همیشه برای من عجیب بوده است که در ایران، در جامعه حال حاضر، مردها ( به ویژه آنهایی که در صحبت، افکار باز و آزاده ای دارند) به چه دلیلی ازدواج می کنند؟
نه که دلیل آن را نفهمم یا ندانم، اما فکر می کنم یک فاصله بزرگ هست بین دلایل واقعی ازدواج چنین مردهایی با زنان (حتی زنانی در سطحی مشابه از نظر فکری- فرهنگی) هستند. و نیز فاصله بزرگی هست بین آنچه که تصور عموم است و گاه خودشان بیان م کنند و انچه که در تحلیل عمقی موضوع به بار می آید.
زنان مجرد، مطلقه یا بیوه که از سن عرفی ازدواج بالاتر هستند یا در همان حدود، به وضوح بیش از زنان دیگر ( تاکید می کنم بیش از زنان دیگر، یعنی این شرایط برای زنان دیگر هم وجود دارد اما برای این گروه خاص بیشتر است)، زیر ذره بین جامعه هستند.
از پله اول یعنی خانواده ها شروع می کنم که یا با توجیه نگرانی و سایه حمایتی و یا رسمن به دلیل ترس از خطا و گناه (رابطه جنسی خارج از ازدواج)، این گروه از زنان را زیر فشار کنترل و یا تفتیش و یا اجبار و ... در بهترین حالت، نگاه همیشگی نامحسوس ( همان کنترل نامحسوس پلیسی خودمان) قرار می دهند.
با یک پله فاصله، آشنایان، دوستان و نزدیکان با نگاه متهم جنسی، یا اغواگر جنسی به این گروه نگاه می کنند، مگر اینکه عکسش ثابت بشود.
بعد از این دو گام (step) تازه اصل ماجرا شروع می شود، افراد در ارتباط با این گروه در جامعه دو دید متفاوت ولی تحقیرآمیز دارند:
یکی این دید که این گروه به خاطر نداشتن رابطه جنسی (ازدواج) دارای عقده های جنسی فروخفته و یا سرکوب شده و یا عصیان گر هستند و تمام رفتارها و صحبت ها و کنش های آنان را با همین پیش فرض تحلیل می کنند و واکنش نشان می دهند. (جمله معروف را شنیدید که می گویند: "بابا فلانی پیر دختره یا ترشیده است، بی خود سر به سرش نگذار، همین است دیگر!")
اما دید دوم این است که این گروه باز به خاطر نداشتن رابطه جنسی رسمی(ازدواج)، هر رابطه جنسی غیر رسمی خواهند داشت و گاهی این دید آنقدر وقیحانه و متوقعانه و ابزاری است که رسمن با آن گروه از زنان به عنوان کارگران جنسی برخورد می کنند؛ (به ویژه ظاهر حرفهای روشنفکر مآبانه را اگر حذف کنید، گاهی این دید چنان بین مردان گسترده است که حتی به عنوان پارتنر هم توقع و برخورد همان است که گفتم.)
در مقابل مردان در این جامعه چگونه می گذرانند؟ مردانی در سن ازدواج یا بالاتر یا مطلقه یا ... (قبلش توضیح بدهم که مواردی که می گویم از نظر من هرگز ضد ارزش یا مورد مناقشه لااقل از این منظر نیستند،گرچه باز در این بحث هم هیچ کدامشان را تایید نمی کنم. فقط بحث من مقایسه نوع نگاه جنسیتی است.)
تجربه های جنسی فراوان داشتن، ( با تاکید قبل از ازدواج) به طور رسمی جزء توانمندیهای مردانه به حساب می آید. و با در نظر گرفتن گستردگی فرهنگی و با در نظر گرفتن تخمین و نسبی دانستن کل قضیه، گاهی قدرتمندی مردانه نیز سهمی بزرگی از این تجربه ها می گیرد ( یک دلیل دم دستی و در عین حال ریشه ای، دشنامهایی است که بین مردم رد و بدل می شود و ریشه تاریخی کت و کلفتی هم دارد).
دیگر اینکه استقلال مردانه پیش از ازدواج، نشاندهنده باز هم توانمندی، قدرت مالی و توانایی مدیریت زندگی شخصی محسوب می شود و دارای ارزش مثبت است.
مردها قبل از ازدواج تقربین بدون کنترل، فشار و تفتیش روابط آزادی دارند، با افراد هم جنس یا غیر هم جنس. روابط جنسی و یا غیر. روابطی با حداقل مسئولیت و تعهد. تعهد و مسئولیت قانونی و رسمی در حد هیچ، چون به لطف قانون مردانه، همیشه در چنین شرایطی جرم زنان از نظر قانونی و یا فشار عرفی چندین ده برابر مردان است که آنها را از قانونی کردن چنین موضوعی منصرف می کند.
تعهد و مسئولیت انسانی- عاطفی هم باز در حداقل خودش، چون نگاه تاریخی- عرفی که در مورد زنان در بالا گفتم تا اینجای کار هم امتداد پیدا می کند و طبیعی است که ... .
با این مقایسه کلی و حداقلی، مردی که روابط آزاد جنسی و بعضن احساسی متنوعی داشته و دارد، کمترین مسئولیت و تعهد رسمی و غیر رسمی را عهده دار بوده است، ( به ویژه که باز به لطف قوانین و عرف، به عهده گرفتن بار تعهد مالی خانواده بیشتر از مرد انتظار می رود.) و این مسئولیت بعد از ازدواج سنگین و قانونی می شود و آزادی ظاهری قضیه را محدود می کند و تنوع طلبی را نیز با شرایط احتیاط ملزم می کند؛ دلایل یک مرد برای ازدواج چه چیز دیگری می تواند باشد؟
من چند تا مورد کوچک که به ذهنم می رسد را به عنوان دلیل پیشنهاد می دهم که می تواند در مورد بعضی افراد درست باشد یا نه:
روابط قبل از ازدواج هرچقدر هم آزاد و متنوع، فاکتوری به عنوان پایداری کم دارند؛ پایداری که در هر رابطه ای میزان به نسبه بزرگی امنیت و اعتماد به نفس فردی ایجاد می کند. چون هر چقدر هم عمق رابطه را زیاد متصور بشویم، اما هیچ چیزی مثل یک قرارداد رسمی نمی تواند فرد را ملزم به ماندن در یک رابطه کند. کاری که قانون ازدواج در ایران برای مردها پایداری دائمی را تضمین می کند ( دست کم در ظاهر). که عکسش در مورد ازدواج برای زنان به هیچ وجه این گونه نیست. (نه در ظاهر و ه به واقع).
یک مورد دیگر که (کمی غیر منصفانه اما متاسفانه و به تلخی واقعی است): وقتی مسئول یک سازمان هستی، از یک زمانی که سازمان گسترده میشود نیاز به معاون کاری پیدا می کنی که کارهایی را بهش تفویض کنی و بار کار را سبک کنی... همین مثال کافی است به نظرم.
همین مقایسه ها باشد تا به جمع بندی کل داستان ازدواج برسم.
۱ نظر:
در مورد پست "ازدواج 2" باید بگم خوندنش برای من به عنوان یه نفر از جنس مذکر سخت بود! بیشتر از سخت انگار تمام زن هایی که منو می شناختن داشتن به من نگاه می کردن و من از خجالت داشتم آب می شدم. این یکی از بدترین روبرو شدن های من با واقعیت بود
ارسال یک نظر