دوشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۴

تئاتر سینما تئاتر

به قول دوستی این چند روز همه اش تفریح فشرده بود:
پنجشنبه: خرس و خواستگاری، دو نمایشنامه طنز اجتماعی از چخوف به کارگردانی حسین معجونی.
دو اجرای خوب از نمایشنامه های چخوف و دو انتخاب خوب از طنز تلخ هوشمندانه که گاهی با ابداعات کارگردان، نوک تیر طنز گزنده، جامعهء خودمان و محدودیتها و سانسورهای تئاتر در ایران بود.
شنبه: یک بوس کوچولو، فیلم کند و پر از شعار و پر از ادعا و ادای روشنفکری که گاهی به اندازهء یک جمله یا یک پلان یا یک صحنهء جزئی می شد جایی برای اندیشه باز کرد. از بهمن فرمان آرا
در صحنه ای یک نویسندهء سابق محبوب که سالهاست بدون خانواده، از ایران مهاجرت کرده است می گوید: من به ژاله(همسرش) گفتم که حوصلهء تربیت بچه و باباشدن را ندارم، او خودش همهء مسئولیت بچه ها را پذیرفت. من باید می رفتم چون اینجا نمی شد زندگی کرد، اینجا همیشه همهء چیز را شلوغش می کردند و مفصل.
یکشنبه: یک زن یک مرد، برگرفته از نمایشنامهء معروفی که حالا اسمش یادم نیست از برتولت برشت. به کارگردانی آزیتا حاجیان.
فقط همین را بگویم که من دو سال پیش، اجرای نمایشنامه خوانی این کار را دیدم و بسیار لذت بردم، و شیفتهء متن قوی و بسیار خلاق آن شدم، و امروز با این که اجرای همان متن بود، حوصله ام سر رفت و خسته شدم.
یک صحنهء شلوغ با هوارتا بازیگر خرده پا که آدم را یاد کلاسهای بازیگری می انداخت و کلی ستارهء سینما و تلویزیون که چندان خبره بازی نمی کردند(مریلا زارعی، امید زندگانی، افسر اسدی، رضا فیاضی و ... )با دکور نامنظم و شلوغ، نورپردازی غلط و جا مانده از اجرا و موسیقی زنده و کلی لباس و سه و ساعت و نیم اجرای کش دار بی فایده.
در ضمن به اصرار دوستی مجبور شدیم اجرای اول را برویم، شاید ریتم کار در اجرارهای بعدی خوب بشود.
کاش زنان کارگردان فاصله ای از تجمل زن خانه دار می گرفتند و در هنر اندیشه، تئاتر، کمی می اندیشیدند.
اما متن شگفت انگیز است.