یکی از دوستهایم که رزیدنت جراحی زنان است به اصرار من هر بار از تجربه هایش تعریف می کند:
در مورد به دنیا آوردن بچه ای می گفت که بر اثر یک اختلال ژنتیکی کلهء خربزه ای داشت و چشمهای پف کرده و کلی اصطلاحات پزشکی که من هیچ کدامش را نفهمیدم و سال بالاییشان از قبل به او نگفته بود و دوست من فکر می کرده است کلهء بچه، تحت فشار زایمان آن طور شده است.
برایم جالب بود وقتی تعریف می کرد که مادر اصرار داشته است که جسد نوزاد مرده را نشانش بدهند و دلیلش هم این که می گفته چون خیلی اذیتم کرده است.
دوستم می گفت پزشک سال بالایی بعدن گفته است که مشکل این نوزاد در هفت ماهگی حاملگی تشخیص داده شده است و مادرش هم باخبر بوده است و حتی می دانسته که بچه به احتمال زیاد می میرد ولی از نظر پزشکی در هفت ماهگی، جراحی پرخطرتر از زایمان دو ماه بعد است.
من مبهوت مانده بودم که چطور می شود بعد از هفت ماه سختی و حاملگی پذیرفت که بچه ات خواهم مرد و تازه باز، این بار را دو ماه پر زحمت دیگر هم تحمل کرد. و به آنها اضافه کنید فشار روحی و احساسی و آشفتگی که از این دو ماهِ سخت حاصل می شود.
دوست من در بیمارستانی در میدان شوش کار می کند. می گفت این جور اختلالها بر اثر نسبت های فامیلی و بی توجهی و هزار مشکل دیگر به وجود می آید که به راحتی قابل پیشگیری است؛ اما فکر می کنی زنی را که آنجا زندگی می کند و تمام هدف زندگیش و بزرگترین چیزی که وجودش را ثابت می کند، بچه زاییدن است، می شود از بچه دار شدن دور کرد؟
می گفت زنان آنجا فقط با بچه زاییدن، و نه حتی حامله شدن، تعریف می شوند. فکر می کنی ذره ای فشار روحی و افسردگی و چه و چه و چه که می گویی حاصل چنین وضعی است، برای خانوادهء او اهمیت دارد؟
دیدم راست می گوید، شکستن این حلقهء بی پایان نیاز به جسارت و شجاعت و آگاهی و حتی شاید قربانی دارد..... اما باید بالاخره روزی از حلقه خارج شد.
در مورد به دنیا آوردن بچه ای می گفت که بر اثر یک اختلال ژنتیکی کلهء خربزه ای داشت و چشمهای پف کرده و کلی اصطلاحات پزشکی که من هیچ کدامش را نفهمیدم و سال بالاییشان از قبل به او نگفته بود و دوست من فکر می کرده است کلهء بچه، تحت فشار زایمان آن طور شده است.
برایم جالب بود وقتی تعریف می کرد که مادر اصرار داشته است که جسد نوزاد مرده را نشانش بدهند و دلیلش هم این که می گفته چون خیلی اذیتم کرده است.
دوستم می گفت پزشک سال بالایی بعدن گفته است که مشکل این نوزاد در هفت ماهگی حاملگی تشخیص داده شده است و مادرش هم باخبر بوده است و حتی می دانسته که بچه به احتمال زیاد می میرد ولی از نظر پزشکی در هفت ماهگی، جراحی پرخطرتر از زایمان دو ماه بعد است.
من مبهوت مانده بودم که چطور می شود بعد از هفت ماه سختی و حاملگی پذیرفت که بچه ات خواهم مرد و تازه باز، این بار را دو ماه پر زحمت دیگر هم تحمل کرد. و به آنها اضافه کنید فشار روحی و احساسی و آشفتگی که از این دو ماهِ سخت حاصل می شود.
دوست من در بیمارستانی در میدان شوش کار می کند. می گفت این جور اختلالها بر اثر نسبت های فامیلی و بی توجهی و هزار مشکل دیگر به وجود می آید که به راحتی قابل پیشگیری است؛ اما فکر می کنی زنی را که آنجا زندگی می کند و تمام هدف زندگیش و بزرگترین چیزی که وجودش را ثابت می کند، بچه زاییدن است، می شود از بچه دار شدن دور کرد؟
می گفت زنان آنجا فقط با بچه زاییدن، و نه حتی حامله شدن، تعریف می شوند. فکر می کنی ذره ای فشار روحی و افسردگی و چه و چه و چه که می گویی حاصل چنین وضعی است، برای خانوادهء او اهمیت دارد؟
دیدم راست می گوید، شکستن این حلقهء بی پایان نیاز به جسارت و شجاعت و آگاهی و حتی شاید قربانی دارد..... اما باید بالاخره روزی از حلقه خارج شد.
۲ نظر:
با عرض معذرت من چیزی از این متن که نوشته بودی نفهمیدم یعنی بچه دار شدن بد است یا خوب؟ من خودم 30 سال دارم و اصلا تمایلی به بجه دار شدن ندارم ولی برای کسانی که این حس را دوست دارند و میخواهند مادر شوند احترام قایلم به هرحال مادر بودن بخشی از وجود زنانه ماست و من فکر می کنم که حس زایش و باروری با همه سختی ها زیباست اینکه عده ای به آن علاقه ندارند دلیل نفی آن نیست
به طور کل این نظر من است و راستش نمی دانم که به آنچه تو دوست عزیز در نظر داشتی ارتباط داره یا خیر
راستش فکر می کنم منظورم را دقیق متوجه نشده اید. من به طور خاص راجع به حاملگی های پرخطر که منجر به اختلالات جنین می شود و با یک بررسی ژنتیکی قابل پیشگیری است نوشته ام.
در هر صورت به خاطر توجهت متشکرم.
ارسال یک نظر