شنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۶

امضا

سيزدهمين روز است.
يك پيام مي‌رسد. بين خنده و شوخي و شاديهاي سيزده‌ شروع مي‌كنم با لحن شوخي بلند خواندن: سارا و همسرش، ناهيد، محبوبه و ... صدايم را پايين مي‌آورم، ‌لحن شوخيم مي‌پرد. كنارم نشسته... دستگير شده‌اند. نگاهم مي‌كند، شوكه ‌است. مي‌گويد تو نمي‌داني اينها كنترل مي‌شود؟ مگر قرار نبود...؟ سريع گوشي را از جلوي چشمش مي گردانم و مي‌گويم:سسسسسسسس شلوغش نكن. چيزي نيست. و بلند مي‌شوم از كنارش.
زنگ مي‌زند. مي‌گويد الآن كانال فلان داشت يك چيزي راجع به آن امضاها ... . مي‌گويم بله مي‌دانم، جاي هيچ نگراني نيست... مي‌گويد همسايه‌مان آمده و خواهش كرده كه ... مي‌گويد مي‌داني كه مردم مي‌ترسند.
هزار نفر امضا كردند كه چرا دو نفر را بردند اوين آن هم فقط به خاطر امضا جمع كردن تو مكان عمومي و بدون هيچ اختلال و در تهايت آرامش... خوب؟ خوب؟ خوب ديگر! كي از اين گفت كه بايد تقسيم كار بشود تو اين جور مواقع؟ كي‌ يادش ماند بايد براي امضاهاي گرفته شده امنيت ايجاد كرد تا هر بار امضا و امضا و امضاي جديد؟ آيا در حال دور زدن نيانداختندمان؟ يا شايد هم اين يعني مبارزه براي حقوق مسلم...؟
كوچكترين زمان خالي كه بين كار پيدا مي كند مي‌گويد تعدادي از زنان فعال جنبش را دستگير كرده بودند و دوباره هم... مي‌گويد خوب همه مايوس مي‌شوند، پوزخند مي زند و رد مي‌شود. شيريني پخش مي‌كند و بلند بين همه همكارهاي خانم و آقا مي‌گويد اين شيريني ختنه سوران پسرم است، يعني مي‌خواهم بگويم واقعن خوردن دارد...!!!
پي‌نوشت: ابراهيم نبوي برگشته است الآن ايران است بعد از چهار سال. يك خوشحالي همراه با نگراني.

جمعه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۶

انتهاي عشق

انتهاي هر چيز كجاست؟ آيا همه چيزها قابليت اين را دارند كه برايشان انتهايي متصور بود؟ آيا مي‌شود قبل از اتفاقها انتهاي آنها را در ذهن ساخت و بيش از آن پيش نرفت؟ آيا انتهاي انتها وجود دارد يا هر انتهايي ابتداي چيز تازه‌اي است؟
وقتي اصول رودرروي هم قرار بگيرند انتها تعريف كردن كار ساده‌اي نيست.
انتهاي عشق كجاست؟ عدم شادي؟ عدم لذت؟ آزار خود؟ آزار ديگري؟
آزار ديدن براي آرامش و لذت ديگري؟ شكنجه شدن براي آرامش و لذت ديگري؟
از عشق حرف مي‌زنم. نه اعتقاد نه ايمان نه آرمان. از عشق يك آدم به يك آدم ديگر. از زميني‌ترين نوع عشق.
عاشقي كه خودش را آزار مي‌دهد براي معشوقش، اختيار با خودش است.
اما عاشقي كه ديگري را آزار مي‌دهد براي معشوقش چه بايد كرد؟ حال اگر عاشق ظالم،‌ معشوق توي نفر سوم باشد چه؟
اگر معشوقه، به دليل جنون نزديكانش را آزرد كي مي‌تواند تصميم بگيرد كه بايد مجنون را به حال خود رها كرد تا مرگ، بلكه نزديكانش تامين رواني بشوند؟
اگر معشوقه، ‌به دليل جنون نزديكانش را آزرد كي‌مي‌تواند تصميم بگيرد كه بايد نزديكانش مجنون را حمايت كنند حتي زير فشار آزار؟
من واهمه‌ام از روزي‌ است كه تو به اميد آينده براي ساختن مي‌آيي و من چيزي جز سرماي آزارهايت نداشته باشم و ببيني كه تا چد بي‌اعتمادم به تو و به اميدت و به عشق بي‌ارزشمان.
اما اگر واهمه‌ام طولاني شد و ديگران را آزرد تو مسئولي و من مسئولم و كي؟

هرچه گفتم مستند بود. منطقي بود. و قابل تامل. اما گريه‌ام گرفت. من با تمام احساس، تا انتهاي منطق و تفكر پيش مي‌روم اما احساسم را ...؟ متاثر شد و من مي‌لرزيدم.
وبلاگ گوشهايت را باز كن. آزارم مي‌دهند آدمهايي كه به جاي شنوا بودن براي كم كردن فشار، سكوت مي‌كنند. ترك مي‌كنند. نقد مي‌كنند. نسخه پدرانه مي‌پيچند. شايد هم من پرتوقع‌ام.
به نظرم بايد فرصت متنفر شدن را به خودم بدهم.

دوشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۶

قانون و امنيت جاني

بعد از چهار ساعت هنوز تپش قلب دارم.
صحنه‌هاي خشن كم نديدم تو عمرم. صحنه هاي كتك خوردن آدمها تو تجمع‌‌ها. صحنه‌هاي بردن مجرم زير كتك و لگد پليسها چه در ايران چه خارج از ايران. فيلمهاي حال به هم زن سنگسار. فيلمها و عكسهاي هجومهاي وحشيانه به خانه‌هاي دانشجويي و چه و چه ... فيلمهاي اعدام و جنگ و قتل عامهاي دسته‌جمعي ... . اما هنوز شوكه‌ام. خانه‌اي كه تا چهار روز پيش آماده بود براي عيد، فقط خاكستري متروكه ازش مانده است. چنان خاكستري كه نمي‌شود از روي خاكسترها بدون كارشناسي تشخيص داد كدام خاكستر فرش است كدام خاكستر سراميك و كدام خاكستر تلويزيون؟
نمي‌دانم! وقتي چهار تا هيزم را آتش مي‌زني اگر آتش را با آب خاموش نكني دست كم يك شب تا صبح زمان لازم است و حرارت تا چوب سوخته تبديل به خاكستر بشود.
چقدر بايد آتش مانده باشد كه از مبل حتي اسكلت چوبيش هم نماند و فقط فنرهاي سياهش و جايش كه خاكستر دارد را بتواني تشخيص بدهي.
زن التماس كرده بود كه خانه را به نامت مي‌كنم فقط اگر از زندگي من و بچه‌ها بيرون بروي و برنگردي،‌ مردك تهديد كرده بود كه اگر من پايم را بيرون بگذارم از زندگي شما، اول تو را بعد دو تا بچه‌ها را و بعد خودم را مي‌كشم.
هم‌چنان تحمل مي‌كند و فقط در مقابل اصرار كمك دوست و آشنا مي‌گويد وسايل زندگي و يك خانه ديگر براي چي؟ كه باز آتشش بزند؟
دو بار تا پاي طلاق رفته است و آمده اما هر بار تهديدهاي مردك كه چنين مي‌كنم و چنان... پيشمانش كرده است. فكر كرده است هزينه آزار بعد از طلاق بيشتر است. فقط مي گويد بايد فكر كنم. حتي با وكيلش هم صحبت نمي كند. همه مانده‌ايم كه چقدر بايد خوي وحشي يك آدم، تهديد كننده و رعب آور باشد كه زن هيچ اقدامي نمي‌كند.
به فاصله دو متر در اتاق دوتا مبل نيست شده است از شدت آتش. از تلويزيون فقط خورده‌هاي شيشه مانده است، فرش هيچ اثري جز خاكستر ازش نمانده است و آن وقت روي ميز ديگر با فاصله يك متر كنار آن خاكسترها، صحيفه سجاديه روي ميز باز است و فقط اطراف كاغذهايش كمي سياه شده است و يكي از شمعدانيهاي 23 سال پيش عقد هم كنار آن روي ميز بود. اين چطور آتش سوزي است؟
قانون چطور مي‌خواهد از زن و دو بچه‌اش حمايت كند؟ به فرض كه طلاق هم صادر شد، امنيت جاني اين سه نفر و هر كس ديگري كه به آنها كمك كرده است را كدام نيروي امنيتي مي‌تواند تامين كند؟
مردك رواني و ديوانه را چطور مي‌شود مهار كرد وقتي هر بار بعد از بستري شدن، ظرف 2-3 هفته مرخص شده است؟
ذهنم درگير است. هر وكيلي را كه مي‌شناختم ازش كمك گرفتم. اما ...
مي‌ترسم... . همه چيز سوخته بود. همه چيز.

یکشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۶

آتش

آتيش! آتيش!
از بيرون خانه پنجره‌هاي شكسته،‌ ديوارهاي دود گرفته، و خرابه‌اي كه فقط بوي سوختگي مي دهد معلوم است.
از سفري برگشته است كه به همت فاميل به جاي فرار از خانه تبديل به سفر عيدانه شده بود.
شوهرش تو خانه نيست. اما همه چيز سوخته. وقتي مي‌نويسم همه چيز نمي‌دانم عمق همه چيز زندگي را چطور توي اين دو كلمه جا بدهم؟ يخچال،‌ تلويزيون، ماشين لباسشويي، كامپيوتر بچه‌ها، همه كتاب‌ها و جزوه‌ها، فرش و مبل و تخت و درهاي خانه و پنجره‌هايي كه همه شكسته‌اند و ديوارهاي سياه دود گرفته و همه مدارك شخصي: شناسنامه و مدارك دانشگاه و حتي سند خانه و ... .
از پشت تلفن صداي گريه‌هاي بلند زن مي‌آيد. و صدايي كه مي‌گويد مردك سالم است و حتي يك سوختگي كوچك هم ندارد.
رسيدن به جايي كه آرزوي مرگ يك آدم را بكني. از ته دلم مي‌گذرد كاش خودش هم سوخته بود.
مي‌گويد دارد به شكايت فكر مي‌كند. مي‌گويد مي‌خواهد دلايل جمع كند كه امنيت جاني ندارد. نه او و نه بچه‌هايش. ته دلم خوشحال مي‌شوم خيلي زياد. 7 سالم بود كه از اين مرد ترسيدم. 14 سالم بود كه حس كردم متنفرم از اين مرد اما هيچ چيز نگفتم، طولاني گريه كردم براي زن بيچاره و هيچ بار نتوانستم چيزي بگويم چون حدس مي‌زدم كه او خودش اين مردك را مي‌شناسد، فقط اين سوال همه اين 12- 13 سال تو ذهنم چرخ مي‌زد كه چرا جدا نمي‌شود؟ چي باعث مي‌شود كه صبر كند؟
به فرض كه خواست خودش بوده است، به فرض كه انتخاب خودش بوده است، حتي اگر با پافشاري، اما نمي‌فهميدم چي اين همه سال باعث مي‌شد اينهمه تحملش كند؟ هزينه يك انتخاب حتي اگر اشتباه به قيمت همه عمر و جواني و زندگي مي‌ارزد؟
حالا آن خانه‌اي را كه با كار شبانه‌روزي اين سالها با هزار سختي خريده بود و مهيا كرده بود براي عيد، مردك به ويرانه‌اي بدل كرده است كه حتي يك شب هم مي‌شود تويش ماند.
هيچ اثري از تركيدگي گاز نيست. خودش هيچ آسيبي نديده است. همه چيز چنان سوخته است كه به خاكستر بدل شده است. مردك همه زندگي را سوزانده است.
خوشحالم كه كار يكسره شد. خوشحالم كه هيچ توجيهي برايش نمانده است كه مردك را تحمل كند. خوشحالم؟!! نه نه ! نمي‌دانم. همه چيز را سوزانده است.
مي‌ترسم. از انتخاب مي‌ترسم. از هزينه خوشيهاي كوتاه‌مدت مي‌ترسم. از خودم از تو مي‌ترسم. از وجدان انساني كه زندگي را زهر مي‌كند تا دليلي براي رها نشدن بيآوري مي‌ترسم. از ترحم به قيمت زندگي مي‌ترسم. از آتش.. از ... ...

شنبه، فروردین ۰۴، ۱۳۸۶

سه‌شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۵

با خودم! لطفن نخوانيد

يك احساس مزخرفي دارم كه نمي‌توانم توصيفش كنم.
متنفرم از اينكه به پارسال همين روزها تو وبلاگ نگاهي بيندازم.
متنفرم كه بخواهم چند ماه آينده را تو ذهنم بچينم.
اما ...
چه اهميتي دارد؟ چه اهميتي دارد كه كي و چي و چقدر اهميت دارد؟
يك حس مزخرف دارم.

یکشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۵

مردسالاري پنهان

فردا آخرين روز كاري است در ايران و شادي و محبوبه هنوز در حبسند.

حالا نوبت معلم‌هاست.

شاهرودی به مرتضوی :حضور در اجتماعات قانونی و بیان اعتراضات به روش مدنی از حقوق شهروندی و از مظاهر دموکراسی است لذا فرهنگیان نباید در بازدداشت بمانند!

نه تقابل نه رقابت پاسخ بهاره هدايت به تحليلي كه سخن از پدرخواندگي گنجي گفته است.

آسيه اميني تعريف مي‌كرد كه در روزهاي بازداشتشان، جزء عجيب‌ترين چيزهايي كه ديده بودند، برخورد پليسهاي مرد با پليسهاي زن بوده است. مي‌گفت با همان خشونتي كه ما را به طرف اتوبوس مي‌راندند و با همان لحني كه به ما توهين مي‌كردند و با ما حرف مي‌زدند، با همان صورت و به همان شكل هم پليسهاي زن را به طرف ما هدايت مي‌كردند. مي‌گفت ما مانده بوديم كه اينها هر دو پليسند اما تفاوت بين نوع برخورد آيا فقط به خاطر جايگاه اداري و قدرت است يا همان بحث معروف جنسيت؟

از زبان همسالان خودمان زياد شنيدم كه "عزيزم تو نه! اما خوب قبول كن كه مردها از زنها برترند."
يا "بهتان برنخورد ها! منظورم شما نيستيد، اما قبول كنيد كه زنها با مردها خيلي خيلي فاصله دارند."
يا " بايد قبول كرد كه به جز در موارد استثنايي(با چشم و سر و كله هم به تو اشاره مي‌كند.) زنها ذاتن از مردها ناتوانترند."

چيزي وجود دارد به نام مردسالاري پنهان. يعني زير بازي كردن. مردان پليس رو بازي مي‌كنند، بازجوها زير. مسن‌ترها و بزرگترها رو بازي مي‌كنند، جوانترها و همسالان زير. مادربزرگها رو بازي مي‌كنند، اما گاه مادرها به ناچار زير. اما خوب! وجود دارد. در پوست و گوشت و خون همه ما مردسالاري وجود دارد. تمرين زيادي مي‌خواهد تا آن زير بازي كردن خودمان را هم كشف كنيم.
يكي كتك مي زند. يكي پوز خند مي‌زند. يكي استخدام نمي كند. يكي شوخي مي‌كند. يكي دشنام جنسي مي‌دهد. يكي اجازه بروز نمي‌دهد. يكي به حساب نمي آورد. يكي به عنوان صندوقچه احساس باهات رفتار مي‌كند، كه وقتي نياز شد درت را باز كند. يكي توهين مي‌كند. يكي قضاوت مي‌كند. يكي... يكي... يكي... همه‌ي اينها همان مردسالاري است. گاهي رو است و مي‌تواني نامش را تذكر بدهي و گاهي زير است و اگر نامش را بگويي به تهمت زدن متهم مي شوي. اما خوب! ما كه مي‌دانيم. همه‌مان خوب مي‌دانيم همه‌اش همان است.

جمعه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۵

اجراي سناريوي كيهان

موسسه خصوصي كنشگران، جايي بود كه به گوش خيلي از NGO ها آشنا است. چيزي بيش از سه سال كه من باهاشون آشنا شدم، كارگاه‌هاي آموزشي بسيار مفيدي در زمينه‌هاي مختلف توانمندي‌سازي NGO ها به طور رايگان و البته بسيار پربار برگزار مي‌كردند.
امروز در ادامه دستگيري زنان و پروژه پرونده سازي بحث مالي و پول گرفتن از آمريكا و هلند كه كيهان هفته پيش مطرح كرده بود به نظر مي‌آمد سناريوي جديدي است، كنشگران هم پلمپ شد.
حالا چطور و با چه قانوني در كشور يك شركت تجاري خصوصي را مي‌شود پلمپ كرد را معلوم نيست كي جواب مي‌دهد.
خيلي از فعالان حوزه اجتماعي خيلي از توانمنديهايشان را مديون كنشگران و زحمات دكتر رزاقي هستند.

مصاحبه با فريبا داوودي مهاجر در باره دستگيري‌هاي اخير.

چهارشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۵

جنبش زنان و مردان يا مردان و جنبش زنان

يك وقتهايي يك چيزي تو ذهن گره مي‌خورد كه تا مفصل بهش فكر نكني و باهاش كلنجار نروي رها نمي‌كندت و آن جايگاه مردان در جنبش زنان امروز ايران است.

شايد اصلن بحث مناسبي نباشد براي اين روزها، شايد هم جايگاهش حالا نباشد، شايد هم اتفاقن موضوع مهمي است كه مي‌تواند نقطه عطف بشود. در هر صورت به نظرم همان طور كه تبعيض جنسيتي عليه زنان در طول تاريخ كار را تا به امروز به اينجا كشانده، فكر مي‌كنم شايد يك دفعه، رها كردن بررسي و تحليل كنش زنان با مردان، و جايگاه جنبش زنان در بين مردان يا جايگاه مردان در جنبش زنان، ممكن است به نوع ديگري تعادل را به هم بزند.

روزهايي كه انگهاي زيادي بر دوش فمنيسيتهاي ايران بوده است، زياد دور نيست. گرچه شايد اوج برچسبها مربوط به زمان نوجواني من است، اما بعضي از آنها خوب يادم است، چون شايد تحليلهاي آن روزها را متاسفانه خيلي تحت تاثير مي‌گذاشت، يا دست كم تحليلهايي را كه سن من مي‌توانست درك كند متاثر مي‌كرد.

زماني كه فمنيستها متهم مي‌شدند به اين كه به دليل مطلقه بودن، بيوه بودن، يا مجرد بودن در سن بالا، به خاطر مشكلات شخصي خودشان و با اثبات هزار دليل ( و بهتر است بگويم كوته بيني اثبات كننده‌ها) دچار مرد ستيزي هستند و هر چه از برابري و آزادي و حقوق زنان مي‌گويند صرفن از اين منظر است يا قسمت عمده‌ايش از اين منظر است.

كاري با اين ندارم كه اين تحليل چقدر درست بوده است و اگر هم در نسل قبل، زندگي شخصي بسياري از زنان فعال شبيه چيزي كه مي‌گفتند بوده است( فرضن) چرا چنين بوده است.

اما بحث من اين است كه وقتي امروز با يك اقدام بي سابقه 33 نفر از فعالترينهاي جنبش زنان دستگير مي شوند، علاوه بر خانواده، همسران اكثر آنها هستند كه تك به تك طي اين ماجرا شناخته مي‌شوند و پيگير آزادي همسرانشان هستند.

مي‌خواهم بگويم زنان فعال امروز همه همسراني دارند و حتي كودكاني، خانواده‌اي گرم كه نبود يك- روز و دو- روز آنها، عاطفه خانواده‌هايشان را پريشان مي‌كند، و نه خوراك و رخت و لباس و تنظيم كارهاي خانه را. وگرنه كه همه اين زنان اهل كار و سفر داوطلبانه و پژوهشي و آموزشيند و عادت به دوريهاي دور و نزديك از خانه دارند.

فكر مي‌كنم مردها به درك بزرگي از خواسته‌هاي زنان رسيدند ( كه البته هنوز بسيار جاي پذيرش بيشتر دارد) كه فعالان زنان امروز، با خواسته‌هاي برابري حقوقشان، با آزاديخواهيشان و با تمام مطالبات اجتماعيشان مجبور به طلاق و انتخاب تنهايي نيستند. و اين نسبت به حتي شش- هفت سال قبل، بسيار گسترده و چشمگير است و باارزش.

بعد چه؟ اما امروز! چند نفر از بازيگران اجتماعي، حقوقي و سياسي كه جز مردان هستند، از جنبش

زنان دركي نزديك به خود زنان دارند؟ الويت برابري زن و مرد، جز الويت چند نفر از اين نخبگان و تصميم‌گيرندگان است؟ چقدر فاصله بين زنان و مردان امروز هست؟ و اين فاصله آيا بايد كم بشود؟ و اگر بله، چطور؟ و در آن صورت فوايد اين نزديكي بيشتر از هزينه‌ي آن هست؟

دارم كلنجار مي‌روم باهاش... كمك كنيد!!!

دفاع از حقوق زندانيان

جلسه‌اي در دفتر انجمن دفاع از حقوق زندانيان برگزار شد با حضور تعدادي از زنان بازداشت شده اخير و خانواده‌هايشان و تعدادي از وكلا و تعدادي از اعضاي انجمن. و نيز فعالاني مثل موسوي خوييني.
عماد الدين باقي، از اعضاي انجمن( نمي‌دانم دقيقن چه سمتي در انجمن دارد) در تعريف كاركردي گروه خود، حمايت از حقوق زنداني، هر نوع زنداني از سياسي و خبرنگار گرفته تا بدهكار بابت چك بي‌محل و مهريه و هر چه و هر دليلي كه كسي به آن دليل در زندان است را بيان كرد.

به جز صحبت‌هايي كه خانمها هر كدام راجع به بازداشتشان و ادامه بازداشت شادي و محبوبه مي‌گفتند، و در اين چند روز نمونه‌هايش را تو سايتها و وبلاگهاي مختلف خوشبختانه خوب انعكاس داده‌اند، باقي چيزهايي گفت كه موارد جالبش به نظرم اينها بودند:

اين خانمها مي‌توانستند خيلي ساده آن روز به جاي رفتن جلوي دادگاه انقلاب، ‌طبق اصل 27 همان تجمع مسالمت آميز و آرامشان را جلوي دفتر سازمان ملل، محل ديده‌بان حقوق بشر و يا هر جاي ديگري مي‌بردند كه انعكاس خبري وحشتناك داشته باشد؛ اما اين كار را نكردند. مراجع داخلي مثل دادگاه انقلاب را به رسميت شناختند و بي‌سر و صدا جلوي دادگاه انقلاب گروه كوچكي فقط ايستادند. به نظر بايد حكومت از خانمها به خاطر تدبيرشان تشكر مي كرد. آن وقت با آن وضع آنها را گرفتند و چندين روز با آن موارد نقض قانون آنها را نگه داشتند و حالا هم كه در ادامه‌اش دو نفر ديگر را، واقعن كدام يك امنيت ملي را مورد خدشه قرار داده است؟ كار خانمها يا اقدام بعد آقايان؟ كه چنين هزينه‌ي سنگيني را بر امنيت ملي تحميل كرد.

ديگر اين كه طبق حقوق شهروندي مواردي مثل بازجويي با چشمبند، بازجويي در شب، برهنه كردن افراد در نظر ديگران، بازجويي بدون حضور وكيل و ... همه اين موارد غير قانوني و جرم است و اين نه فقط طبق خواستگاه حقوق بشري،‌ بلكه صرفن از جايگاه حقوق جمهوري اسلامي است؛ فرضن هم كه همه خانمها اشتباه كردند و بازداشتها درست و به جا بوده است، در مورد مواردي كه همه بر خلاف قانون در بازجويي ها صورت گرفته كدام مسئول اجرايي محاكمه مي‌شود و جواب پس مي دهد؟

و باز اين كه يك اتهام مالي به اتهام محبوبه و شادي اضافه كردند و ادامه بازداشت آنها را با اين دليل توجيه مي‌كنند. كه البته اين خودش هم غير قانوني است. و آن دو همچنان در بازداشتند.

سه‌شنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۵

چشم چراني جنسي

شادي و محبوبه همچنان در زندان.
وقتي پست نخبگي و مردسالاري= جمع اضداد را مي نوشتم، بزرگترين تصوير ذهنم تصوير فعالان جنبش دانشجويي و به طور خاص
بچه‌هاي تحكيم وحدت بود كه سالها در كنارشان در مقابل خيلي چيزها اعتراض كرده بوديم، انتقاد كرده بوديم و آزادگي را تمرين مي كرديم و حالا مي‌ديدم كه چه به وضوح با توجيه مرد بودن جنبش زنان را تنها مي‌گذارند. اما امروز "من، شريك جرم آزار تو" به نظر بسيار به جا و قابل تحسين است.

ديگر اين كه نوشته سارا شايد كافي باشد براي همه اين بحث‌هاي وبلاگي كه متاسفانه فقط به تحليل بردن انديشه است.
***

هر كدام از دوستاني كه بازداشت بوده‌اند، داستان عظيمي راجع به بازجويي‌هايشان نحوه آنها و سوالي كه ازشان مي‌شد دارند.
يكي مي‌گويد بازجو با لحني كه تو كوچه و خيابان متلك مي‌شنويم، هنگام بازجويي نام كوچكم را صدا مي‌كرد.
يكي مي‌گويد موقع پركردن مشخصاتم جلوي جنسيت، بازجو با لحن تمسخر آميز مي‌گويد بنويسيم مرد، از بس كه شما خشنيد.
دوست ديگر مي‌گويد از دوست پسر داشتن يا نداشتنم مي‌پرسد.
ديگري را به جرم اينكه مانتويش چه بوده و چه تهمت چريك چپي زده است.
بازجويي‌ها از 8 شب به بعد شروع مي‌شده است. در اتاق‌هاي دربسته، حتي راجع به زندگي خصوصي و لحن صحبت و هر چيز جزئي ديگري كه ممكن است كسي در حيطه خصوصيش داشته باشد. به قول خانم دكتر صادقي فقط مي‌شود به اين گفت چشم چراني جنسي.
مي‌شود حدس زد كه هنوز هم از زنانگي چيزي جز وسيله لذت هيچ نمي‌دانند. گاهي دلم براي بازجويي مي‌سوزد كه نيمه شب، از دخترك سوالاتي خصوصي مي‌پرسد كه در پرونده‌اش ثبت نمي‌كند. چطور ممكن است ذهن و انديشه كسي كه به عنوان بازجوي امنيتي مملكت است، آنقدر بسته باشد كه به جاي سوالات فكري و ايدئولوژيكي و شيوه و نحوه كار، صرف جنبش زنان را فقط در زن بودگي خلاصه كند.
به نظر زنان ما فرسنگها از شما جلوترند آقايان. تا شما بيآييد و شبهايتان را با بازجوييهاي غير متعارف و عقده گشا پر كنيد، همه زنان ايران قانون تغيير تمكين، شهادت، ارث، ديه، ازدواج، طلاق و چه و چه و چه را امضا كرده‌اند. آن وقت اگر همسرتان تمكين نكرد و دخترتان، حقوق برابر با برادرش خواست، به جز خاطرهء بازجويي‌هاي شبانه چيز ديگري هم براي گفتن داريد؟

یکشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۵

جمعه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۵

نخبگي و مردسالاري= جمع اضداد

شادي صدر و محبوبه عباسقلي‌زاده از روز سه شنبه تا به حال همچنان در زندانند.

نوشته‌هاي محبوبه حسين زاده راجع به بازجوييهايش تكان‌دهنده است.

بچه‌هاي بازداشت‌شده‌ي ديروز، همگي آزاد شده‌اند.
***
نمي‌دانم چقدر نياز به همبستگي وجود دارد بين گروههايي كه منتقد دولت و حكومت هستند؟ نمي‌دانم چقدر از لحاظ مديريت پيشبرد جنبشها لازم است كه گروههايي كه هدفهاي مشتركي دارند، در مواردي به ائتلاف برسند؟
اما خوب نقض آشكار حقوق بشر مثل نابرابريهاي اجتماعي و جنسيتي،‌ ناعدالتي اجتماعي و جنسيتي، عدم آزادي تفكر و بيان موارد بارزي هستند كه جنبشهاي موجود در ايران مثل جنبش زنان و دانشجويان به آنها انتقاد دارند و مطالباتشان همه رنگي از آن نوع دارند.
برايم عجيب است كه وقتي ادوار تحكيم مراسمي به مناسبت روز جهاني زن مي‌گيرد تمام فعالينش در مراسم شركت مي‌كنند، بيانيه مي‌خوانند و خشونتهاي عليه زنان را محكوم مي‌كنند اما در تجمع زنان شركت نمي‌كنند.
اينجا در ايران به نظرم تا تخصصي شدن مطالبات مدني فاصله بسيار زياد است، پس چرا دختران دانشجو، براي اصلاحات، براي پوينده‌‌ها و مختاريها، براي 18 تير، براي گنجي، براي محمدي‌ها شركت مي‌كنند و كتك مي‌خورند، اما وقتي پاي جنبش زنان پيش مي‌آيد همه خودشان را كنار مي‌كشند و از دور بيانيه مي‌خوانند و آرزوي موفقيت مي‌كنند؟
شايد دليلي قانع كننده بر اين جدايي وجود داشته باشد، اما موضوع مهم اين است كه مردان هنوز نيازي به جنبش زنان نمي‌بينند، ‌هنوز مطالبات جنبش زنان به طور جدي چيزي نيست كه جز خواسته‌هاي آنها باشد. به نظر هنوز مردان آنطور كه در نوشته‌هايشان، در شعارهايشان و در مطالباتشان نياز به آزادي و دموكراسي را فرياد مي‌كنند،‌ برابري حقوق و منابع اجتماعي براي زن و مرد را نياز نمي‌بينند.
شايد اين انتقاد به جا باشد كه وقتي هنوز خيلي از زناني هستند كه از حقوق خود آگاه نيستند توقعي از مردان نبايد داشت، اما روي بحث من با نخبگاني است كه دم از آزادي مي‌زنند، در صورتي كه در بند قوانين بودن نيمي از جمعيت را مشكلي براي خوشان تصور نمي‌كنند و كم شنيده نمي‌شود حتي در جمع نخبگان و نظريه پردازان كه كار زنان را بايد به خودشان واگذار كرد. مرداني كه سالها براي رسيدن به دموكراسي مبارزه مي‌كنند در صورتي كه به يكي از موارد بزرگ نقص دموكراسي، نابرابي جنسيتي، اهميت چنداني نمي‌دهند.
نمي‌دانم مردان چند نسل بعد از ما به اين درك از شناخت مي رسند كه زندگي كردن با كسي كه محدود و مقيد در حصار قوانين مدني و عرفي است، در عين در حصار بودن خود آنها است؟ نمي‌دانم مردان چند نسل بعد از ما، پدر، برادر و همسر بودنشان براي زناني در قيد و حصار تبعيضها را عين زندانباني مي‌شناسند و خودشان را مبري مي‌كنند از زندانباني مادران، دختران، خواهران و همسرانشان؟ نمي‌دانم تا چند سال بعد، مرداني خواهند بود كه شرم داشته باشند از شعار آزادي و دموكراسي دادن، در جامعه‌اي كه نظام مستبد مردسالاري دارد؟

شادي و محبوبه

ژيلا بني يعقوب هم آزاد شد.

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

8 مارس 2007

شادي، ژيلا و محبوبه همچنان در زندانند.
دوست ندارم حتي يك پست ديگر را هم با اين جمله آغاز كنم. كجاي دنيا وكيل متهم را روزها در سلول انفرادي نگه مي‌دارند؟
امروز جلوي مجلس خيلي از زنان هميشه نبودند. به دليل زندانها، تهديدها و حكمهايي كه مثل تيغ بالاي سر بچه‌ها آماده بود، اما خوب به نظر مي‌رسد جنبش زنان چنان شاخ و برگي گسترده‌است كه با تهديد 50 نفر از نخبگانشان باز هم جمعيتي حدود 500- 600 نفر جمع بشود. گرچه هنوز راه خيلي طولاني است.
اما خوب گويا آقايان فكرش را نمي‌كردند. نيروهاي ضد شورش مرد حدود بيست دقيقه بعد از زماني كه قرار اصلي بود رسيدند. به شهلا انتصاري بلندگو دادند تا بيانيه هيات هماهنگي را براي همه بخواند. و فاطمه گوارايي نيز همراهيش كرد. تجمع را آرام پراكنده مي‌كردند گرچه بين آرام آنها تا آرام ما فاصله زياد است. نزديك ساعت سه دو تا ميني‌بوس خانمهاي پليس را وارد ميدان كردند. مظلوم‌ترين قشر زنان به نظرم اينها هستند.
پيشرفت خانمهاي پليس از 22 خرداد تا به امروز: - همه‌شان بدون چادر پياده شدند.
- تعداديشان مقنعه‌هايشان را توي مانتوشان گذاشته بودند( احتمالن براي اينكه راحت بدوند.)
- دو تا راه قرمز هم به كنار مانتوها و شلوارهايشان اضافه شده بود.( يعني اينها حرفه‌اي تر هستند حتمن.)
- به شدت جوانتر از نيروهاي قبلي بودند. شايد حدود بيست و يكي دوساله و يا حتي كمتر.
جزء تنها درگيري‌هايي كه امروز پيش ‌آمد، دختري را كشان كشان مشت و لگد زنان بردند. و البته 3 نفر ديگر را هم.
دخترك دويد. مثل آهو. زنان پليس هيچ كدامشان به گردش هم نرسيدند. يك دفعه يك لباس شخصي از بين جمعيت كنده شد و مثل برق دنبال دختر جهيد. ته خيابان دست دختر را گرفت. پشتش پيچاند رو به ماشيني حل داد و نگه داشت تا زنان پليس رسيدند، شايد عقده سرعت نداشته‌شان را، شايد باز توليد ظلمها و خشونتهاي را كه بهشان شده بود با مشت و لگد تحويل دخترك بيچاره دادند. و شايد 5 يا 6 نفري كشان كشان تو خيابان بردندش.
اگر قرار است زن پليس زنان را بگيرد، بايد خودش بتواند نه باز هم مردان. وقتي نمي تواند پس يعني پليس زن فقط براي شعار است. هيچ كدام خانمهاي پليس به گرد پاي دخترك هم نرسيد. يعني زماني براي پرورش خانمها نبوده است فقط خشونت بلدند و همين.
بعدش مراسم كمسيون زنان تحكيم وحدت. تو آن دفتر كوچكشان.
خيلي‌ها بودند. موسوي خوئيني يار هميشه جنبش زنان. يوسف مولايي. تمام بچه‌هاي فعال تحكيم. رئيس‌دانا. بابك احمدي و خشايار ديهيم كه تو تجمع هم زنان را همراهي كردند. امير‌انتظام. و تمام فعالان زنان. تو جلسه با گنجي تماس تلفني گرفتند و مثل هميشه صدايش دلگرمي بود. گرچه به نظر فاصله بين جنبش زنان و ديگر جنبشهاي برابري خواه زياد است. بعدن مفصل راجع بهش مي‌نويسم.
و همه اينها امروز بود.
گرچه ديدن تك تك بچه‌هايي كه زندان بودند اين دو سه روز و همسرانشان كه گويي دوباره نو شدند، كلي شادي دارد و انرژي مي‌دهد، گرچه بسيار اميدواري دارد كه شادي وكيل بين‌المللي است كه نمي‌توانند زياد نگهش دارند، گرچه امروز جز يك نفر كسي كتك نخورد، گرچه جز 4 نفر كه گويا قرار است تا آخر شب آزادشان كنند كسي دستگير نشد، گرچه همه اينها آرامش‌آفرين است براي شروع پر انرژي‌تر بقيه كارها، گرچه... گرچه ... گرچه... اما دلم خيلي گرفته است. گويا خيلي خسته‌ام.
من دلم براي زني كه دختركمان را لگد مي‌زد مي‌سوزد. كاش امشب آرام بخوابد.
من دلم براي دختري كه لپهاي سرخش نشان از جوانيش مي‌داد و هيجان اولين باري كه مي‌خواهد مردم را بزند مضطربش كرده بود، مي‌سوزد. كاش دختر به خشونت عادت نكند.
نمي‌دانم عجيب دلم گرفته است...

5) قانون مدني با تبصره‌هايي براي دور زدن تكاليف

قوانين مربوط به طلاق:

اولين قوانين مربوط به طلاق سال 1314 در ايران به تصويب رسيده است. چيزي حدود 70 سال پيش. اما با اين وجود نابرابريهايي كه هنوز در آن وجود دارد بسيار پررنگ است:

اول اين كه در قانون طلاق‌دهنده تحت هر شرايطي مرد است. ممكن است طبق تبصره‌هايي كه اضافه شده، به زن حق داده كه در يك شرايط خاص تقاضاي طلاق كند، اما در اين شرايط هم فاعل طلاق مرد محسوب مي شود.

حتي در مواردي كه زنان شرط طلاق را به عنوان شرط ضمن عقد، در سند ازدواج هم وارد مي‌كنند، اين شرط به اين صورت منتقل مي‌شود كه مرد طبق سند محضري( كه اين خيلي مهم است و علاوه بر شرط ضمن عقد اين مورد هم حتمن لازم است.) به زن وكالت مي‌دهد كه از طرف مرد خودش را طلاق بدهد. يعني حتي اگر زني حق طلاق را هم خودش بگيرد، اجازه دارد از طرف شوهر خودش را طلاق بدهد، و گرنه كه اين حق به خود زن به عنوان يك انسان به طور كامل داده نمي‌شود.

يك توضيحي هم همين جا اضافه كنم، ‌در سال 1358 قانون خانواده تغييراتي كرد كه به موجب قوانين جديد، نابرابريها به ضرر زنها چندين برابر شد.

مساله تقسيم اموال به دست آمده در دوران زندگي مشترك و دادن نصف آن به زن فقط در صورتي است كه اولن مرد تقاضاي طلاق كرده باشد و بعد اين كه دليل طلاق موارد زير نباشد: 1. سوء رفتار زن نباشد 2. زن از انجام وظايف همسري كوتاهي نكرده باشد.( تمام نيازهاي جنسي مرد برآورده شده باشد. عدم تمكين نباشد.)

يكي اين كه وقتي دلايل طلاق مرد دو مورد بالا نباشد، يعني مرد زني را مي‌خواهد طلاق بدهد كه همه نيازهاي جنسي او را هميشه برآورده كرده است و به تمام وظايفش طبق قانون(از جمله تمكين) به خوبي عمل كرده است و ديگر اين كه از نظر رفتاري و اخلاقي هم مشكلي بين آنها وجود نداشته است.

پس كاملن جاي فكر دارد كه چه لزومي در اين شرايط براي طلاق مي‌ماند جز بي‌مسئوليتي و يا هوس‌انگارانه پيش رفتن كه قانون آن را در نظر گرفته است؟ كاملن تاسف آور و ظالمانه است. مرد به صرف مرد بودن حق دارد در چنين شرايطي زنش را طلاق بدهد چه او بخواهد و چه نخواهد و بدتر اين كه زن هرگز چنين حقي ندارد حتي در مواردي هم كه دلايل محكم و منطقي داشته باشد، تقاضاي زن بسيار سخت مورد قبول ممكن است واقع بشود، چه برسد به زماني كه دليل منطقي و قانوني(قانون فعلي ايران منظور است) نداشته باشد.

به نظر مي‌رسد اين تقسيم اموال به عنوان حق منطقي و بديهي زن بعد از مدتها زندگي مشترك در نظر گرفته نشده است، بلكه فقط نوعي باج‌دادن است كه در اين شرايط مرد بتواند راحت طلاق زن را بدهد؛ و گرنه اين كه زندگي مشترك يعني سهيم بودن در اموالي كه در طي آن به دست آمده است نه به عنوان حق طبيعي و نه قانوني هيچ جايگاهي براي زن در زندگي خانوادگي و پيشرفت مالي قائل نيست.

و تازه اين مواردي كه براي در نظر گرفتن اين حق براي زن وضع شده است آن قدر سست است كه به راحتي مي‌شود گفت عملن اجرا شدني نيست. كم نبوده مواردي كه مرد آن قدر زن را تحت فشار و آزار قرار داده است تا زن مجبور به ترك خانه شده است و مرد خيلي راحت ادعاي عدم تمكين از طرف زنش كرده است و تمام! او را طلاق داده است بدون دليل خاصي و بدون اين كه يك ريال بابت تمام سالاي زندگي مشترك به او چيزي داده باشد.

اين همه تبعيض، نابرابري و خوار در نظر گرفتن زن در حقوق مدني ايران واقعن تعجب‌آور است.