدي از تغيير، نااميدي از مشاركت همگاني در چند نفر ديگر وجود دارد و برآيند اين احساسها چي است؟
نميدانم مساله زنان كه موضوع يك مادر نگران نيست، و لابلاي نگرانيهايش گم شده و پريشان است ، چطور بايد مطرح بشود كه انسجام ببخشد؟
چطور بايد مطرح بشود كه نگرانيها و اضطرابها و نا امني ها را هم درك كند و همراهي كند؟
شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹
علي آقاي گل
شادترين آدمي كه در عمرم ديده ام مرد 62 ساله كم سواد بازنشسته اي است كه در شركت ما به عنوان آبدارچي كار مي كند.
اين شركت هيچ زماني آبدارچي نداشت، اين جور كارها را هر كس خودش انجام مي داد و براي نظافت هم هفته اي يك بار يك نفر از بيرون مي آمد.
علي آقا 4 سال كه از بازنشستگيش گذشته بود، از دوست و آشنا سراغ كار ميگرفت كه كمي از خانه نشستن در بيآيد و روحيه اش را تازه كند، تا پرسان پرسان به اينجا رسيد.
صبحها 1-2 ساعت كه از شروع كار ميگذرد به همسرش زنگ ميزند و حال احوال عاشقانه اي مي كند كه فكر مي كني 1 ماه از ازدواجشان مي گذرد. اگر هم همسرش منزل نباشد و يا دير گوشي را بردارد با لحن هميشه شوخ خودش ميگويد "ديگر يادي از ما نميكني، بچه هايت را ديدي ديگر ما را فراموش كردي."
در تمام صحبت هايش راجع به هر چيزي، كار و خانه و گذشته هم تعريف از زحمت هاي همسرش و اخلاق و رفتار او فراموش نميشود.
بسيار مسئوليت پذير است و شغلش و شرايطش را پذيرفته است و به كارش مثل يك تفريح نگاه مي كند، همين است كه هميشه خوش اخلاق و سرحال است و بقيه را هم سرحال مي كند.
از چيزي ناراحت نميشود، گرچه اشكالات را خوب و دقيق مي بيند حتي اگر شرايط مساعد باشد نقد هم مي كند.
همه كارمندان شركت مشتريهاي روزانه اش هستند كه وظيفه اش مي داند همه را راضي نگه دارد. هر از گاهي به جز آن ساعاتي كه خودش چاي ميآورد ببيند دمقي يا خسته، به جز حال و احوال ازت ميپرسد چاي، قليان، قهوه؟( و از من آب را هم ميپرسد از بس در طول روز آب ميخورم.)
وقتي يك خريدي، چيزي اضافه ميشود، ميگويد بهم ماموريت خورد. وقتي فاصله از شركت زياد باشد كه مجبور بشود لباس كارش را در بياورد، ميگويد ماموريت خارجي است.
خلاصه كه چنين شخصيتي با چنين اخلاق و رفتاري براي من نمونه يك الگوي خوب زندگي است.
اين شركت هيچ زماني آبدارچي نداشت، اين جور كارها را هر كس خودش انجام مي داد و براي نظافت هم هفته اي يك بار يك نفر از بيرون مي آمد.
علي آقا 4 سال كه از بازنشستگيش گذشته بود، از دوست و آشنا سراغ كار ميگرفت كه كمي از خانه نشستن در بيآيد و روحيه اش را تازه كند، تا پرسان پرسان به اينجا رسيد.
صبحها 1-2 ساعت كه از شروع كار ميگذرد به همسرش زنگ ميزند و حال احوال عاشقانه اي مي كند كه فكر مي كني 1 ماه از ازدواجشان مي گذرد. اگر هم همسرش منزل نباشد و يا دير گوشي را بردارد با لحن هميشه شوخ خودش ميگويد "ديگر يادي از ما نميكني، بچه هايت را ديدي ديگر ما را فراموش كردي."
در تمام صحبت هايش راجع به هر چيزي، كار و خانه و گذشته هم تعريف از زحمت هاي همسرش و اخلاق و رفتار او فراموش نميشود.
بسيار مسئوليت پذير است و شغلش و شرايطش را پذيرفته است و به كارش مثل يك تفريح نگاه مي كند، همين است كه هميشه خوش اخلاق و سرحال است و بقيه را هم سرحال مي كند.
از چيزي ناراحت نميشود، گرچه اشكالات را خوب و دقيق مي بيند حتي اگر شرايط مساعد باشد نقد هم مي كند.
همه كارمندان شركت مشتريهاي روزانه اش هستند كه وظيفه اش مي داند همه را راضي نگه دارد. هر از گاهي به جز آن ساعاتي كه خودش چاي ميآورد ببيند دمقي يا خسته، به جز حال و احوال ازت ميپرسد چاي، قليان، قهوه؟( و از من آب را هم ميپرسد از بس در طول روز آب ميخورم.)
وقتي يك خريدي، چيزي اضافه ميشود، ميگويد بهم ماموريت خورد. وقتي فاصله از شركت زياد باشد كه مجبور بشود لباس كارش را در بياورد، ميگويد ماموريت خارجي است.
خلاصه كه چنين شخصيتي با چنين اخلاق و رفتاري براي من نمونه يك الگوي خوب زندگي است.
پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۹
جك هاي شبانه قاليباف
نوشته هاي بردهاي LED در بزگراههاي تهران، همانهايي كه نوشته فلان جا ترافيكش سنگين است، و گاهي هم يك پيام تبريكي چيزي از رويش رد ميشود، از اول بهار سبز بود ، مگر آنهايي كه جملات اخطار دهنده داشت كه قرمز بود و آنها هم كه جنبه تذكر داشت زرد بود، تقريبن منطبق بر همان رنگهاي استاندارد بين المللي چراغ راهنمايي. حالا ديگر همه اش قرمز است، حتي اگر جمله اخطار دهنده اي نباشد.
اين از محدوديت هاي قاليباف بابت جنبش سبز.
اما از نكات نشاط آور اين بيلبردها:
ساعت 12:30 شب كه نه اتوبوسراني كار مي كند، نه مترو و نه حتي تاكسي ( به جز دربستي ها) و اتوبانها هم خلوت است وميتواني 120 را راحت و بدون لايي كشي بروني،
نوشته استفاده از حمل و نقل عمومي يعني كاهش حجم ترافيك
يعني آدم بايد بخندد يا چي ...؟
اين از محدوديت هاي قاليباف بابت جنبش سبز.
اما از نكات نشاط آور اين بيلبردها:
ساعت 12:30 شب كه نه اتوبوسراني كار مي كند، نه مترو و نه حتي تاكسي ( به جز دربستي ها) و اتوبانها هم خلوت است وميتواني 120 را راحت و بدون لايي كشي بروني،
نوشته استفاده از حمل و نقل عمومي يعني كاهش حجم ترافيك
يعني آدم بايد بخندد يا چي ...؟
چهارشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۹
آخرين دهه فروردين 89
خشكي طولاني مدت و پيوسته گلويم را كه ميسوزاند، مي خشكاند و پيوسته سرفه ميآورد، ذره ذره نرم مي كني...
اشتراک در:
پستها (Atom)