سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۴

آلبا

امروز نور را شنیدم!

پس می توان،
سایه ها و رنگ ها را هم شنید.
می توان حتی عطر گلها، شکوه درختان
و طعم تک تک میوه ها را هم شنید.
می توان چهره، نگاه، عشق انسانها را شنید،
می توان صلح را دید.

هر کس با صدای خود چیزی را ترسیم می کند،
که گویی
آنرا قبل از تولد شنیده است.
همه همصدا می شوند. هر کس با زبان خود.
مقصد یکی است.

دینا کوچک است و پرواز پرندگان بزرگ.
تو کیستی؟ از کدام دیاری؟
من صدای نورم، پرده ای از آرزوهای دیرین.
کاشتم عشق است به تو. تو هم بکار!
من هم کاشته ام با تو،
در زمین من، در زمین تو.

هیچ نظری موجود نیست: